واضح آرشیو وب فارسی:فارس: سياست - هزارو يك شب دموكراسي
سياست - هزارو يك شب دموكراسي
فرشاد قربانپور:قصه تلخ ناكامي ما در دستيابي به دموكراسي، قصه طول و درازي است. از اينرو اينكه چرا دموكرات نشديم؟ سوال اساسي ماست و اين سوال، براي ما تا سالهاي سال همچنان سوالي بنيادين باقي خواهد ماند، چراكه پاسخ به آن هم بسيار مشكل است. مشكل غريبي كه ما داريم نه از سر خودسري و نه از سر لاقيدي، بلكه از سر دلسوزي و درك و فهم است. تلاش براي دستيابي به دموكراسي و حقوق ملت سالهاست كه فكر و ذهنمان را به خود مشغول ساخته است. اما آيا دموكراسي پروسه است و يا پروژه؟ ما هنوز پاسخي براي اين سوال نيافتهايم. هنوز در اين تبيين اوليه درماندهايم و از همينجاست كه ميتوان دانست چرا دموكرات نيستيم.
از نظر بسياري از دموكراسيخواهان ما، دموكراسي يك پروسه و از ديد برخي ديگر پروژه است. اما گذشته از اين، پاسخ به اين پرسش بنيادي كه چرا پس از سالهاي سال تلاش و پرداخت هزينه هنوز به دموكراسي دست نيافتهايم نيز خود حديثي مفصل است. مفصل از آن جهت كه در پاسخ به اين مساله هم گرفتار درگيريهايي از دست همان پروسه و يا پروژه ميشويم و هم انقلتهاي ديگر. دموكراسي در اروپا حاصل پروسهاي طولانيمدت بود كه همزمان با تشكيل گام به گام جامعه مدني، اجزاي جامعه دموكراتيك و نيز شهروند دموكرات شكل گرفت. از اينرو شهروندي و دموكراسي در اروپا نهادگرا و نهادينه شد، اما در ايران درست برعكس. ما ميخواستيم براي نهادگرا شدن ابتدا نهادها را تشكيل دهيم تا از دولتي سر اين نهادسازي شهروند مدني و دموكرات هم ايجاد شود. در ايران مشكل اساسي از اينجا بود كه براي اين امر تمام دموكراسيخواهان كه اتفاقا همهشان هم دلسوز و فهيم و درسخوانده بودند براي اجراي پروژه خود كه گسترش دموكراسي و نهاد سازي بود، نگاه به دولت داشتند و سعي كردند دولت را در دست گرفته و از اين طريق با فراغ بال و قدرت، به دموكراتيك ساختن جامعه بپردازند و تاكنون هم حاصل اين اقدامات جز شكست نبوده حقيقت امر اين است كه همه آناني كه به خيال گسترش دموكراسي و يا حاكم كردن آن بر اسب سركش دولت نشستند، نيت و قصدي خير و دلسوزانه داشتند و هم اينكه صالح بودند. همچنين تمام آنها ميدانستند كه بدون داشتن جامعهاي مدني كه نهادهاي مردمي اجزاي تشكيل دهنده آن هستند تصور دموكراسي امري باطل است.
از اين جهت بود كه با در دست گرفتن دولت قصد داشتند با قدرت تمام به نهادسازي بپردازند. از اين زاويه تجربه اميركبير، سپهسالار، قائممقام، مصدق، خاتمي و... همه تقريبا در يك رديف قرار ميگيرد. همه ميدانستند كه ضامن بقاي يك جامعه مدني و قانونمند، نهادهاي مدني هستند. خاتمي هم در شعارهاي انتخاباتياش نويد جامعه مدني را براي دولت مدني و قانونمند ميداد. از اينرو گسترش نهادهاي مدني را اولويت دولت خود قرار داد تا جايي كه تعداد آنها به شدت افزايش يافت. بسياري را گمان بر اين بود كه كميت در نهايت بر افزايش كيفيت تاثير خواهد گذاشت. اما اين تجربه نشان داد كه مشكل نهتنها فقدان نهادهاي مدني، بلكه فقدان اخلاق مدني نيز است. سوال اين است كه چرا وقتي نهادهاي مدني شكل گرفت، فضاي مدني شكل نگرفت. به نظر من پاسخ به اين سوال از يافتن رابطه نهادهاي مدني با دموكراسي حياتيتر است.
شايد بايد بگوييم مشكل ما از آنجا ناشي ميشد كه تمام افرادي كه با باوري مقدس و براي گسترش دموكراسي سوار اسب دولت شدند تا به گسترش نهادهاي مدني براي تحقق دموكراسي نهادگرا و دولت مدني خشتي بر خشت نهند، سرانجام درگير بازي رقيب شدند. آنان ديواري را بر بنياني سست ميساختند، از اين جهت ديوار سرانجام بر سر كساني فروريخت كه براي ساختن آن تعجيل داشتند. به بازي كشاندن اصلاحطلبان با رقيب، مكر كهنه نيروهاي مخالف دموكراسي براي بطالت دموكراسيخواهان در طول تاريخ ماست.
اين بازي تمام نيرو و توان دموكراسيخواهان طرفدار نهادهاي مدني را گرفت تا جايي كه مورد انتقاد دوستان خود قرار گرفتند، مبني بر اينكه بيش از اندازه اين بازي را جدي گرفتهاند. آناني كه شعار جامعه مدني ميدادند ديگر فرصتي جهت نهادسازي براي اين جامعه مدني نداشتند. اين مشكل تاريخي و سهراب كشان ما بود و هست. اين بازي چنان گرم و حيثيتي شده بود كه جامعه مدني و فضاي مدني به كلي فراموش شد و وقتي آنان كه قرار بود به فشار در پايين براي چانهزني در بالا بپردازند در نهايت به عبور از خاتمي رسيدند همانطور كه همينها به عبور از اميركبير و مصدق و... رضايت داده بودند. نهادگرايان مشغول بازي شدند و نهادسازي را از ياد بردند و انتقادي را نيز تاب نياوردند. انتقاد به اينكه اصلاحطلبان كه براي گسترش نهادهاي مدني بر دولتخواهي پاي ميفشرند سرانجام به اين گمان رسيدند كه پايين آمدن از اسب قدرت، فقط پايين آمدن از اسب نيست، بلكه افتادن از اصل نيز است. از اين جهت بازي «تو بزن من هم ميزنم» گرم گرم بود. اين گرما شايد بر گرماي فضاي سياسي ميافزود اما نيروهاي مخالف دموكراسي از اينكه با وقتكشي اجازه ايجاد فضاي مدني را ميگيرند سرمست بودند و برنامهريزي ميكردند.
در سرانجام اين وقتكشي، اصلاح طلبان زماني از اسب قدرت پايين آمدند كه ايران از نظر كميت نهادهاي مدني در وضعيت حداكثري قرار داشت. دولتي كه پس از اصلاحات ظهور كرد رفتاري متفاوت داشت. اين رفتار سكوت اصلاحطلبان را به همراه داشت. اين سكوت ناشي از ترس و ناباوري بود اما خود بر آن «سكوت براي انباشت تجربه» نام نهادند اما هر چه باشد فرصتي غنيمت است براي بازبيني در اصول؛ اصولي كه اگر تاكنون دموكراسي و تحقق حقوق مردم را در «بهدست گرفتن دولت» ميديد، بايد چشم در سويي ديگر بچرخاند. حوزه عمومي جايي است كه دولت را تعيين ميكند. در دست گرفتن حوزه عمومي و سرمايهگذاري بر «فشار از پايين» تنها راه تشكيل نهادهاي مدني، ايجاد فضاي مدني و تحقق دموكراسي است.
بحث اين حوزه اكنون مسائلي مانند حقوق اقليتها، اصناف و مسائلي از اين دست است. اينها را بايد تحليل كرد. اين مساله البته پيششرطهايي دارد كه از جمله آن نقد گذشته است. نگاه به گذشته راه اعتراف به اشتباه را ميگشايد. احزاب و دموكراسيخواهان ما بايد يك چيز را براي هميشه فراموش كنند، و آن اينكه؛ آنان نميتوانند ديگر بار براي دستيابي به دموكراسي برنامه دموكراسيخواهانه دولت محوري را طرحريزي كنند. اين برنامه آب در هاون كوبيدن است. اما نقد گذشته از آن جهت اهميت دارد كه آخرين تلاش دموكراسيخواهان ميانهرو در ايران در حوزهاي غير از حوزه دولتي تاكنون با شكست مواجه شده است. اين تلاش، تلاش براي تشكيل «جبهه دموكراسيخواهي و حقوق بشر» بود. اين شكست نشان از شكست پروژههاي دولتمحور گسترش دموكراسي پس از يكصد سال از مشروطه به اين سو دارد و نشان از اينكه هنوز اصلاحطلبان ما بهرغم شعار آمادگي گسترش نهادهاي مدني به منظور دستيابي به دموكراسي را نداشته و همچنان بر دولتخواهي پاي ميفشارند، چراكه هنوز پيششرط اين چنين جامعهاي تشكيل فضايي مدني است كه هنوز دموكراسيخواهان دولتمحور ما در برابر آن مقاومت ميكنند. هر كس ساز خود ميزند، شعر خود ميسرايد و گروه خود را تشكيل ميدهد. اين ره به ناكجاآباد است. جامعه مدني فضاي مدني ميخواهد و فضاي مدني اعتقاد به دموكراسي را ميطلبد. فعالان سياسي ما هنوز به دموكراسي اعتقاد ندارند. چرا؟ چون دموكراسي به مرور پنبه افراد را ميزند. از اينرو است كه قصه دموكراسيخواهي ما مانند قصه هزار و يك شب ميماند كه هر شب شهرزاد از خوبيهاي دموكراسي براي ما قصه ميگويد تا بخوابيم و هر شب دستيابي به آن را به شب بعد موكول ميكند. ديگر حوصلهمان هم سر آمده است. نه هزار و يك شب، بلكه لااقل شبهاي يكصد ساله گذشته را ما به اميد طلوع دموكراسي خوابيدهايم.
يکشنبه 17 شهريور 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 72]