واضح آرشیو وب فارسی:همشهری: دل در جان جهان
عرفان- حيدر طاهري:
هركس كه اندك آشنايياي با انديشهها و آثار جلالالدين بلخي؛ مولوي داشته باشد، در وهله اول جان ناآرام و بيتاب وي كه بهويژه در غزلياتش نمودي آشكار دارد، او را شيفته و شگفتزده خواهد كرد.
اين شوريده سري آنچنان خواننده را با خود همراه ميسازد كه يكي از پژوهندگان معاصر، مولوي را چونان آتش دانسته كه شعلههايش به فرجام دامان خوانندگان و مخاطبانش را درخواهد گرفت. مولانا در غزليات شمس، آشفتهدلي است كه خود، كبريت جانش در پيوند با شعلههاي وجودي ديگر؛ يعني شمس تبريزي كه خود شوريده جاني است دگر، برافروخته شده است.
با اين حال، چنين جاني در مثنوي كه شاهكار وي و شايد شاهكار عرفان اسلامي بهشمار ميآيد، از برافروختگي كمتري حكايت دارد. حتي در مقدمه اين گلستان معنوي، با آنكه مولانا از زبان ني، زبان به شرح وضعيت خويش و درمجموع آدمي ميگشايد، لحني نه شورآفرين و صاعقهوار چونان غزليات، كه بياني سراسر غمناك و غربتزا دارد.
اين شيوه حكايتگويي نيوار در كل مثنوي گسترش مييابد. بهبيان ديگر: نينامه (آغاز مثنوي) كل مثنوي را در خود فشرده دارد و تمام حكايات مثنوي جزيي از آن را بازميگويند؛ اما چرا از آن شوروحالهاي جانافزا و وجدآفرين در مثنوي خبري نيست؟ درست نميدانيم، اما اين هست كه مولانا چونان سنايي و عطار -دو خلف وي- خواسته تا اينك از زبان قصه، حكايت و تمثيل-گرچه اين 3 خود يكي نيستند- درد غصه دل واگشايد. گويي مولانا كل جهان و آنچه را كه بر آن گذشته، قصهاي بيش نميبيند. حتي آنجايي كه قصد بيان نكتهاي نغز و فلسفي دارد، از اين زبان و بيان بهره ميجويد.
مولانا قصه جهان را براي ما ميخواند و نينامه فشرده قصه غصه اين كهنهدير است؛ قصهاي كه- برخلاف غزليات شمس كه حركتي روبه پيش و ناكجا آبادي دارد- ما را به گذشتهاي فراميخواند كه اينك از دسترس بيرون است و نيز طور عقل توان نيل به آن را ندارد. اين گذشتهاي است كه تو(انسان) تنها ميتواني آن را بازخواني و احياناً در نبود آن در پيدا و نهان، سرشكي غمبار فروريزي. با اينوجود، اين به آن معنا نيست كه مولانا ما را به سستي و وانهادگي در برابر اين رنج فراميخواند، بلكه پنداري ميخواهد ما را در متن اين حقيقت قرار دهد تا جان و دل از توهم بپيراييم.
مولانا دراين جهان هست و آن را ديده و تجربه كرده و اكنون با بازخواني آن ميخواهد ما را با آن آشنا گرداند. با اينكار، مولانا ميخواهد بهجهان معنا دهد. معنايي كه مولانا متكلم وحده آن نيست بلكه از مشاركت ما در آن فراهم ميشود. معنا در جايي يافت ميشود كه معنادهنده و خوانندهاي وجود داشته باشد. متن اگر خوانده نشود نميتوان گفت كه معنا دارد. مولانا ما را به اين خوانش فراميخواند تا معنا را بيابيم. اين معنا از راه نقل قصهها و حكايتها و گوشسپردن به آنها كه درواقع نقل جهان است، فراهم ميآيد.
اين گونه، هم قصهگويي مولانا و هم خوانش ما از اين قصهها، خود كنشي ميشود براي فهم جهان و حركت در مدارهاي آشكار و نهان آن. به همين دليل، مولانا انحصارگرايي را در تمام وجوه آن نفي ميكند و در هنگامههاي بسياري، از رويكردي جهانگرا سخن ميگويد.
در اينجاست كه مولانا از فضاي سيال قصه كه بهواقع جهان را در خود پوشيده دارد، براي گسترش گونهاي نظام ارتباطي بين انسانها بهره ميگيرد كه ميتوان امروزه از آن به فرهنگ گفتوگو تعبير كرد. اين فرهنگ درصدد يافتن زباني مشترك براي بيان غمنامه هستي و انسان و حركت بر شالوده آن است.
يکشنبه 7 مهر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: همشهری]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 220]