محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1830301846
گفتوگو با چيستا يثربي، نويسنده فيلمنامه ؛حركت بر لبه تيغ - الهه خسروي يگانه
واضح آرشیو وب فارسی:کيهان: گفتوگو با چيستا يثربي، نويسنده فيلمنامه ؛حركت بر لبه تيغ - الهه خسروي يگانه
چيستا يثربي نويسنده و نمايشنامه نويسي كه نامش در تئاتر كاملا شناخته شده است اما حضور او در سينما هم چند وقتي است كه جدي شده و بارزترين نمونه آن نوشتن فيلمنامه فيلم دعوت و انتخاب بازيگران اين فيلم است. با چيستا يثربي درباره موضوع فيلم و حواشي انتخاب بازيگران آن گفتوگو كردهايم.مساله سقطجنين نه تنها در كشور ما بلكه در همه جهان يك مساله كاملا زنانه است. يعني هميشه تصميم نهايي برعهده زنان است. آنها هستند كه بايد تصميم بگيرند اين كار را انجام دهند يا نه و اين اتفاقا خيلي بد است. چون اين زنها به خاطر شرايطي كه در به وجود آمدن شان كوچكترين نقشي نداشتهاند و به آنها تحميل شده، مجبورند چنين تصميم دردناكي را بگيرند يا نگيرند. با توجه به سابقه كاري شما در حوزه زنان، كمي در اين باره صحبت كنيد كه چرا تصميم گرفتيد چنين فيلمنامهاي بنويسيد؟
اصلا همين سابقه باعث شد كه آقاي حاتميكيا به من زنگ بزند. چون من هم مادر بودم و هم مقالات و قصههاي زيادي درباره سقطجنين داشتم. از جمله داستان بچه مومي از مجموعه سلام خانم جنيفر لوپز. داستان بچهاي است كه مادرش سقطش ميكند و به شكل موم در پيتزاي مادرش پيدا ميشود. به هر حال ميخواهم بگويم هميشه فكر ميكردم فقط زماني سقط مجاز است كه خطر جسماني يا روحي وحشتناكي مادر و بچه را تهديد كند. مثلا مادراني كه ما ميدانيم بعد از به دنيا آمدن بچه ممكن است بلايي بر سرش بياورند. حتي آن زمان هم البته حق نداريم حكم به سقطجنين بدهيم. چون ميتوان بلافاصله بعد از به دنيا آمدن، بچه را از مادر جدا كرد. اما زماني كه خطر جاني براي مادر وجود دارد ميتوان با اين كار موافق بود. اما جداي از اين شرايط من اصولا با سقط مخالفم چون عقيده دارم ما اين بچهها را به وجود نياوردهايم، ما اين وسط فقط واسطهايم. اين روح بايد وارد اين دنيا ميشده وگرنه خداوند از بين آن همه تخمك اين را انتخاب نميكرد. در واقع اين جنين بهنوعي دعوت شده و برگزيده از سوي خداوند است. پس ديدگاهم كاملا مخالف سقطجنين است. اما ميدانيد كه در تمام جهان فمينيستها موافق سقط هستند اما كمكم اين ورق در حال برگشتن است. مثلا همين خانم سوزان پيلين كه يك دختر جوان 19 يا 20 ساله است و دارد شهردار ميشود يكي از دلايل موفقيتش اين است كه با سقطجنين مخالف است و مردم به خاطر همين او را قبول دارند. البته حاتميكيا از اين نظر من اطلاع نداشت و روز اولي كه ما با هم ديدار كرديم به من گفت بيشتر نقدهاي تلويزيوني تو را ديدهام اما بعد از شنيدن نظر من درباره سقط گفت ميتواني 7 قصه در مورد 7 زن با شرايط اقتصادي گوناگون بنويسي كه همهشان به نوعي با مشكل سقطجنين مواجهند؟ خودش طرحهايي داشت، چون قبلا با يك تيم خبرنگار زن درباره اين موضوع تحقيق كرده بودند و از اينترنت هم چيزهايي گرفته بودند آنها را به من داد و ما يك ماه ونيم درباره آن طرحها صحبت ميكرديم تا براي من دروني شوند. چون خيلي از آن طرحها را من اصلا دوست نداشتم و معتقد بودم خيلي از آنها نيز بايد تغيير كند و يا از اول نوشته شود. به هر حال همديگر را قانع ميكرديم تا اينكه روز اول مهر سال گذشته بالاخره حاتميكيا به من گفت بسمالله، قصهها را شروع كن. البته من فكر ميكردم از همان ابتدا بايد فيلمنامه بنويسيم ولي ايشان اصرار داشت در آغاز قصه اين كار نوشته شود چون معتقد بود قصه كلي فضاي تصويري به آدم ميدهد كه باعث شكلگيري ديد بصري ميشود. شايد هم ميخواست مرا امتحان كند. اولين قصهاي كه نوشتم قصه بهار بود. همين اپيزودي كه مريلا زارعي با بازي در آن كانديد بازيگري شد و خوشبختانه مورد اقبال همه گروه قرار گرفت. بعد از اين حاتميكيا از من خواست باقي قصهها را هم بنويسم و در 15 روز 7 قصه نوشتم كه هركدام 60 صفحه بود. به خاطر همين ميخواهم آنها را كتاب كنم. يكي از آنها به نام ورشكسته را مجبور شديم حذف كنيم چون با اينكه خيلي دوستش داشتيم ولي حاتميكيا اعتقاد داشت خودش سوژه مستقل يك فيلم است. ايشان اول از من خواست فيلمنامه را بر اساس يك ساختار پازل گونه بنويسم كه يك سكانس مثلا از قصه اول دارد و يك سكانس از قصه چهارم ولي بعد از نوشته شدن خوشش نيامد و گفت خيلي حجيم شده و قدرت تصويري اش كم شده. گفتم آخر آقاي حاتميكيا رحم كن يك داستان 46 صفحهاي را چطور به يك فيلمنامه 10 صفحهاي تبديل كنم؟ به خاطر همين قرار شد اپيزودها را جداگانه بنويسم و نوشتم. باز ايشان بعد از خواندن، نظراتش را منتقل كرد و من هم باز تغييراتي در آن دادم و خلاصه بعد از كلي بحث و گفتوگو 6 فيلمنامه تهيه شد كه راجع به 6 زن بود كه هركدام در شرايط اقتصادي و اجتماعي متفاوتي به سر ميبردند. زمان نوشتن حاتميكيا مدام از من ميپرسيد چه كسي را براي اين نفشها در ذهنت ميبيني؟ و من ميگفتم مثلا براي نقش بهار مدام مريلا زارعي به ذهنم ميآيد. يا در مورد شيدا مدام مهناز افشار را ميديدم، يا كسي كه خيلي ميديدماش كتايون رياحي بود يا براي نقش دختر كارگر مدام سحر جعفريجوزاني به نظرم ميآمد با اينكه من هيچ كاري جز همان كار مهران مديري را از او نديده بودم. به خاطر همين حاتميكيا انتخاب بازيگر را هم به من سپرد كه كار بسيار فشرده و پيچيدهاي بود. دو ماه و نيم طول كشيد و در حين اين كار فيلمنامهها بازنويسي ميشد. البته مشكلي هم اين وسط پيش آمد چون ما در آغاز قصهها را به بازيگرها داده بوديم كه بخوانند وقتي قصهها تبديل شد به فيلمنامه 10 دقيقهاي خيليهايشان شوكه شدند. مثلا خانم قاسمي بعد از خواندن فيلمنامه با گريه به من زنگ زد كه چرا قصه به آن قشنگي اين شد؟ و من برايش توضيح دادم كه چارهاي جز اين نيست. بالاخره با حاتميكيا و تورج منصوري جلسهاي گذاشتيم كه چه كار كنيم زيبايي قصهها در فيلمنامه حفظ شود. چون قصهها به هيچوجه شبيه ملودرامهاي خانوادگي نبود و ميترسيديم فيلمنامهها به چنين چيزي تبديل شوند. قصهها قصه عاشقانهاي شده بود كه در آن عشق خيلي نقش داشت. حاتميكيا به من ميگفت تو هنگام نوشتن اين قصهها خيلي شيفته و شيداي قصهات شده بودي و راست هم ميگفت. من شبها اصلا نميخوابيدم. مدام فكر ميكردم شيدا دارد نگاهم ميكند يا بهار دستم را گرفته است و ميخواهد با من حرف بزند. هنگام فيلمنامه نوشتن اما اينطور نبود. تكنيك خيلي نقش داشت. بايد ساختمان درستي براي سناريو تعريف ميكرديم و آخر سر به اين نتيجه رسيديم كه زيباييهاي قصهها را به فيلمنامه تزريق كنيم. اما به شما بگويم خانم خسروي، انتخاب بازيگر خيلي كار سختي بود چون حاتميكيا كه تا به حال با اين بازيگران جوان كار نكرده بود و خودش هم آنها را نميديد و كار را تماما برعهده من گذاشته بود و اين خيلي سخت بود. آنها مدام ميرفتند و ميآمدند ولي يا زمانشان به ما نميخورد يا ميديديم كه مثلا به نقش مقابلشان نميخورند. من دلم ميخواست خيليها در اين فيلم باشند مثل بهرام رادان، هديه تهراني يا بيژن امكانيان ولي نشد. مثلا امكانيان قرارداد هم بست ولي نقشش خيلي شبيه نقشي شد كه در ساعت شني بازي كرده بود و به خاطر همين مجبور شديم از او چشمپوشي كنيم يا براي بهرام رادان نقش مناسبي وجود نداشت. او آدم خلاقي است و دلش ميخواهد هميشه نقشهاي پيچيده را بازي كند ولي نقشهاي اصلي ما زنانه بود. تا پيش از اين من در سينما كار كرده بودم ولي در حد يك فيلمنامهنويس، اين اولين باري بود كه من وارد خود سينما نشده بودم. اينكه بروم در يك دفتر سينمايي بنشينم و از 8 صبح تا 12 شب براي دخترم پرستار تمام وقت بگيرم تا بتوانم در پروسه انتخاب بازيگر و باقي كارها شركت كنم. اين كار خيلي چيزها به من ياد داد. خيلي پيرم كرد طوري كه مريض شدم و افتادم بيمارستان ولي تجربه خوبي بود و من فهميدم سينما به هيچوجه جاي دل نيست. جاي تكنيك است. دل فقط تا مرحله نگارش فيلمنامه نقش دارد. از آن جا به بعد بايد بيايي كنار و فقط تماشا كني. اما من گمان ميكردم سينما هم مثل تئاتر است و تا آخرش بايد با دلت جلو بروي.
فكر ميكنيد پرداخت حاتميكيا از اين اثر آن نتيجهاي را كه شما مايل بوديد از كليت فيلمنامه به دست بيايد تامين كرده است؟ يعني اگر يك تماشاگر زن كه در موقعيتي مشابه موقعيت يكي از زنهاي فيلم قرار دارد اين اثر را ببيند از تصميم سقطجنين منصرف خواهد شد؟
بله، به نظرم افتاده است. اما من هنوز معتقدم ادبيات و سينما خيلي به هم نزديك است و اگر قرار باشد كسي واقعا تاثير بگيرد بايد قصهها را بخواند. چون به قول حاتميكيا ميگفت ذهنيت زنها در اين قصهها حرف ميزند و من اين را در فيلمنامهام ندارم چون ذهن راوي را حذف كرديم. ولي سليقهها هم خب فرق ميكند. ممكن است يكي بگويد خيلي شعاري است يا اصلا يك مساله خصوصي مربوط به زنان است چرا بايد عمومي شود؟ اصولا نظر دادن درباره سقطجنين، كار سختي است مثلا مرحوم ملاقليپور در فيلم ميم مثل مادر نظر دوگانهاي نسبت به اين موضوع ارائه كرده بود. يعني يك جورهايي آدم ميگفت كاش اين بچه سقط شده بود ولي حاتميكيا سعي كرده نظر قاطعتري نسبت به آن بدهد. اما مطمئنم كه نظر مردم را عوض خواهد كرد. نظر كارگردان هم كه بهطور قطع و يقين ارضا شده است. البته من هنوز فيلم را نديدهام. به نظر من اگر 7 اپيزود بود شايد حق مطلب بيشتر ادا ميشد اما همين حالا هم فكر ميكنم مردم به نظري كه آقاي حاتميكيا ميخواهد، ميرسند ولي اين اولين قدم است. بايد رمانها، پژوهشها و تحقيقات زيادي بايد در زمينه سقطجنين انجام شود. اما در همين اشل تاثيرگذاري كه حاتميكيا ميخواست فكر ميكنم موفق شده باشد تا مردم را راجع به اين موضوع به فكر فرو ببرد كه آيا ديپورت كردن يك روح الهي دوباره به همان دنيا كار درستي است يا نه. در اين حد فكر ميكنم حاتميكيا موفق بوده است.
مساله سقطجنين خيلي تابو است چون از 3 جهت حساسيت خيلي زيادي روي آن است. چه از نظر حكومتي، چه عرفي چه مذهبي. از طرف ديگر شما ميدانيد كه فعالان حقوق زن در ايران خيلي تلاش ميكنند كه اين حق را براي مادر قائل شوند چون در نهايت اوست كه بايد تبعات حضور و وجود يك كودك را بپذيرد.
بله، در نهايت اين مادر است كه تصميم ميگيرد آيا حق دارد به زندگي يك موجود ديگر خاتمه دهد يا نه؟ به نظر من اين يك تصميم شخصي نيست. حضرت رسول ميفرمايند اگر يك نفر را كشته باشي انگار همه دنيا را كشتهاي. من فكر ميكنم زنها بايد آگاهانهتر با اين موضوع برخورد كنند.
اتفاقا خانم يثربي بحث بر سر همين موضوع است. اينكه زنان چون آگاهتر شدند بنابراين مادران بايد حق انتخاب داشته باشند...
خب پيشگيري كنند. اين آگاهي را چرا در جهت پيشگيري استفاده نميكنند؟
بله، اين پيشگيري را ميشود از من روزنامهنگار، شماي نويسنده، يا فلان زن كارمند انتظار داشت اما از دختران كم سن و سالي كه ناگهان وارد زندگي مشترك ميشوند و خيلي چيزها دست او نيست، يا كساني كه به دلايل بسيار عمده به دايره بزهكاري پا ميگذارند و تبديل به زنان خياباني ميشوند كه نميتوان چنين انتظاري را داشت؟ تكليف آنها چيست؟
شما بايد فيلم را ببينيد تا بفهميد كه با اين شرايط و اين آدمهايي كه شما ميگوييد چطور برخورد شده است. ببينيد من فكر ميكنم هميشه راه سومي هم هست...
آخر بحث آينده اين بچهها هم مطرح است. صرف به دنيا آمدن آنها كه كفايت نميكند. خداوند ميگويد فرزندانتان را از ترس روزي نكشيد. ببين من آدم مذهبي به آن معناي شعاريش نيستم ولي مذهبيام. هميشه از خودم ميپرسم چرا در قرآن به دو چيز خيلي تاكيد شده؛ يكي سقط، و ديگري ربا. اين همه تاكيد در قرآن حتما علتي دارد. بله آينده آن بچهها خيلي مهم است اما شما ميدانيد خيلي از ما قرار بوده سقط شويم؟ خود من يكي از اين بچهها هستم چون درست شير به شير برادرم به دنيا آمدم و مادرم اصلا در شرايط مناسبي براي بزرگ كردن من نبود. اين در نهايت خداوند است كه تصميم ميگيرد بچه سقط شود يا نه و مادر فقط زماني ميتواند تصميم بگيرد كه سلامت جسمي خودش در خطر باشد.
ببينيد، بحث روزي كه فقط آن يك لقمه نان نيست، بچههاي خياباني و بچههاي كار هم ممكن است روزي همان يك لقمه نان را داشته باشند...
بله ولي مگر آن بچههايي كه به دنيا ميآيند همگي قرار است بدون مشكل بزرگ شوند؟ منظورم اين است كه از قبل نميشود چيزي را پيشبيني كرد. خيلي از اين مادرها بچهها را ميخواهند و به دنيا هم ميآورند ولي بعد با آنها بدترين رفتارها را انجام ميدهند. اگر يك مادر سلامت رواني نداشته باشد بايد بچهاش را بگيرند ولي نبايد او را كشت. بايد تحويل مراكزي داد كه مثلا در غرب فراوان وجود دارند. من ميگويم ما حق نداريم قبح اين كار را از بين ببريم. من در شرايطي با سقط موافقم. مثل دختراني كه از پدرشان باردار ميشوند، ولي ميگويم درست نيست همانجور كه ميخواهيم دنداني را بكشيم راجع به سقطجنين هم صحبت و فكر كنيم.
اينكه طبيعي است چون جداي از بحث سنتي يا مذهبياش، يك بحث انساني است اما مساله اينجا است كه فكر ميكنم تاكيد روي انجام ندادن اين كار، كار را براي زناني كه خودتان مثالشان را ميزنيد و سقطجنين را براي آنها مجاز ميشماريد سخت ميكند.
ما قضاوت را به خودشان واگذار ميكنيم. ما در هيچ كجاي اين فيلم نميگوييم شما بايد اين كار را بكنيد يا نكنيد. حداقل من خيلي مواظب بودم كه شعار ندهيم. ما ميخواستيم بگوييم قبل از سقط شايد راه ديگري هم وجود داشته باشد. شايد بشود بچه را به دنيا آورد و منتظر كمكهايي از جاهايي ديگر بود. شايد راه ديگري هم براي نكشتن بچه وجود داشته باشد. فقط به اين راه ديگر هم فكر كنيد. اگر فيلم همين پيام را بدهد براي من قطعا كافي است. فيلم كه اسكار گرفت و اين قدر مورد استقبال قرار گرفت داستان دختر 16 سالهاي است كه باردار ميشود و هر كاري ميكنند كودكش را سقط نميكند. او ميايستد و ميگويد من بچهام را به دنيا ميآورم و سرپرستياش را به يك خانواده ديگر ميسپارم چون خودم هنوز بچهام. اما اين دليل نميشود كه حق زندگي را از فرزندم بگيرم. او هم حق دارد خوشبخت شود و عشق را تجربه كند. من هم همين عقيده را دارم. بايد از قبل اين آگاهي به مردم داده شود كه درست به فكر بچه بيفتند نه هر وقت كه شد. اين ناشي از فقر فرهنگي يك كشور است. ما حق قضاوت نداريم. حتي بارها ديدم دكتر زنان به بيمارش گفته كودك شما عقبمانده است اما من آن را سقط نميكنم چون يك درصد ممكن است كودك شما نابغه شود و ما نمونههاي زيادي در اين مورد ديدهايم. من با فعالان حقوق زن و مسائل ديگرشان موافقم، ولي در اين مورد ميبينم كه حتي نظر فمينيستها در حال تغيير است.
اينجا نكتهاي وجود دارد و آن اين است كه در كشورهاي غربي حتي اگر اين نظر در حال تغيير باشد چيز عجيبي نيست چون همه اين موارد در اين كشورها تعريفشده است و نهادها و مراكز بسياري براي نگهداري و تربيت اين نوع بچهها وجود دارد. اما در كشور ما چنين چيزي وجود ندارد و ما با فقر مطلق نهادهايي از اين دست روبهرو هستيم.
اين حرف خيلي درست است. من هم با نظر شما موافقم. ميدانيد كه الان در دستشوييهاي دخترانه دانشگاهها و دبيرستانها هم گاهي جنين مرده پيدا ميشود. آن جنين نبايد سرنوشتش اين باشد. بايد نهادي باشد كه از اين كودك مراقبت كند تا آن دختر 18 ساله كه تازه از شهرستان پا به يك محيط باز گذاشته و فريب خورده جايي براي پناه دادن به كودكش را داشته باشد. در جامعه ما فقط شعار نبايد داد كه سقط نكنيد. بايد نهادهايي...
بله، بحث سر اين است كه تا وقتي اين نهادها تشكيل نشدهاند حداقل براي مادراني كه از نظر شرعي به آنها حق داده شده سقطجنين كنند اين قدر مساله را سخت نكنند.
ببين ما يا مذهبي هستيم يا نيستيم. اگر هستيم در تمام اديان سقطجنين نفي شده است چون با سقطجنين يك نوع تاريكي به وجود ميآيد. به هر حال همانطور كه بارها به حاتميكيا گفتم نوشتن اين فيلمنامه برايم حركت روي لبه تيغ بود. چون از يك طرف بايد مواظب ميبودم فيلم به ملودرامهاي خانوادگي نزديك نشود و از طرف ديگر نبايد حكمي صادر ميكردم. من فقط به راه سوم ميانديشم و شايد كار ما اين است كه فقط جرقهاي در تاريكي روشن كنيم. الان آمپولهاي سقطجنين مثل آب خوردن در سطح جامعه پيدا ميشود كه خطرات بسياري حتي براي مادران دارد. خب، مگر آن كودك درد حس نميكند، مگر آن لحظه آخر چنگ نزده به وجود مادرش كه مرا نگهدار؟ ببينيد مادر من به من حق زندگي داد و من هم بايد اين كار را بكنم. بايد اين حق را به كودكم بدهم. البته همانطور كه گفتم قانون كلي در اين باره صادر نميكنم؛ نه من و نه حاتميكيا. در فيلمنامه هم خيلي سعي كردم بيشتر مادران را روانكاوي كنم. آسان نيست صداي قلب بچهات را بشنوي و بعد حكم مرگش را بدهي. من سعي كردم يك نگاه همدلانه داشته باشم البته چون هنوز فيلم را نديدهام نميدانم كه آيا حاتميكيا توانسته اين همدلي را دربياورد يا خير. چون به هر حال او يك مرد است و هرگز بچهداري نكرده است اما فكر ميكنم اين اتفاق افتاده باشد.
يك سري حاشيهها هم در اين زمينه وجود داشت. مثلا اينكه شنيديم شما با بعضي بازيگران مشكل داشتيد و چيزهاي از اين دست.
نه، من فقط در آمدن شريفينيا هيچ نقشي نداشتم چون آن نقش را براي يك پسر 18 ساله نوشته بودم و نفهميدم ايشان چطور وارد فيلم شد، هرچند من براي ايشان احترام بسياري قائلم و هيچ وقت بازي خوبشان را در سريال امام علي(ع) فراموش نميكنم. در مورد آقاي فروتن هم اتفاقا با حضورش هيچ مشكلي نداشتم اما با من خيلي بد برخورد ميكرد. ميگفت سر و كار من با كارگردان است و اصلا حضور مرا قبول نداشت. توهين ميكرد و روزي كه من از بازيگرداني انصراف دادم بلند گفت خدا را شكر! و بعدها شنيدم اصولا با زنان انگار رفتار خيلي خوبي ندارد. يا مثلا با تركيب پوريا پورسرخ و ليلا اوتادي موافق نبودم. فروتن بلد نيست با چيزي به نام نويسنده تربيت حرفهاي داشته باشد. جالب اينجا بود كه پشت سر من از ديالوگها و ميزانسنهاي من خيلي تعريف ميكرد. من اين را از دوستان شنيدم. در صورتي كه بازي آقاي فروتن را من خيلي قبول دارم، ولي خب ما هم آدمهاي حساسي هستيم. البته حاتميكيا به من بسيار احترام ميگذاشت ولي بعضيها در گروهش بودند كه اصلا رفتار درستي با يك خانم نويسنده نداشتند و فكر ميكنند وظيفه يك خانم نويسنده خريدن پيتزا براي يك بازيگر است.
باز هم اين تجربه را تكرار ميكنيد؟
بازيگرداني را هرگز مگر براي كار خودم. چون اين كار دستياري نيست، مستخدمي است زيرا همه چيز سر تو خراب ميشود. البته الان به قول جواد طوسي واكسينه شدهام. ديگر از خيلي چيزها ناراحت نميشوم. روابط داخل سينما را ياد گرفتهام و فهميدم كه سينما جاي دلدادگي است اما جاي دل سپردن نيست. به هرحال از آقاي حاتميكيا بسيار سپاسگزارم و از خانم كتايون رياحي و مهناز افشار و... كه به من خيلي دلداري دادند.
انتهاي خبر // روزنا - وب سايت اطلاع رساني اعتماد ملي//www.roozna.com
------------
------------
شنبه 6 مهر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: کيهان]
[مشاهده در: www.kayhannews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 150]
-
گوناگون
پربازدیدترینها