تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 10 مهر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):دلى كه در آن حكمت نيست، مانند خانه ويران است، پس بياموزيد و تعليم دهيد، بفهميد و ن...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1819587444




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

انديشه - يادداشت‌هايي پيرامون نقد ماركس بر هگل


واضح آرشیو وب فارسی:دنياي اقتصاد: انديشه - يادداشت‌هايي پيرامون نقد ماركس بر هگل
انديشه - يادداشت‌هايي پيرامون نقد ماركس بر هگل

فريدا آفاري:اگرچه بحث‌هاي ماركسيستي و اگزيستانسياليستي پيرامون دست‌نوشته‌هاي اقتصادي و فلسفي 1844 ماركس اكثرا به مقوله بيگانگي اختصاص يافته‌اند، ماركس در «نقد ديالكتيك هگل»، آخرين مقاله خود در اين دست‌نوشته‌ها، مقوله «فراروي» ‌(aufhebung يا transcendence) در فلسفه هگل را به عنوان مهم‌ترين و تعيين‌كننده‌ترين مفهوم فلسفه هگل خاطرنشان كرده و مورد بحث قرار مي‌دهد.

ماركس مي‌نويسد: «دستاورد برجسته پديدارشناسي هگل و پيامد نهايي آن يعني ديالكتيك منفيت، به عنوان اصلي جنباننده و زاينده، اين است كه هگل خودآفريني آدمي را به عنوان يك فرآيند در مي‌يابد. عينيت‌يابي را به شكل عكس نقيض، به شكل بروني شدن و به شكل فرا‌رفتن از اين بروني شدن درك مي‌كند. در نتيجه او ذات كار را درك مي‌كند و انسان عيني، حقيقي، بالفعل را نتيجه كار خود آدمي مي‌داند. رابطه حقيقي و فعال آدمي با خويشتن به عنوان ذات نوعي، يعني به عنوان ذات انساني، تنها به اين دليل ممكن است كه آدمي عملا تمام توانايي‌هاي نوع خويش را توليد مي‌كند و اين امر نيز بار ديگر فقط به مدد فعاليت جمعي انسان‌ها و در نتيجه تاريخ امكان‌پذير است...» (در اينجا من هم از اولين ترجمه انگليسي اين دست‌نوشته‌ها توسط دونايفسكايا استفاده كرده‌ام و هم از ترجمه فارسي حسن مرتضوي. ماركسيسم و آزادي، رايا دونايفسكايا، انتشارات بوكمان، 1958، ص، 309 / دست‌نوشته‌هاي اقتصادي و فلسفي 1844 كارل ماركس، ترجمه حسن مرتضوي. انتشارات آگاه. 1377. ص. 236)
از منظر ماركس «اين فرآيند [فراروي] بايد يك حامل يا سوژه داشته باشد. » (ر. د.. ص. 320، ح. م. ص. 252) اما هگل به جاي نام بردن از انسان زنده، سوژه فلسفه‌اش را «خود‌آگاهي» ناميده است. در نتيجه بروني شدن «خود‌آگاهي» به معني فاصله گرفتن از انديشيدن تلقي مي‌شود. ماركس خاطر‌نشان مي‌كند كه هنگامي كه سوژه صرفا «خود‌آگاهي» قلمداد شود، فرآيند «فراروي از اين خود‌آگاهي بروني شده» تنها منجر به اين مي‌شود كه فراروي در قلمرو دانش صورت گيرد. در صورتي كه در زندگي روزمره بيگانگي باقي خواهد ماند. به عبارتي ديگر، فرآيند فراروي فقط در «ظاهر» صورت مي‌گيرد. ماركس اين نقص را سرچشمه «اثبات‌باوري غير‌انتقادي» (ر.د. ص. 306، ح.م. ص. 235) هگل مي‌بيند. و در اينجا به اين نتيجه مي‌رسد كه فاقد صفات انساني جلوه نمودن ايده توسط هگل «دروغ نهفته در اصول اوست» (ر.د. ص. 317. ح.م. ص. 247) چراكه اجازه مي‌دهد هگل از فراروي بي‌وقفه در انديشه صحبت كند اما حاضر شود كه بيگانگي در زندگي بالفعل انسان‌ها باقي بماند. ماركس خاطرنشان مي‌كند كه اين دروغ به هگل اجازه داد تا در فلسفه حق با دولت پروس سازش كند و در حقيقت در برابر تضاد بين خرد و واقعيت در دنياي بالفعل كرنش كند.
اما ماركس در اينجا به نقد خود پايان نمي‌دهد. او هسته انقلابي مفهوم فراروي را از آن خود كرده و اين مفهوم هگلي را دگرگون مي‌كند: «هنگامي كه انسان واقعي و جسماني، انساني كه با پاهايي استوار بر زمين سفت و سخت مي‌ايستد، انساني كه با دم و بازدم نيروهاي طبيعت زندگي مي‌كند، با خارجيت‌يابي خود، نيروهاي ذاتي عيني و واقعي خويش را همچون عين‌هايي بيگانه مستقر مي‌كند، فاعل اين فرايند، عمل استقرار اين عين‌ها نيست. [فاعل اين فرايند] ذهنيت نيروهاي ذاتي عيني است، ذهنيتي كه بنابراين عملش نيز بايد چيزي عيني باشد. هستي عيني به گونه‌اي عيني عمل مي‌كند، اما هستي عيني او نمي‌تواند عيني عمل كند مگر آنكه سرشت هستي‌اش حاوي امري عيني باشد. آدمي از آن‌رو تنها عين‌ها را مي‌آفريند يا مستقر ميكند زيرا خود توسط عين‌ها مستقر شده. است. زيرا آدمي خود نهايتا طبيعت است. بنابراين در عمل استقرار عين‌ها، اين هستي عيني از حالت «فعاليت ناب» جدا نمي‌شود تا عين را بيافريند. برعكس، محصول عيني او تنها بيانگر فعاليت عيني او، نشانگر فعاليت او به عنوان فعاليت يك هستي عيني و طبيعي است. در اين‌جا مي‌بينيم كه چگونه طبيعت‌باوري يا انسان‌باوري تمام عيار خود را هم از ايده‌آليسم و هم از ماترياليسم متمايز مي‌كند و در همان حال حقيقتي است كه اين دو را يگانه ميكند. همچنين شاهد آن هستيم كه چگونه فقط طبيعت‌باوري، قادر به درك فرايند تاريخ جهان است. » (ر.د.، ص. 313، ح. م. صص. 242-241)
ماركس ادعا مي‌كند كه مفهوم فراروي نزد هگل را درك كرده و آن را فراتر از نقطه نظر هگل برده است. هنگامي كه انسان در حال پرورش استعدادهاي ذاتي و اكتسابي خود، فاعل فرايند فراروي قلمداد شود، بروني شدن اين استعدادها ديگر بيگانگي نيست و فراروي صرفا در ظاهر صورت نمي‌گيرد. در اين فرايند، انسان از «فعاليت ناب» خود يعني آنچه هگل انديشيدن مي‌نامد دور نمي‌شود. «طبيعت‌باوري تمام عيار» يا «انسان‌باوري» ماركس خود را از ايده‌آليسم هگل و ماترياليسم فويرباخ متمايز مي‌سازد و در عين حال اين انسان‌باوري را حقيقتي مي‌داند كه ايده‌آليسم و ماترياليسم را يگانه مي‌كند. او اين انسان‌باوري را همچنين از «كمونيسم خام‌انديش» (ر. د. ص. 291. ح. م. ص. 167) متمايز مي‌سازد و مي‌نويسد: «كمونيسم همانا انسان‌باوري است كه با فرارفتن از مالكيت خصوصي نتيجه مي‌شود. تنها با فرارفتن از اين ميانجي كه با اين همه پيش‌فرضي ضروري است، انسان‌باوري ايجابي كه از خود آغاز مي‌كند، پديدار مي‌شود. » (ر. د. صص. 319-320. ح. م. صص. 251-250)
او با دگرگون‌كردن مفهوم فراروي نزد هگل، به درك جديدي از رابطه زندگي كردن و انديشيدن يا به عبارتي ديگر مبنايي براي يك نوع زندگي نوين انساني رسيده است. بر مبناي درك خود از فلسفه هگل ادعا مي‌كند كه انسان داراي قابليت فراروي از قلمرو نياز و پرورش تماميت استعدادهاي فردي و جمعي نوع بشر است. چراكه انسان‌ها فقط «موجوداتي طبيعي» نيستند كه وجود خود را در رابطه با نيازهاي بلاواسطه خويش تثبيت مي‌كنند. انسان‌ها همچنين «موجوداتي نوعي» هستند كه وجود خود را در رابطه با فرايند شكل گرفتن خويش يعني در رابطه با تاريخ تثبيت مي‌كنند. در نتيجه ماركس طبيعت را به معني طبيعت انسان در فرايند تكوين تاريخ مي‌شناسد.
لازم است اذعان كرد كه قابليتي كه ماركس به آن مي‌پردازد، يك قابليت است و نه يك امر ناگزير يا آرماني كه مبارزات انسان‌ها صرفا از طريق اراده‌باوري به آن دست مي‌يابند. تجربيات دردناك انقلابات شكست‌خورده و به ضد خود مبدل‌شده در قرن بيستم اين امر را ثابت كرده است.
ماركس پس از نگارش «نقد ديالكتيك هگل» 39 سال عمر خويش را صرف دست و پنجه نرم كردن با واقعيت سرمايه‌داري و اشكال متفاوت جوامع طبقاتي پيشا‌سرمايه‌داري مي‌كند تا دريابد كه چگونه مي‌توان شرايطي ايجاد كرد تا انسان‌ها بتوانند تمامي استعدادهاي ذاتي و اكتسابي خود را پرورش دهند. در نقد برنامه گوتا او توجه خود را به نحوه گسست از شيوه توليد سرمايه‌داري و فرايندهاي لازمي معطوف مي‌كند كه فقط از پس آن مي‌توان به جامعه‌اي رسيد كه در آن كار نه يك وسيله براي زندگي بلكه نمايانگر پرورش تمامي استعدادهاي انسان و در نتيجه نياز اصلي زندگي باشد. در جلد سوم سرمايه نيز تاكيد مي‌كند كه دستيابي به قلمرو آزادي به معني محو كردن قلمرو نياز نيست. (Karl Marx. Capital. Volume 3. Penguin Press 1981. p. 959) «نقد ديالكتيك هگل» و تفسيري كه از مفهوم فراروي در فلسفه هگل ارائه كرده، مبنايي است براي بازبيني تكامل انديشه ماركس.
 شنبه 30 شهريور 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: دنياي اقتصاد]
[مشاهده در: www.donya-e-eqtesad.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 156]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن