تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 20 آبان 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):غيرت از ايمان است و بى بند و بارى از نفاق.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

چراغ خطی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1827916307




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

شيخ ابوالحسن خرقاني


واضح آرشیو وب فارسی:سایت دانلود رایگان: شيخ ابوالحسن خرقاني
شيخ ابوالحسن علي بن‌جعفر بن ‌سلمان خرقاني « يا علي بن احمد » عارف بزرگ قرن چهارم و پنجم هجري از چهره‌هاي بسيار درخشان عرفان ايراني است كه در آزادانديشي و مردم‌گرائي جهاني و وسعت نظر انساني و تفكر والاي عرفاني ممتاز و كم‌نظير است. گفتار و كردار اين عارف كيهان‌گراي ايراني كه در نيمه دوم قرن چهارم و اوايل قرن پنجم هجري در خرقان قومس « كومش » استان حاليه سمنان ميزيسته است. در طي گذشت نزديك به يك‌هزار سال همواره مورد توجه و دقت و مطالعه و سرمش عارفان و شاعران و متفكران و محققان بوده است.

وي در سال 351 يا 352 هجري در قصبه خرقان قومس از توابع بسطام متولد شده و در روز سه‌شنبه دهم محرم(عاشورا) سال 425 هجري در هفتاد و سه سالگي در همان قصبه خرقان جهان را بدرود گفته است. مشهور است كه علاوه بر همشهري وي يعني بايزيد بسطامي عارف بزرگوار و عالي‌مرتبه قرن دوم و سوم هجري كه شيخ و مقتداي حال جذبه و تفكر او بوده است مانند عارف معروف معاصر خود شيخ ابو سعيد ابوالخير خرقه ارشاد و طريقت از شيخ ابوالعباس احمد بن محمد عبدالكريم قصاب آملي داشته است.

در منقولات و حكايات باقي مانده است كه شيخ ابوسعيد ابوالخير عارف مشهور و ابوعلي سينا فيلسوف نامي و ناصر خسرو قبادياني علوي، شاعر و متفكر ايراني كه معاصر شيخ ابوالحسن خرقاني بوده‌اند به خرقان رفته و با وي صحبت داشته و مقام معنوي وي را ستوده‌اند. ونيز گفته‌اند كه سلطان محمود پادشاه مقتدر غزنوي بديدار شيخ ابوالحسن خرقاني رفته و از وي كسب فيض كرده و نصيحت خواسته است.

از شاگردان ممتاز و مشهور شيخ ابوالحسن خرقاني خواجه عبدالله انصاري عارف قرن پنجم هجري است كه سالها در خرقان زيسته و از انفاس پر بركت شيخ ابوالحسن خرقاني كسب فيض و معلومات كرده است. در مورد ارتباط معنوي بايزيد بسطامي عارف قرن دوم و سوم هجري با شيخ ابوالحسن خرقاني كه از وفات بايزيد 234 هجري تا تولي شيخ ابوالحسن 351 يا 352 هجري يكصد و هفده يا هجده سال فاصله است مطالب زيادي در آثار نويسندگان و محققان به ويژه عارفان قرنهاي بعد آمده است كه قابل توجه و تأمل مي‌باشد. بديهي است اينگونه ارتباطات آشكار مؤيد بقاي روح و استمرار و انتقال هويت و معنويت پنهان از چشم ظاهربين بشري است كه فهم ضعيف و محدود ما به ندرت قادر به درك جلوه‌هائي از آن مي‌باشد. شيخ فريدالدين عطار نيشابوري عارف بزرگ قرن ششم و هفتم هجري در اين باره مي‌نويسد:

نقل است كه شيخ بايزيد هر سال يك نوبت به زيارت دهستان شدي بسرريگ كه آنها قبور شهداست، چون بر خرقان گذر كردي باستادي و نفس بركشيدي، مريدان از وي سؤال كردند كه شيخا ما هيچ نمي‌شنويم، گفت: آري كه از اين ديه دزدان بوي مردي مي‌شنوم، مردي بود نام او علي و كنيت او ابوالحسن به درجه از من پيش بود، بار عيال كشد و كشت كند و درخت نشاند.

هم‌‌چنين در مورد توجه و ارتباط متقابل شيخ ابوالحسن خرقاني به بايزيد بسطامي و مددجستن از تربت او شيخ فريدالدين عطار نيشابوري مي‌نويسد:

نقل است كه شيخ ابوالحسن در ابتدا دوازده سال در خرقان نماز خفتن به جماعت كردي و روي به خاك بايزيد نهادي و بسطام آمدي 3 فرسنگ و باستادي و گفتي بار خدايا از آن خلعت كه بايزيد را داده‌اي ابوالحسن را بويي ده و آنگاه بازگشتي، وقت صبح را به خرقان بازآمدي و نماز بامداد به جماعت به خرقان دريافتي بر طهارت نماز خفتن.

نقل است كه وقتي دزدي بسر بازي شده بود تا پي او نتوانند ديدن و نتوانند برد. شيخ گفته بود من در طلب اين حديث كم از دزدي نتوانم بود تا بعد از آن از خاك بايزيد بسرباز مي‌شده بود و پشت بر خاك او نمي‌كرد تا بعد از دوازده سال از تربت آواز آمد كه: اي ابوالحسن گاه آن آمد كه بنشيني. شيخ گفت: اي بايزيد همي همتي بازدار كه مردي امي‌ام و از شريعت چيزي نمي‌دانم و قرآن نياموخته‌ام آوازي آمد: اي ابوالحسن آنچه مرا داده‌اند از بركات تو بود. شيخ گفت: تو به صدو سي‌و ‌اند سال پيش از من بودي. گفت: بلي وليكن چون به خرقان گذر كردمي نوري ديدمي كه از خرقان به آسمان برمي‌شدي و سي سال بود تا به خداوند به حاجتي درمانده بودم بسرم ندا كردند كه: اي بايزيد به حرمت آن نور را به شفيع آر تا حاجت برآيد گفتم: خداوندا آن نور كيست؟ هاتفي آواز داد كه آن نور بنده خاص است و او را ابوالحسن گويند، آن نور را شفيع آر تا حاجت تو برآيد شيخ گفت چون به خرقان رسيدم بيست و چهارم روز، جمله قرآن يباموختم و به روايتي ديگر است كه بايزيد گفت: فاتحه آغاز كن چون به خرقان رسيدم قرآن ختم كردم.

گويند شيخ ابوالحسن خرقاني بر سر در خانقاه خود نوشته بود: « هر كس كه درين سرا درآيد نانش دهيد و از ايمانش مپرسيد.چه آن كس كه به درگاه باريتعالي به جان ارزد، البته بر خوان ابوالحسن به نان ارزد. »

نگارنده « رفيع » اين مضمون والاي انساني را چنين به نظم درآورده است:

بر سر در خانقاه خرقان
شيخ خرقان به لطف عرفان

اين نكته نوشته بود از مهر
مهر فلك است تالي آن

هر كس كه در اين سرا در آيد
گر گرسنه بود يا كه عطشان

مهمان به خوان عارفان است
گر گبر بود و يا مسلمان

از مهر به خدمتش بكوشيد
زيرا كه هم اوست پيك جانان

شايسته‌ي نان ابوالحسن هست
آن كس كه خداي داده‌اش‌جان




راستي با همه‌ تلاشها و كوششهاي خيره‌كننده‌اي كه بشر در راه كسب علوم و فنون كرده و پيشرفتهايي نيز بدست آورده است. متأسفانه در راه معنويت و انسانيت واقعي با تأسيس و تشكيل سازمانهاي مختلف خيريه جهاني بعد از گذشت يك‌هزار سال حتي توفيق روش عالي انساني خانقاه اين عارف بزرگوار و كيهان‌گراي ايراني را نداشته است و جلوه و جلال اين خانقاه حاشيه‌ي كوير مركزي ايران به شهرت و شعار همه آن مؤسسات پر زرق و برق و پر آوازه جهاني پهلو مي‌زند. از ديگر سخنان والاي شيخ ابوالحسن خرقاني كه برگزيده‌ايم اينهاست:

عالم بامداد برخيزد طلب زيادتي علم كند، و زاهد طلب زيادتي زهد كند و ابوالحسن در بند آن بود كه سروري به دل برادري رساند. اگر به تركستان تا به در شام كسي را خاري در انگشت شود آن از آن من است. همچنين از ترك تا شام كسي را قدم در سنگ آيد زيان آن مراست و اگر اندوهي در دلي است آن دل از آن من است.

كاشكي به دل همه‌ي خلق، من به مردمي تا خلق را مرگ نبايستي ديد. . .كاشكي حساب همه خلق با من بكردي تا خلق را به قيامت نبايستي ديد. كاشكي عقوبت همه خلق، مرا كردي تا ايشان را دوزخ نبايستي ديد. بهترين چيزها دلي‌ست كه در وي هيچ بدي نباشد. اگر سرودي بگويد و به آن حق را خواهد بهتر از آن بود كه قرآن خواند و بدان حق را نخواهد. هر چه براي خدا كني اخلاص است و هر چه براي خلق كني ريا. هر كه عاشق شد خداي را يافت و هر كه خداي را يافت خود را فراموش كرد.

او به راستي مريد و شاگرد روحاني سلطان العارفين بايزيد بسطامي است كه گفته است: مريد من آنست كه بر كناره دوزخ بياستد و هر كه را خواهند به دوزخ برند دستش گيرد و به بهشت فرستد و خود به جاي او به دوزخ رود.

به هر حال شيخ ابوالحسن خرقاني از عارفان انگشت شماري است كه اصل عشق نافذ را اعلام كردند و خدمت به بشريت نيازمند را هدف هستي خود مي‌دانستند. برخي از سخنان او كه در نورالعلوم آمده و همچنين شيخ فريدالدين عطار نيشابوري در تذكره‌الاولياء آورده و در قرنهاي بعد نقل كرده‌اند از بسياري از رساله‌هاي گوناگون نظري گوياتر و پر معني‌تر است.

جلال‌الدين محمد بلخي مولوي عارف بزرگ قرن هفتم هجري داستان ارتباط معنوي (مينوي) بايزيد بسطامي و شيخ ابوالحسن بسطامي و پيش‌بيني مشهور بايزيد درباره‌ي ظهور شيخ ابوالحسن خرقاني بعد از يكصد و هفده سال، در دفتر چهارم كتاب مثنوي خود تحت عنوان «وحي دل» به نظم اينطور آورده است:



آن شنيدي داستان بايزيد
كه ز حال بوالحسن پيشين چه ديد

روزي آن سلطان تقوا مي‌گذشت
با مريدان جانب صحرا و دشت

بوي خوش آمد مر او را ناگهان
در سـوادري ز سـوي خـارقـان

هم بدانجا ناله‌ي مشتاق كرد
بـوي را از باد استنشاق كـرد

بوي خوش را عاشقانه مي‌كشيد
جان او از باد باده مي‌چشـيد

كوزه‌اي كو از يخابه پر بود
چون عرق بر ظاهرش پيدا شود

آن ز سردي هوا آبي شدست
از درون كوزه نم بيرون بجست

باد بوي آور مرو را آب گشت
آب هم او را شراب ناب گشت

چون درو آثار مستي شد پديد
يك مريد او را از آن دم بر رسيد

پس بپرسيدش كه اين احوال‌خوش
كه برون است از حجاب پنج و شش

گاه سرخ و گاه زرد و گه سپيد
مي‌شود رويت چه حالست و نويد

مي‌كشي بوي و به ظاهر نيست گل
بي‌شك از غيبست و از گلزار گل

اي تو كام جان هر خود كامه‌ي
هـر دم از غيـبت پيام و نــامه

هر دمي يعقوب بار از يوسفي
مـي‌رسـد انـدر مـشام تو شفي

قطره‌اي بر ريز بر ما از آن سبو
شمه‌اي از آن گلستان با ما بگو

حـو نـدارم اي جمال مهتري
كه لب ما خشك و تو تنها خوري

اي فلك پيمان چست چست خيز
ز آنچ خوردي جرعه‌اي بر ما بريز

مير مجلس نيست در دوران دگر
جز تو اي شه، در حريفان در نگر

كي توان نوشيد اين مي زير دست
مي يقين مر مرد را رسواگر است

بوي را پوشيده و مكنون كند
چشم مست خويشتن را چون كند

خود نه آن بويست اين كاندر جهان
صد هزاران پرده‌اش دارد نهان

پر شد از تيزي او صحرا و دشت
دشت چه كز نه فلك هم درگذشت

اين سر خم را به كهگل در مگير
كين برهنه نيست خود پوشش‌پذير

لـطف كـن اي رازدان رازگـو
آنـچ بازت صيد كـردش باز گو

گـفت بوي بوالعجب آمد بـه مـن
هـم‌چـنانكه مر نبـي را از يـمن

گفت:زين سو بوي ياري مي‌رسد
كـاندرين ده شهرياري مي‌رسد

بعـد چندين سال مي‌زايد شهي
مــي‌زنـد بـر آسـمانها خرگهي

رويش از گلزار حق گلگون بود
از من او اندر مـقام افـزون بـود

چيست نامش ؟گفت:نامش بوالحسن
حـليه‌اش وا گفـت ز ابرو و ذقن

قـد او و رنـگ او و شـكل او
يك بيك وا گفت از گيسو و رو

حليه‌هاي روح او را هم نمود
از صفات و از طريق و جاو بود

حليه‌ي تن همچوتن عاريتي است
دل‌بر‌آن‌كم نه‌كه آن‌يك‌ساعتي‌است

حليه‌ي روح طبيعي هم فناست
حليه‌ي آن جان طلب كان بر سماست

جسم او همچون چراغي بر زمين
نـور او بـالاي سـقف هـفـتمـين

آن شـعـاع آفتـاب انـدر وثـاق
قرص او انـدر چـهارم چــار طاق

نقش گل در زير بينـي بـهر لاغ
بوي گل بر سقف و ايوان دماغ

مرد خفته در عدن ديده فرق
عكس آن بر جسم افتاده عرق

پيرهن در مصر رهن يك حريص
پر شده كنعان ز بوي آن قميص

بر نبشتند آن زمان تاريخ را
از كباب آراستند آن سيخ را

چون رسيد آن‌وقت وآن‌تاريخ‌راست
زاده شد آن شاه و نرد ملك باخت

از پس آن سالها آمـد پـديــد
بـوالحسن بعد وفـات بـايـزيـد

جمله خوبيهاي او ز امساك وجود
آن چنان آمد كه آن شه گفته بود

لــوح محفوظست او را پيشـوا
از چه محفوظ است محفوظ ازخطا

نه‌نجومست ونه‌رمل است ونه‌خواب
وحـي حق الله اعـلـم بـاالصـواب

از پـي روپـوش عـامـه در بـيان
وحـي دل گـويند آن را صـوفيان

وحي دل گيرش كه منظرگاه اوست
چون خطا باشد ؟چو دل آگاه اوست




در جاي ديگر همين دفتر، دفتر چهارم مولوي نظريه و گفتار شيخ ابوالحسن خرقاني را درباره پيش‌بيني جزئيات وجود و ظهور خود توسط بايزيد بسطامي در يكصد و تقريباً بيست سال چنين سروده است:



همچنان آمد كه او فرموده بود
بوالحسن از مردمان آن را شنود

كه‌:حسن باشد مـريد و امتـم
درس گيرد هر صباح از تربتم

گفت:من‌هم نيز خوابش ديده‌ام
وز روان شيخ ايـن بـشنيده‌ام

هر صباحي رو نهادي سوي گور
ايستادي تا ضحـي انـدر حضور

يا مثـال شيخ پيشش آمـدي
ياكه‌بي‌گفتي شكالش‌حل شدي

تا يكي روزي بيامـد با سعـود
گورها را برف نـو پـوشيده بـود

توي بر تو برفها همچون علم
قبه‌قبه ديد و شـد جانش بغم

بانگش آمد از حظيره شيخ حي
ها انا ادعوك كـي تسعـي الي

هين بيا اين سو،بر آوازم شتاب
عالم‌از برف است‌روي‌ازمن متاب

حال او زآن روز شد خوب و بديد
آن عجايب را كه اول مي‌شنيد






خواجه عبدالله انصاري شاگرد و مريد ممتاز شيخ ابوالحسن خرقاني

خواجه عبدالله انصاري «پير هرات» عارف بزرگ قرن پنجم هجري و گوينده رسائل مقالات و مناجات‌هاي خوش‌آهنگ و دلنشين و سوزناك و سراپا هنر عرفاني از شاگردان و مريدان خاص شيخ ابوالحسن خرقاني بوده است. وي سالها در خرقان به سر برده و در خانقاه خرقان از محضر پر بركت شيخ ابوالحسن خرقاني كسب فيض كرده تا به سر حد كمالات معنوي نائل شده است. چنانكه خود گفته است «مشايخ من در حديث و علم و شريعت بسيارند. اما پير من در تصوف و حقيقت شيخ ابوالحسن خرقاني است و اگر او را نديدمي كجا حقيقت دانستمي. » ماجراي ارادت وانجذاب خواجه عبدالله انصاري به تفصيل در مجموعه كامل نورالعلوم و تذكره‌الاولياء و ديگر كتابهاي شرح احوال عارفان آمده است.

خواجه عبدالله انصاري در مناجات و مقالات خود درباره كسب فيض از مكتب شيخ بزرگان خرقان چنين آورده است:

عبدالله مردي بود بياباني، مي‌رفت به طلب آب زندگاني، ناگاه رسيد به شيخ ابوالحسن خرقاني، ديد چشمه‌ي آب زندگاني چندان خورد كه از خود گشت فاني، كه نه عبدالله ماند و نه شيخ ابوالحسن خرقاني، اگر چيزي مي‌داني من گنجي بودم نهاني، كليد او شيخ ابوالحسن خرقاني.



آثار شيخ ابوالحسن خرقاني

در تذكره‌ها و شرح احوال رجال از جمله در ريحانه‌الادب محمد علي مدرس و رياض‌العارفين رضاقلي‌خان هدايت رساله‌ها و اشعاري به شيخ ابوالحسن خرقاني منسوب داشته‌اند كه از آن جمله اينهاست:

1- رساله‌الخائف الهائم من لومه‌اللائم. كه نظير آن در اصول طريقت تأليف نشده است.

2- فواتح‌الجمال و غير اينها.

3- نور‌العلوم كه شامل ذكر مباني عرفاني و رواياتي است كه با نام شيخ ابوالحسن خرقاني بستگي دارد و نمونه‌هايي از سخنان اوست كه بوسيله‌ي يكي از شاگردان و پيروان شيخ در ده باب تدوين شده است. مجموعه‌ي كامل اين كتاب توسط نگارنده «رفيع» در اسفند سال 1359 خورشيدي چاپ و منتشر شده و تا كنون به سه چاپ رسيده است.

همچنين دو رباعي زير از آثار منظوم او ثبت گرديده است:

اسـرار ازل را نه تو دانـي و نه مـن
وين حرف معما نه تو خواني و نه من

هست از پس پرده گفتگوي من و تو
گـر پرده بر افتد نـه تو ماني و نـه من




آن دوست كه ديدنش بيارايد چشم
بي‌ديدنش از گريـه نياسايد چشم

مـا را ز بـراي ديـدنش بايـد چشم
گردوست نبيند به‌چه‌كارآيدچشم؟




گويند كه جناب شيخ را پسري نو رسيده بود و در روز عيد اضحي « قربان» كشته شد. جناب شيخ پس از استفسار اين رباعي را در مناجات گفته، رحمه‌الله عليه.



حاشا كه من از حكم تو افغان كنمي
با خود نفسي خلاف فرمان كنمي

صـد قـره‌عـين ديــگرم بــايستـي
تا روز چنين بهر تو قربان كنمي




در اينجا با نقل اشعاري كه بر سر مزار شيخ ابوالحسن خرقاني آزاده مرد آزادانديش در مرداد سال 1343 خورشيدي سروده‌ام شرح احوال او را به پايان مي‌برم:

بـعد الـهام از روان پـير عـرفان بـايزيد
جـان مشتـاقم ز بـيتابي سوي خرقان كشيد

پاي دل تا بر ديـار شيخ خرقاني رسيد
گوش دل اين گفته‌ي بس نغز و بي‌پروا شنيد

كاي‌مريدان هركه‌آيداين‌سرا نانش‌دهيد
دين و ايمانش مجوئيد و غمش بر جان خريد

آنكه دارد ارزش جان نزد جانان اي‌مريد
ظلـم بـاشد گر كنـيش از لقمه نانـي نـاامـيد

آفرين بادا بر اين مكتب‌كه بي‌شك‌قرنها
چشم گيتي اين چنين الفت از اين مردم نديد

ملاقات محمود غزنوی با ابوالحسن خرقانی

شیخ فرید الدین عطار نیشابوری، داستان ملاقات محمود غزنوی با ابوالحسن خرقانی۱ عارف نامدار قرن چهارم هجری را در کتاب تذکره‌ی اولیا آورده است. بخش کوتاهی از این ماجرا را با هم می‌خوانیم:



« نقل است که ... سلطان محمود به زیارت شیخ ابوالحسن خرقانی رسول فرستاد که شیخ را بگویید که سلطان برای [دیدن] تو از غزنین بدینجا آمد، تو نیز برای او از خانقاه به خیمه‌ی او درآی؛ و رسول را گفت اگر نیاید این آیه برخوانید: "واطیعو الله و اطیعو الرسول و اولی الامرمنکم۲." [از خدا اطاعت کنید و از رسول او و آنان که اداره‌ی امور شما را بر عهده دارند]

رسول پیغام بگزارد. شیخ گفت: مرا معذور دارید. این آیه برو خواندند، شیخ گفت: محمود را بگویید که: چنان در اطیعو الله مستغرقم که در اطیعو الرسول خجالتها دارم تا به اولی الامر چه رسد؟! رسول بیامد و به محمود باز گفت. محمود را رقت آمده [دلش نرم شد] و گفت: برخیزید، که او نه از آن مرد است که ما گمان برده بودیم۳...

پس محمود بدره ای زر پیش شیخ نهاد. شیخ قرصی نان جوین پیش نهاد و گفت: بخور! محمود همی خاوید [دندان می زد] و در گلویش می گرفت. شیخ گفت: مگر حلقت می گیرد؟ گفت: آری. گفت: میخواهی که ما را این بدره زر تو گلوی بگیرد؟ برگیر که این را (اشاره به زر) سه طلاق داده ایم. محمود گفت: در چیزی کن [برای کار دیگری خرج کن]. گفت: نکنم. گفت: پس مرا از آن خود یادگاری بده، شیخ پیراهنی از آن خود بدو داد. محمود چون بازهمی گشت گفت: شیخا خوش صومعه‌ای داری، [شیخ] گفت: آن همه داری، این نیز همی بایدت؟!»۴

------------------------------------

پی نوشت:

۱-این جناب شیخ ابوالحسن خرقانی از آن عارفان بزرگوار است که حتی قبل از تولدش مژده‌ی آمدنش را داده بودند. مشهور ترین شاگردش خواجه عبدالله انصاری است. خواجه عبدالله درباره‌ی تاثیر شاگردی شیخ می‌گوید:

عبدالله مردی بود بیابانی، می‌رفت به طلب آب زندگانی، ناگاه رسید به شیخ ابوالحسن خرقانی، دید چشمه‌ی آب زندگانی، چندان خورد که از خود گشت فانی، که نه عبدالله ماند و نه شیخ ابوالحسن خرقانی، اگر چیزی میدانی من گنجی بودم نهانی، کلید او شیخ ابوالحسن خرقانی.

۲- ما ترجمه‌ی ساده‌ای از این آیه (۵۸-نسا) را آورده‌ایم. مترجمین شیعه این آیه را اندکی مبهم ترجمه می‌کنند مثلا آیت‌الله مکارم شیرازی این گونه ترجمه کرده‌اند: اى کسانى که ایمان آورده‏اید! اطاعت کنید خدا را! و اطاعت کنید پیامبر خدا و اولو الأمر را تا با استناد به احادیث متواتر استدلال و رفع ابهام کنند که منظور از اولیا امر امامان شیعه (ع) هستند. در مقابل بسیاری از اهل سنت ولی امر را کسی می‌دانند که زمام حکومت مسلمین در دست اوست (چه عادل باشد و چه نباشد) و به استناد این آیه قیام در برابر حاکم اسلامی را جایز نمی‌دانند.

۳- در طول تاریخ پادشاهان و اصحاب قدرت سعی می‌کردند با دیدار عارفان و مردان صالح برای خود آبرو و اعتباری کسب کنند. حالا اگر عارفی با پای خودش به درگاه سلطان می‌رفت از نظر تبلیغاتی بسیار به نفع سلطان بود٬ اما عارفان آگاهی چون شیخ ابوالحسن خرقانی فریب اصحاب قدرت را نمی‌خوردند.

۴- متن کامل حکایت را می‌توانید در سایت فرهنگ‌سرا پیدا کنید





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت دانلود رایگان]
[مشاهده در: www.freedownload.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 206]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن