محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1830417226
سنت گرايي، تجددگرايي و پساتجددگرايي از نگاه شهيدمطهري
واضح آرشیو وب فارسی:مردم سالاری: سنت گرايي، تجددگرايي و پساتجددگرايي از نگاه شهيدمطهري
در نوشتار پيش رو، نخست مفاهيم محوري سنت و تجدد و سپس پيشينه تاريخي اين جدال كه ابتدا در غرب مسيحيت و كمي ديرتر بريده از جايگاه واقعي خود، در شرق اسلامي مطرح شده در معرض نقد و بررسي قرار گرفته و در حد بضاعت از نظرات ارزشمند شهيد مطهري بهره برده ايم.
كنفوسيوس، حكيم باستاني، گفته است: هر ظلمي در جهان از ظلم بر كلمات آغاز مي شود. لفاظي، آفت عقلانيت است و براي پرهيز از آن، وارسي مفاهيم كه موضوع تفكر هر پژوهشگري واقع مي شود، از بنيادي ترين، اقدامات است. اين مهم در موضوعات جدال برانگيز علوم انساني اهميتي مضاعف مي يابد. در سيره سلف صالح ما نيز تعريف اصطلاحات جايگاه شايسته اي داشته است. در نوشتار پيش رو، نخست مفاهيم محوري سنت و تجدد و سپس پيشينه تاريخي اين جدال كه ابتدا در غرب مسيحيت و كمي ديرتر بريده از جايگاه واقعي خود، در شرق اسلامي مطرح شده در معرض نقد و بررسي قرار گرفته و در حد بضاعت از نظرات ارزشمند شهيد مطهري بهره برده ايم.
زمان كه فهم هرگونه رابطه بين مفاهيم زمانمند و مكانمند سنت و تجدد - به معنايي كه به زودي به آن مي پردازيم
- بي شناخت ماهيت و واقعيت وجودي آن، ناممكن و در بيشتر مباحث جدال برانگيز معمول، مغفول واقع مي شود; شايد از كليدي ترين مفاهيمي باشد كه حل بسياري از معضلات فكري و عقيدتي، به ويژه كثيري از مسايل فرا زماني و فرا مكاني مابعدالطبيعه، را در بازنمايي و وارسي خود مقيد نموده است. نخستين و برجسته ترين ويژگي وحي الهي كه بدون بهره وري از نور پر فروغ آن، عقل و حس و تجربه در مجراي صحيح خود به كار نمي افتند، فرازماني و فرامكاني بودن آن است. با تغيير در نگرش هر فيلسوفي درباره زمان، كل دستگاه فلسفي او با چهره اي نو رخ نمايي كرده; مباني مورد نظر او توضيح مي يابند يا خود را از تيررس بررسي هاي زمانمند و مكانمند بشري دور مي سازند; و نيز اصول زيربنايي و كليدي آن در چالشي بزرگ با ساير اجزا به سبك و روش جديدي نظم و نسق مي يابند.
تو گويي زمان چون روحي است در كالبد هر دستگاه فلسفي. چه بسيار اذهان كه تحت سيطره آن در فهم ابتدايي ترين مسايل مابعدالطبيعه سر به آستين مي سايند; و با رهايي از قيد و بند آن به نظاره حقيقت هستي مي نشينند و در قله هاي رفيع وجود، فارغ از هر وسوسه اي از عدم و نيستي سكني مي گزينند; تا آن جا كه حتي كروبيان نيز از مجد و عظمت او انگشت تعجب بر دهان مي گيرند و از همراهي او به اشاره «لودنوت انمله لا حترقت» باز مي مانند.
زندان زمان از مخوف ترين و وحشتناك ترين زندان هاي عالم طبيعت است و آزادي از آن از لذت بخش ترين وارستگي ها. رهايي از زندان زمان، در فرار و نفرت از آن نيست; بلكه در قبول واقعيت هاي وجودي آن است. از اين منظر، هم نفرت و بيزاري و انكار واقعيت وجودي زمان (جمود) زيانبار است و هم شيدايي و روي آوري مفرط و بر صدر نشاندن آن (جهالت). چه گرفتاري ها و حوادث خشونت باري كه نفرت از زمان يعني نفرت از نو شدن و نوگرايي در طول تاريخ براي انسان زمانمند به وجود آورده; و چه وانهادگي ها و سرگشتگي هايي كه از شيدايي به آن، براي انسان «فرا زمان گوهر» حاصل آمده است.
تحولات اساسي در بنيان هاي فكري بشر در طول تاريخ فرهنگ و تمدن، مديون و وامدار و ريشه در تحول فهم زمان داشته است. شيرين ترين و پيچيده ترين يافته هاي متفكر و فيزيكدان بزرگ معاصر، انيشتين، زيرمجموعه آموزه فضا - زمان است. جوهره تفكر ملاصدرا - فيلسوف عالم اسلام - در نظريه محوري حركت جوهري، به مسئله زمان تعلق دارد. فلسفه كانت - فيلسوف شهير غرب - كه آبشخور بسياري از نحله هاي فلسفي قرون اخير است، با بازنگري در مقوله هاي زمان و مكان، متولد شده است. انسان در فلسفه كانت از دو منفذ زمان و مكان به عالم هستي مي نگرد و به همين لحاظ از درك مسايل مابعدالطبيعه با عقل نظري عاجز است.
آن جنبه از بحث حاضر كه با نگرش درباره زمان پيوند مي خورد اين مسئله مهم است كه زمان، آن چنان كه در بينش هاي سطحي بر آن تاكيد مي شود، به سه بخش گذشته، حال و آينده قابل تفكيك نيست. بنابراين، تحليل آسان وار و بي پرواي جنبه هاي مختلف امور زمانمند به «كهنه» و «نو» و تقدم بخشيدن به هر يك از اين دو، ناشي از سطحي نگري و آسان انديشي است. حال و گذشته و كهنه و نو در هم تنيده است; و هر كس گذشته را به بهانه آينده نفي مي كند حقيقت وجودي خود را انكار مي كند; و با گذاشتن داغ بي هويتي بر پيشاني خود، از حظ عميق ترين زواياي وجودي خود محروم مي شود. نفي حال و ماندن در گذشته نيز نفي زواياي ديگري از وجود انسان است; و مشتمل بر تبعات ويرانگر ديگر. همچنين زمانمند و مكانمند بودن كه از ويژگي هاي امور مادي است، قابل اطلاق بر همه وجوه هستي، از جمله وجه ماورا» زماني و مكاني موجودات مابعدالطبيعي، نيست.
سنت (تراديسيوناليسم): در لغت به معناي شيوه، روش فكري و قالب عملي معين و ثبوت يافته است. شادروان محمود حسابي در واژه «trabe» به جز شيوه، استادگي، ورزه، كركدكاكرك، كار وكرد را آورده است كه در مجموع، معناي كار پخته ورزيده و از روي استادي را افاده مي نمايد. (حسابي، 1373، ص 553). سنت در اطلاق فرهنگ اسلامي آن، از مقوله ارزشي محض است و بر گفتار و كردار و رفتار پيامبر گرامي اسلام(ص) كه براي مسلمانان تقدس خاصي داشته و لازم الاتباع است اطلاق مي شود.
سنت در بحث فعلي، معناي عامي دارد; يعني افكار، اعتقادات و آداب رفتاري كه از گذشته بر جاي مانده و شامل همه مظاهر و فرهنگ و تمدن گذشته مي شود. از اين منظر، سنت داراي اجزايي است; از مضامين بلند كتب مقدس گرفته تا عادات و شيوه هاي زندگي خاصي كه در برهه اي از زمان شكل گرفته و چه بسا به علت فرو رفتن در فرهنگ ديني، رنگ تقدس به خود گرفته و ممكن است در زمان حاضر سازنده ويرانگر و خرافاتي محض باشد. بنابراين، نخستين و مهم ترين كار در هر بحثي راجع به سنت، تفكيك اجزاي مقدس و ثابت و لايتغير سنت از اجزاي زمانمند و مكانمند آن است; و چه بسا مسامحه و سهل انگاري در اين امر مهم موجب سرايت تقدس بخشي از سنت به بخش متغير و غيرمقدس آن شود; و اين جاست كه ممكن است جمعي براي حفظ جاه و مال و منال خود و به بهانه دفاع از حريم اعتقادات ديني، با جمود و تحجر جامعه اي را به ايستايي و عقب ماندگي بكشانند و جمعي نيز به بهانه پيشرفت فرهنگ و تمدن و به ناحق، دين و اجزاي مقدس سنت را عامل ركود و عقب افتادگي بدانند.
تجدد يا به تعبير زبان فرانسه، مدرنيته يا به زبان انگليسي «mobernity» وصف انساني است كه تقريبا از پانصد سال پيش ظهور كرده است. موجودي كه متصف به مدرن بودن و متجدد بودن مي شود، اولا و بالذات انسان است; انساني كه تقريبا از پانصد سال پيش بدين سو، ابتدا در اروپاي غربي و بعد در آمريكاي شمالي و آهسته آهسته در سرتاسر جهان درحال پديد آمدن بوده است.» (ملكيان، 1381، ص 88)
شروع مدرنيته را از چند جنبه مي توان مورد بحث قرار داد. كساني كه از منظر تاريخي به مدرنيته نگريسته اند، تاريخ مدرنيته را در فاصله زماني ميان عصر نوزايي و پايان قرن نوزدهم مدنظر قرار داده اند. «ماركس» و «ماكس وبر» فراگرد صنعتي شدن و گسترش سرمايه داري را سرآغاز زايش و پويش مدرنيته دانسته اند. عده اي كشف قاره آمريكا و اختراع چاپ و رواج نظريه گاليله و اشاعه انسان باوري را آغاز اين دوره شناخته اند. جمعي از نظريه پردازان سياسي، مدرنيته را با قرن هجدهم و ظهور عصر روشنگري و استقرار دموكراسي در غرب همزمان دانسته اند.
كساني كه از منظر هنر به مدرنيته نگريسته اند، تغيير نگرش به هنر را سرآغاز آن دانسته اند. فيلسوفان و انديشمندان، ظهور خردباوري نوين و به خصوص رواج انديشه مكانيكي دكارت و نيز فلسفه انتقادي كانت را طليعه مدرنيته دانسته اند. در اين ميان، خاستگاه هاي پيچيده اي نيز براي مدرنيته مطرح شده است. از اين منظر، مدرنيته داراي وجوه متنوعي است كه هر يك از وجه هاي آن متعلق به زمان خاصي است. وجه ادبي و فرهنگي مدرنيته، محصول تحولات سده شانزدهم ميلادي است كه انسان گرايان در ظهور آن نقش اساسي داشته اند. وجه دوم مدرنيته در قرن هفدهم از سوي فلاسفه و با نظرات كساني چون دكارت و كانت به اوج خود رسيد. وجه دين ستيز و تقدس گريز مدرنيته، محصول تعارضات بين علوم جديد و انديشه هاي رايج ديني بود كه كليسا با انگيزه هاي خاصي آن ها را در عداد اصول و عقايد ديني قلمداد كرده بود; و آن را همچون سدي در برابر ظهور و بروز نظرات جديد علمي مي نماياند.
بعضي نيز سابقه مدرنيته را تا انديشه هاي «اگوستين قديس» پي گرفته اند. واژه (mobernus) تا سده چهاردهم به معناي كسي كه داراي ايمان است، در تقابل با انسان هاي عصر كفر و جاهلي به كار مي رفت. وجه مشترك اين ديدگاه ها نگريستن به مدرنيته به مثابه تحولي عظيم در تاريخ بشر است; كه اين برگ از تاريخ با انقلاب كپرنيك در نجوم يا انقلاب كانت در شناخت يا انقلاب هيوم در اخلاق ورق خورده است. (نك: هيوم، تحقيق در مبادي اخلاق، ترجمه رضا تقيان)
«با ظهور مدرنيته، اولا عقل به سطحي ترين لايه خود يعني ابزار محاسبه انسان در رفع و رجوع امور مادي تقليل وجود يافت; ثانيا، پيوند عقل با ايمان از هم گسست. يعني آن عقلي كه داراي جنبه الهي و ماورا» طبيعي بود و از مهم ترين منابع شناخت انسان از امور فراحسي بود انكار شد; و علم كلي و اعلاي حاصل از آن مورد ترديد جدي قرار گرفت و در عوض، علم به امور تجربي كه در آن ديگر نيازي به فعليت هاي پيچيده عقلي نبود اصالت يافت.» (ضميران، ص 16-17، با تلخيص و تصرف.) انسان مدرن با محدود نمودن همه چيز به زمان و اصرار عجولانه و لجاجت آميز بر طبيعت ناسوتي و انكار ساير مراتب وجود، سطحي نگري را به حد افراط رسانده و به عقيده نگارنده، مهم ترين ويژگي او همين سهل انديشي است. انسان مدرن آن اندازه سهل انديش است و عالم هستي را آن قدر بي رمز و راز مي داند كه مي تواند «انسان» را محور و مدار آن قرار دهد. در عصر مدرنيته، بنياد سنت هاي ديرپاي فرهنگي و ديني در معرض پرسش قرار گرفت; مناسبت انسان با جهان و طبيعت و گذشته و حال و آينده و حتي نظام حاكم بر مرگ و زندگي تغيير اساسي يافت و شك، تعدد، كثرت گرايي، خودكفايي، تخصص و كارشناسي جايگزين يقين، وحدت، منزلت و حرمت شد.
حقيقت اين است كه مدرنيته و مدرنيسم مورد تفسيرهاي زيادي قرار گرفته است. گروهي كه در باتلاق نفرت و بدبيني فرو رفته و در زندان گذشته محبوس مانده اند، يكسره بر آن خط بطلان كشيده اند; و آنان كه در برهوت سهل انديشي ويلان و سرگردانند، يكسره بر آن مهر تاييد زده اند. اما واقعيت اين است كه اين پديده نيز همچون ساير مظاهر زندگي انسان از جنبه هاي مختلف شايسته بررسي است.
پست مدرنيسم از پيشوند post و كلمه لاتيني الاصل mobernism تركيب شده است. پيشوند post مربوط است به posterity به معناي آيندگان. ريشه كلمه مدرن، از لاتين است; يعني moboqa به معناي «همين الان». مفهوم اين اصطلاح همواره رديه اي است بر كوتاهي چيزي كه «اكنون گرايي» نام دارد. منطق روانشناختي «پسا» بودن، مربوط است به فراتر از چيزي رفتن و بدين ترتيب معاني فرعي رواني و سياسي خاصي با اين واژه همراه است. فراتر از مدرن رفتن در واژگان فضاشناسي، يعني بالاتر يا خارج از حال حاضر رفتن. با نگاهي خوش بينانه مي توان گفت: آن چه در تمام كاربردهاي «پسا» نظير پست آمپرسيونيسم، پسا صنعتي، پسا تاريخي، پسا سرمايه داري، پسا مسيحي و... مشترك است، تفكر براي آينده بودن است; گذار از يك شاخص شناخته شده به آينده اي كه نامعلوم است اما تداعي كننده مسايل بسيار. پسا مسيحيت، مسيحيتي است كه در مقياس جهاني، در حال تكامل به شكل نوعي فلسفه دو رگه جديد است; چيزي است كه تعاليم ارزشمند مسيح(ع) را حفظ مي كند، اما عقايد باور نكردني را از خود مي زدايد و به سوي آينده اي كيهاني و تكاملي جهت مي گيرد.
پست مدرنيسم در واقع پاسخي است به تنگناهايي كه مدرنيسم براي بشر ايجاد كرد. پست مدرنيسم هيچ يك از آموزه هاي مدرنيسم را به جد قبول ندارد، هر چند درصدد نفي مطلق آن نيز نيست. او نه تاكيد و اصرار بر نفي گذشته دارد و نه از آن تقليد مي كند. اگر مدرنيسم نوعي غرور انسان بر يافته هاي علمي، شگفت آور و محيرالعقول خود باشد; پست مدرنيسم، نوعي فروتني و تواضع در تمامي زمينه هاست. پست مدرنيسم، ديگر به هر چه بلندتر بودن آسمانخراش ها اصرار ندارد; بلكه به جاي زندگي طبقاتي بر روي هم به زندگي در كنار هم مي انديشد و آن را لذت بخش تر مي داند. او به جاي مطلق نگري در شناخت (حس، تجربه، يا عقل) رويكردي نسبي گرايانه به شناخت دارد و به جاي ترويج ناسيوناليسم و تولد دولت هاي جديد با مليت هاي واحد، بر تشكيل حكومت هايي از مليت هاي مختلف و تحقق ايده حكومت جهاني، اما نه آن گونه كه ماركسيسم در صدد تحقق آن بود، مي انديشد. ساختار سازمان ملل در اين نگرش به گونه اي نيست كه به مصالحه بين دولت هاي در جنگ بينديشد، بلكه به دنبال ساختاري است كه توان حكومت بر همه جهان و اجراي سياست هاي جهاني در دهكده اي جهاني را داشته باشد.
«دستور كار پست مدرنيسم توجه خاصي دارد به كثرت گرايي و احترام به فرهنگ هاي محلي، كه در برابر مدرنيزاسيون مقاومت مي كند. پست مدرنيسم ميل به سو زدن به مذاق فرهنگ هاي متفاوت است. پست - مدرنيسم به رسميت شناختن تفاوت ها و طور ديگري بودن هاست... پست مدرنيسم در نگاهش به فرهنگ، آن را تكاملي مي بيند و از چند مرجعي و چند عنوانگي در وزين ساختن گذشته، حال و آينده حمايت مي كند. دركي است كه دانستن را مايه قدرت مي داند. معتقد است كه در عصر الكترونيك و اطلاعات، باورها، نظريات و سبك ها بسيار سريع جابه جا مي شوند و بايد تمايلات اغتشاش گرايانه و مشابهه هاي نازلشان را از آن زدود... در آخر، ديدي است به جهان به عنوان معيار قضاوت درباره همه چيز، رويداي منفرد، خلاق و در حال ظهور و گسترش، كه همواره مي كوشد به سطح بالاتر سازمان يافتگي دست يابد و فراروايتش داستاني است كه مي تواند به تمدني جهاني جهت دهد.» (چارلز جنكس، پست مدرنيسم، ترجمه فرهاد مرتضايي، ص 79). تفكر پست - مدرنيسم كه نوعي اقرار و اعتراف به ناكارآمدي روند مدرنيسم است و درك بن بست مدرنيسم، شايد آغازي باشد بر تحولات عميق تر در همه مظاهر حيات انساني.
به طور كلي، پست مدرنيته را بايد در تقابل با مدرنيته به بحث گذاشت. انديشه مدرن هميشه با آن چه از قبل از آن وجود داشته، در ستيز بوده است. بنابراين، مي توان گفت مدرن در درون خودش مفهوم «post» را نهفته دارد; يعني بعد از چيزي كه قبلا وجود داشته است. وقتي مدرنيته با خودش در ستيز قرار گيرد پسا مدرنيته نام مي گيرد.
كساني كه پست مدرنيته را با نگاهي بدبينانه به نظاره نشسته اند، معتقدند: پست مدرنيسم به عنوان جنبشي فلسفي، متضمن صورتي از تشكيك و شكاكيت نسبت به مفاهيم متافيزيكي، مقبولات فرهنگي و شالوده ها و ميزان هاي پذيرفته شده است. و فلسفه را با شكاكيتي اساسي مورد بن فكني قرار مي دهد. «نيچه اولين فيلسوف در عصر جديد بود كه با طرح آميزه ارزيابي ارزش ها، مفاهيمي چون حقيقت، اخلاق و معرفت را به داوري گذاشت.» (ضميران، ص 32)
از اين منظر، بايد وضعيت پسامدرن را در غياب قاعده ها، هنجارها و اصول در نظر گرفت. در پسا مدرن، «مضمون هاي اصلي روشنگري از قبيل معناي نيوتوني طبيعتي، خردباوري دكارتي و كانتي و معناي فرديت و ترقي مورد انكار و چالش قرار گرفت. اكثر روايت هاي حاكم را به اسطوره اي غيرقابل اعتماد تبديل كرد. مشروعيت انحا» ليبراليسم، ماركسيسم، پوزيتيويسم و هگل گرايي كه روايت هاي كلان عصر حاضرند مورد ترديد قرار گرفت. در چارچوب نظام روايي مدرن، حقيقت، جوهر،... اساس علم را تشكيل مي داد اما در چارچوب نظام پسامدرن، مجاز، عرض، كثرت، دگربودگي، مغايرت و نظاير آن جانشين روايت هايي كلان مزبور مي شوند. دانشمند مدرن در تحقيقات خويش، اساس كار را بر حذف و انحصار، كليت بخشيدن و اثبات همساني پديده ها قرار مي دهد; در حالي كه در معرفت پسامدرن، ناهمسازي، دگرساني و ناهمگوني به اثبات مي رسد. علم پسا مدرن هيچ گاه به ابزاري در خدمت قدرت هاي خودكامه جهت همسان كردن جماعت ها تبديل نمي شود بلكه حساسيت در برابر مغايرت و تباين را افزايش مي دهد.» (ضميران، ص 168)
جامعه پسامدرن، جامعه كامپيوترها و تكنولوژي پيشرفته و تغييرات شتابان است. در چنين جامعه هايي، تقدم با دانش، اطلاعات و تكنولوژي است. جامعه رمزها، اشاره ها و تمثيل ها و حيرت و سرگشتگي است; از اين رو نسبي گرايي بر اركان انديشه ها حكمفرما بوده و بشر مامني براي فرار از انديشه هاي اضطراب آور نمي شناسد.
كساني كه وضعيت مدرن را از پسامدرن بهتر و ايده آل تر مي دانند; و قطعيت، استحكام و نظم دنياي مدرن را به رخ دنياي پسامدرن مي كشند; هميشه از اين نكته غفلت كرده اند كه استحكام مورد ادعاي دنياي مدرن، استحكامي موهوم و حداكثر موقتي بود. در حقيقت، علت العلل اين بي نظمي مورد اشاره در پست مدرنيسم ناشي از بنيان هاي سست و پوشالي بود كه بانيان مدرنيته بناي آن را مغرورانه بر آن نهاده بودند; يعني روي گرداني از آموزه هاي راستين اديان الهي. از اين رو، ناقدان مدرنيسم، به جاي توصيه به بازگشت به بنيان هاي مرصوص، توسل به طنز و مطايبه; يعني تغفل و گريز از تفكر و تعقل را براي ايمن ماندن از اضطراب موجود تجويز كرده اند. «بودريا مي گويد ما نبايد در انتظار ظهور فاجعه باشيم; زيرا فاجعه قبلا رخ داده است.
مراد او از جامعه سرطاني آن است كه پاره اي از عناصر فرهنگي - اجتماعي به صورتي سرطان رشد يافته اند. اين امر در قلمرو اطلاع رساني و ارتباطات به اوج خود رسيده است. در واقع، انسان هميشه با فاجعه دست و پنجنه نرم كرده است. به طور كلي، ما در شرايط بي نظمي و گونه اي فروريختگي (chaos) قرار داريم و همين امر امكان دسترسي به اطمينان و وثوق را از ما مي گيرد. ما در ورطه عدم تعين و نااستواري غوطه وريم. نه مي توانيم غايتي را دنبال كنيم و نه به مبدئي تكيه كنيم. حال بايد پرسيد راه برخورد با چنين وضعيت متزلزلي چيست؟ بودريا مي گويد ما كاري نمي توانيم بكنيم جز اين كه به گونه اي طنز و مطايبه متوسل شويم.» (ضميران، ص 229- 228)
شهيد مطهري در بيان حقايق، بي پروا و شجاع بود. در آن دوران سياه كه دين از جوانب مختلف مورد هجوم و تاخت و تاز قرار گرفته بود، او ريشه بسياري از گرفتاري ها را در داخل مي ديد و نه از خارج. او پرچمدار اصلاح فكر ديني بود: «فكر ديني ما بايد اصلاح شود. تفكر ما درباره دين غلط است، غلط. به جرات مي گويم از چهار تا مسئله فروع، آن هم در عبادات، چندتايي هم از معاملات، از اينها كه بگذريم ديگر فكر درستي درباره دين نداريم; نه آن چه در اين منبرها و در اين خطابه ها مي گوييم و نه آن چه در اين كتاب ها و روزنامه ها و مقاله ها مي نويسم. چراغي كه به خانه رواست، به مسجد حرام است. ما مسلمان هايي هستيم كه فكرمان درباره اسلام غلط است.» (شهيد مطهري، ده گفتار، ص 147)
به نظاره يكي از انديشه هاي روشنگر او مي نشينيم. اصلي ترين آموزه اي كه هر انديشمند ديني در فهم نظر دين درباره سنت و تجدد با آن دست به گريبان است، مساله قلمرو دين است. «از ديدگاه برخي، نياز انسان به امداد وحي چنان است كه حتي در امور پزشكي و خواص ادويه نيز محتاج پيامبران است.
اين ديدگاه را كساني چون علامه طباطبايي برنتافته و به حق تاكيد كرده اند كه آدمي در اين گونه امور مي تواند با خردورزي و بهره گيري از تجارب خود نيازهايش را برآورد.» (علامه مجلسي، بحارالانوار، ج 3، ص 56 پاورقي علامه طباطبايي). سوال اين است كه آيا دين اسلام در مورد شكل اجرايي و مظهر عملي همه امور مورد نياز انسان، قوانين و دستورهاي لايتغير ارائه كرده است؟ نظر شهيد مطهري اين است: «يك قانون اساسي اگر مبنا و اساس حقوقي و فطري داشته باشد، از يك مكانيسم زنده بهره مند باشد، خطوط اصلي زندگي را رسم كند و به شكل و صورت زندگي كه وابسته به درجه تمدن است نپردازد، مي تواند با تغييرات زندگي هماهنگي كند، بلكه رهنمون آنها باشد. تناقص ميان قانون و احتياجات نوبه نو آن گاه پيدا مي شود كه قانون به جاي اين كه خط مسير را مشخص كند، به تثبيت شكل و ظاهر زندگي بپردازد، مثلا وسايل و ابزارهاي خاصي را كه وابستگي تام و تمام به درجه فرهنگ و تمدن دارد بخواهد براي هميشه تثبيت نمايد. (همان، مجموعه آثار، ج 3، ص 185)
از نظر شهيد مطهري، «قرآن مي خواهد مسلمانان رشد عقلي و اجتماعي داشته باشند و به موجب همان رشد عقلي، مردم حق را از غير حق تميز دهند، قرآن نيامده است كه براي هميشه با مردم مانند ولي صغير با صغير عمل كند، جزئيات زندگي آنها را با قيمومت شخصي انجام دهد و هر مورد خاص را با علامت و نشانه حسي تعيين نماييد. (همان، جاذبه و دافعه امام علي(ع)،
ص 172). «اسلام هرگز به شكل و صورت و ظاهر زندگي نپرداخته است، تعليمات اسلامي، همه متوجه روح و معني و راهي است كه بشر را به آن هدف ها و معاني مي رساند. اسلام هدف ها و معاني و ارائه طريقه رسيدن به آن هدف ها را در قلمرو خود گرفته و بشر را در غير اين امر آزاد گذاشته است و به اين وسيله از هرگونه تصادمي با توسعه تمدن و فرهنگ پرهيز كرده است.
در اسلام يك وسيله مادي و يك شكل ظاهري نمي توان يافت كه جنبه «تقدس» داشته باشد و مسلمان وظيفه خود بداند كه آن شكل و ظاهر را حفظ نمايد. از اين رو، پرهيز از تصادم با مظاهر توسعه علم و تمدن، يكي از جهاتي است كه كار انطباق اين دين را با مقتضيات زمان آسان كرده و مانع بزرگ جاويد ماندن را از ميان بر مي دارد. اين همان در هم آميختن تعقل و تدين است. از طرفي، اصول را ثابت و پايدار گرفته و از طرفي، آن را از شكل ها جدا كرده است.
كليات را به دست داده است. اين كليات، مظاهر گوناگوني دارند و تغيير مظاهر حقيقت را تغيير نمي دهد; اما تطبيق حقيقت بر مظاهر و مصاديق خود هم آن قدر ساده نيست كه كار همه كس باشد، بلكه نيازمند دركي عميق و فهمي صحيح است.» (همان، جاذبه و دافعه امام علي(ع)، ص 170-171) فرازهاي پاياني گفتار نقل شده قابل تامل است. عدم دقت در اين مهم، خطر افتادن در دره هولناك ديگري است كه نقطه مقابل جمود است; يعني جهالت. شهيد مطهري معتقد است با مقتضيات زمان «نه بايد نبرد كرد و نه مي توان»، اما بر هر پديده نو كه در زمان پيدا مي شود نيز مهر تاييد نمي زند: «زمان و محيط و اجتماع، مخلوق بشر است و بشر هرگز از خطا مصون نبوده است; از اين رو تنها وظيفه انسان انطباق و پيروي از زمان و افكار و انديشه هاي زمان و عادت ها و پسندهاي زمان نيست، كنترل و اصلاح زمان نيز هست. اگر انسان بايد صد در صد خود را با زمان تطبيق دهد پس زمان را با چه چيز تطبيق بدهد؟» (همان، مجموعه آثار، ج 3، ص 186) وي بر اين عقيده است كه «بشر همان طوري كه عقل و علم دارد.
شهوت و هواي نفس هم دارد و همان طوري كه در جهت مصلحت و زندگي بهتر گام بر مي دارد، احيانا انحراف هم پيدا مي كند; پس زمان نيز هم امكان پيشروي دارد و هم امكان انحراف. با پيشروي هاي زمان بايد پيش رفت و با انحرافات آن بايد مبارزه كرد. (همان، ص 187) اين بيان بسيار نزديك به اين نظر مرحوم فيض كاشاني است: «بايد دانست كه غرض اصلي از فرستادن پيامبران و قرار دادن شرايع، بهره مند ساختن حيات دنيوي از امدادهاي غيبي، سوق دادن انسان به سوي خداوند، شهوات را به خدمت عقل در آوردن و سمت و سوي اخروي دادن به حيات دنيوي است; تا انسان از شقاوت رهيده، هماي سعادت را در آغوش بگيرد; وگرنه براي انسان نوعي زندگي داشته باشد كه بدون توجه به جاودانگي انسان، اجتماع او را باقي نگه دارد، نيازي به پيامبران ندارد و چنين كاري به شيوه هاي ديگر هم قابل دسترسي است. (فيض كاشاني، علم اليقين في اصول دين، تحقيق: محسن بيدارفر، ج 1، ص 436).
منبع: فارس
دوشنبه 15 مهر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: مردم سالاری]
[مشاهده در: www.mardomsalari.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 386]
-
گوناگون
پربازدیدترینها