واضح آرشیو وب فارسی:ابتکار: از احساس گناه تا نگراني هاي بي حاصل
احساس گناه در ساختمان عصبيت نقش بسيار مهمي بازي مي كند. اين احساس در تمام افراد عصبي وجود دارد و جزئي از ساختمان عصبيت است، منتهي بعضي افراد آن را به صراحت و راحتي بروز مي دهند، ولي بعضي ديگر صريحا نشان نمي دهند كه چنين احساسي در آنها هست; اما به هر حال از مجموعه حالات، رفتار، طرز فكر و عكس العمل هايشان مي توان فهميد كه آنها به شدت گرفتار احساس گناه هستند. شخص عصبي معمولا خود را مستحق رنج ها عذاب هايي كه گرفتار آنهاست مي داند و به نظرش مي رسد كه مستحق زندگي اي بهتر از اين نيست. اين امر حكايت ضمني بروجود احساس گناه مي كند. البته اين احساس ممكن است مبهم باشد يا فقط در زمينه هاي خاصي مشاهده شود; مثلا شخص عصبي از اينكه داراي تمايلات جنسي انحرافي است، از اينكه گاهي آرزوي مرگ بعضي دوستان و بستگان خود را مي كند، يا از اينكه احساس مي كند در رابطه اش با ديگران صميميت و صداقت ندارد; آشكارا احساس گناه مي كند. ولي بايد دانست كه احساس گناه وي تنها محدود به اين زمينه ها نيست،بلكه در تمام زمينه هاي زندگي چنين احساسي را دارد، منتهي در بعضي زمينه ها به وضوح و روشني مشاهده مي شود و در بعضي زمينه ها ديده نمي شود. ما مي بينيم كه شخص عصبي آمادگي عجيبي دارد به اينكه در هر پيشامد و در هر موقعيت خود را مقصر و گناهكار تصور كند.فرضا اگر رئيس اداره اش او را احضار كند، اولين فكري كه از ذهنش خطور مي كند اين است كه لابد رئيس مي خواهد او را به خاطر فلان عمل اشتباهي كه مرتكب شده است توبيخ و سرزنش كند; ولو اين كه صددرصد مسبب اختلاف ديگران باشند; حتي در مواردي كه صريحا به او اهانت مي كنند يا با او بدرفتاري مي كنند، بازهم ميل دارد تقصير را از جانب خود بداند و ديگران را تبرئه كند. پس، اولين علامت احساس گناه اين است كه شخص هميشه خود را متهم مي كند و مورد سرزنش و ملامت قرار مي دهد. علامت ديگر احساس گناه اين است كه شخص به محض انجام هر عمل، خود رامجبور مي بيند كه عمل انجام شده را براي خودش و ديگران توجيه كند. يكي از دلائل اين امر وجود احساس گناه است. اگر به خاطر فشار احساس گناه نبود، لزومي نداشت كه انسان بعد از انجام هر كار به طفره و تلاش بيفتد تا كار خود را موجه جلوه دهد. يكي ديگر از نشانه هاي احساس تقصير و گناه اين است كه شخص هميشه نگران اين است كه مچش باز شود و ديگران به باطن او پي برند; انگار تمام زندگي و رفتار خود را نوعي بلوف توخالي يا نوعي نمايش مي داند، و بنابراين هميشه مي ترسد كه ديگران به بلوف او پي ببرند و او را آن طور كه واقعا او را مي پسندند و او را تاييد مي كنند يا نه - و البته چندان اميدي به مورد پسند واقع شدن خود ندارد; بيشتر فكر مي كند ديگران رفتار او را محكوم و ملامت خواهند كرد. در جلسات روانكاوي رابطه او با روانكاو عينا مثل رابطه متهم با قاضي است. هر حرف روانكاو را نوعي استنطاق اتهام آميز تلقي مي كند; تعبيرات روانكاو از رفتار خود درحكم سرزنش فرض مي كند; مثلا وقتي روانكاو به او مي گويد: «حالت دفاعي تو در مورد فلان موضوع به خاطر ترس از مواجه شدن با اضطراب است.» با حالتي قهرآميز مي گويد:«آره، خودم هم مي دانم كه آدم بدبخت ترسويي هستم»! اگر روانكاو به او حالي كند كه «مردم گريزي» تو به خاطر آن است كه مي ترسي ديگران رفتارت را نپسندند، اين اشاره را فقط به عنوان سرزنش تلقي مي كند و در هر حال مي پذيرد كه نقصي در او وجود دارد - بي آن كه نتيجه مثبتي از آن بگيرد; يعني او فقط مي پذيرد كه آدم مقصر و گناهكاري است، حال آن كه بايد اشاره روانكاو را با يك ديد واقع بينانه نگاه كند و از آن به عنوان سرنخي جهت شناخت ساختمان رواني خود استفاده كند، نه اينكه به خاطر آن خود را سرزنش و ملامت كند.
شنبه 20 مهر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ابتکار]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 287]