واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: این جهانی یا آن جهانی؟! (2)

قرن 18 و 19 میلادی باصطلاح، دوران روشنگری و روشنفكری در اروپاست. اما واقعیت این است كه بستر اجتماعی برای چنین واژههایی وجود خارجی ندارد. چرا كه كسانی مانند "دیدرو" یا "مونتسكیو" یا "ولتر" حرفهایی میزدند، كه غالبا تعابیر بیادبانه و تحقیرآمیز و از نوع شانتاژ بود به طوری كه بیان كننده حال و هوای روزگار مردم و درد عینی تودهها نبود. بلكه بیانكننده حال و هوای عدهای خاص بود كه هدفشان شكستن هژمونی كلیسا است.«دیدرو» در رمانی به نام" LA RELIGIEUSE" ، داستان دختركی را كه ناخواسته وارد دیر میشود تعریف و تجاوزات جنسی و روابط نامشروع او را تفصیلا توصیف میكند. در فضایی كه بستر اجتماعی كاملاً مسیحی و اخلاقی است نوشتن چنین رمانهایی حال و هوای عامه نبود بلكه به قصد شكستن هژمونی قدرت مسیحیت و كلیسا در آن زمان منتشر میشد.نیروی فكری غالب در آن زمان، نیروی انتلكتوئلهاست كه جریانسازی میكنند. از طرف دیگر، نیروی اقتصادی هم فعالیت میكند و از طریق باندهای اقتصادی كه عناصر عمده آن یهودی هستند در عرصههای اقتصادی و سیاسی و فرهنگی نفوذ میكنند. این شبكه با ایجاد اولین كنیسههای یهودی در هلند و بدست گرفتن قدرت و نفوذ در شئون مختلف اجتماعی دول غربی، شبكههای مرتبطی از بانكداران و سیاستمداران ایجاد و به همین وسیله، سیاستمداران دیگر را تهدید یا تطمیع كردند. در امریكا به خاطر فرصتهای ویژهای كه در آغاز تاسیس این كشور مهاجرنشین وجود داشت سرمایهها عمدتاً توسط یهودیان كنترل میشد. قرائن و شواهد متقن تاریخی نشان میدهد كه این سرمایهداران حتی در بوجود آمدن انقلاب بلشویكی روسیه نیز علیه فئودالیسم و كلیسای روسیه سهیم بودند و بودجههای هنگفتی خرج كردند و حتی ارتباط آنها با دولت نازیسم نیز آشكار است. اینكه آیا آنها هیتلر را هم بر سر كار میآورند یا نه؟ بحث دیگری است.اما این موضوع كه این قشر، از هر فرصتی برای برقرار كردن ارتباط با سیاستمداران استفاده میكنند، ناشی از یك ذهنیت فراملی و فرافرهنگی، و نیات خاص و از پیش برنامهریزی شده آنها ناشی میشود.اما اگر قرار باشد كه رویكرد ما وارد نشدن «در این بازی» باشد، رویكردی كه با انقلاب اسلامی، عینا اتفاق افتاد، گشودن جبهه جهانی دیگری پیش پای محرومین جهان است.حجم بیش از اندازه تبلیغات درباره پدیدههای فوقالعاده ناچیز و بیاهمیت و از سویی دیگر، سكوت تقریباً مطلقی كه درخصوص این افراد پشت صحنه وجود دارد، انسان را به شك میاندازد. نفس این سكوت در فضای مهآلود فعالیتها و در عین حال، رعایت قواعد بازی و این كه هیچ بحثی از بازیگران اصلی و نقش آنها نیست گویای این حقیقت است.اگر در فضایی باشیم كه همه چیز آن تعریف شده است (و گفته باشند كه ما جز دنیا چیزی نمیخواهیم) و عوامل قدرت و سلطه در آن كاملا آشكار باشد، آیا میتوان فرض كرد كه كسی از میان صاحبان قدرت به فكر حذف رقیبانش نباشد؟ اگر چنین احتمالی بدهیم پس ما با مقوله قدرت در صحنه سیاسی و اجتماعی آشنا نیستیم و تنها بحث نظری میكنیم و دغدغه خاطر ما تنها تئوریهای سیاسی و آكادمیك است. در واقع تفاوت رویكرد صاحبان قدرت و اندیشه سیاسی در فضای بینالمللی با طرز تحلیل كسانی كه فقط در فضای آكادمیك میاندیشند نیاز به توضیح ندارد. كسی كه در متن اجتماع و بازی است فكرش به نظریهپردازی معطوف نمیشود. اندیشه او معطوف به بردن است. در این بازی، كارگزاران اصلی همیشه در فعل و و پیش برد بازی سیر میكنند و آنچه غایت این بازی است بردن است. لاجرم افرادی كه در متن بازی قرار میگیرند رویكرد كلام و گفتارشان كاملاً متفاوت از نظریهپردازان درباره بازی خواهد بود.

ما میتوانیم تصور كنیم كه دغدغه خاطر فیلسوفانی مانند "هابرماس"، "گیدنز" و...، اندیشه مدرن است. اما افراد دیگری هم هستند كه در متن مدرنیته، زیست میكنند، حساب كتاب میكنند و دائم در نقش «عمل» و «عملیات»، درگیر هستند و در واقع آنها در حال بازی شطرنج هستند. افرادی مانند "كیسینجر"، "برژینسكی" و "هانتینگتون". و به همین خاطر حال و هوای این دو گروه و كلام و نوشتههای آنها با هم متفاوت است. اگر توجه به متن بازی داشته باشیم دیگر نمیتوانیم به نوشتههای هابرماس رجوع كنیم. اگر ما دغدغه اندیشه سیاسی داشته باشیم، هابرماس، گیدنز و افرادی از این دست كه صاحبان اندیشهاند، حرفی قابل نقد و بررسی خواهند داشت. اما گفته و نوشته آن دسته دیگر (هانتینگتون و...) نظریهپردازی سیاسی نیست كه قابل نقد باشد بلكه آنها درگیر خود بازی هستند، به عبارتی دیگر درگیر خود «قدرت» هستند و از این رو نوشتههایشان حالوهوای نوشتههای آكادمیك علوم سیاسی را ندارد. آنها اصل بازی را نگاه میكنند و مخاطبشان نیز در متن بازیاند. آنها گرفتار نفس بازی در صفحه شطرنج هستند نه نظریهپردازی درباره آن. در واقع فضایی كه در آن فكر میكنند متفاوت با فضای آكادمیك است. طبیعی است كسیكه میخواهد دیگری را بكشد نمیگوید من میخواهم تورا بكشم. گفته میشود كه بهترین شاگردان ماكیاولی، كسانی بودند كه گفتند «او دروغ میگفت» ولی به آن عمل میكردند. بهترین شاگردان "ماكیاولی" كسانی هستند كه میگویند نمیخواهیم دنیا را فتح كنیم، اما در عمل (چون بازی تعریف شده است) در كار تسخیر جهان هیچ معیاری را رعایت نمیكنند.مساله ما این است كه با یك رویكرد تاریخی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی؛ آنها را شناسایی كرده به لایههای زیرین آنچه «جهانیشدن» مینامند دست پیدا كنیم هر چند برای ما كه در آن فضا زیست نمیكنیم كار دشواری است.در حال حاضر، دو گروه متضاد با دو رویكرد نسبتاً متفاوت، اما در هدف مشترك، این جریان را نقد میكنند، یكی گروه چپافراطی است كه دلنگرانی عمده آن، سلطه و هژمونی كاپیتالیسم است و دوم گروهی از جریانات دستراستی كه دلنگرانی بازسازی سلطه و هژمونی كمونیسم را دارند. جالب است كه هردو آنها یك چیز میگویند و هدفشان اشاره به خطر یك كاسه شدن جهان است. به تعبیر راستها، «كمونیسم جهانی» و به تعبیر چپها، «امپریالیسم جهانی.»عدهای زیر پرچم «یكسان شدن» و «یكسان فكر كردن» در یك بازی با قواعد مشخص میخواهند جهان را تحت سلطه خود بیاورند و شیوه استعمار و استثمار خود را در راستای پیروزی در بازی تعریف میكنند. در واقع اگر مدلهای چپ و راست افراطی تحقق پیدا كند، اهداف آنها قابل جمع هستند چون در غایت، یك حكومت حاكمه است كه قدرت مطلق جهان را در دست دارد. قدرت در نهایت، در یكجا متمركز میشود و در اینجا قواعد بازی، مشخص است. موانع باید از بین بروند. یكی از این موانع، مفهوم دولت - ملت است كه در زمان انقلاب فرانسه، حاكمیت یافت و نیز موانع اقتصادی و فرهنگی.گفتیم كه اصل «جهانی شدن»، مبتنی بر یك رویكرد سكولاریستی و مادی است و آن «این جهانی شدن» است. بنابراین بلافاصله میتوان نتیجه گرفت كه پادزهر آن هم «این جهانی نبودن» است. بنابراین هر نوع رویكردی كه در آن بهنحوی از انحأ، رویكرد به این دنیا (به صورت مستقل) باشد، ما را در بازی كثیفی كه قواعد آن را اهل دنیا و صاحبان آن تعریف میكنند وارد خواهد كرد و ما هم بهطور قطع نمیتوانیم آن قواعد را تغییر دهیم. درواقع، وارد شدن یا نشدن، رویكرد ما را تعیین میكند. ما نمیتوانیم بگوییم نمیخواهیم وارد شویم ولی جهانی هم باشیم.به محض اینكه قبول كردیم كه جزیی از این پدیده باشیم قواعد آنرا نیز پذیرفتهایم. تنها مقداری زمان خواهد برد. پس نمیتوان قواعد هژمونی سرمایهداری غرب را پذیرفت ولی غیر از اندیشه متعارف و حاكم بر جهان، به گونهای دیگر اندیشید.مساله ما این است كه با یك رویكرد تاریخی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی؛ آنها را شناسایی كرده به لایههای زیرین آنچه «جهانیشدن» مینامند دست پیدا كنیم هر چند برای ما كه در آن فضا زیست نمیكنیم كار دشواری است.اما اگر قرار باشد كه رویكرد ما وارد نشدن «در این بازی» باشد، رویكردی كه با انقلاب اسلامی، عینا اتفاق افتاد، گشودن جبهه جهانی دیگری پیش پای محرومین جهان است. حضرت امام نخستین كسی و انقلاب اسلامی، نخستین تحول بزرگی بود كه در برابر هژمونی مادیگری در جهان ایستاد و اصل آنرا زیر سوال برد. او گفت كه ما در دنیا هستیم ولی دنیا را مستقل نمیبینیم و نمیخواهیم و هیچ موقع وارد این بازی نمیشویم بلكه بازی دیگری با قواعد دیگری وجود دارد و عالم، منحصر به این دنیا نیست تا قواعد بازی آن منحصر در آن باشد كه تا به حال انجام میشده است. با انقلاب اسلامی، روایتی پیش آمد كه ارزشهای غرب را زیر سؤال برد. اگر قرار باشد این روایت را نپذیریم، به هر تعبیر و تفسیری وارد بازی غرب شدهایم. ادامه دارد... نویسنده: دكتر رامین خانبگی لینک مطالب مرتبط: جهان شمولی حقوق بشر حقوق بشر وفرهنگ های متعدد حقوق طبیعی، میراث ادیان توحیدی
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 414]