واضح آرشیو وب فارسی:کيهان: شهريار ملك سخن
حسين اسرافيلي
آثار تركي استاد روانشاد شهريار بزرگ مانند آثار فارسي ايشان، مملو از عاطفه و احساس است. به نظر من شهريار از شاعراني است كه فطرتاً و ذاتاً شاعر به معني اخص كلمه هستند. انساني با روح متلاطم و عواطف و احساساتي غليظ، زودرنج و بسيار گرم جوش و متواضع به خاطر دارم در يكي از ديدارها كه به همراه تني چند از شاعران از جمله مرحوم نصرالله مرداني و روانشاد خانم سپيده كاشاني و زنده ياد استاد مهرداد اوستا به خدمتشان رسيده بوديم، از ايشان درخواست كرديم ما را به غزلي مهمان كنند، ايشان غزلي را كه به استقبال خواجه شيراز رفته بودند قرائت كردند و پيش از خواندن شعر اظهار داشتند: خواجه مي فرمايد: چون پير شدي حافظ از ميكده بيرون رو» و اين شعر مرا آتش زده است. آنگاه اشك از چشمانش سرازير شد. شعر را خواندند و با اين بيت به پايان بردند«شهر من ديار من در بحر نمي گنجد. اين يار رها بهتر، و آن شهر خراب اولي». وقتي توجه داشته باشيم كه نام شهريار در اين بحر شعري (مفعول مفاعيلن) نمي گنجد و شاعر از آن به صورت «شهر» و «يار» در شعر استفاده مي كند و توجه به ايهام «بحر» به معني بحر شعري و بحر آفرينش، هنر شاعر را درمي يابيم. گفتم عاطفه در شعر استاد شهريار حرف نخست را مي زند و در آثار ايشان اين موضوع به وفور به چشم مي خورد. به طوري كه كاملاً مخاطب را به دنياي احساس و عواطف شاعر مي برد:
تا هستم اي رفيق نداني كه كيستم
روزي سراغ وقت من آيي كه نيستم
پيداست از گلاب سرشكم كه همچو گل
يك روز خنده كردم و عمري گريستم
و يا اين بيت دلنشين:
در وصل هم ز عشق تو اي گل درآتشم
عاشق نگشته اي كه بداني چه مي كشم
و يا:
ما گذشتيم و گذشت آنچه تو با ما كردي
تو بمان و دگران، واي به حال دگران
اما غرض از اين مقوله كوتاه، بيان جلوه هاي احساس و عواطف در شعر شهريار نيست چرا كه در تمام اشعار او، اين جلوه ها را به راحتي مي توان ديد، حتي در برخي آثار ايشان كه عبارات و كلمات عاميانه و به تعبير برخي، دور از شان او مورد استفاده قرار گرفته، نيز علاوه بر مردمي بودن اين شعرها و داشتن جايگاه ويژه در ميان توده هاي مختلف مردم با گرايش ها و معلومات و قوميت هاي گوناگون، از عواطف و احساسات انساني نيز سرشار است:
در خطاب به تهران و تهراني كه به آذربايجانيان نسبت هاي ناروا مي دادند، مي گويد:
چرا با دوستدارانت عناد و كين و لج باشد
چرا بيچاره آذربايجان عضو فلج باشد
تو پنداري كه ايرانت ز تهران تا كرج باشد؟!
هنوز از ماست ايران را اگر روزي فرج باشد
تو را آتش زدند و خود بر آن آتش زدي دامن
........................................................
اما در اينجا مي خواهم نگاهي به اشعار تركي استاد شهريار بياندازيم و با شما عزيزان به بازخواني برخي ابيات تركي بپردازيم. اگرچه آوازه استاد در تمام كشورهايي كه به زبان فارسي سخن مي گويند مانند افغانستان و تاجيكستان و ... يا كشورهايي كه در گذشته زبان رسمي آنها صدها سال فارسي بوده و آثار فرهنگي كهن و ميراث باستاني آنان از همين زبان يادگارهاي ارزشمند دارند مانند هند و پاكستان و يا اهالي فرهنگي كشورهاي ديگر، طنين انداز و نام او شناخته شده است اما وجاهت بيشتر او در كشورهايي مانند تركمنستان، آذربايجان، تركيه و ... بدليل آثار تركي استاد شهريار است كه صد البته در آنها احساس و عواطف شاعر، هم به خاطر زبان مادري او و هم بدليل ظرفيتهاي زبان تركي و زمينه هاي عاطفي موجود در فرهنگ اين قوم، بيشتر است. قابل ذكر است كه استاد شهريار در آثار تركي نيز، به زبان مصطلح و رايج در آذربايجان توجه دارد و از بكار بردن لغات و كلمات مهجور آذري (آنگونه كه برخي از شاعران اصرار بر آن دارند) پرهيز دارد و به همين دليل است آثار تركي او نيز با مخاطبان خود كاملاً ارتباط برقرار مي كند و از تصنع و تكلف بدور است.
مرحوم جمال زاده در نامه اي كه به استاد مي نويسند، اظهار مي دارند كه من خيلي دوست دارم زبان تركي را ياد بگيرم تا بتوانم «حيدربابا يه سلام» شما را بخوانم و درك كنم. مرحوم روانشاد دكتر سيد حسن حسيني مشتاق بودند كه زبان تركي را بياموزند كه البته تا حدود زيادي موفق شده بودند و دليل اشتياق آموختن زبان تركي را، درك اشعار تركي و حيدربابا يه سلام به زبان اصلي، عنوان مي كردند. شهريار كوچك مادربزرگي دارد بنام «خان ننه» (خانم ننه) كه بسيار به او علاقمند است. مادربزرگ در بستر بيماري ست و بستگان به خاطر اينكه در لحظه مرگ او، شهريار حضور نداشته باشد، وي را به روستا و آبادي ديگر مي فرستند و هنگاميكه شهريار كوچك به خانه خود بازمي گردد و بستر مادربزرگ را جمع شده مي بيند و مادربزرگ نيز حضور ندارد، سراغ مادربزرگ را مي گيرد و پاسخ مي شنود كه مادربزرگ به سفر طولاني رفته است.
و او مي گويد: خان ننه بدون من مسافرت نمي رفت، چه كسي بايد بقچه او را حمل كند، مرا پيش او ببريد. باز جواب مي شنود كه خان ننه رفته تا شفاي بيماري خود را بگيرد تو برايش ختم قرآن كن تا برگردد، آنگاه شهريار در پايان اين شعر كه به زبان تركي و در قالب نيمايي است مي گويد: خان ننه! من هي ختم قرآن كردم اما تو نيامدي، اين شعر به قدري عاطفي و احساسي ست كه غيرممكن است خواننده آذري زبان آنرا بخواند و نگريد.
اما «حيدر بابايه سلام» مجموعه نفيسي ست از فرهنگ فولكلور مردمي و اصطلاحات عاميانه و فرهنگ و عرف روستاها و شهرهاي آذربايجان يك طرف، پرده ايست نقاشي شده از اخلاق انساني و كرامتهاي اخلاقي و مكارم اسلامي و باورهاي ارجمند قومي، بزرگداشت فتوت و جوانمردي و يادآوري نام بزرگان و... كه در اين مختصر سعي مي كنم بندهايي از آنرا با زبان الكني كه من دارم ترجمه و تقديم مخاطبان بزرگوار كنم.
¤ تصويرهايي از زندگي روستايي:
حيدربابا، هنگاميكه كبك هايت به پرواز درمي آيند. و از پناهگاه بوته ها و بته ها بيرون مي جهند
وقتي كه باغ و باغچه ات، شكوفه باران مي شود. از من نيز يادي بكن و دل غمگينم را شاد گردان
حيدربابا، هنگاميكه باد نوروزي، چارتاخ (آلونكي كه با چوب و حصير و برگ و به طور موقت براي استراحت در باغ ساخته مي شود) را فرو مي ريزد. وقتي كه گل يخ و گل نوروزي، شكوفه مي زنند و گل مي دهند. هنگاميكه ابرهاي سپيد، پيراهن خود را مي چلانند. بسلامت باد آنكه از ما ياد مي كند.
حيدربابا! پشتت با حرارت آفتاب، گرم باد. صورتت خندان و چشمه هايت گريان باد
فرزندانت دسته هاي گل بدست داشته باشند. بگو باد عطر گلها را به اين سو بياورد تا بخت خوابيده من هم بيدار شود
حيدر بابا! الهي كه روسپيد باشي. هر چهار طرفت باغ و بستان باشد. بعد از ما نيز، سرت سلامت باد
دنيا، محل قضا و قدر و مرگ و گمنامي ست. دنيا تا دنيا بوده، يتيمي و بي فرزندي ست
¤ درمورد جوانمردي و فتوت:
حيدربابا! جوانمرد نمك نشناس نمي شود. اگرچه عمر بگذرد و طرفي نبندد و بهره اي عايدش نشود
نامرد، هرگز به سامان نمي رسد. ما نيز شما رافراموش نمي كنيم، اگر نديديمتان حلالمان كنيد
حيدربابا! اگر رحمي بر اشك چشم مي شد، خونابه فرو نمي ريخت. كسي كه نام انسان دارد، دشنه بر كمر نمي بندد (به كشتار نمي انديشد)
اما افسوس كه كور، يقه گرفته را رها نمي كند. بهشتمان درحال تبديل شدن به جهنم و ذي الحجه ما درحال محرم شدن است.
¤ درمورد آسيب هايي كه جوامع بشري و اخلاق را نشانه مي گيرد:
حيدربابا، شيطان ما را فريب داده. و محبت و صميميت را از دلهاي ما كوچ داده است. و روزهاي سياهي را براي ما رقم زده است. خلق را به جان هم انداخته و دوستي ها را به خون و دشمني آغشته است
حيدربابا، وقتي كه در جاده قره چمن. صداي چاوشان مي پيچد. كاش، درد و بلاي آن زائران كربلا. بر جان اين گمراهان گرسنه (امروزي) بيفتد. ببين چگونه فريب دروغهاي تمدن را خورديم؟!
¤ آوردن نام نيكان و بزرگان روستا:
هنگامي كه «شيخ الاسلام» مناجات را سر مي داد. «مشهدي رحيم» لباده خود را به تن مي كرد. «مشدي حاج علي» بوزباشي (نوعي غذاي محلي) را با اشتها مي خورد. ما نيز خوش بوديم كه خيراتي باشد و عروسي يي. فرق نداشت هرچه باداباد
حيدربابا «ننه قيز» با آن چشمهايش. «رخشنده» با آن سخنان شيرين و دلنشين اش. من تركي سرودم تا خودش متوجه معني بشود. و بدانند كه انسان مي ميرد اما نامش باقي مي ماند. و از نيكي و بدي، در كامها تلخي و شيريني خواهد ماند
¤ در مورد نامهرباني دوستان:
حيدربابا، ياران و دوستان برگشتند. نفر به نفر مرا در بيابان رها كردند و بازگشتند. چشمه هايم، چراغهايم خاموش شدند. در بد شرايطي، آفتاب غروب كرد و شام رسيد. و جهان براي من تبديل به خرابه شام شد
در پايان ضمن درود فراوان به روح روانشاد استاد شهريار، اين مقوله را با يك پند ديگر از حيدربابا به پايان مي برم.
حيدربابا «آقا ميرغفار»، تاج سيدها بود. شاهيني بود كه به شكار شاهان پر مي گشود. در كام مرد، شيرين و در كام نامرد، بسيار تلخ بود. بخاطر حق و حقوق مظلومان، آرام نداشت. اما مانند شمشيري بر ستمگران فرود مي آمد.
چهارشنبه 27 شهريور 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: کيهان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 252]