محبوبترینها
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1846539501
تجزيه طلبي و توسعه طلبي در قرن 21
واضح آرشیو وب فارسی:کيهان: تجزيه طلبي و توسعه طلبي در قرن 21
در طول تاريخ سلطنتي مدرن، شيوه «تفرقه بينداز و حكومت كن» عنصري اساسي در سياست كشورهاي اروپايي كوچك و تهي از منابع براي تصاحب ملت هاي بسيار بزرگ و پر جمعيت و سرشار از منابع طبيعي بوده است. گفته مي شود كه براي هر افسر بريتانيايي در هند، 05 نيروي مسلمان، هندو و سيك وجود داشت. اشغال آسيا و آفريقا توسط افسران سفيدپوست اروپايي هدايت مي شد و جنگ را سربازان سياهپوست و زردپوست انجام مي دادند. تفاوت هاي مذهبي، فرقه اي، منطقه اي، نژادي، قبيله اي و ديگر تفاوت ها همگي بهانه هاي سياسي مي شدند تا مردم استثمار شوند. اين گونه بود كه شرايط براي امپراتوري مهيا مي شد تا مردم را به جان هم بيندازد و سپس كشور هدف را شكست دهد. در دهه هاي اخير توسعه طلبان ايالات متحده سردمداران بزرگ استراتژي «تفرقه بينداز و حكومت كن» شده اند. در 0197 سازمان سيا تغييري را در سياست خود ايجاد كرد، تغييري از فضايل دوگانه كاپيتاليسم و دموكراسي، به فعاليت هايي مثل كمك مالي و رهبري مذهبي و نژادي و كمك به سردمداران منطقه اي عليه هر حكومت ملي مستقل و يا هر حكومت ملي كه با توسعه طلبي جهاني آمريكا دشمن است.
ايالات متحده در توسعه طلبي از دو روش استفاده مي كند: يكي حمله مستقيم نظامي و ديگري برافروختن شعله جنبش هاي تجزيه طلبانه كه مي تواند به رويارويي نظامي نيز منجر شود.
توسعه طلبي قرن 12 تجربه هاي وسيعي از هر دو روش در بسياري از كشورها از جمله عراق، افغانستان، ايران، لبنان، چين (تبت) بوليوي، اكوادور، ونزوئلا، سومالي، سودان، ميانمار و فلسطين داشته است. در حقيقت در هر كشوري كه ايالات متحده نتواند يك رژيم ثابت وابسته به خود را داشته باشد، با كمك مالي و بزرگ كردن سازمان هاي تجزيه طلب و استفاده از رهبراني كه مسايل مذهبي، نژادي و منطقه اي را دستاويز خود قرار دهند، اين فعاليت ها را انجام مي دهد.
همانند اصول توسعه طلبي سنتي، واشنگتن فقط در كشورهايي از جدايي طلبان حمايت مي كند كه حكومت آنها ازپذيرش امپراتوري ايالات متحده سرباز مي زند. به بيان ديگر، ايدئولوژي امپرياليسم نه «رياكارانه» است و نه مربوط به «استانداردهاي دوگانه» (همان طور كه توسط منتقدان ليبرالشان متهم مي شوند) بلكه آنها علناً با سنجش همه جنبش هاي تجزيه طلب با محك «پذيرش امپرياليسم»، معيارهاي تعريف شده خود را اعمال مي كنند. در مقابل منتقدان امپراتوري ايالات متحده هم از اين جنبش ها به اسم «حق تصميم براي خود» حمايت مي كند.
در اين ميان كشورهاي مستقلي كه مخالف تجزيه طلبي آمريكا هستند، به دست فراموشي سپرده شده و به پذيرش «جنايات جنگي» محكوم مي شوند. افرادي كه در «حكومت جديد» ساكن هستند، اگر همچنان مخالف تجزيه طلبي باشند يا كشته و يا به تبعيد فرستاده مي شوند. «انسان هاي آزاده» در نتيجه حمايت آمريكا از تجزيه طلبان، از ظلم و فقر عذاب مي كشند و بسياري ا زآنها مجبور مي شوند كه براي ادامه زندگي به كشورهاي ديگر مهاجرت كنند. هيچ يك از تجدد طلبان شوروي وحاميان انقلاب هاي تجزيه طلبي، ايده ديگري را به صورت عمومي ابراز نكرده اند. آنها تنها مي توانستند به انتقاد از شوروي بپردازند، حتي پس از دهه ها فجايع سياسي و فقر اجتماعي- اقتصادي در مناطق تجزيه طلب. اين بحث هميشه بوده و هست كه اين تجزيه طلبان به چيز ديگري جز امپرياليسم ايالات متحده نمي توانند فكر كنند. چرا كه حقيقت تلاش آنها از گسترش امپرياليسم ايالات متحده ريشه گرفته و رشد كرده است.
موفقيت واشنگتن در به عضويت گرفتن ليبرال هاي تجددطلب براي حمايت از جنبش هاي تجزيه طلبي كه خيلي زود باعث شكل گيري حكومت هاي جديد در دهه هاي اخير شدند، ادامه دار و عواقب آن نيز براي بشريت زشت و پليد خواهد بود.
بيشترين تجددطلبان اروپايي و آمريكايي از آنچه در ادامه مي آيد حمايت كرده اند:
1-بنيادگرايان بوسني، تروريست هاي آلبانيايي تبار كوزوو، و نئوفاشيست هاي كرواسي.
2-بنيادگرايان اسلامي افغان كه با سرمايه گذاري و تجهيزات ايالات متحده، رژيم كابل را نابود كردند. رژيمي كه در آن زنان و مردان همه اقدامات ضدفئودالي وسيع انجام مي دادند. اصلاحات ارضي جامع و برنامه هاي سلامت گسترده و برنامه هاي آموزشي داشتند. در نتيجه موفقيت هاي نظامي آمريكا، ميليون ها نفر كشته و آواره شده و اموالشان را از دست دادند و فرماندهان قبيله اي ضدكمونيستي عقب مانده متعصب، يكپارچگي اين كشور را نابود كردند.
3-تهاجم آمريكا سيستم اجتماعي- اقتصادي- عراق را نابود كرد. در طول اشغال حمايت آمريكا از جنبش هاي جدايي طلب نژادي، فرقه اي، قبيله اي و مذهبي باعث از هم پاشيدن بيش از 09 درصد از سطوح حرفه اي و علمي اين كشور شد و بيش از يك ميليون عراقي كشته شدند... و همه به نام خلع كردن يك رژيم سركوبگر صورت گرفت.
به طور واضح مداخله نظامي آمريكا، تجزيه طلبي را به عنوان ابزاري براي تاسيس يك «پايگاه حمايت» منطقه اي تقويت مي كند. تجزيه طلبي يك رژيم دست ساز عروسكي فراهم مي كند و در جهت مقابله با كشورهاي همسايه كه مخالف چپاول امپرياليسم هستند كار مي كند. در مورد قضيه عراق، تجزيه طلبان كرد كه مورد حمايت آمريكا هستند، اهداف امپرياليسمي ايالات متحده را دنبال مي كنند تا رقيب را منزوي سازند، و درصدد ايجاد اتحادي بين المللي هستند تا اينكه بر حكومت مركزي فشار آورده و آن را تضعيف كنند. واشنگتن حكومت مركزي را متهم به نقض حقوق بشر مي كند و روي آن تبليغات جهاني انجام مي دهد. در همين اواخر شاهد اجراي اين سياست در ميان حاميان بودايي تبت در مقابل چين بوديم. تجزيه طلبان مثل نيروهاي تروريست براي حمله كردن به بخش هاي استراتژيك اقتصادي حكومت مركزي پشتيباني مي شوند و با اطلاعات واقعي يا ساختگي هدايت مي شوند مثل آنچه در بين كردها و ديگر گروه هاي اقليت نژادي در ايران رخ داد.
چرا تجزيه طلبي؟
تجزبه طلبان تنها به گروه هاي تجزيه طلبي مختص نمي شوند. گروه هاي تجزيه طلب زماني ايجاد مي شوند كه قدرت آنها تنها به گروه ها محدود شود. جنبش هاي تجزيه طلب مورد حمايت ايالات متحده قدم به قدم جلو مي روند: حركت هاي تاكتيكي ضروري براي به دست آوردن يك پايگاه قدرت سياسي محلي، جمع آوري درآمدهاي اقتصادي، و نهايتاً سركوب گروه هاي ضدجدايي طلبي و گروه هاي مذهبي، محلي و اقليت هاي سياسي كه ارتباطاتي با حكومت مركزي دارند (مثل مورد سركوب اجتماع مسيحيان شمال عراق كه توسط جدايي طلبان كرد به خاطر ارتباطات قديمي آنها با حزب بعث مركزي انجام شد و يا روما در كوزوو كه توسط آلباني هاي كوزوو كشته و يا اخراج شدند، به خاطر اينكه آنها از طرف سيستم فدرال يوگسلاوي حمايت مي شدند). اين تلاش ها براي تصاحب قوي منابع منطقه اي و استفاده از متحدان منطقه اي حكومت مركزي، موجب رويارويي ها و زد و خوردهايي با حكومت مشروع مركزي مي شود. در اين مرحله است كه حمايت هاي خارجي (امپرياليسم) در تجهيز رسانه هاي جمعي براي سركوب كردن «جنبش هاي صلح طلب ملي» كه صرفاً «حقوق خودمختاري خود» را مي طلبند، خطرناك مي شود. يكبار كه ماشين تبليغاتي رسانه اي امپرياليسم اصطلاحات مقدس مانند خودمختاري، تمركززدايي و حق تصميم براي خود را تبليغ كنند، تعداد زيادي از NGOهاي آمريكايي و اروپايي وارد گود مي شوند و به صورت گزينشي به تلاش هاي حكومت مركزي براي حفظ يك حكومت متحد ملي حمله مي كنند. NGOهاي غربي به اسم «اختلاف» و يك «حكومت چند نژادي» يك پوشش ايدئولوژيك اخلاقي براي تجزيه طلبي امپرياليسمي فراهم مي كنند. زمان پيروزي تجزيه طلبان، زمان جنايات آنها و زمان پاكسازي هاي نژادي اقليت هايي كه به حكومت مركزي متصلند، اينNGOها به طور اعجاب آوري ساكتند و يا حتي با موجه كردن كشتارها به عنوان «واكنش شديد قابل درك به سركوب پيشين» با آنها همراهي مي كنند.
ماشين تبليغات غرب حتي از اخراج صدها هزارنفر از اقليت هاي نژادي توسط حكومت هاي تجزيه طلب ابراز شادماني مي كنند. مانند مورد اخراج صرب ها و روما از كوزوو و منطقه كريشتيناي كرواسي كه با عنوان هاي خبري انفجاري دنبال مي شود مانند «صرب ها در فرار: حقوقشان را دريافت مي كنند» و در ادامه تصويري چاپ مي شود از نيروهاي ناتو درحالي كه بر «انتقال» خانواده هاي فقير از روستاها و شهرهاي آبا و اجداديشان به چادرهاي نكبت بار در منطقه اي پاكسازي شده از بمب در صربستان نظارت مي كنند. جالب اينكه، سياستمداران پيروز غربي در كشتار شهروندان صرب توسطKLA زمزمه دينداري هم سر مي دهند، همانطور كه وزيرخارجه وقت آلمان يوشكا فيشر با ناراحتي مي گفت: «من رنج شما (KLA) را مي فهمم، اما شما نبايد به طرف بچه هاي مدرسه اي «صرب هاي نژادي» نارنجك پرتاب مي كرديد.»
اين تغيير ابتدا از «استقلال» در زير پرچم يك حكومت فدرال به يك «حكومت مستقل» بر پايه كانال هاي كمك و هدايت از طرف حكومت امپرياليسم شروع شده و به «منطقه خودمختار» و در نتيجه تبديل آن به حكومتي مجزا ختم مي شود. اين فرآيند دقيقاً در منطقه كردنشين شمال عراق «منطقه پرواز ممنوع» و از سال 1199 تاكنون «ناحيه خودمختار» اتفاق افتاد. همين حق خودمختاري كه مورد تقاضاي آمريكا و موكل تجزيه طلبش بود براي «اقليت ها»ي ديگر منطقه انكار مي شود. و در عوض رسانه هاي تبليغاتي آمريكا از آن اقليت ها به عنوان «فتنه گر» نام مي برند.
رژيم خودمختار تقويت شده با كمك هاي امپرياليسم و پشتيباني نيروهاي پليس نيمه امنيتي و نيمه محلي اعلام «استقلال» مي كند. در مدت كوتاهي بعد از آن از طرف امپرياليسم به رسميت شناخته مي شود. بعد از استقلال اين رژيم تجزيه طلب شروع به امضاي توافق نامه هاي منطقه اي و ساختن سايت هاي مخصوص پايگاه هاي نظامي آمريكا مي كند. امتيازات پيگيري شده اي به امپرياليسم حامي اعطا مي شود، كه به طرز فجيعي خودمختاري ملي را به مخاطره مي اندازد. ارتش محلي و NGOهاي بين المللي به ندرت با اين روند اعطاي هويت به تجزيه طلبان از سوي امپرياليسم مخالفت مي كنند. حتي وقتي كه انسان هاي «آزاده» اعتراض مي كنند هم، صداي آنها در نطفه خفه مي شود. در اغلب موارد سطح «حكمراني محلي» و آزادي فعاليت رژيم «مستقل» كمتر از زماني است كه يك رژيم فدرال و يا خودمختار در دولت ناسيوناليست يكپارچه قبلي بود.
اغلب رژيم هاي تجزيه طلب جزئي از جنبش هاي انضمام طلب وصل شده به همتاهايشان در حكومت هاي ديگر هستند. زماني كه جنبش هاي انضمام طلب چند مليتي حكومت هاي همسايه را به مخاطره مي اندازند كه البته آن كشور همسايه هم همچنين هدف تجزيه طلبي آمريكاست، در اين هنگام اين جنبش ها به عنوان سكوي پرتاب براي تجاوز هاي نظامي آمريكا و فعاليت هاي تروريستي خاص مورد استفاده قرار مي گيرند.
براي مثال تقريباً همه ارگان هاي جدايي طلب كرد نقشه اي از «كردستان خلق شده» كشيده اند كه اين نقشه يك سوم جنوب غرب تركيه، شمال عراق، يك ربع از ايران، بخش هايي از سوريه و هرجاي ديگري كه آنها بتوانند يك منطقه منحصر كردنشين پيدا كنند را پوشش مي دهد. كماندوهاي آمريكا در طول منطقه اي كه تجزيه طلبان كرد به ترور روستاييان ايران دست ميزنند به عمليات مشغولند. (به اسم حق تصميم براي خود، با كمك نظامي قدرتمند آمريكا شمال عراق را در چنگ گرفته اند و بر آن حكومت مي كنند و نيروهاي پيشمرگ اجير شده را براي قتل عام شهروندان عرب عراقي كه در شهرها و شهرك هاي جنوب، غرب و مركز در مقابل اشغال آمريكا مقاومت مي كنند مهيا مي سازند.) آنها مشغول بركناري اجباري غيركردها (چه عرب، مسيحي، ترك و ديگران) از به اصطلاح كردستان عراق و مصادره خانه هايشان، حرفه شان و مزارع شان هستند. جدايي طلبان كرد مورد حمايت آمريكا نزاعي را با كشور همسايه تركيه ايجاد كرده اند، همزمان واشنگتن تلاش مي كند موكلان كرد خود را براي استفاده از آنها در عراق، ايران و سوريه حفظ كند بدون اينكه تركيه كه هم پيمان او در ناتوست را با خود دشمن كند. با وجود اين فعالان جدايي طلب كرد- ترك در پ ك ك، آمريكا را براي تضعيف حكومت عراق در منطقه اي كه آنها «مستعمرات درحال رشد» مي نامند، مي ستايند.
اين را هم بايد اضافه كرد كه تصميم آمريكا براي همكاري با ارتش تركيه در حملات نظامي تركيه به بخش هاي خاصي از مقرهاي پ ك ك، جدايي طلبان كرد عراق، جزيي از سياست جهاني اوست در اولويت دادن به متحدان و دشمنان استراتژيك امپرياليست له و عليه هر جنبش جدايي طلبي كه آنها را تهديد مي كند. همين طور زماني كه آمريكا از نيروهاي جدايي طلب كوزوو در مقابل صرب ها حمايت مي كرد، با جدايي طلبان در آبخازيا كه عليه موكلش در جمهوري گرجستان مي جنگيد مخالفت مي كرد. زماني كه آمريكا جدايي طلبان چچن را عليه حكومت مسكو حمايت مي كرد، با جدايي طلبان كاتلن و باسكو در نزاعشان عليه اسپانيا، متحد ناتويي واشنگتن، مخالفت مي كرد. زماني كه واشنگتن جدايي طلبان بوليوي را به رهبري متنفذان سانتاكروز عليه حكومت مركزي در لاپاز حمايت مالي مي كرد، از سركوب سرخپوستان ماپوچ توسط حكومت شيلي كه ادعاي مالكيت زمين و منابع در جنوب مركزي شيلي را داشتند، حمايت كرد.
به طور واضح «حق تصميم براي خود» و «استقلال» اصول مسلم جهاني در سياست خارجي آمريكا نيستند. آنچه سياست آمريكا را تعيين مي كند سؤال از اين است كه آيا اين جنبش جدايي طلب، رهبرانش، برنامه اش و ديگر خصوصياتش به نفع امپرياليسم است يا خير؟ اگرچه عكس اين سؤال نيز به طور كم رنگ توسط به اصطلاح چپ گراها يا ضد امپرياليسم ها مطرح مي شود: آيا تجزيه طلبان يا جنبش هاي مستقل، امپرياليسم ايالات متحده را تضعيف و نيروهاي ضدامپرياليست را تقويت مي كنند يا خير؟ اگر بپذيريم كه مسئله اصلي شكست دادن ماشين هاي قتل چندين ميليوني به اسم امپرياليسم آمريكاست، آنگاه ارزش گذاري و حمايت، يا طرد تعدادي جنبش هاي مستقل مشروع مي شود. به طور واضح هيتلر تجاوز به چكسلواكي را به اسم دفاع از جدايي طلبان سودنتلند توجيه كرد؛ درست مثل توجيه رئيس جمهور آمريكا درمورد تقسيم عراق به اسم دفاع از كردها يا سني ها يا شيعه ها و يا هر رهبر قبيله اي كه خود را به تجزيه طلبي آمريكا سپرده باشد.
آنچه كه سياست ضدامپرياليسي را تعريف مي كند اصولي انتزاعي درمورد «حق تصميم براي خود» نيست بلكه دقيقاً بايد تعريف شود كه اين «خود» چه كسي است؟ به بيان ديگر چه نيروي سياسي اي دارد آنرا مي سازد و چه ادعاي سياسي براي كدام هدف سياسي دارد؟
تجزيه طلبي در آمريكاي لاتين
در سال هاي اخير كانديداهاي مورد حمايت آمريكا در انتخابات آمريكاي لاتين در برخي جاها بر سر كار آمده اند و در برخي جاهاي ديگر در انتخابات شكست خورده اند. آمريكا از قدرت غالب در حكومت نخبگان! حمايت كرده است: در مكزيك، كلمبيا، آمريكاي مركزي، پرو، شيلي، اروگوئه و بعضي از دولت هاي درياي كارائيب. در دولت هايي كه منتخبان مورد حمايت مخالفان سلطه آمريكا هستند مثل ونزوئلا، اكوادور، بوليوي و نيكاراگوئه، تأثير واشنگتن بستگي به منتخبان محلي، استاني و منطقه اي دارد. براي امپرياليسم ايالات متحده اين امر نابهنگام است، همانطور كه شوراي روابط خارجي ادعا مي كند، كه «دوران هژموني آمريكا در آمريكاي لاتين سپري شده است.» تنها بايد فعاليت هاي اقتصادي و سياسي نزديك به ايالات متحده و روابط اقتصادي بين واشنگتن و كالدرون در مكزيك، گارسيا در پرو، باشلت در شيلي، اوريبه در كلمبيا را براي نشان دادن اين حقيقت كه هژموني آمريكا هنوز در مناطق مهمي از آمريكاي لاتين نشكسته است، به كار برد. اگر ما به سطح بالاتر از حكومت هاي ملي نگاه كنيم، حتي در دولت هاي دور از هژموني، تاثير آمريكا هنوز يك عامل قوي در شكل دهي رفتار سياسي در جناح قدرتمند چپ در مشاغل، امور مالي و نخبگان سياسي منطقه در ونزوئلا، اكوادور، بوليوي و آرژانتين است.
تا قبل از پايان ماه مه 8200، جنبش هاي منطقه اي مورد حمايت آمريكا حالتي تهاجمي براي پايه گذاري يك رژيم در واقع تجزيه طلب در سانتاكروز در بوليوي داشتند. در آرژانتين، طرفداران تجارت محصولات كشاورزي، عليه قانون افزايش ماليات بر صادرات كه توسط دولت چپ گراي كرچنر اعمال شده بود، اعتصاب موفقي در توليد و توزيع ملي به پشتيباني ائتلاف هاي بزرگ صنعتي، مالي و تجاري تشكيل دادند. در كلمبيا ايالات متحده در حال مذاكره با اوريبه و رئيس پارلمان در مورد تأسيس يك پايگاه نظامي در مرز با زوليا- منطقه نفت خيز ونزوئلا- است، كه اتفاقاً توسط تنها حكمران ضد چاوزي اداره مي شود، يك طرفدار جدي «خودمختاري» يا تجزيه طلبي. در اكوادور، شهردار گوياكويل است كه حمايت رسانه هاي راستي و احزاب سياسي بدنام قديمي را دارد، اين شخص ادعاي «خودمختاري» از حكومت مركزي رافائل كوره آ را دارد. روند جداسازي مناطق از كشورها بسيار متفاوت است و آن هم به دليل نسبت هاي متفاوت سياسي است كه بين حكومت مركزي و تجزيه طلبان منطقه وجود دارد. تجزيه طلبان راستگراي بوليوي پيشرفت زيادي كردند- يك رفراندم برگزار كردند و راي آوردند و خود را يك دولت مستقل با قدرت جمع آوري ماليات و تعيين سياست اقتصادي خارجي و نيروي نظامي اعلام كردند.
موفقيت تجزيه طلبان سانتاكروز وابسته به ناتواني و بي كفايتي رژيم اوومورالس و معاونش گارسيا است كه «خودمختاري» را براي تعداد زيادي از «مليت»هاي سرخ پوست فراهم كرد و شالوده هاي اين را بنيان نهاد كه سفيران نژاد پرست فرصت تاسيس پايگاه قدرت تجزيه طلبان خود را به دست آورند. همين كه تجزيه طلبان بر جمعيت محلي كنترل به دست آوردند، سرخپوستان و متحدان محلي مورالس را ترساندند، وحشيانه مجلس قانون اساسي را خراب كردند، قانون اساسي را طرد كردند و در همين حال مرتباً به زور از حكومت مورالس امتياز مي گرفتند.
در حالي كه جدايي طلبان قانون اساسي را زيرپا گذاشتند و از كنترل خود بر اكثر ابزارآلات توليد و صادرات براي ايجاد 51 استان ديگر استفاده كردند، يك كمان جغرافيايي ايجاد شد و اين تضعيف دولت مركزي روي دو استان ديگر هم تاثير گذاشت. رژيم مورالس- گارسيا هرگز از قدرت رسمي قانون اساسي استفاده نكرد. نه از تك قطبي نيروهاي مشروع براي تقويت دستورات قانون اساسي بهره گرفته شد ونه از قوانين دموكراتيك كشور براي پيگيري هجوم تجزيه طلبان به تماميت ارضي كشور و ممانعت از آن. مورالس هرگز كشور را تجهيز نكرد، حتي از نيروهاي نظامي و موسسات معتبر در جامعه شهري نخواست كه جدايي طلبان را سرجايشان بنشانند. در عوض او به درخواست هاي ضعيفش براي گفت وگو با آنها ادامه داد. با شوراي خودمختار توافقاتي كرد كه در اين ميان امتيازات او به آنها تنها بر خواسته هاي آنها براي تصاحب قدرت منطقه اي صحه مي گذاشت. در ميان همه حكومت هاي از هم پاشيده، كه با يك تهديد جدايي طلبانه ارتجاعي براي كشورشان رو به رو بودند، رژيم مورالس گارسيا چهره يك شكست خفت بار را در دفاع از تماميت ارضي و يكپارچگي كشور نشان دادند.
درس هاي اين حكومت از هم پاشيده در بوليوي هشداري تلخ براي چاوز در ونزوئلا و كوره آ در اكوادور است، مگر اينكه آنها با تمام نيروي قانون اساسي خود براي متلاشي شدن جنبش هاي جدايي طلب در حال رشد استفاده كنند قبل از اينكه آنها يك پايگاه قدرتي به دست آورند، وگرنه آنها نيز با متلاشي شدن كشورشان مواجه خواهند شد. در حال حاضر بزرگترين تهديد در ونزوئلاست، در آنجا آمريكا و نظاميان كلمبيايي پايگاه هايي را در خط مرزي با ايالت زولا در ونزوئلا ايجاد كرده اند، نيروهاي كماندو و شبه نظامي را به داخل آن استان نفوذ مي دهند و در انديشه تصاحب اين استان نفت خيز به مثابه يك سرپل هستند براي محروم كردن حكومت مركزي از درآمدهاي حياتي نفت و در نتيجه شكست حكومت مركزي.
در طول سال هاي گذشته، تعدادي صاحب نظر و دانشگاهي در جنبش هاي جدايي طلب مورد حمايت آمريكا در بوليوي مطالعاتي انجام دادند و نقطه نظرات انتقادي خود را در اين مورد ابراز كردند اما در نهايت متأسفانه آن مقاله ها فاقد شرح صحيح ما وقع بود و در آنها دركي سطحي از اينكه چگونه جدايي طلبان آمريكاي لاتين در حال اجراي استراتژي جدايي طلبانه آمريكا در مقايسه بزرگ و بلند مدت در نيم قرن اخير هستند وجود داشت.
امروز اهداف جنبش هاي جدايي طلب مورد حمايت ايالات متحده در آمريكاي لاتين، بطور فعال در 3كشور آمريكاي لاتين در حال پيگيري است. در بوليوي، استان هاي مديالونا در سانتاكروز، بني پاندو و تاريجا «رفراندوم»هاي موفقي براي «خود مختاري»- كلمه جايگزين براي تجزيه طلبي- برگزارشد. در چهار ماه مه 8200 جدايي طلبان سانتاكروز موفق شدند يك رأي گيري برگزار كنند كه 05درصد مردم در آن شركت كردند و با كسب 08درصد آرا به پيروزي رسيدند. در 51مه سرمداران سياسي بزرگ جناح راست خبر از تأسيس وزارت تجارت خارجي و امنيت داخلي دادند، تا قدرت اين حكومت تجزيه طلب خودي نشان دهد. ايالات متحده از طريق سفيرش گلدبرگ، حمايت هاي مالي و سياسي را براي تشكيلات تجزيه طلبان جناح راست موسوم به سيويك فراهم مي كند اين كمك ها به اسم برنامه كمك 512ميليون دلاري از طريق AID، ده ها ميليون دلار تحت عنوان برنامه «مبارزه با موادمخدر» و نيز از طريق مؤسسه NED (اعانه ملي براي دموكراسي) كه به NGOهاي تجزيه طلب بودجه مي دهد، به آنها مي رسد. در نشست هاي «سازمان كشور هاي آمريكايي» و ديگر اجلاس هاي منطقه اي هم ايالات متحده از محكوم كردن جنبش هاي تجزيه طلب طفره مي رود.
به خاطر ضعف سياسي رئيس جمهور مورالس و معاونش گارسيا، حكومت بوليوي به مجموعه اي از ايالت هاي «خود مختار» تبديل شده است، كه همگي در صدد تصاحب قدرت سياسي و منابع اقتصادي هستند. از همان ابتدا رژيم مورالس- گارسيا تعدادي از پيمان هاي سياسي را منحل اعلام كرد، و از آن طرف مجموعه اي كامل از سياست هاي تجزيه طلبانه را پذيرفتند و تعدادي پيمان ها را با شوراي سردمداران تجزيه طلبي در سانتا كروز امضا كردند، كه آنها را قادر مي ساخت پايگاه هاي قدرت سياسي خود را به طور مؤثري بازسازي كنند، شوراي قانون اساسي منتخب را خراب و بطور مؤثري حاكميت حكومت مركزي را تضعيف كنند. موفقيت جناح راست بيشتر از 52.سال دوام نياورد، كه واقعا تعجب آور است. در حقيقت در 5200 اين كشور شاهد يك شورش بزرگ مردمي بود. ميليون ها كارگر، معدنچي، كشاورز و سرخپوست خيابان ها را مسدود كردند و در نتيجه توانستند رئيس جمهور جناح راست را بيرون كنند. اين مسئله نشانه اي از ضعف مديريتي رژيم مورالس- گارسيا است، كه اين كشور به اين سرعت و بطور فريبنده اي از يك حكومت انقلابي مردمي به يك كشور قطعه قطعه و شكسته شده تبديل شود كه در آن يك سردمدار تجزيه طلب طرفدار سياست تجارت كشاورزي كنترل 08% منابع توليدي كشور را در دست بگيرد.
موفقيت طبقه تجزيه طلب در بوليوي «جنبش هاي خودمختار» مشابه در اكوادور و بوليوي را كه رهبري شهردار گوياكويل (اكوادور) و حكمران زوليا (ونزوئلا) را دارند تشويق كرده است. به بيان ديگر، شكست سياسي رژيم مورالس- گارسيا با مهندسي ايالات متحده در بوليوي به متحد شدن تجزيه طلبان در اكوادور و ونزوئلا منجر شد تا تجربه سانتاكروز را بار ديگر در يك روند «تجزيه طلبي ضدانقلابي پايدار» تكرار كنند.
تجزيه طلبي و اتحاد جماهير شوروي سابق
شكست كمونيسم در اتحاد جماهير شوروي زياد به «مسابقه تسليحاتي و ورشكست كردن سيستم»- كه برژينسكي مشاور امنيت ملي سابق ايالات متحده ادعا مي كند- ربطي نداشت. تا همان اواخر استانداردهاي موجود بطور نسبي ثابت بودند و برنامه هاي رفاهي ادامه داشتند تا در سطوحي مناسب عمل كنند و برنامه هاي فرهنگي و علمي هزينه هاي دولتي مناسبي را به خود اختصاص داده بودند. سردمداران حاكم كه جايگزين سيستم كمونيسم شدند به تبليغات ايالات متحده در مورد مزاياي «بازار آزاد» و «دموكراسي» توجه نكردند، همان طور كه رئيسان جمهور آمريكا رونالد ريگان، جرج اچ دبليو بوش و بيل كلينتون ادعا كرده اند: آنچه رخ داد شاهدي است بر اينكه شكست ناشي از اين بود كه سيستم اقتصادي و سياسي آنها، نه بر پايه دموكراسي بود و نه بر پايه اقتصاد رقابتي. اين رژيم هاي جديد با پايه نژادي حكومت هايي بودند شبيه به حكومت هاي ديكتاتور، غارتگر، پارتي باز و تصاحب گر اموال عمومي، كه در طول 07 سال قبل با كار و تلاش جمعي و خدمت همه مردم جمع شده بود و به يك مشت درباري و كارگزار خارجي مي رسيد.
نيروي محرك ايدئولوژيك سياست رايج «تجزيه طلبي»، سياست هويت قومي- نژادي است كه توسط اطلاعات ايالات متحده و آژانس هاي تبليغاتي ترغيب و حمايت مالي مي شوند. سياست هاي هويت نژادي كه جايگزين كمونيست شدند، ارتباطي طولي با سردمداران و عوام دارند. حكومت جديد از طريق طايفه، خانواده، مذهب، گروه، براساس پارتي بازي، سرمايه گذاري و هدايت به سمت غارت و خصوصي سازي ثروت عمومي كه در زمان كمونيسم به وجود آمده بود بنا شد. سردمداران سياسي ثروت عمومي را از طريق خصوصي سازي به دارايي فاميل و خودشان تبديل كردند و دوستانشان را بر مسند قدرت نشاندند. در اغلب موارد بين نخبگان و گروهي كه با كاهش استانداردهاي زندگي و بي عدالتي در فقر دست و پا مي زنند روابط نژادي رنگ مي بازد.
در سرتاسر حكومت اتحاد جماهير شوروي سابق طبقه حاكم جديد، ادعا كرد كه مشروعيت حكومت براساس خواست مردم و مبني بر محترم شمردن يك هويت نژادي مشترك بود. آنها سمبل هاي پادشاهي و قرون وسطايي را از گذشته هاي دور آوردند و پادشاهي مطلق را بيرون كشيدند. درخواست براي استفاده از سمبل هاي عمل گرايانه قديمي دقيقاً با سياست هاي مستبدانه و غارت مردم متناسب بود.
وقتي كه مستبدان جديد اتحاد جماهير شوروي سابق در نتيجه فريب مردم در مورد غارت ثروت ملي، شكوه نژادي خود را از دست دادند، به قدرت سيستماتيك دست بردند. موفقيت طرح آمريكا در حمايت از تجزيه طلبي بود كه باعث از هم پاشيدن اتحاد جماهير شوروي شد.
واشنگتن در افزايش درگيري نژادي بين روسيه و ديگر ملت ها پيروز شد. آنها به وسيله تقويت سركردگان محلي كمونيست براي جدايي از اتحاد جماهير شوروي و تشكيل حكومتي مستقل به اهداف خود رسيدند. حكومت مستقلي كه حكمرانان جديد آن بتوانند منابع و غنايم عظيم منطقه را با شركاي جديد غربي خود تقسيم كنند.
آمريكا در كشورهاي كمونيست، مخصوصاً بعد از 0197، نه در جهت افزايش استانداردهاي زندگي و رشد صنعتي تلاش كرد و نه براي پيشرفت برنامه هاي رفاهي، بلكه تبليغات غرب فقط روي اتحاد نژادي متمركز بود.
نكته اساسي اين استراتژي غرب اين بود كه اتحاد جماهير شوروي را از طريقي جنبش هاي تجزيه طلب به فروپاشي بكشاند و فرق نمي كرد كه آنها مذهبي هاي متعصب باشند، سياستمداران گانگستر باشند، اقتصاددانان ليبرال دست آموز غرب باشند يا فرماندهان نظامي جاه طلب باشند. تنها چيزي كه مهم بود اين بود كه آنها علم تجزيه طلبي غربي را به نام «حق تصميم براي خود» بلند كنند. نتيجه اينكه، پس از فروپاشي شوروي، سردمداران جديد طرفدار كاپيتاليسم به ناتو پيوسته، نوچه امپراتوري آمريكا شدند.
سياست واشنگتن پس از تجزيه طلبي دو مرحله داشت. مرحله اول حمايت بي طرفانه از حاميان تجزيه شوروي سابق بود. در مرحله دوم تلاش مي كرد پروژه انقلاب هاي رنگي را به اجرا بگذارد.
در حقيقت مفهوم «حكومت هاي مستقل» براي ايالات متحده وجود خارجي ندارد. در مستقل ترين حالت، حكومتي در مرحله گذار از يك نوع وابستگي به وابستگي به آمريكاست.
در دوره بعد از فروپاشي شوروي، تلاش بعدي واشنگتن براي تبديل حكومت هاي جديد به نوچه هاي طرفدار كاپيتاليسم، نسبتا موفق بود. برخي كشورها درهاي اقتصاد خود را براي بهره برداري هاي غيرمجاز بويژه در بخش انرژي گشودند. برخي ديگر پيشنهاد ايجاد پايگاه هاي نظامي در خاك خود را دادند. در بسياري موارد، حكمرانان محلي از يك سو به دنبال معامله با قدرت هاي جهاني بودند و از سوي ديگر به افزايش اموال خود از طريق چپاول كشور مي پرداختند. هيچ يك از انقلاب هاي بعد از فروپاشي شوروي به دولت دموكراتيك مستقلي تبديل نشد كه توانايي بهبود بخشيدن به زندگي مردم را داشته باشد. برخي حكمرانان مستبداني شدند كه از نام دين سوء استفاده مي كردند. برخي ديگر ديكتاتوري هاي خانواده محور تشكيل دادند. هيچ كدامشان به اندازه شوروي امنيت اجتماعي يا سيستم آموزشي با كيفيت را به دست نياوردند. همه رژيم هاي بعد از شوروي تنها نابرابري هاي اجتماعي ايجاد كردند و خشونت و جنايت فزاينده، باعث ناامني زندگي مردم شد. موفقيت طرح تجزيه طلبي در حكومت هاي جديد فرصت چپاول منابع نفتي اين كشورها را فراهم كرد. سردمداران «حكومت هاي مستقل» جديد يا مستقيما به سراغ الگوهاي غربي رفتند و يا به صورت غيرمستقيم در مدار سلطه غرب بر صادرات كالا و ارز عمل كردند.
بعد از فروپاشي شوروي، حكومت هاي غربي تا جايي كه منافعشان ايجاب مي كرد با انقلاب هاي جديد متحد شدند. در برخي موارد آنها توافقاتي را با حاكمان جديد جمهوري هاي استقلال يافته امضا كردند تا پايگاه هاي نظامي تاسيس كنند و از طريق ارائه وام جيب آنها را خالي كنند. در بعضي ديگر، يك رژيم را به كلي ناديده گرفتند و رهايش كردند تا در بدبختي و فلاكت دست و پا بزند.
ناگهاني ترين اتفاق پس از اضمحلال شوروي روندي بود كه كشورها از پيمان ورشو عبور كرده و به ناتو پيوستند؛ از حكومت سياسي شوروي گذشته و به كنترل اقتصادي آمريكا و انگليس درآمدند. تبديل از يك فرم از تابعيت نظامي و سياسي به تابعيتي ديگر كه طبيعت «گذار»ي استقلال سياسي را نمايان مي كرد، رياكاري حكمرانان جديد را به نمايش گذاشت. تجزيه طلبي در اين مناطق يك ايدئولوژي براي تضعيف اتحاد جماهير شوروي بود.
خلاصه اينكه در هر منطقه اي كه آمريكا از آن حمايت و كمك مالي كرده، تجزيه طلبي نتيجه داده، استانداردهاي زندگي كاهش يافته، منابع عمومي به اسم خصوصي سازي غارت شده و فساد سياسي به سطح پيش بيني نشده اي رسيده است.
چهارشنبه 27 شهريور 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: کيهان]
[مشاهده در: www.kayhannews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 130]
-
گوناگون
پربازدیدترینها