واضح آرشیو وب فارسی:فارس: از سالن خالي تئاتر شهر تا صحبت هاي ناصر تقوايي برخيزيم و سكوت كنيم
مهدي ميرمحمدي
1- همين هفته پيش و در همين ستون اشاره شد به كاهش توليد تئاتر، تغيير كاربري تالارهاي تئاتر شهر و اينكه نسبت به دو يا سه سال قبل توليد از نصف هم كمتر شده است. جماعت درس و مشق تئاتر تمام كرده جوان هم مانده پشت درهاي بسته.خبري از ساخت تالارهاي تازه كه نيست. تعداد دانشگاه هايي كه رشته تئاتر در آن تدريس مي شود هم به عدد 12 يا 13 رسيده. مي بينيد، يك تضاد عجيب، يك بي قواره فرهنگي ديگر و حالا براي اينكه بي قواره ها كامل تر شوند، اين روزها تالار اصلي مجموعه تئاتر شهر خالي از نمايش مانده و گويا تا ميانه مهرماه هم شرايط به همين گونه خواهد بود. گويا مديران فرهنگي به خصوص مديران تئاتر تصور كرده اند كه كاهش توليد افتخار بزرگي است كه در همين وضعيت بدقواره تئاتر يكي از تالارهاي تنها مجموعه تئاتر پايتخت را هم خالي گذاشته اند. اجراي نمايش «نقاشي با شبنم» از صربستان روز 12 شهريور به پايان رسيد. شنيده مي شود اداره كل هنرهاي نمايشي از سهراب سليمي كارگردان نمايش «مهمانسراي دو دنيا» خواسته است از چهارم مهرماه اجراي خود را در سالن اصلي آغاز كند كه با مخالفت گروه روبه رو شده است.اين را هم در نظر داشته باشيد پيش از اين اعلام شده بود در اين روزها قرار است نمايش «منهاي دو» به كارگرداني داود رشيدي در تالار اصلي روي صحنه برود كه رشيدي در گفت وگويي كه روز 21 مردادماه با پايگاه اطلاع رساني اداره كل هنرهاي نمايشي داشته است، اعلام كرده هنوز ترجمه اين نمايشنامه به پايان نرسيده است.معلوم نيست مديران اداره كل هنرهاي نمايشي با چه معياري تالار اصلي تئاتر شهر را براي پايان شهريور يا آغاز مهرماه براي نمايش در نظر گرفته بودند كه در مردادماه هنوز ترجمه آن در نيمه راه بود. اينچنين در روزهايي كه نبود تالار اجرا به كابوس نسل جوان تئاتر تبديل شده، تالار اصلي تئاتر شهر مي ماند به حال خودش كه خاك بخورد. حالا فرض كنيد مديران اداره كل هنرهاي نمايشي گروه اجرايي «مهمانسراي دو دنيا» را هم بتوانند راضي كنند كه از چهارم مهرماه اجراي خود را آغاز كنند. آن وقت در ميان اين همه عجله و زودباش و ديرباش چه چيزي از كيفيت باقي مي ماند. مي شود تعبير حرف خود سهراب سليمي كه بعد از جايگزين شدن نمايشش به جاي نمايش رشيدي گفت؛ «همين شرايط باعث مي شود كه هرچه پيش مي رويم كارها نازل تر ارائه مي شوند.» (سايت ايران تئاتر، 19مرداد) مي بينيد، همه چيز آماده است كه به احترام و برنامه ريزي مديران تئاتر چند لحظه يي برخيزيم و سكوت كنيم.البته در اين موارد مديران بالادست هستند كه بايد سوال و جوابي بكنند كه چيست و چرا فلان تالار در چنين شرايطي خالي است. اما اتفاقاً به نظر مي آيد مديران بالادست از مديران اداره كل هنرهاي نمايشي ناراضي نيستند، پس“
2- ناصر تقوايي در بزرگداشت بهرام بيضايي در جشن خانه سينما گفت؛ «روشنفكري امروز به كلمه توهين آميزي تبديل شده و هنرمندان روشنفكر نمي بينيم. در حالي كه بدون شك هنرمندان از دل روشنفكران بيرون مي آيند و هر چه اين جماعت عمر خودش را بيشتر براي ملت مي گذارد جوابش معكوس مي شود.» (ايسنا - 16/6/87) البته اشاره جناب تقوايي مي تواند به رشد روز افزون ميكروب سفارشي نويسي و سرهم سازي در ميان هنرمندان باشد. اما چه خوب و چه بد در جامعه ايراني هنرمند / روشنفكر هميشه هم پاي خود را جاي پاي روشنفكراني كه در حوزه علوم انساني قرار مي گيرند نگذاشته است. اگر در دهه 40 و 50 شاهد ترويج ايده «بازگشت به خويشتن» در ميان روشنفكران علوم انساني بوديم اين ايده در ميان هنرمند / روشنفكران با همان كيفيت دنبال نشد يا حداقل مي توان گفت جرياني در جامعه هنري ما قابل تشخيص است كه نه در پي «بازگشت به خويشتن» كه در پي «دوباره سازي خويشتن» است. در ايده «بازگشت به خويشتن» فرهنگ «خودي» در برابر فرهنگ ديگري (غرب) قرار داده مي شد و در نهايت هم راه سعادت در گذر از فرهنگ ديگري و بازگشتن به خويشتن تعريف مي شود؛ نگاهي متعصبانه به فرهنگ «خودي». اما در تفكر «دوباره سازي خويشتن» هنرمند / روشنفكر با اينكه در پي هويت، اصالت و تفاوت هاي خود با فرهنگ ديگري است اما در نهايت در موضع انتقادي نسبت به فرهنگ خودي قرار مي گيرد و در تلاش است آسيب هاي آن را بشناسد و مدام آن را در وضعيتي پويا و پرتحرك قرار مي دهد و همچون كالايي موزه يي با آن برخورد نمي كند. جرياني كه در جامعه هنري ما از كمال الملك و علينقي وزيري تا پرويز تناولي، بهرام بيضايي و حسين عليزاده مي توان آن را پي گرفت. يكي ديگر از نكاتي كه در گفته هاي اين بزرگ سينماي ايران مطرح شد اين بود كه «روشنفكري امروز به كلمه توهين آميزي تبديل شده» آنچه كه تقوايي به آن اشاره مي كند جرياني است كه در خود جامعه روشنفكري مïد و براي آن تبليغ شد. اينكه شما اعلام كنيد براي مثال آنتونيوني دوست نداريد و عشق است سينماي فردين. از آنجا كه بدنه جامعه شناخت چنداني از آنتونيوني ندارد پس چنين عربده يي بايد در يك محفل و جمع روشنفكري زده مي شد تا ديگراني باشند كه متوجه شوند عربده كش چقدر متفاوت است. وقتي پاي اين جماعت به اصطلاح ضدروشنفكر كمي فراتر از محفل و جمع رفت و اولين كتاب هاي خود را نوشتند و اولين فيلمنامه هايشان ساخته شد تكليف خيلي از چيزها مشخص شد. اينكه در ادامه هنرمند / روشنفكران قرار گرفتن كار دشواري است، بلدي مي خواهد. اما آثار اينها نشان مي دهد هيچ خبري از بلدي و توانايي نيست. از سوي ديگر وقتي پشت سر هنر روشنفكري ايستاده باشي خبري از سفارش و سود سفارشي نويسي نخواهد بود. پس راحت تر و آسوده تر خواهند بود كه روشنفكري را فحش بدانند و به سفارش ها برسند. اما مي داني“
يکشنبه 17 شهريور 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 83]