تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 16 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):راست ترين سخن و رساترين پند و بهترين داستان، كتاب خداست.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1826543830




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

جواب مسابقه پنجره 2


واضح آرشیو وب فارسی:کيهان: جواب مسابقه پنجره 2
بالاي درخت
پسرك از كنار پرچين عبور مي كند. و صدايي پشت سرش مي-آيد- محمد كجا مي ري؟
دختري ده، دوازده ساله از ميان درختان ظاهر مي شود نگاه هايمان چند لحظه به هم گره مي خورد اما او دوباره پسرك را دنبال مي كند. چيدن ميوه ها را رها مي كنم و دنبالشان مي روم پسرك سرعتش را كم مي كند و با قدم-هاي آهسته به سمت يكي از درختان مي رود.
- محمد صبر كن، من هم بيايم.
پسر بچه با احتياط برمي گردد.« هيس زهرا آن كبوتر را بالاي درخت ببين.»
هر سه براي لحظاتي به كبوتر چشم مي دوزيم.
- اي داد كبوتر پريد.
محمد هيچ عكس العملي نشان نمي دهد و فقط محو تماشاي پرواز كبوتر شده است. همه سر كار خودمان برمي گرديم. محمد چند لحظه درنگ مي كند.
دقايقي بعد صداي محمد را از پشت سرم مي شنوم: زهرا من كبوتر مي خوام...
¤ فاطمه حسين زاده. نايين
كاش كودكي بيش نبودم
كاش كودك بودم و در هوس پرواز جان مي دادم. كاش كودك بودم و كوير سيما را از سيلاب اشك سير مي نمودم. كاش كودكي بيش نبودم تا به چيز كوچكي، بسيار خوشحال مي شدم. كاش كودك بودم و هيچگاه نمي دانستم كه پول چيست و به قدرت آن پي نمي بردم. و...
و اما اكنون كه روزگار ما را به موازات خويش مي برد و كسي را از اين قانون مستثنا نمي كند، بهتر است كه هم تخيل پرواز را بدانم و هم خطر آن را و هم لذت آن. هم خطر كوير را بدانم و هم زيبايي آن را. هم ارزش اشيا را بدانم و هم ارزش خود را. و بدانم كه ثروت براي ذخيره كردن نيست بلكه براي قرار گرفتن انسان در مجراي قضا و قدر است. و بدانم كه اگر اينها را بدانم، كودكي هستم كه تعالي را حس نموده ام و اگر به نيلگوني اين مهم در نيايم، بزرگي باشم كه به كودكي جان برون سازم.
اما اي آنكه جمله پادشاهان را ناظر بودي و جز اندكي، بر تو نگريستند و بر تو (ز خوف) نگريستند، درايت طفوليت را بر من بخش و عقل بزرگان را بر من عطا ساز. و مصالح اين دل را عشق و وفا ساز. باشد كه آينده اي ز نور را بر خود بنهيم و بسازيم. هر چند كه بر اين دل كوچك و تنگ، هيچ چيز توان ورودش نباشد.
نويسنده جلال فيروزي نوزده ساله از ساوه
شوق كودكانه
معصوميت كودكانه من، مانع از ترسيدن تو نيست.
حق داري، حق داري بپري و از اينجا بروي. حتماً ديده اي كه چگونه دوستانت را زنداني كرده ايم.
شايد هم سنگي بال خودت را شكسته باشد.
كبوتر، پرواز كن و برو. به چشم هايم نگاه نكن. شوق كودكانه من اندكي بعد خاموش مي شود ولي غصه تو از در قفس بودن هيچ گاه پايان نمي پذيرد. پرواز كن و برو. پرواز كن!
محمد حيدري، 16 ساله، قم
آرزوي ديرينه
پرواز؛ اين آرزوي ديرينه بشري، از كودكي انسان با او بوده و خواهد بود. از ساليان بسيار ديرين و كهنسال تا به اين غايت كه راه پيموده و هنوز با همه پيشرفت ها راه بسيار باقي است.
ميلاد ومهران پورمحبي تهران
آشيانه
از كبوتري كه براي ساختن آشيانه اش هزاران بار چوب خشكي را مي آورد بياموز معناي توانستن را، و راز استواري را از تنه درختي ياد بگير كه هم خودش و هم زمين را با چنگ ريشه هاي در خاك نفوذ كرده اش نگه مي دارد. و از قدم هايت ياد بگير احترام به حق ديگري را چرا كه هيچ گاه قدم هاي تو براي جلو رفتن نظم را برهم نمي زنند. و محكم باش، محكم به مانند مشت گره كرده ات كه براي آشيانه ات درهم مي پيچد، وسرسخت باش و به بيگانه اجازه تصميم براي آشيانه ات نده، چرا كه با هر تكان مشت خشم تو به سوي بيگانه، آشيانه ات محكم تر و قدم هايت در خانه ات با ثبات تر خواهد بود.
فانوس-15ساله- تهران
(عضو تيم ادبي و هنري مدرسه)
كبوتر مثل بابا
درست يادم است حدوداً 17سال قبل بود يك بعدازظهر پاييزي ديدم مادرم خوابيده است به آرامي به باغ رفتم تا بازي كنم. زير سايه درخت با چوب هاي خشك خانه مي ساختم كه يك دفعه ديدم كبوتر سفيدي بال زد و روي شاخه درخت نشست. يادم آمد تقريباً چند هفته قبل كه با حسين توي حياطشان بازي مي كرديم يك كبوتر روي ديوارشان نشست من و حسين خيلي دوست داشتيم كه كبوتر را بگيريم اما قدمان به ديوار نمي رسيد.
درست همان شب بود كه شنيدم مامان به مادربزرگ مي گفت كه باباي حسين شهيد شده. باباي حسين با باباي من رفيق بودن با هم رفته بودن جبهه يادم آيد به مامان گفتم شهيد شدن يعني چه؟ و او چيزي نگفت!
دوباره به كبوتر نگاه كردم با كبوترهاي ديگر فرق داشت؛ خاكي بود و خسته. انگار از راه دوري آمده بود. مثل وقت هايي كه بابا از جبهه مي آمد. بابا زود برمي گشت اما من دلم مي خواست كبوتر بماند. دلم مي خواست بگيرمش و آن را به حسين نشان بدهم كه بال زد و روي شاخه ديگري نشست. دوباره سرگرم بازي شدم كه كبوتر پر زد. با چشمهايم تعقيبش كردم تا جايي كه ديگر نديدمش برگشتم. در خانه مامان هنوز خواب بود و مادربزرگ داشت چاي دم مي كرد. ناگهان نفس زنان از خواب بلند شد. مادربزرگ گفت: «چيه دخترم خواب بدي ديدي؟»
مادر چند تا الله اكبر گفت و بعد خدا را شكر كرد. در حالي كه قطره اشك از گونه هايش غلطيد و افتاد پايين و آنجا بود كه من فهميدم شهادت يعني چه!
نرگس اسدي. 17ساله. آمل
بهانه
چند ماهي مي شه كه راه افتادم. خونه ما يه آپارتمان 60 متريه. اطراف من پر از وسايل جورواجوره. از مبل و كمد و بوفه گرفته تا تخت و چيزهاي ديگه.
هيچ جايي نيست كه من بازي كنم. ديروز از بس جيغ كشيدم و بهانه گرفتم، مامان و بابا منو آوردن بيرون.
اي بابا! اينجا هم كه چيز جالبي براي بازي من نداره. من تاب و سرسره دوست دارم. از همون هايي كه توي تلويزيون نشون مي ده. و بچه ها ازش بالا مي رن تا سوارش بشن. اي كاش منم مثل اين كبوتر بال داشتم. اونوقت پر مي كشيدم و مي رفتم روي اون تاب و سرسره ها مي نشستم و بازي مي كردم.
ساره احمدي. قم
همراه با قرآن
هنگامي كه به اين تصوير نگاه كردم تصميم گرفتم از دريچه معاني قرآن (ترجمه منظوم اميد مجد) اين تصوير را توصيف كنم و از دريچه قرآن به آن نگاه كنم در ابتدا به آيه ]سوره جمعه اشاره مي كنم كه مي فرمايد:
هر آن چه بود در زمين و آسمان
ستايش نمايند رب جهان
خدايي كه او پادشاهي است پاك
حكومت كند بر سماوات و خاك
خدايي كه او راست بس اقتدار
حكيم و عليم است پروردگار
بسيار زيباست صحنه اي كه همه چيز درحال يا رب گفتن است. و همه موجودات بوي خدا مي دهند. و معنويت را مي پراكنند. فرض اين موضوع هم آدمي را از خود بي خود مي كند. چنان كه سعدي نيز در سفر با دوست خود درباره او چنين مي گويد كه در هنگامي كه همه خواب بودند آشفته حال بلند شده و به عبادت خداي يگانه پرداخته است. اين همان نيروي الهي و قدرت خدايي است كه انسان را وامي دارد ستايشش كند. انسان مي بيند كه همه موجودات درحال ستايش هستند و از اين موجود احسن الخالقين با عقلي كه خدا به او عنايت فرموده بعيد است كه عبادت نكند خدا را و در برابر خدا زانوي بندگي به زمين نسايد.
با نگاه پسرك به كبوتر كه انگار بال و پرش را به نشانه خداحافظي بالا آورده است مي توان به آيه 19 سوره ملك اشاره كرد كه مي فرمايد:
نبينند آيا كه در آسمان
چه سان پرگشايند اين مرغكان
گهي بال بگشوده كه پرزنان
به پرواز آيند در آسمان
همانا بجز مهربان كبريا
نگهدارشان نيست كس در هوا
كه بر هر چه دارد بدنيا وجود
خدا هست آگاه و آگاه بود
بله اين آيه مي خواهد بگويد كه ما انسان ها بايد به اطراف خويش توجه داشته باشيم و از اتفاقاتي كه در اطرافمان مي افتد درس بگيريم.
مثلا با مشاهده همين پرندگان كه پرواز مي كنند مي توانيم پي به قدرت خدا ببريم كه اوست كه آن ها را آفريده و در آسمان پرواز مي دهد تا بتوانند اوج گيرند و از آزادي خويش لذت برند. ما هم مي توانيم مانند اين كبوتر دو بال خود را باز كرده و به سوي قله هاي علم، ايمان و معرفت پرواز كنيم.
هنگامي كه به درختان- كه نشانگر فصل خزان هستند- مي نگريم خوب است به آيه 57 سوره اعراف اشاره كنيم كه مي فرمايد:
خدا بادها را فرستد كه چند
به باران رحمت بشارت دهند
كه بردارد آن بار سنگين آب
كه بر پشت خود برگرفته صحاب
پس آن ابرها را به سير و گذار
برانيم بر سوي شهر و ديار
كه مرده ز بي آبي خشكسال
نيازي به آبش بود در كمال
فرستيم باران از اين رو فرو
كه حاصل برآيد فراوان از او
همين گونه هم مردگان را زخاك
برون مي نماييم بعد از هلاك
بود آنكه از آن بگيرد پند
شمار افتد اين سخن سودمند
با توجه به معناي اين آيه مي توانيم دريابيم كه طبيعت مي تواند درس خوبي به ما بدهد و هر يك از اتفاقاتي كه در آن مي افتد نشانه اي است براي آنان كه مي انديشند. تأثير باران در حيات و زندگي و خشك شدن درختان در فصل پاييز و جوانه زدن آن ها در فصل بهار خود درسي است براي اينكه ما بفهميم قيامتي هست و خدا ما را چگونه برمي انگيزد.
فاطمه پرنيان. 18 ساله. جهرم
در باغ ارباب
پسر بچه گرسنه قاب عكس ما، ساعت ها بود كه در باغ ارباب پرسه مي زد. ناگهان كبوتري روي شاخه ديد، پسرك در عين گرسنگي دل بسته پرواز كبوتر بود و با نگاهش التماس مي كرد پرنده او را هم با خود ببرد.
پسر كوچولوي قاب ما پرنده را فراري داد و نفس بلندي كشيد و با دلي پرآرزو چشم دوخت به پرواز زيباي كبوتر و...
فاطمه شهريور (باران) تهران
 جمعه 22 شهريور 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: کيهان]
[مشاهده در: www.kayhannews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 283]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن