محبوبترینها
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1830795213
آشنايي با شعر جنگ جهان تنها بوي پائيز به مشام ميرسيد
واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین: آشنايي با شعر جنگ جهان تنها بوي پائيز به مشام ميرسيد
جام جم آنلاين: نگاهي به شعر جنگ در كشورهاي ديگر دنيا، به رغم تنوع، زيبايي، استحكام و متعالي بودن آن نكته مهمي را براي ما ايرانيها روشن ميكند و آن اين كه اشعاري كه در دوران دفاع مقدس در كشور ما سروده شدند، تعريف و ماهيت شعر جنگ را در جهان دگرگون كردهاند.
اگر تا به حال رسم بوده شاعران فقط از مصائب جنگ بگويند، از شركت اجباري در جنگ به نفع ژنرالها و تيمسارها ، شعر ايران در زمان جنگ تحميلي، فصلي تازه در شعر مقاومت گشود سرشار از اعتماد به نفس، در نكوهش ابرقدرتهايي كه خواهان در نطفه خفه كردن انقلابي مردمي بودند و در ستايش ملتي كه مرد و زن و جوان و نوجوانش يك پاسخ بيشتر براي سلطهجويان و تفرقهافكنان نداشتند: نه!
اينجا ديگر رابطه آن كه فرمان جنگ ميداد و آن كه به جبههها اعزام ميشد، رابطه سرباز و فرمانده نبود، تنها مريداني را ميديدي كه به يك اشاره مراد به سر ميدويدند و همه منهاي خود را جا ميگذاشتند.
عاشقانههايي كه بعد از جنگ ايران و عراق براي جانبازان و شهيدان جنگ تحميلي سروده شد كجا و سوگواره هايي كه شاعران كشورهاي ديگر مثل آمريكا، آلمان و فرانسه در رثاي سربازان معلول و كشته شده ميادين جنگ سرودند كجا.
در واقع شعر آنها براي جنگ، سند ندامتنامه سياسي آنهاست، در حاليكه شعر جنگ ايران گواه بيداري، سياسي يك ملت است و سند دفاعي مقدس و ملكوتي.
با اين همه آنچه در شعر جنگ همه ملل جهان مشترك است، ابراز بيزاري از كشتار و خونريزي و امتناع از همدستي با توطئهچينان براي غارت و چپاول مردم معصوم و بيگناه و غيرمسلح است.
به عبارتي تنها خصلت مشترك شعر جنگ، ضد جنگ بودن آن است. سام هميل موسس سايت شاعران ضدجنگ معتقد است ريشه و عامل اصلي جنگافروزي ديكتاتورها ترس است.
ترس بود كه نازيسم و فاشيسم و حزب بعث عراق را بنيان گذاشت و ترس است كه بوش را وا ميدارد بودجه كلاني براي تقويت تسليحات نظامي آمريكا اختصاص دهد و مدام به فكر لشكركشي و كشورگشايي باشد.
مطالعه شعر جنگ از زبان شاعران سرزمينهاي ديگر فرصتي است تا پوشالي بودن شعارهاي جنگافروزان در اين برهه از زمان بيشتر از پيش جلوه بفروشد.
بخصوص كه شاعران مطرح آمريكاي معاصر با احساس شكاف روزافزون ميان خود و سياستمداران و حتي اكثريت ناآگاه مردم بر آنند تا جديترين تلنگرها را بر آبگينه وجدان جامعه بزنند:
در اطرافت دقيق شو و ببين
امضاي چه كسي پاي فرمانهاست،
كنج نقشهها.
سوال كن كجا بودند زنان شكم گنده بيسواد
مستان و ديوانگان،
و كسي كه تو از همه بيشتر هراس داري:
سوال كن خود تو كجا بودي؟
از شعر «اين جنگ را...»
سروده آدرين ريچ
جان پيل بيشاپ ، (1944 - 1892): اين شاعر در ويرجينياي غربي از خانوادهاي اهل نيوانگلند زاده شد و در 18 سالگي به علت ابتلا به بيماري ناشناختهاي، براي مدتي بينايياش را از دست داد.
در 21 سالگي وارد دانشگاه پرينستون شد؛ جايي كه با افراد سرشناسي همچون اسكات فيتز جرالد آشنا شد. بعد از اتمام دانشگاه 2 سال در اروپا در خدمت ارتش بود.
شخصيت توماس پاركر در اولين رمان فيتز جرالد در واقع برگرفته از شخصيت خود جان پيل بيشاپ است. وي به آمريكا بازگشت و شروع به نوشتن شعر و مقاله كرد كه تعدادي از آنها در نشريات آمريكايي به چاپ رسيد.
در 30 سالگي ازدواج كرد و به فرانسه كوچيد و صاحب 3 پسر شد. 3 سال بعد دوباره به آمريكا بازگشت و به عنوان منتقد ادبي و مدير انتشاراتي تجربياتي كسب كرد و سپس در كتابخانه كنگره مشغول به كار شد. چند ماه بعد در 52 سالگي درگذشت.
جنگ
پيش از طلوع آفتاب برميخاستيم
و ريش ميتراشيديم در آينههاي فلزي
زير نور پريده رنگ شمعي نزار
و به شتاب فرود ميآمديم از پلكان سنگي
با چكمههاي مهميزدار.
و چنين ميپنداشتيم كه بانگ خروسها
نشانه رهايي ارواح سپيده دمان مرده است. اما آنها
همچنان خميده بر پلكان سنگي، زير پنجره ميماندند،
پنجرهاي كه به رنگ سپيده دم ميگراييد
و ژنرال بر بستر خود خفته بود
هنگامي كه ما با شتاب فرود ميآمديم از پلكان سنگي
و شمايل مريم مقدس و طفلش را مييافتيم بر رَف
آرام و صبور، به شكل مجسمههاي سنگي
و درختان كاج را ميديديم:
سه ساحر سالخورده را
در حال پراكندن هداياي طلايي،
اما آن گاه كه باد وزيدن ميگرفت
تنها بوي پاييز به مشام ميرسيد
و برگهاي سوخته و تيره درختها
همرنگ بچهگوزنهاي بيشهها.
و هر روز دهها نفر از ما كشته ميشدند:
هر هفته از هزاران نفر كه رفته بودند
صدها نفر باز ميگشتند: مجروح يا براي هميشه معلول.
و همه آنهايي را كه بيرحمانه كشته شده بودند
دفن ميكرديم پاي ديوار قديمي
زير برج معروف خنياگران دوره گرد.
و از آن جا كه شجاع بوديم
و از آن جا كه شجاع و جوان بوديم
و آماده دست شستن از جان،
و از آن جا كه صبور بوديم
و آماده تحمل سنگينترين مصايب،
پس ميپنداشتيم كه معجزهاي روي خواهد داد:
كه مريم مقدس با كودكش جان خواهد گرفت و
لبخنده سنگي چهرهاش به لبخندهاي حقيقي بدل خواهد شد
و درختان، گرد خواهند آورد هداياي زرين خود را.
چنين ميپنداشتيم كه شجاعت، حاصلي خواهد داشت
و ديگر بار به دست خواهيم آورد
چيزي را كه هرگز از دست نداده بوديم
با از دست شستن از جان
با مردن، با دفن كردن ديگران زير آن برج قديمي.
ژنرال بر بستر خود خفته بود
زير پشهبند شرابه دار، برگها بر زمين ميريختند:
مردان جوان ميپوسيدند آرام آرام
زير آن برج معروف
در سرزميني از جويباران زلال و خاموش
جايي كه فرارسيدن شامگاه
فرود ميآورد تاريكي نيلگون آسمان را
بر آبهاي زلال و خاموش جويباران
محصور در ميان سايههاي همراه و همسفر سپيداران.
ادوارد توماس (1915 - 1876): ادوارد توماس در لندن به دنيا آمد. پدر و مادر او اهل ويلز بودند. از كودكي توجه بسياري به گياهان و حيوانات نشان ميداد و در 1898 در رشته تاريخ از كالج لينكلن آكسفورد فارغالتحصيل شد. در سال 1906 با دختر يكي از منتقدان معروف به نام هلن نوبل پيوند زناشويي بست.
به عنوان نويسنده بيش از 30 جلد كتاب نثر تاليف كرد و بيشتر از يك ميليون كلمه براي جرايد نوشت تا مخارج خانوادهاش را تامين كند. يك بار در نامهاي به دوستي نوشت:
«من به يك حيوان - نويسنده تبديل شدهام و ميتوانم راجع به هر چيزي صفحات بسياري را سياه كنم حتي راجع به يك دسته جارو.»
نوشتن مستمر و فاقد انگيزه او را دچار افسردگي شديد كرد، طوري كه سرانجام در سال 1911دچار اختلال رواني شد؛ اما آشنايي با رابرت فراست كه او را ترغيب به سرودن شعر كرد باعث نجات او شد. توماس در 36 سالگي به شعر روي آورد و در مدت 2 سال حدود 102 شعر سرود.
در جولاي 1915 در گروه تفنگداران هنرمند ثبتنام كرد و سال بعد داوطلبانه عازم جبهههاي نبرد در بيرون مرزهاي كشورش شد. موقع انجام وظيفه در پست ديدهباني بر اثر انفجار نارنجك در اولين ساعات حمله Arras كشته شد. در آن زمان 39 سال داشت.
اشعارش پس از مرگ در سال 1920 به چاپ رسيدند و شهرت روزافزوني براي روحش به ارمغان آوردند.
سرشار از اشتياق
فصلها سپري شدند
بهار از پس زمستان
و زمستان از پس بهار
بيهيچ خاطرهاي
و من ماندم و روزها
همچون رودخانههاي جاري
از پس اسكلههاي تهي.
و اكنون ديگر بار
زير باران زمستاني
پرتقالهاي كرم خورده بر خاك ميافتند
همچون زمان جواني من
زماني كه گمشدهام را در كنار خود داشتم
و جنگ آغاز شد
تا مردان جوان را به كود بدل كند.
بنگر به اين خانه قديمي،
با عظمت اما متروك
تهي از غوغاي زندگي، بينشاني از مهر و كين
در طبقاتش مدفون
جواني، عشق، پيري و رنج؛
بيپنجرهاي براي انعكاس نور آفتاب
زيرا جنگ، تكتك آنها را شكسته است.
خانهاي نه چندان بيشباهت با من
با اين تفاوت كه من هنوز زندهام
و هنوز ريههايم از هوا پر و خالي ميشود
و هنوز سرشارم از اشتياق خانهاي با چراغهاي روشن
و پنجرههايي بزرگ
تا شيشههاي آنها
قرباني شيطنت كودكان سنگانداز باشد!
باران
باران... باران... باران...
باراني سركش كه به نيمه شبان
بر اين سنگر بيسايبان، بيامان ميبارد
و تنهايي بيپايان
و من كه ديگر بار به خاطر ميآورم كشته خواهم شد
و هرگز صداي باران را نخواهم شنيد
و هرگز زير باران، زلال و پاك نخواهم شد؛
زلال و پاك،
همچون زماني كه چشم به اين تنهايي بيپايان گشودم.
خوشا مردگان كه باران، مزارشان را ميشويد
اما اينجا و اكنون منم
تنها و بيپناه در ميان مردگان و زندگان
همچون بركهاي سرد در ميان نيزاران
و باران كه همه دلبستگيهاي مرا ميشويد
جز عشق ناگزيرم را به مرگ.
گيوندولين بروكس (2000 - 1917): اين شاعر ساهپوست به لقب ملكالشعراي ايالت ايلينويز مفتخر شد و به مدت يك سال مشاور بخش شعر كتابخانه ملي آمريكا بود.
وي بيش از 20 كتاب شعر منتشر كرد كه از آن ميان ميتوان نام برد: كودكان به خانه بازميگردند، سياهان، تخليه، در مكه، عصيان، لوبياخورها و آني الن كه به خاطر آن جايزه نوبل 1950 را برد. وي علاوه بر شعر كتاب رماني منتشر كرد كه شرح حال خود او بود.
و اي من!
كجاست خوشبختي مادر! كجاست؟
آنها به جبهه بردند يار بلند بالايم را،
بگذار مويه كنم.
به چه كار ميآيد ديگر
اين جام خالي دل؟
روزي جنگ به پايان خواهد آمد،
اما او كه روزي عاشق و بيقرار وداع كرد و رفت
واي من، واي من، ميدانستم كه از ياد خواهد برد
عهد و پيمانش را با من؛
و در دام عشوههاي مرگ خواهد افتاد
و مرگ، با آن زيبايي غريب و بازوان غاصب
از خود بيخود خواهد كرد آن يار بلندبالايم را
و او را با خود خواهد برد!
و من خواهم ماند و اين پرسش كه:
كجاست خوشبختي مادر! كجاست؟
ژان باتيست تاتي لوتارد (1938): متولد جمهوري كنگو. تحصيلاتش را در پايتخت كنگو و سپس در فرانسه در رشته ادبيات مدرن و ايتاليايي به پايان برد.
مويههاي مادرانه
اكنون از بلند سهمگين درخت فصول مينگرم،
خاك فرودست مزرعه ساليان رفته را.
زماني كه زير باران دانه، كشتزاران، خود را ميگشودند
از آن پيشتر كه درختان بائوباب
ميعادگاه پرندگان مهاجر گردند
با نخستين درخشش اشعه آفتاب،
ترانه گامهاي تو بود گرداگرد من:
باراني از ناقوسها هم آواز با دعا و نماز صبحگاهيام.
اكنون از بلند سهمگين درخت فصول مينگرم
جاي خالي تو را اشكهاي من پر ميكنند،
و قطرهقطره جلا ميبخشند تصوير تو را
تصويري لايزال بر مردمكان دلخونم.
هر شب تا سحر از درد تو به خود ميپيچم
چنان كه گويي ديگر بار ميخواهم تو را به دنيا بياورم.
روپرت بروك (1915 - 1887): روپرت بروك در خانوادهاي فرهنگي به دنيا آمد. از 9 سالگي شيفته شعر بود و در 18 سالگي برنده جايزه مسابقه شعر دبيرستان شد. سال بعد تحصيل در كالج كمبريج را آغاز كرد؛ جايي كه به خاطر فعاليتهاي ادبي قابل تحسين، صورت زيبا و سيرت زيباتر خوش درخشيد.
نخستين كتاب شعرش را در سال 1911 منتشر كرد و به خاطر وسعت اطلاعاتش در ادبيات و سياست، بسياري از مشاهير زمانهاش جذب وي شدند و به حلقه دوستان صميمياش درآمدند كه از آن جمله ميتوان از وينستون چرچيل، هنري جيمز و ويرجينيا ولف نام برد.
بهرغم شهرت و محبوبيتش در عشق شكست خورد و براي فراموش كردن غم هجران مدتي به فرانسه مهاجرت كرد. در بازگشت به عنوان استاديار در 2 دانشگاه معروف انگليس برگزيده شد. سال بعد گلچيني از شعرهاي سبك جورجيا منتشر كرد با موضوع عشق و دوستي.
اين سبك ادبي در مخالفت با سبك ادبي ويكتوريا، لحن و آوايي روستايي داشت. منقدان در عين حال كه اشعار خود بروك را احساساتي و فاقد عمق ميدانستند، به اين نكته معترف بودند كه شعرهاي او تجسم بخش سالهاي دردناكي است كه منجر به وقوع جنگ جهاني اول شد.
افسردگي شديد بروك در اين سالها او را واداشت تا يك بار ديگر انگلستان را ترك كرده و به آمريكا وكانادا برود. شعرهايي كه در آن سالها نوشت، از بهترين شعرهاي او بودند.
اين بار وقتي به انگليس بازگشت، جنگ جهاني اول در گرفته بود و او در نيروي دريايي انگليس ثبتنام كرد. شعرهايي كه در زمان جنگ سرود از اشعار ماندگار همه دوران هايند. مرگ بروك 28 ساله در جبهه، وي را به سمبل جوانان باارزشي تبديل كرد كه جنگ، امكان زيستن و شكوفايي را از آنان دريغ ميدارد.
كشتگان ميادين جنگ
اين دلها را غمها و شاديهاي انساني سرشته بود
دلهايي آكنده از رنج و سرمستي.
گذشت ساليان آنها را تلطيف كرد. سپيدهدمان از آن آنها بود
نيز غروب و رنگهاي زميني.
اين دلها آمدوشدها را ديدند و موسيقي صداها را شنيدند
خواب و بيداري را شناختند و نيز دوست داشتن را.
آزمودند آساني مشكل افزاي عشق
و تاريكي بيانتهاي شبهاي تنهايي را.
اين دلها گلها و گونهها را نوازيدند
و ا ين همه سرانجام پايان گرفت
بيرسيدن به ساحل روياهاي دلشسته روزهاي پيري.
موريل روكي سر: موريل روكي سر در نيويورك به دنيا آمد و در همين شهر به دانشگاه رفت و در كلمبيا تحصيلات خود را به پايان رسانيد. بعد از دانشگاه عهدهدار سردبيري نشريه Student review شد و شاهد وقايعي بود كه تاثيري جدي بر زندگي و شعر او گذاشتند، مانند جنگ داخلي اسپانيا. خشونت و بيدادي كه او در آمريكا و بيرون مرزهاي آمريكا شاهد آن بود، شعر او را از اعتراض و عصيان لبريز كرد.
شعر
من در نخستين سده جنگهاي جهاني زيستم.
بيشتر صبحها كم و بيش ديوانه بودم
اخبار از وسايل صوتي و تصويري فوران ميكردند
روزنامهها با حكايتهاي هولناك از راه ميرسيدند
با زنگهاي تنفس براي تبليغات محصولات به مخاطبان ناديده.
دوستانم را از آن سوي سيمها مييافتم؛
آنها هم به دلايل مشابه كم و بيش ديوانه بودند
اندكاندك به كاغذ و قلم پناه بردم،
و شعرهايي نوشتم براي مخاطبان ناديده و ناشناخته.
به ياد مردان و زناني افتادم كه شجاعانه
كابلهاي ارتباطي كشيدند ميان مسافتهاي دور
و گمنام زيستند؛ آگاه از ارزشهاي باورنكردني.
روشنايي روز كه ميگريخت و چراغهاي شب روشن ميشد،
ميكوشيديم آنها را تصور كنيم، ميكوشيديم يكديگر را بيابيم،
آرامش به وجود آوريم، عشق بورزيم، آشتي دهيم
بيداري را با خواب، خودمان را با يكديگر، خودمان را با خودمان.
ميكوشيديم به مرزهاي خودمان نزديك شويم، فراتر رويم
بيدار شويم از اين كابوس.
من در نخستين سده جنگهاي جهاني زيستم.
سام هميل: سام هميل سال 1943 به دنيا آمد و در جنگ جهاني دوم پدر و مادرش را از دست داد. بعد از اتمام ماموريت خود در تفنگداران دريايي آمريكا (كه طي آن به مطالعه و تمرين ذن(ZEN) پرداخت) وارد كالج ال.آ.والي و دانشگاه كاليفورنيا، سانتا باربارا شد؛ جايي كه جايزه بهترين سردبير را از آن خود كرد.
در سال 1972، موسسه انتشاراتي كوپر كانيون Copper Canyon را تاسيس كرد كه تا اين زمان مديريت هنري آن را به عهده دارد. سام هميل مدت 15 سال در زندان مشغول آموزش بود و از اين رهگذر با مشكلات و مصائب قشر محروم جامعه از جمله زنان و كودكان تباه شده، آشنايي عميق يافت.
سام هميل در ژانويه 2003 از سوي همسر پرزيدنت بوش رياست جمهوري آمريكا براي شركت در شب شعر به كاخ سفيد دعوت شد؛ اما رسما اعلام كرد در صورت حضور، مخالفت آشكار و صريح خود را با دخالتهاي آمريكا در امور داخلي كشورهاي ديگر و نيز جنگ با عراق ابراز خواهد كرد.
همين باعث شد تا همسر بوش از دعوت خود انصراف حاصل كرده و برنامه شعرخواني در كاخ سفيد را لغو كند. بعد از اين ماجرا، سام هميل اقدام به تاسيس انجمن شاعران ضدجنگ كرد و سايتي براي ارائه آثار شاعراني كه مخالف سياست خارجي ددمنشانه آمريكايند، به راه انداخت.
ايالات متحده 2003
من اورشليم را نديدهام
اما شرلي در اشعارش از بمبها بسيار سخن ميگويد
مرا خدايي نيست؛ اما كودكان را ديدهام
دعاكنان براي پايان جنگ.
آنها به درگاه خدايان گوناگون دعا ميكنند.
اخبار مثل هميشه همان اخبار قديمي است، تكراري
همچون عادتي بد، تنباكويي ارزان يا دروغي پيشپاافتاده.
كودكان، مرگهاي بسيار ديدهاند
مرگ براي آنها دگر معنايي ندارد.
آنها در صف نان ميايستند
چشمانشان، مهتابهاي تاريكند؛
بازتابنده خلاء.
بارها آنها را ديدهايم.
بزودي رئيسجمهور سخن خواهد گفت.
چيزهايي درباره بمبها، آزادي و
حقوق بشر.
تلويزيون را خاموش خواهم كرد. مثل هميشه.
زيرا تاب نميآورم تماشاي گورهاي دستهجمعي را
كه مثل قارچ در چشمان او ميرويد.
گزيده و ترجمه: فريده حسن زاده ( مصطفوي)
پنجشنبه 4 مهر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[مشاهده در: www.jamejamonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 118]
-
گوناگون
پربازدیدترینها