واضح آرشیو وب فارسی:سایت دانلود رایگان: تهران امروز:خسته شدن از زندگی تحت تعقیب یک متهم به قتل را مجبور کرد 5 سال بعد از جنایت خود را تحویل پلیس دهد.امروز 5 آذرماه سال 1385 خبر یک درگیری منجر به قتل در شهرک والفجر تهران به پلیس مخابره شد.ماموران پس از مراجعه به محل جنایت مطلع شدند مقتول جوانی 30 ساله به نام قاسم بوده است که پس از اصابت چاقو به بیمارستان منتقل شده و بر اثر شدت ضربات وارده در آنجا درگذشته است. به دستور بازپرس ویژه قتل کارآگاهان اداره دهم پلیس مسئول رسیدگی به این پرونده شدند. یکی از برادران مقتول به کارآگاهان پرونده گفت: برادرم شب حادثه مقابل منزل مشغول صحبت کردن با یکی از دوستان خود به نام مجید بود که یکمرتبه بین آنها درگیری پیش آمده و وقتی ما خودمان را به دم در رساندیم برادرم غرق در خون روی زمین افتاده و مجید در حال فرار بود.
با تایید این مطلب از سوی سایر اعضای خانواده مقتول تلاش برای دستگیری مجید به عنوان متهم پرونده آغاز شده و ماموران با شناسایی محل سکونت متهم در یکی از شهرهای استان خراسان رضوی و مراجعه به آنجا دریافتند متهم پس ازجنایت به مکانی نامعلوم متواری شده است.
در حالی که تلاش ماموران برای دستگیری متهم به جایی نرسیده بود هفته گذشته ماموران اداره آگاهی تهران مطلع شدند متهم چند روز پیش با پای خود به کلانتری چهاردانگه آمده و با اعتراف به جنایت علت مراجعه به پلیس را خستگی از آوارگی و تحت تعقیب بودن عنوان کرده: چندی قبل از کشته شدن قاسم، از سوی تعدادی از جوانان فامیل شنیده بودم که او به خاطر برخی اختلافاتی که میان دو خانواده ما وجود داشته، پشت سر اعضای خانوادهام صحبتهای دروغ و کذبی را مطرح کرده است؛ به همین علت در روز حادثه برای اعتراض به این موضوع از شهرستان به تهران آمده و به در منزل پدر قاسم رفتم و ضمن معرفی خود، از آنها خواستم تا قاسم به در منزل مراجعه نماید؛ با آمدن قاسم به در منزل، شروع به صحبت درباره برخی سخنان مطرح شده از سوی وی در خصوص اعضای خانوادهام کردیم.
نمیدانم چگونه شد که صحبت هایمان به درگیری فیزیکی تبدیل شد؛ با آغاز درگیری، در یک لحظه با چاقویی که از چند سال قبل خریده و همیشه به همراه خود داشتم، دو ضربه به قاسم زدم و به سرعت از محل فرار کردم پس از اطلاع از خبر کشته شدن قاسم، دیگر به خانه برنگشتم و تصمیم گرفتم تا به هر شکل ممکن مانع از دستگیری شوم؛ به همین علت زندگی مخفیانهای را در شهرها و استانهای مختلف آغاز و در طول این مدت نیز، به عنوان کارگر ساده، مخارج خود را تامین میکردم.
هر بار که چند ماهی را در یکی از شهرها میگذراندم ترس عجیبی در من ایجاد میشد و فکر میکردم که پلیس امشب مرا دستگیر خواهد کرد؛ به همین علت هر بار از ترس دستگیر شدن، محل زندگی خود را پس از چند ماه تغییر میدادم.در طول مدتی که دائما در حال فرار بودم، تمام شهرها به معنای واقعی تبدیل به زندانی برای من شده بودند؛ هر بار که یک ماشین گشت پلیس از کنارم عبور میکرد ترس عجیبی در من ایجاد میشد؛ دیگر تحمل این وضعیت برایم بسیار دشوار شده بود برای همین خود را معرفی کردم.منبع:خبرآنلاین
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت دانلود رایگان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 87]