واضح آرشیو وب فارسی:واحد مرکزي خبر: صفحه آخر - محصص؛ گزارشگري از تاريخ
صفحه آخر - محصص؛ گزارشگري از تاريخ
داود شهيدي:هنرمند بزرگ و نامآور ايراني، اردشير محصص شامگاه پنجشنبه در نيويورك بر اثر سكته قلبي درگذشت. اردشير محصص كه از وي به عنوان نقاش و كاريكاتوريست ياد ميكنند، به گمان من هم جهاني بود و هم بسيار ايراني و راز او در تعريف همزمان و همسرشت كاريكاتور و نقاشي است كه بنا به تعريف من او هنرمندي بود در عرصههاي گوناگون «طنز گرافيك» كه كاريكاتور را در امتداد هنرهاي تجسمي مطرح ميكرد. اينكه اردشير جهاني بود- نه به خاطر اينكه شهرت جهاني داشت يا اينكه در رسانهها با زبانهاي متفاوت نامآور بود يا در موزهها و گالريهاي نيويورك و واشنگتن و پاريس، مطرح و داراي جايگاه ويژه بود بلكه به گمان من به دليل پايگاه او در تاريخ هنر و اينكه او از زمره آنها بود كه توانستند با آنچه در ذهنيت تاريخ هنر معاصر يك معضل است روبهرو شوند و گلاويز شوند و آن: همسو كردن عنصر هنر ويژوال و عنصر تفكر اجتماعي است. تضادي كه تا به آنجا آشتيناپذير است كه ناگزير ما از يك سو هربرت ريد را داريم كه روشنفكري متكي بر آزادي فرد است و از آن سو، ارنست فيشر را بر مبناي ضرورت تكامل تاريخ جامعه و بر بستر يك انديشه اجتماعگرا حركت ميكند. ارنست فيشر در كتابها و مقالات خود از مسائل اجتماعي زيباييشناسي و هنر ميگويد و از ضرورت هنر در پروسه تكامل اجتماعي. او به هنر به مثابه يك پديده ناگزير تاريخي- اجتماعي نگاه ميكند و اينكه شرايط عيني و مادي در عرصههاي كلي چگونه به تكوين پديده هنر و هنرمندي انجاميده است و بشر با انعكاس فعالانه اين شرايط و قوانين جبري آن در عرصه ذهنيت، چگونه به تكامل و دگرگوني نقش اين پديده در دورانهاي تاريخي همت گمارده است. او در هنر از كمالخواهي ناشي از حركت خرد انساني به سوي دنيايي عادلانه و مفهوم ميگويد و اينكه شخصيت فرد بر ضد سوختني در چهار ديواري زندگي و در محدوده بيثبات و گذراي فردگرايي به شورش و گستاخي و عصيان ميپردازد و بدينسان است كه هنر متعهد، خلق ميشود. اين است كه پودوفكين سينماست و «مادر» اثر گوركي، ادبيات پيشتاز است و اكتبر اثر شوستاكوويچ، موسيقي است. ولي در همان حال كنستراكتيويسم نائوم گابو ناگزير به مهاجرت به اروپاي آزاد است. در اردوگاه ديگر، هربرت ريد، نظريهپرداز نامآور هنرهاي تجسمي در غرب انسانگرا (اومانيست)- من نه از تماميت غرب بلكه از جزيرهاي فرهنگي و به غايت انديشمند ميگويم كه در اروپاي معاصر در خلأ مابين دو بدنه دو قدرت حاكم جهانگير: غرب كاپيتاليست و شرق سوسياليست شكل گرفت- در نوشتههاي خود، آنجا كه ضرورت ارتباط هنرهاي تجسمي و اجتماع را مطرح ميكند به ظهور فاشيسم از يك سو و استالينيسم از سوي ديگر ميپردازد كه پايهريز طرح مساله اجتماعي كردن هنر هستند يا درگيري ماهيت روابط موجود بين آحاد جامعه و افراد مسوول و خالق آثار هنري. او از اينكه هنر را به انضباط درآورند و بر آن نظامي را تحميل كنند احساس كلافگي ميكند و هنر را تلاشي مستقل ميداند. اما هنر به هر حال يك واكنش است متمايز و مستقل ولي به صورتي حياتي و ملتزم در پروسه تمدن و فرهنگ دخالت دارد. اين است كه سارتر در همان عرصه از ادبيات متعهد سخن ميراند و جايزه نوبل را پس ميدهد و مرگ كودك قرباني جنگ را بر ارزشهاي منزوي و مطلقگرا، ترجيح ميدهد و رمان تهوع خود را كه يك شاهكار است در برابر جنايت برنامهريزي شده، بيارزش ميانگارد. يا آلبرتو جياكومتي با احساس عميق انساني - در يك خانه آتش گرفته- بچهگربه (نماد حكايت) را نجات ميدهد و انتخاب ميكند و ميگذارد كه اثر رامبراند (شاهكار محصور و بتخانهاي) در آتش نابود شود زيرا هنر منهاي تعهد انساني يك شيء دكوراتيو است و بايد از اهميت اجتماعي هنر آگاه بود. هنرمند پيامبري است كه روح زمان و مكان اجتماع و تاريخ او از طريق او به وزيدن درميآيند و اردشير اينگونه بود و در اين ميانه يكدست جام باده و يكدست زلف يار، پابازي و رقص ميكرد. محصص از يك سو پيرو شاگال بود و شايد پيكاسو كه كار خود را به زبان انگليسي تشبيه كرده بود كه اگر ميخواهي آن را بداني بايد كه بياموزي. همانقدر خاص و سرشار از تشخيص و شايد اريستوكراسي فكر و فرهنگ كه در اهل خاص، يافت ميشود و از سوي ديگر عنصر تفكر اجتماعي كه ذهن بازتاب روشنفكر عاصي و پيشتاز در عرصه پرخطر و گستاخ سياسي، آن را بدانگونه مينمايد. هنر اردشير در انديشه اوست و اينكه اگر از نظر هنر- بيهنر بود- باز هم در عرصه انديشه، براي ايشان (دارندگان تعهد اجتماعي) بسيار هنرمند بود. اردشير يك ذهن تحليلگر، پژوهشگر و داراي سمت و سوي متعهدانه، حقيقت را موشكافانه بازميگويد- قدرت را رسوا ميكند و برتولت برشتوار ميگويد كه «هيچ چيز طبيعي نيست» و يا «آنكه ميخندد، خبر هولناك را نشنيده است.» اين است كه كارهاي او جاي خالي هرگونه سند و مدرك گم شده يا تاراج شده و از ياد رفته را پر ميكند. آنچه او را به مردم مربوط ميكند، گزارشگري از تاريخ است يك دارالمجانين مداربسته. اين عبيد زاكانيوار بيدين و بيدواست كه اينبار بازوهاي ميكلآنژ را به عاريت گرفته است. او نه بيدرد و مردم به دور و همانقدر خاص و خالص از نظر ديد ويژوال كه پيامبر رنگ، بافت، تركيب و توتاليته و... اينگونهاند.
دوشنبه 22 مهر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: واحد مرکزي خبر]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 59]