واضح آرشیو وب فارسی:باشگاه خبرنگاران جوان: تجسمي - درخشش ابدي ذهن نقاش
تجسمي - درخشش ابدي ذهن نقاش
ترجمه و تاليف: سميرا تهراني:«دقيقترين تصوير ذهني من از كودكي، درخشش است، درخشش نوري كه همه محيط را تسخير كرده... من در زمين، ميان بالشتكهاي سپيد آرميدهام، بالشتكهاي سپيد، سپيد سپيد....»
«جورجيا او كيف Georgia O’Keeffe»، در 15 نوامبر سال 1887 در مزرعهاي بزرگ در حومه شهر «سان پراري » (Sun Pirairie) بهدنيا آمد. در خانواده اوكيف، تحصيلات براي خانمها رسمي ديرينه بود، مادر جورجيا در شرق فارغالتحصيل شده بود و همه دختران او نيز به جز يكي از آنها متخصص شدند. زماني كه جورجيا در كلاس هشتم تحصيل ميكرد، از دختري در مزرعهشان پرسيد كه قصد دارد در آينده چه كاره شود؟ آن دختر با مكث پاسخ داد كه نميداند! جورجيا بلافاصله جواب داد: «من هنرمند خواهم شد !» او بعدها در اينباره چنين گفت: «درست نميدانم كه فكر هنرمند شدن از كجا به سرم زده بود، اما همين را ميدانم كه چنين فكري آن وقتها به تمامي در من ريشه دوانيده بود»
در سال 1902، خانواده اوكيف به ويرجينيا رفتند و در آنجا اقامت گزيدند، جورجيا به همراه بقيه خواهرانش در 1903 به آنها ملحق شد. در سن 16 سالگي جورجيا نخستين تعاليم هنري خود را در مدرسههاي مختلفي در ويسكونسين ( Wisconsin) و ويرجينيا فرا ميگرفت. يكي از بهترين اساتيد او به نام اليزابت ويليز، او را در مسير خاص هنرياش، يعني خلاقيت و نبوغ فردي، به سويي رهنمون شد كه شايد ديگر دانشآموزان شانس بهدست آوردن چنين موقعيتي را در آن زمان از دست دادند. گاه مدتها ميشد كه جورجيا طرحي نميزد، و گاه در طي روز، طرحهاي زيادي ميكشيد كه شايد كمكاري باقي روزهاي هفته را جبران ميكرد. در مقابل سرزنش اساتيدش؛ پاسخ او اين بود: «وقتي روح جورجيا به سوي ابداع و خلاقيت ميرود، ارزش طرحهايي كه در يك روز ميزند، به مراتب بيشتر از آثاري است كه ميتواند در طول يك هفته به تصوير كشد»
پس از اينكه او در سال 1905 ديپلماش را گرفت، به شيكاگو رفت تا نزد عمهاش زندگي كند و براي شركت در كلاسهاي انستيتو هنر شيكاگو آماده شود. اما طي سال 1906 به خاطر مبتلا شدن به تب تيفوئيد نتوانست در كلاسهاي انستيتو حضور داشته باشد. در سال 1907 به ليگ دانشجويان هنر در شهر نيويورك ملحق شد. طي دوران عضويتش در ليگ دانشجويان هنر شيكاگو، يك دانشجو به نام «اوژن اسپيشر» ( Eugene Speicher ) از جورجيا تقاضا كرد كه به عنوان مدل نقاشي روبهروي او بنشيند. كه در ابتدا با مخالفت و عصبانيت جورجيا مواجه شد، اما كمي بعد جورجيا مغرورانه به او گفت: «مهم نيست كه تو چه كاري ميخواهي انجام دهي مهم اين است كه من در آينده نقاش بزرگي ميشوم و تو همچنان در مدارس دخترانه نقاشي درس ميدهي!» جورجيا در پاييز 1908 از كلوب دانشجويان نيويورك استعفا داد، و به شيكاگو رفت و شروع به كسب و كار و تجارت در زمينه نقاشي كرد. در طول آن مدت هم با اين ادعا كه بوي تريبانتين ريههاي او را خراب كرده است، دست به قلم مو نبرد. در سال 1909 او به ويليامز بورگ، نزد خانوادهاش برگشت و كمي بعد به كالجي در همان حوالي ملحق شد. در سال 1912 دوستي در تگزاس برايش نوشت كه، يك موقعيت تدريس به عنوان سرپرست گروه نقاشي در آماريلو برايش وجود دارد. جورجيا براي آن شغل درخواست داد، و براي ترم پاييز استخدام شد. تا سال 1916 در آنجا تدريس ميكرد، و تابستانها براي تدريس به دانشگاه ويرجينيا ميرفت. زمانيكه اوكيف واحد تابستاني مختص استادان هنر را در دانشگاه ويرجينيا به استادي آلن بمنت ميگذراند، توسط استادش به عنوان كسي كه ايدههاي در خور توجه و تازه در زمينه هنر دارد، به «آرتور وسلي داو «هنرمند و سرپرست اساتيد هنر كالج استادان در دانشگاه كلمبيا معرفي شد.
«داو» بر اين باور بود كه هدف غايي هنر، بيان ايده و حس دروني هنرمند است كه اين حس به خوبي خودش را در تركيب همگون خطوط، رنگ و نوتان (سبك ويژه ژاپنيها در پردازش نور و تاريكي) نشان ميدهد. انديشههاي «وسلي داو» براي جورجيا جايگزيني مناسب در مقابل «واقعگرايي بازنمايانه و عكاسيوار» او به وجود آورد. او نزديك به دو سال تحت نظر «داو» به فعاليت هنري خود ادامه داد و سعي در آزمودن شيوههاي مختلف در خلق آثارش داشت. در تلاش به كشف زبان دروني به منظور بيان احساسات و ايدهها، او يكسري كار با ذغال انجام داده است كه امروزه به عنوان سبكي نو در كل دوره هنر نوين آمريكا شناخته ميشود. بعد از استعفا دادن از شغلش در آماريلو، به سمت نيويورك سيتي ( جنوب كارولينا ) حركت كرد. او ميخواست زمانيكه در كالج اساتيد كلمبيا، يك موقعيت خوب تدريس برايش بهوجود آمد آنجا حضور داشته باشد. برنامه سبك تدريس، موقعيت بسيار خوبي براي او فراهم آورده بود تا بيشتر نقاشي كند. و زمان بيشتري در اختيارش ميگذاشت براي كنار گذاشتن هر آنچه تحت عنوان هنر سنتي در ذهنش وجود داشت. فرصتي نو براي به تصوير كشيدن احساسات دروني و ابداعات فردي. «من چيزهايي در ذهن دارم، كه با هر آنچه كه تا بهحال آموختهام متفاوت است، ابعاد و ايدهها، بسيار به من نزديك هستند، بسيار نزديك به راه من، بينش و نگرش من! همه اينها به طريقي جلوه ميكنند كه انگيزه من را براي به تصوير كشيدنشان صد چندان ميكنند!» در اوايل سال 1916 آنيتا پوليتزر، بعضي از كارهاي جورجيا را به عنوان نمونه به گالري 291، كه متعلق به «آلفرد اشتيگليتز»Alfred Stieglitz (+) بود، برد و جورجيا از طريق او به اشتيگليتز معرفي شد. اشتيگليتز بلافاصله بعد از ديدن كارهاي جورجيا گفت: «سرانجام، زني روي كاغذ!»او به آنيتا گفت، كه آن نقاشيها نابترين، بهترين، اصيلترين كارهايي بودهاند كه بعد از مدتها در گالري 291 به نمايش گذاشته شدهاند. آشنايي جورجيا با گالري 291 به سال 1908 باز ميگشت و همچنين بعدها در موقعيتهاي مختلف از گالري اشتيگليتز ديدارهايي داشت، اما با وجود اينكه همواره براي نظريات اشتيگليتز به عنوان منتقد آثار هنري، اهميت فراواني قائل بود، هرگز شخصا با اشتيگليتز، ديداري نداشت. وي ميگفت: «من اشتيگليتز را به عنوان يك شخصيت ممتاز و برتر، باور دارم»
سه شنبه 2 مهر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: باشگاه خبرنگاران جوان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 606]