واضح آرشیو وب فارسی:مهر: شهيد جهان آرا؛ سردار مقاومت 34 روزه مردم خرمشهر
اهواز - خبرگزاري مهر: امروز هشتم مهر سالروز شهادت سردار مقاومت 34 روزه مردم خرمشهر است، برخي تقويمها اين سالروز را هفتم مهر و برخي ديگر آن را هشتم مهر نوشته اند، اما مهم يادي از اين سردار رشيد است كه در اين گزارش تلاش شده تحقق يابد.
به گزارش خبرنگار مهر در اهواز، هشت سال جنگ تحميلي بعثي هاي عراق عليه ايران باعث خلق حماسه ها و رشادتهاي فراواني از سوي دلير مردان ايراني شد كه تنها 19 ماه از استنشاق هواي يك حكومت اسلامي بعد از پيروزي انقلاب اسلامي به رهبري امام خميني را گذرانده بودند.
برشمردن نام اين نام آوران كه اكنون در قامت شهيد، جانباز، آزاده و بسيجي در تاريخ معاصر ايران مي درخشند در اين مقال نمي گنجد كه شايد با نوشته هاي خود، آنها را در قالب مشتي كلمه و جمله محدود كنيم ولي به مناسبت هشتم مهرماه و به قول برخي از تقويمها هفتم مهر سالروز شهادت محمد جهان آرا، فرمانده دلير سپاه خرمشهر در زمان يورش بعثي هاي عراق به خرمشهر لازم است يادي از زندگي سراسر مجاهدت وي كنيم.
شهيد جهان آرا با كمك عده اي از همفكرانش و اعضاي سپاه خرمشهر و با تعدادي اسلحه ساده و ابتدايي كه در مقابل تجهيزات ارتش مهاجم به خونين شهر ناچيز بود، 34 روز مهاجمان را در خرمشهر متوقف كردند اما عدم ارسال كمكهاي نظامي و انساني، تلاشهاي ايثارگرانه آنان را در عمل ناكام گذاشت ولي آنها در همين 34 روز اوج وفاداري خود به كشور، انقلاب، اسلام و امام را به همه جهانيان نشان دادند.
با اين مقاومت شايد براي همه جهانيان ثابت شد كه ديگر هر حمله اي به ايران با جدا شدن قطعه اي از اين كشور(همانند بحرين در نظام ستمشاهي و نمونه هايي ديگر در سلسله هاي گذشته) به پايان نخواهد رسيد و ايرانيان تا آخرين قطره خون در برابر اشغال ذره اي از خاك خود مي ايستند.
زندگينامه شهيد
شهيد محمد جهان آرا در روز 9 شهريور سال 1333 در خرمشهر بدنيا آمد. سيزده ساله بود كه پايش به فعاليتهاي ديني مساجد و هيئت هاي مذهبي باز شد. در كلاسهاي آموزش و تفسير قرآن شركت ميكرد و عضو ثابت جلسات هفتگي هيئتهاي مذهبي بود. او در همين سالها با يك گروه مبارز مخفي به نام "حزبالله خرمشهر" آشنا شد. دو سال بعد يعني در سال 1351 گروه حزبالله توسط عوامل ساواك شناسايي شد و تمام اعضايش از جمله محمد دستگير و زنداني شدند. او به خاطر سن پايين خود به يك سال زندان محكوم شد.
در سال 1354 ديپلم خود را گرفت و در كنكور دانشگاه قبول شد و براي ادامه تحصيل راهي مدرسه عالي بازرگاني تبريز شد. در دانشگاه نيز فعاليتهاي سياسي وي همچنان ادامه داشت او به همراه دوستانش انجمن اسلامي مدرسهعالي بازرگاني را پايهگذاري كرد. اعلاميههاي انقلابي و جزوهها و بيانيههاي ضد رژيم توسط اين انجمن اسلامي ميان دانشجويان توزيع ميشد. در سال 1355 محمد به عضويت گروه "منصورون" كه يك گروه مذهبي معتقد به مبارزه مسلحانه بود، پيوست. از آن پس محمد فعاليتهاي انقلابي خود را چه در زمينه مبارزه مسلحانه و چه در زمينه فعاليتهاي تبليغي و آگاه كننده، گسترش داد؛ وقتي تظاهرات مردمي عليه رژيم شاه در روزهاي بهار و تابستان 1357 اوج گرفت، محمد نيز به همراه دوستانش با فعاليتهاي چريكي و مسلحانه به حركت مردم ياري ميرساند.
بعد از پيروزي انقلاب اسلامي محمد پس از دو سال و نيم زندگي مخفي به خرمشهر بازگشت. او و دوستانش در خرمشهر گروهي تشكيل دادند به نام كانون فرهنگي نظامي انقلابيون خرمشهر كه هدف اين كانون حراست از نظام نوپاي انقلاب در برابر حملاتي بود كه از طرف بازماندگان رژيم يا طرفداران تجزيه خوزستان برپا مي شد.
محمد جهان آرا در سال 1358 ازدواج كرد، در همان سالها فرماندهي سپاه خرمشهر را به عهده گرفت و همزمان جهاد سازندگي خرمشهر را نيز پايهگذاري كرد. با شروع جنگ دوش به دوش مردم از شهر دفاع كرد. شهيد جهان آرا پس از عقب نشيني از خرمشهر در محلي به نام محرزي و چند نقطه ديگر اقدام به عمليات پدافندي و گسيل نيرو به داخل خرمشهر براي شناسايي مواضع دشمن و عكسبرداري و فيلمبرداري از تحركات نيروهاي دشمن نمود.
اقدامات محمد در خرمشهر از لحاظ سياسي، نظامي و تبليغاتي اهميت بسياري داشت، تا آنجا كه يكي از مسئولان در اين خصوص گفت: "دشمن خيال كرده كه خرمشهر را در اختيار دارد، ما لحظه به لحظه او را زير نظر داريم و فيلمهاي فعاليتهاي آنها نزد ما موجود است".
بعد از سقوط خرمشهر و عزل بني صدر از فرماندهي كل قوا، تمامي نيروها يك دل به دشمن يورش بردند. اولين گام آنها شكستن محاصره آبادان بود اين پيروزي در مهر 1360 روي داد، به دنبال اين پيروزي در روز هفتم مهر همان سال، محمد جهان آرا و تعداد ديگري از فرماندهان جنگ راهي تهران شدند تا عملكرد شجاعانه نيروها را به امام خميني (ره) گزارش بدهند ولي در ميانه راه هواپيماي حامل آنها دچار نقص فني شد و سقوط كرد و جهان آرا و ديگر مسافران هواپيما به شهادت رسيدند بدين ترتيب جهان آرا به آرزوي ديرينه خود كه همانا شهادت در راه خدا بود، دست يافت و شربت شيرين شهادت را نوشيد.
خاطره اي از شهيد
شهيد جهان آرا در مورد يكي از صحنه هاي حماسه خرمشهر مي گويد: "اميدي به زنده ماندن نداشتيم، مرگ را ميديديم، بچه ها توسط بيسيم شهادت نامه خود را مي خواندند و يك نفر پشت بيسيم يادداشت مي كرد، صحنه خيلي دردناكي بود، بچه ها مي خواستند شليك كنند، گفتم: ما كه رفتني هستيم حداقل بگذاريد چند تا از آنها را بزنيم و بعد بميريم. تانكها همه اطراف را مي زدند و پيش مي آمدند با رسيدن آنها به فاصله 150 متري دستور آتش دادم، چهار آر پي جي ۷ داشتيم، با بلند شدن از گودال اولين تانك را بچه ها زدند. دومي در عقب نشيني بود كه به ديوار يكي از منازل خرمشهر برخورد كرد، بدين ترتيب جيپ فرماندهي پشت سر، نيز دنده عقب گرفت، با مشاهده عقب نشيني تانك بلند شدم و فرياد زدم الله اكبر، الله اكبر، حمله كنيد، كه دشمن پا به فرار گذاشت."
شهيد از نگاه دوستان
سردار غلامعلي رشيد، فرمانده قرارگاه فتح در عمليات بيت المقدس (آزاد سازي خرمشهر) و از دوستان نزديك شهيد جهان آرا، درباره اين شهيد مي گويد: شهيد جهان آرا در برابر تجاوز ارتش بعث عراق با اعتقاد به آموزه هاي انقلابي و ديني در حاليكه حداقلي از امكانات و نفرات را در اختيار داشت، ايستادگي و مقاومت كرد. شهيد جهان آرا و ياران اندك او در حاليكه كمتر از هزار نفر بودند در برابر دو تيپ نيروي مخصوص و يك تيپ مكانيزه و چند گردان پياده يعني نيرويي حدود دو لشكر، 34 شبانه روز مقاومت كردند.
استراتژي شهيد محمد جهان آرا و ياران اندك او، ناكام گذاشتن دشمن بود و اين را از طريق مقاومت و تأخير در برابر پيشروي دشمن به عنوان تكليف الهي و شرعي عمل مي كردند و تا شهادت بر اين تكليف و اصل ايستادگي مي كردند، عده اي كه تنها معياري جز محاسبات مادي و تفكر ابزاري نداشتند بر حركت اين نوع رزمندگان اسلام در روزهاي اول تجاوز سنگين ارتش بعثي، خرده مي گرفتند و بر بي فايده بودن اين نوع مقاومت در برابر ماشين جنگي صدام تأكيد مي كردند ولي شهيد جهان آرا با ايمان به خدا، پاسخ مي داد "مقاومت در برابر دشمن متجاوز اشغالگر تكليف ما است" و اين مقاومت در خرمشهر، به الگويي براي دفاع در برابر متجاوز تبديل گشت.
وصيتنامه شهيد
شهيد محمد جهان آرا به رسم همه رزمندگان اسلام كه در وصيتنامه خود تبعيت از امام خميني را به ملت ايران توصيه مي كردند در وصيتنامه خود چنين مي نويسد:
"بار پرودگارا، اي رب العالمين، اي غياث المستغيثين و اي حبيب قلوب الصالحين. تو را شكر مي گويم كه با شهادت اين گونه راه رسيدن انسان به خودت را به من بنده فقير و حقير و گناهكار خود ارزاني داشتي. من براي كسي وصيتي ندارم ولي يك مشت درد و رنج دارم كه بر اين صفحه كاغذ مي خواهم همچون تيري بر قلب سياه دلاني كه اين آزادي را حس نكرده اند و بر سر اموال اين دنيا ملتي را، امتي را و جهاني را به نيستي و نابودي مي كشانند، فرو آورم.
خداوندا، تو خود شاهدي كه من تعهد اين آزادي را با گذراندن تمام وقت و هستي خويش ارج نهادم. با تمام دردها و رنج هايي كه بعد از انقلاب بر جانم وارد شد صبر و شكيبايي كردم ولي اين را مي دانم كه اين سران تازه به دوران رسيده، نعمت آزادي را درك نكرده اند چون دربند نبوده اند يا در گوشه هاي ترياهاي پاريس، لندن و هامبورگ بوده اند و يا در ...
و تو اي امامم، اي كه به اندازه تمام قرنها سختي ها و رنج ها كشيدي از دست اين نابخردان لحظه لحظه اين زندگي بر تو همچون نوح، موسي و عيسي و محمد (ص) گذشت ولي تو اي امام و اي عصاره تاريخ بدان كه با حركتت، حركت اسلام را در تاريخ جديد شروع كردي و آزادي مستضعفان جهان را تضمين كردي. ولي اي امام، كيست كه اين همه رنجها و دردهاي تو را درك كند؟ كيست كه دريابد لحظه اي كوتاهي از اين حركت به هر عنوان، خيانتي به تاريخ انسانيت و كليه انسان هاي حاضر و آينده تاريخ مي باشد؟
اي امام، درد و رنج تو را مي دانم كه چه كساني با جان مي خرند، جوان با ايمان، كه هستي و زندگي تازه خويش را در راه هدف رسيدن حكومت عدل اسلامي فدا مي كند. بله اي امام درد تو را جوانان درك مي كنند، اينان كه از مال دنيا فقط و فقط رهبري تو را دارند و جان خويش را براي هدفت كه اسلام است، فدا مي كنند.
اي امام تا لحظه اي كه خون در رگ هاي ما جوانان پاك اسلام وجود دارد لحظه اي نمي گذاريم كه خط پيامبرگونه تو كه به خط انبياء و اولياء وصل است به انحراف كشيده شود.
اي امام، من به عنوان كسي كه شايد كربلاي حسيني را در كربلاي خرمشهر ديده ام سخني با تو دارم كه از اعماق جانم و از پرپر شدن جوانان خرمشهري برمي خيزد و آن، اين است؛ اي امام، از روزي كه جنگ آغاز شد تا لحظه اي كه خرمشهر سقوط كرد من يك ماه به طور مداوم كربلا را مي ديدم هر روز كه حمله دشمن بر برادران سخت مي شد و فرياد آنها بي سيم را از كار مي انداخت و هيچ راه نجاتي نبود به اتاق مي رفتم، گريه را آغاز مي كردم و فرياد مي زدم اي رب العالمين بر ما مپسند ذلت و خواري را".
دوشنبه 8 مهر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: مهر]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 538]