تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 9 دی 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):دانش منافق در زبان او و دانش مؤمن در كردار اوست.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1846679424




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

::: موجبات شهادت امام موسى كاظم علیه السلام :::


واضح آرشیو وب فارسی:سایت دانلود رایگان:


[تصویر: i3tweqna2owhids99yf.jpg]





امام در زندان بصره
امام فقط در یك زندان محبوس نبود، بلکه در زندان هاى متعدد به سر برد. ایشان را از این زندان به آن زندان منتقل مى‏كردند، و راز مطلب این بود كه در هر زندانى كه امام را مى‏بردند، پس از اندك زمانی زندانبان مرید امام مى‏شد. اولین حبس امام در هفتم ماه ذى الحجه سال 178، از زندان بصره آغاز گردید. امام را تحویل عیسى بن جعفربن ابى جعفر منصور، - نوه منصور دوانیقى- والى بصره دادند. او یك مرد عیاش و شرابخوار، و اهل رقص و آواز بود. مدتى که از زندانی بودن امام گذشت، كم كم عیسى بن جعفر علاقه ‏مند و مرید امام شد.عیسی بن جعفر بر اساس تبلیغات حکومت تصور مى‏كرد كه امام کاظم (ع) مردى ‏یاغى است كه مدعى خلافت است، ولی پس از چندی همجواری با امام دریافت که ایشان نه تنها دل به دنیا نبسته است بلکه غرق در معنویت است. و اگر مساله خلافت ‏براى ایشان مطرح است از جنبه معنویت مطرح است نه این كه یك مرد دنیا طلب باشد. همین مسائل باعث شد که وضع تغییر کند و عیسی دستور داد اتاق بسیار خوبى در اختیار امام قرار دادند و رسماً از امام پذیرایى مى‏كرد. از آن طرف هارون محرمانه به عیسی پیغام داد كه امام را بکشد. عیسی جواب داد که چنین كارى نمى‏كند. پس از این که هارون برای اجرای دستورش فشار زیادی آورد؛ عیسی نامه ای به خلیفه نوشت كه "دستور بده زندانی را از من تحویل بگیرند والا او را آزاد مى‏كنم، من نمى‏توانم چنین مردى را به عنوان یك زندانى نزد خود نگاه دارم." و البته چون عیسی بن جعفر پسرعموى خلیفه و نوه منصور بود، برای حرفش احترام قائل بودند.

امام در زندان هاى مختلف
بالاخره امام را از بصره به بغداد آوردند و تحویل فضل بن ربیع دادند. فضل بن ربیع، پسر« ربیع‏» حاجب -دربان- معروف است. (2) پس از مدتی فضل هم به امام علاقه ‏مند شد و وضع امام را تغییر داد که وضع بهترى بود. جاسوسان به هارون خبر دادند كه موسى بن جعفر در زندان فضل بن ربیع به خوشى زندگى مى‏كند، در واقع زندانى نیست و مثل میهمان است. هارون امام را از او گرفت و تحویل فضل بن یحیاى برمكى داد. فضل بن یحیى هم بعد از مدتى شروع به خوشرفتاری با امام كرد كه هارون خیلى خشمگین شد و جاسوس فرستاد که تحقیق كنند؛ و چون دیدند که جریان صحت دارد، هارون امام را از او نیز تحویل گرفت و فضل بن یحیى مغضوب واقع شد. پس از آن یحیى برمكى پدر فضل، براى این كه مبادا به سبب سرپیچی پسرانش از اوامر هارون از چشم هارون بیافتند، در مجلسى سر زده نزد هارون رفت و گفت: اگر از پسرم تقصیری سر زده، من حاضرم اوامر شما را اطاعت كنم؛ پسرم توبه كرده است، او را ببخشید. یحیی پس از آن که دل هارون را به دست آورد، به بغداد آمد و امام را از پسرش تحویل گرفت و تحویل زندانبان دیگرى به نام سندى بن شاهك داد كه گفته می شود مسلمان نبود. در زندان او خیلى بر امام سخت گذشت، و امام در زندان او هیچ روى آسایش ندید.

در خواست هارون از امام
در آخرین روزهایى كه امام زندانى بود و تقریباً یك هفته بیشتر به شهادت ایشان باقى نمانده بود، "هارون" یحیى برمكى را نزد امام فرستاد و با نرمی و ملایمت به او گفت از طرف من به پسرعمویم سلام برسان و به او بگو بر ما ثابت ‏شده كه تو گناهى و یا تقصیرى نداشته‏ای ولى متأسفانه من قسم خورده‏ام كه تا تو اعتراف به گناه نكنى و از من تقاضاى عفو ننمایى، تو را آزاد نكنم؛ البته لازم نیست هیچ كس هم ‏بفهمد. همین قدر که در حضور همین یحیى اعتراف كنی کافی است، چرا که من نمی توانم سوگند خود را بشکنم.
امام آن روح مقاوم و بزرگ، به یحیی پاسخ می دهد:« به هارون بگو از عمر من دیگر چیزى باقى نمانده است‏» و پس از یك هفته امام را مسموم نمودند.

علت دستگیرى امام
چرا هارون دستور دستگیری امام را داد؟ پاسخ روشن است: خلیفه به موقعیت اجتماعى امام حسادت مى‏ورزید و احساس خطر مى‏كرد، او برای حکومتش احساس امنیت نداشت. زمانی كه هارون تصمیم مى‏گرفت ولایتعهدی را براى پسرش امین، و بعد از او براى دیگر پسرانش مامون و مؤتمن تثبیت كند؛ علما و برجستگان شهرها را دعوت مى‏نمود تا همگی در آن سال به مكه بروند چرا كه مى‏خواست در آنجا از همه بیعت ‏بگیرد. اما برای چنین برنامه ای مانعی بزرگ وجود داشت و آن مانع امام کاظم علیه السلام بود. آن كسى كه اگر در آن جمع حضور می داشت و چشمها به او می افتاد، این فكر در اذهان ایجاد مى‏شد که آن كسی که ‏براى خلافت لیاقت دارد امام کاظم علیه السلام است و در اینجا قطعا نقشه های هارون به هم می خورد. پس وقتى كه به مدینه آمد، دستور زندانی کردن امام را داد.
در تاریخ آمده است که یحیى برمكى به اطرافیانش گفت: من گمان مى‏كنم خلیفه ظرف امروز و فردا دستور بدهد موسى بن جعفر را توقیف كنند. گفتند چطور؟ گفت: من همراهش بودم كه به زیارت حضرت رسول در مسجدالنبى رفتیم، وقتى كه خواست‏ به پیغمبر سلام بدهد، دیدم این گونه سلام مى‏گوید: السلام علیك یا ابن العم یا رسول الله. بعد گفت: من از شما معذرت مى‏خواهم كه مجبورم فرزند شما موسى بن جعفر را توقیف كنم.

بالاخره هارون دستور داد جلادهایش به سراغ امام بروند. اتفاقا امام در خانه نبود. ایشان به مسجد پیغمبر رفته بود. سربازها به مسجد رفتند و وقتى وارد شدند كه امام در حال نماز بود. مهلت ندادند كه موسى بن جعفر نمازش را تمام كند، در همان حال نماز، ایشان را كشان كشان از مسجد پیغمبر بیرون بردند كه حضرت نگاهى به قبر رسول اكرم كرد و عرض كرد: السلام علیك یا رسول الله، السلام علیك یا جداه، ببین امت تو با فرزندان تو چه مى‏كنند؟!

چرا هارون این اعمال را انجام داد؟ مگر امام قیامی بر پا کرده بود؟ از مسلمات تاریخ است که ایشان قیام نکرده بود ولی وجود خود امام برای هارون و حکومتش خطر داشت، چون خلیفه مى‏خواست براى ولایتعهدی فرزندانش بیعت‏ بگیرد؛ هارون نگران بود که امام اعلام نماید هارون و فرزندانش غاصب خلافتند.

سخن مامون
عملکرد مامون به گونه ای بوده است كه بسیارى از مورخین او را شیعه مى‏دانند، و مى‏گویند از علماى شیعه بوده است. این مرد مباحثاتىمنطقی با علماى اهل تسنن داشته است كه در متن تاریخ ضبط است. چند سال پیش یك قاضى سنى اهل تركیه‏اى كتابى نوشته بود كه به فارسى نیز ترجمه شد به نام ‏« تشریح و محاكمه درباره آل محمد». در آن كتاب، مباحثه مامون با علماى اهل تسنن درباره خلافت ‏بلا فصل حضرت امیر(ع) نقل شده است. نوشته‏اند زمانی خود مامون گفت: اگر گفتید چه كسى تشیع را به من آموخت؟ گفتند چه كسى؟ گفت: پدرم هارون. من درس تشیع را از پدرم هارون آموختم. گفتند: پدرت هارون كه با شیعه و ائمه شیعه از همه دشمن‏تر بود. گفت: در عین حال قضیه از همین قرار است. در یكى از سفرهایى كه پدرم به حج رفت، ما همراهش بودیم. من بچه بودم، همه به دیدنش مى‏آمدند، مخصوصاً مشایخ، معاریف و كبار. دستور داده بود هر كسى كه مى‏آید، اول خودش را معرفى كند، یعنى اسم خودش و پدرش و اجدادش را تا جد اعلایش بگوید تا خلیفه بشناسد كه او از قریش است ‏یا از غیر قریش؛ و اگر از انصار است، ‏خزرجى است ‏یا اوسى. هر كسى كه مى‏آمد، اول دربان نزد هارون مى‏آمد و مى‏گفت: فلان كس با این اسم و این اسم پدر و غیره آمده است. روزى دربان آمد گفت آن كسى كه به دیدن خلیفه آمده است مى‏گوید: "بگو موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسین بن على بن ابى طالب." تا این را گفت، پدرم از جا بلند شد، گفت: بگو بفرمایید، و بعد گفت: همان طور سواره بیایند و پیاده نشوند؛ و به ما دستور داد كه از ایشان استقبال كنیم. ما رفتیم. مردى را دیدیم كه آثار عبادت و تقوا در ظاهرش كاملا هویدا بود. نشان مى‏داد كه از آن عباد است. سواره بود كه مى‏آمد، پدرم از دور فریاد كشید: شما را سوگند مى‏دهم كه همین طور سواره نزدیك بیایید، و او چون اصرار زیاد پدرم را دید یك مقدار روى فرش ها سواره آمد. به امر هارون دویدیم ركابش را گرفتیم و او را پیاده كردیم. هارون وى را بالا دست‏ خودش نشاند و مؤدب نشست، و بعد سؤال و جواب هایى كرد:
- عائله ‏تان چند نفرند؟ معلوم شد عائله‏اش خیلى زیاد است.
- وضع زندگیتان چطور است؟ امام پاسخ دادند.
- عوایدتان از کجا تأمین می شود؟
پس از این سوال و جواب ها وی رفت. وقتى خواست ‏برود پدرم به ما گفت: بدرقه كنید، در ركابش بروید. و ما به امر هارون تا در خانه‏اش در بدرقه‏اش رفتیم، كه او آرام به من گفت تو خلیفه خواهى شد و من یك توصیه بیشتر به تو نمى‏كنم و آن این كه با اولاد من بدرفتارى نكن.
ما نمى‏دانستیم این كیست. برگشتیم. من از همه فرزندان ناراحت تر بودم، وقتى خلوت شد به پدرم گفتم این كى بود كه تو این قدر او را احترام كردى؟ خنده‏اى كرد و گفت: اگر راستش را بخواهى این مسندى كه ما بر آن نشسته‏ایم مال اینهاست. گفتم آیا به این حرف اعتقاد دارى؟ گفت: اعتقاد دارم. گفتم: پس چرا واگذار نمى‏كنى؟ گفت: مگر نمى‏دانى "الملك عقیم"؟ تو كه فرزند من هستى، اگر بدانم كه مدعى من می شوى، آنچه را كه چشمهایت در آن قرار دارد از روى تنت ‏بر مى‏دارم.
پس از مدتی هارون شروع کرد به صله دادن. پول هاى گزاف برای افراد مى‏فرستاد، پول هایی به میزان پنج هزار دینار زر سرخ، چهارهزار دینار زر سرخ و غیره. من فکر کردم لابد پولى كه براى این مردى كه این قدر برایش احترام قائل است مى‏فرستد خیلى زیاد خواهد بود. ولی دیدم كمترین پول را براى او فرستاد؛ یعنی دویست دینار. سؤال كردم که علت این کار چیست؟ گفت: مگر نمى‏دانى اینها رقیب ما هستند. سیاست ایجاب مى‏كند كه اینها همیشه تنگدست‏ باشند و پول نداشته باشند؛ زیرا اگر زمانى امكانات اقتصادى ‏شان زیاد شود، یك وقت ممكن است كه صد هزار شمشیر علیه پدر تو قیام كند.

نفوذ معنوى امام
امام نه شمشیر داشتند و نه تبلیغات، ولى نفوذ معنوى ایشان بسیار زیاد بود.امام بر دلها حکومت می کردند. این نفوذ در میان نزدیك ترین افراد دستگاه هارون نیز وجود داشت.
على بن یقطین وزیر هارون بود، ولى شیعه بود، و پنهانی خدمت مى‏كرد. در میان افرادى كه در دستگاه هارون کار می کردند، اشخاصى بودند كه بسیار زیاد مجذوب و شیفته امام بودند ولى هیچ گاه جرات نمى‏كردند با ایشان تماس بگیرند.
یكى از ایرانی هایى كه شیعه و اهل اهواز بود، مى‏گوید من مشمول مالیات هاى خیلى سنگینى شدم که اگر مى‏خواستم این مالیات ها را بپردازم از زندگى ساقط مى‏شدم. اتفاقاً والى اهواز معزول شد و والى دیگرى آمد و من هم خیلى نگران بودم كه اگر او بر طبق آن دفاتر مالیاتى از من مالیات مطالبه كند، اوضاع زندگى ام دگرگون می شود. ولى بعضى دوستان به من گفتند: این فرد باطناً شیعه است، تو هم كه شیعه هستى. اما چون جو اختناق حاکم بود من جرات نكردم نزد او بروم و بگویم که شیعه هستم، اندیشیدم که بهتر است به مدینه نزد خود موسى بن جعفربروم، اگر خود امام تصدیق كردند او شیعه است از ایشان توصیه‏اى بگیرم. خدمت امام رفتم. ایشان نامه‏اى نوشت كه سه چهار جمله آمرانه بیشتر نبود، اما از نوع آمرانه‏هایى كه امامى به تابع خود مى‏نویسد، راجع به این كه‏« قضاى حاجت مؤمن و رفع گرفتارى از مؤمن در نزد خدا چنین است والسلام.‏» نامه را با خودم مخفیانه به اهواز آوردم. فهمیدم كه این نامه را باید خیلى محرمانه به او بدهم. یك شب به در خانه‏اش رفتم، دربان آمد، گفتم به او بگو كه شخصى از طرف موسى بن جعفر آمده است و نامه‏اى براى تو دارد. دیدم خودش آمد و سلام و علیك كرد و گفت: کارت چیست؟ گفتم من از طرف امام موسى بن جعفر آمده‏ام و نامه‏اى دارم. نامه را از من گرفت و بوسید، بعد صورت و چشم هاى مرا بوسید؛ مرا فوراً به منزل برد، مثل یك بچه در برابر من نشست و گفت تو خدمت امام بودى؟! گفتم بله.

- تو با همین چشمهایت جمال امام را زیارت كردى؟! گفتم بله.
- پرسید گرفتاریت چیست؟ گفتم: یك چنین مالیات سنگینى براى من بسته‏اند كه اگر بپردازم از زندگى ساقط مى‏شوم. دستور داد همان شبانه دفاتر را آوردند و اصلاح كردند، و چون آقا نوشته بود«هر كس كه مؤمنى را مسرور كند، چنین و چنان‏...» گفت اجازه مى‏دهید من خدمت دیگرى هم به شما بكنم؟ گفتم بله. گفت من مى‏خواهم هر چه دارایى دارم، امشب با تو نصف كنم، آنچه پول نقد دارم با تو نصف مى‏كنم، آنچه هم كه جنس است قیمت مى‏كنم، نصفش را از من بپذیر.

آن مرد می گوید بعدها در سفرى خدمت امام رسیدم و جریان را عرض كردم، امام تبسمى نمود و خوشحال شد.
هارون از جاذبه حقیقت و رفتارهای زیبای امام مى‏ترسید. « كونوا دعاة للناس بغیر السنتكم‏.»(3) این تبلیغ با عمل است که اثرپذیر است. كسى كه با موسى بن جعفر یا با آباء كرامش و یا با اولاد طاهرینش روبرو مى‏شد و مدتى با آنها بود، حقیقت را در وجود آنها مى‏دید، و در می یافت كه واقعاً خدا را مى‏شناسند، واقعا از خدا مى‏ترسند، به راستی عاشق خدا هستند، و هر كاری که انجام می دهند براى رضای خداست.

دو سنّت معمول میان ائمه علیهم السلام
دو سنت در میان همه ائمه علیهم السلام به طور واضح و روشن هویداست. یكى عبادت و خوف از خدا و خدا باورى ایشان است. با دقت در زندگی این بزرگواران می بینیم که از خوف خدا چنان مى‏گریند و مى‏لرزند، گویى خدا را مى‏بینند، قیامت، بهشت و جهنم را مشاهده می کنند. درباره موسى بن جعفرعلیهماالسلام مى‏خوانیم: حلیف السجدة الطویلة و الدموع الغزیرة (4)؛ هم قسم سجده‏هاى طولانى و اشكهاى جوشان.
دومین سنت كه در تمام اولاد على علیه السلام - از ائمه معصومین علیهم السلام - دیده مى‏شود همدردى و همدلى با ضعفا، محرومان، بیچارگان است. در تاریخ زندگی امام حسن، امام حسین، حضرت زین العابدین، امام باقر، امام صادق، امام كاظم علیهم السلام و ائمه بعد از آنها، می بینیم که رسیدگى به احوال ضعفا و فقرا یکی از برنامه های اصلی این بزرگواران بوده است.

نقشه دستگاه هارون
در مدتى كه حضرت در زندان بودند دستگاه هارون نقشه‏اى كشید تا از حیثیت امام بكاهد. كنیز جوان بسیار زیبایى مامور شد كه به اصطلاح خدمتكار امام در زندان باشد. تصور کردند امام که مدتها در زندان بوده، ممكن است نگاهى به او بكند، یا لااقل بشود امام را به گونه ای در این زمینه متهم كنند. هارون و دیگران در این اوهام خام خود غوطه ور بودند اما پس از مدتی‏ خبردار شدند كه در این كنیز انقلاب ایجاد شده، و در کنار امام سجاده‏اى انداخته و مشغول عبادت شده است. كنیز را نزد هارون بردند؛ دیدند که منقلب شده است. از او پرسیدند جریان چیست؟ گفت: این مردی را كه من دیدم، دیگر نفهمیدم كه من چه هستم. فهمیدم كه در عمرم خیلى گناه كرده‏ام، خیلى تقصیر داشته ام؛ حالا فكر مى‏كنم كه فقط باید در حال توبه به سر ببرم. و از این حال منصرف نشد تا مُرد.
بُشر حافى و امام كاظم علیه السلام
روزى امام از كوچه‏هاى بغداد عبور می کرد. از خانه‏اى صداى رقص و پایکوبی بلند بود. اتفاقاً در همان زمان خادمه‏اى از منزل بیرون آمد در حالى كه آشغال هایى همراهش بود و گویا مى‏خواست‏ بیرون بریزد. امام به او فرمود: صاحب این خانه آزاد است ‏یا بنده؟ خادمه گفت: این جا خانه‏ « بشر» یكى از رجال، اشراف و اعیان است؛ همانا كه آزاد است.امام فرمود: بله، آزاد است؛ اگر بنده بود كه این سر و صداها از خانه‏اش بلند نبود.امام این سخن را فرمود و رفت. خادمه به منزل بازگشت. چون غیبتش طولانی شده بود، بشر از او پرسید چرا معطل كردى؟ خادمه گفت: مردى مرا به حرف گرفت و سؤال عجیبى از من پرسید. بشر گفت چه سوالی؟ از من پرسید كه صاحب این خانه بنده است ‏یا آزاد؟ گفتم البته كه آزاد است. بعد هم گفت: بله، آزاد است، اگر بنده مى‏بود كه این سر و صداها از خانه اش بیرون نمی آمد. بشر گفت: آن مرد چه نشانه‏هایى داشت؟ وقتی خادمه علائم و نشانه‏ها را گفت، بشر فهمید كه موسى بن جعفر است. پرسید: از كدام سمت رفت؟ بشر در حالی که پایش برهنه ‏بود، به خود فرصت نداد كه برود كفشهایش را بپوشد، براى این كه ممكن بود امام را پیدا نكند. با پاى برهنه بیرون دوید و خودش را به موسی بن جعفر رسانید. سپس خود را به پای امام انداخت و عرض كرد: شما چه گفتید؟ امام فرمود: من این را گفتم. بشر فهمید كه مقصود چیست. گفت: آقا! من از همین ساعت مى‏خواهم بنده خدا باشم؛ و واقعاً هم راست گفت. از آن ساعت دیگر بنده خدا شد. و به این علت که پابرهنه به دنبال حضرت دوید به بشر حافی - بشر پا برهنه- مشهور گشت.
باید دقت نمود که این اخبار به گوش خلیفه هم می رسید. هارون از این همه نفوذ کلام امام در بین مردم هراسناک بود و احساس خطر مى‏كرد، و مى‏گفت: او نباید باشد،« وجودك ذنب‏» بودن تو از نظر من گناه است. البته امام هم در عین حال از روشن كردن شیعیان و محارم خود هیچ كوتاهى نمى‏كردند، و جریان را به آنها مى‏گفتند تا حقیقت ماجرا بر همه آشکار شود.


صفوان جمال و هارون
صفوان مردى بود كه - به اصطلاح امروز- یك بنگاه كرایه وسایل حمل و نقل داشت كه آن زمان بیشتر شتر بود، و به قدرى متشخص و وسائلش زیاد بود كه گاهى دستگاه خلافت، براى حمل و نقل بارها از او شتر کرایه می کرد. روزى هارون براى سفرى كه ‏به مكه عازم بود، از صفوان شتر کرایه نمود، و با وی قرارداد بست. صفوان، شیعه و از اصحاب امام كاظم علیه السلام بود. روزى خدمت امام آمد و اظهار داشت كه من چنین كارى كرده‏ام. حضرت فرمود: چرا شترهایت را به این مرد ظالم ستمگر كرایه دادى؟ گفت: من شترهایم را برای سفر حج به او كرایه داده ام، و این سفر که سفر معصیت نیست، والا كرایه نمى‏دادم. امام فرمود: کرایه ات را گرفته‏اى یا نه؟ صفوان پاسخ داد : مقداری از کرایه باقی مانده است.امام فرمود: به دل خودت رجوع كن. حال كه شترهایت را به او كرایه داده‏اى، آیا از ته دلت علاقه‏ مند هستی كه هارون لااقل این قدر در دنیا زنده بماند كه برگردد و بقیه كرایه تو را بدهد؟ گفت: بله. امام فرمود: تو همین مقدار که راضى به بقاى ظالم هستى، گناه است. صفوان وقتی از نزد امام بازگشت، تمام كاروانش را یك جا فروخت، و این شغل را کنار گذاشت. بعد از فروش کاروان شترها به نزد طرف قرارداد رفت و گفت: من این قرارداد را فسخ مى‏كنم چون دیگر بعد از این نمى‏خواهم این شغل را ادامه دهم، و شترهایم را فروخته ام. هارون گفت: قضیه از چه قرار است؟ صفوان پاسخ داد: من پیر شده‏ام، دیگر این كار از من ساخته نیست، فكر كردم که كارم را تغییر دهم. هارون گفت: راستش را بگو، چرا فروختى؟ گفت: راستش همین است. هارون گفت: من مى‏دانم قضیه چیست. موسى بن جعفر خبردار شده كه تو شترها را به من كرایه داده‏اى، و به تو گفته این كار، خلاف شرع است. انكار هم نكن، به خدا قسم اگر نبود آن سوابق زیادى كه ما از سالیان دراز با خاندان تو داریم دستور مى‏دادم همین جا اعدامت كنند.
پس در واقع موجبات شهادت امام موسى بن جعفر علیهماالسلام دو چیز بود: اولاً شخصیت ایشان به گونه‏اى بود كه هارون احساس خطر مى‏كرد. دوماً امام تبلیغ مى‏كرد و قضایا را روشن مى‏نمود، منتها از روش تقیه استفاده مى‏كردند، یعنى طورى عمل مى‏كردند كه تا حد امكان، مدركی به دست حکومت نیافتد.

چگونگى شهادت امام
آخرین زندان امام، زندان سندى بن شاهك بود، كه یك مرد غیر مسلمان بوده است. سندی از آن كسانى بود كه هر چه به او دستور مى‏دادند، به شدت اجرا مى‏كرد. امام را در یك سیاهچال جای دادند. بعد هم تلاش بسیار نمودند تا تبلیغ كنند كه امام به مرگ طبیعی از دنیا رفته است. نوشته‏اند كه یحیى برمكى براى این كه پسرش فضل را تبرئه كرده باشد، به هارون قول داد كه آن وظیفه‏اى را كه دیگران انجام نداده‏اند خودش انجام دهد. وقتی سندى را دید او را شناسایی نمود و کشتن امام کاظم علیه السلام را از وی درخواست نمود، و البته او هم پذیرفت. یحیى زهر خطرناكى را فراهم كرد و در اختیار سندى قرار داد. او نیز زهر را آن را در خرمایى تعبیه نمود و خرما را به امام خوراند و بعد هم فوراً شهود را حاضر كردند؛ علماى شهر و قضات را دعوت نمودند، و حضرت را نیز در جلسه حاضر كردند و هارون گفت: ایهاالناس! ببینید این شیعه‏ها چه شایعاتى در مورد موسى بن جعفر رواج مى‏دهند و مى‏گویند: موسى بن جعفر در زندان ناراحت است، موسى بن جعفر چنین و چنان است. ببینید او كاملاً سالم است. تا حرفش تمام شد حضرت فرمود: « دروغ مى‏گوید. همین الآن من مسموم شده ام و از عمر من دو سه روزى بیشتر باقى نمانده است.» اینجا تیرشان به سنگ خورد. به همین دلیل بعد از شهادت امام، پیکر مطهر ایشان را در كنار جسر- پل- بغداد نهادند، و مرتب مردم را مى‏آوردند كه ببینید! آقا سالم است، عضوى از ایشان شكسته نیست، سرشان هم كه بریده نیست، گلویشان هم كه سیاه نیست. در نتیجه اعلام کنند که ما امام را نكشته ایم، بلکه به اجل خودش از دنیا رفته است.






این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت دانلود رایگان]
[مشاهده در: www.freedownload.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 418]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن