محبوبترینها
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1830972474
گفتاري از دكتر سيدحسين نصر-بخش اول نقد نظريه تكاملي داروين
واضح آرشیو وب فارسی:فارس: گفتاري از دكتر سيدحسين نصر-بخش اول نقد نظريه تكاملي داروين
ترجمه؛ مرضيه سليماني
پرسش از منشاء حيات و هستي و پاسخ به آن در اديان گوناگون و به ويژه در اسلام مطرح شده و قرآن در بسياري از آيات به اين مساله پاسخ گفته است. از نظر اسلام، حيات، منشايي الهي دارد، بي آنكه سلسله علت هاي طبيعي و مادي آن نفي شود و از ديگر سو، حيات داراي مراتبي است كه اين مراتب در نهايت رو به سوي كمال دارند. از اين رو، معارف اسلامي بر وجوه فردي و گونه هاي حيات جهان تاكيد دارد و جدا شده يك گونه از گونه ديگر را برخلاف حكمت الهي مي داند. اما در اين ميان انسان نيز تمام مراتب حيات از حيات نباتي تا حيواني و نيز الهي را در خود پوشيده دارد و در نهايت كمال وي در قرب الهي است.
با اين حال نظريه تكاملي داروين (داروينيسم) كه يكي از پايه هاي مدرنيته است، نظري برخلاف دين اسلام دارد. اين نظريه با دريافتي ماده گرايانه بر پيدايي موجودات از يكديگر تاكيد دارد و در واقع آفرينش دفعي خداوند را كه پيش از خلقت در خرد الهي متمثل بود، نفي مي كند. گرچه امروزه نظريه تكاملي داروين تغييرات زيادي كرده، اما هنوز درك مادي گرايانه آن به عنوان يكي از شالوده هاي مدرنيته عمل مي كند.
دكتر سيدحسين نصر سنت گراي معاصر ايراني كه به غير از تبحر در فلسفه، حكمت و كلام اسلامي بر علوم فيزيك و زيست شناسي مسلط است، براساس آموزه هاي قرآني و مباني كلام و فلسفه اسلامي به نقد و ارزيابي اين ديدگاه مي پردازد.
امروزه موضوعات اندكي وجود دارند كه به اندازه نظريه تكامل اهميت بحث داشته و هم طراز با اين تئوري داراي معاني ضمني پنهان و موذيانه يي باشند. پيش از هر چيز اجازه دهيد بگويم من در هاروارد نه تنها فيزيك بلكه زمين شناسي و ديرين شناسي هم خوانده ام و با اين پيش زمينه فكري است كه فهم رايج در خصوص نظريه تكاملي دارويني را - حتي با زمينه هاي علمي - رد مي كنم. بگذاريد اين موضوع را در همين آغاز، پيش از اينكه به طور ويژه به نقطه نظر اسلامي بپردازيم، بازگويم.
نظريه تكامل ستون خيمه مدرنيسم است و اگر اين ستون سقوط كند، كل خيمه بر سر مدرنيسم فرو خواهد ريخت. بنابراين به مانند يك ايدئولوژي با آن رفتار مي شود، نه يك تئوري علمي كه به اثبات رسيده است. مي دانم كه بسياري از مردم اظهارات من در اين مورد را نمي پذيرند، اما حداقل مسلمانان بايد از اين ديدگاه به كل موضوع بنگرند.
انواع مختلفي از نظريه هاي علمي وجود دارد. مثلاً مكانيك كوانتوم يا تئوري زنجيره در فيزيك و كيهان شناسي. اكنون اگر كساني با اين نظريه ها مخالفت ورزند، هيچ كس آنها را از دانشگاه اخراج نمي كند و هيچ كس به خاطر بر زبان راندن جمله «من اين نظريه را نمي پذيرم»، مانع ارتقاي شغلي آنها نمي شود. تئوري تكامل - برعكس همه نظريه ها- موضوعي كاملاً متفاوت است زيرا اين تئوري يك ايدئولوژي است و نه علم متعارف. بدين ترتيب اگر شما استاد زيست شناسي در يك دانشگاه به خصوص در دنياي آنگلوساكسون و كمتر در ايتاليا، آلمان و فرانسه باشيد و اگر طبق زمينه هاي كاملاً علمي با نظريه تكامل مخالفت مي ورزيد، فردي مطرود خواهيد بود و حتي موفقيت كاري خويش را نيز از دست خواهيد داد، همكارانتان شما را ابله مي پندارند، ارتقاي شغلي نمي يابيد و...
مسلمانان كل اين مبحث را در پرتو اين وضعيت بررسي مي كنند كه نظريه تكامل متعلق به جهان مدرن است. آنها هم از اين زاويه به قضيه نگاه مي كنند و هم از ديدگاه ادعاي علمي اين تئوري كه در پي توضيح پديده علمي خاصي است. اكنون من در تسليم شدن به اين فشار و گسترش آنچه كه مي توانيد گونه يي نسخه اسلامي تكامل يا تكامل باوري خداپرستانه بناميد، به هيچ روي با برخي از دانشمندان مسلمان هم عقيده نيستم؛ كساني كه در ساير زمينه ها احترام زيادي برايشان قائلم. اين نسخه پيش از هر چيز بدتر از مفهوم دارويني تكامل است، چرا كه ديگر حتي يك تكامل علمي هم نيست و زيست شناسان لاادري و خداناباور را هم راضي نمي كند. در ثاني اين نسخه اسلامي دستان خدا را طي يك فرآيند كه ما معتقديم مي شناسيم، اما در واقع چيزي در موردش نمي دانيم، مي بندد و اين حتي بدتر از قبلي است. بنابراين مسلمانان بايد از نظر موقعيت هاي عقلاني و روحاني خودمان به اين قضيه بنگرند، از آنچه كه قرآن و حديث مي گويد و آنچه كه سنت عقلاني خودمان گفته است، موضوعات مهمي است كه با اين مساله در ارتباط و در آن دخيل است؛ موضوعاتي كه قالب ذهني مدرن روي آن سرپوش گذاشته و تكامل را به عنوان تنها توضيح داده هاي علمي باقي نهاده است.
يكي از اين موضوعات مساله و قطعيت شكل است. يك مثلث، يك مثلث است و شكلي نبوده كه به صورت مثلث تكامل يابد. تا وقتي كه يك مثلث كامل نشده، مثلث نيست. بدين ترتيب اگر ما سه خط باز داشته باشيم كه تدريجاً به يكديگر متصل نشوند، حتي اگر يك ميكرون هم باز و جدا از هم باشند، ديگر نمي توانيم آن را مثلث بناميم. تنها يك مثلث است كه مي توان نام مثلث بر آن نهاد.
به همين ترتيب، اشكال حيات هم قطعيت خودشان را دارند. بونوئه - زيست شناس معروف فرانسوي - بر مبناي همين واقعيت يعني قطعيت شكل ها و نيز ديگر ملاحظات با تكامل مخالفت ورزيد.
اكنون مفهوم سنتي شكل (مورفوس) قطعيت خود را هم در فلسفه و هم در علم غربي از دست داده است. تنها چيزي كه باقي مي ماند اشكال رياضي - بنيادي هستند كه خود شكل هايي انتزاعي اند، اما اشكال مشخص و متعين توسط گاليله و دكارت از حيطه علم به بيرون افكنده شدند. زماني كه شما علم را اندازه گيري كرده و مي گوييد كه علم توضيح كميت مند چيزهاست، ديگر نمي توانيد به اشكالي بپردازيد كه به كيفيت چيزها مربوط مي شوند. شكل يك پرتقال را در نظر بگيريد. در فيزيك مدرن شما قادر به مطالعه شكل يك پرتقال نيستيد. در واقع آنچه كه شما به مطالعه اش مي پردازيد، وزن آن پرتقال است، محيطش يا در حوزه علم شيمي، ميزان اسيد موجود در آب آن و در حوزه زيست شناسي ساختار مولكولي اش. پس بر اين پرتقال چه رفته است؟ شما به آن نمي رسيد. بدين ترتيب نخستين مساله، قضيه شكل است و معنايي كه در ارتباط با نظريه تكامل دارد.
دومين مساله، آفرينندگي است و در اينجا ما به عمق مباحث كلامي مي رويم. در اسلام، از جمله دو نام خدا عبارتند از «الحي» و «المحيي» خدا هم زنده است و هم زندگي بخش و هيچ كس نمي تواند بگويد كه خدا دايناسورها را به اين صورت خلق كرده و در عين حال مدعي شود كه دايناسورها به واسطه شرايط محيطي نقصان يافته و بعداً دوباره تكامل يافته و به اين يا آن حيوان تبديل شده اند.اجازه دهيد تكرار كنم كه خدا هم زنده است و هم زندگي بخش و اين موضوع - بدون اينكه قضيه يي علمي باشد - براي من بسيار روشن و حقيقي است؛ اولاً زنده به غيرزنده كاهش نمي يابد، ثانياً خدا در عين حال سرمنشأ همه موجودات است (ذي حيات و فاقد حيات) و به همين دليل هم ما نمي توانيم هيچ موجودي را به غيرموجود فرو كاهيم. ماده مي تواند به انرژي تبديل شود و انرژي به ماده و ممكن است سياهچاله هايي در كيهان وجود داشته باشند، اما آنچه كه ما قادر به انجامش در يك آزمايشگاه نيستيم، فروكاستن يك چيز به هيچ يا كاهش هيچ به يك چيز است؛ چرا كه خداوند باري، خالق و بخشنده وجود هم هست. اولاً خدا اعطاكننده وجود است، در ثاني خودش هم حي است (زنده) و هم زندگي بخش. او سرچشمه و اعطاكننده كل حيات است؛ به همين صورت، هيچ قدرت ديگري در جهان قادر نيست وجود ببخشد، مگر منشاء وجود. هيچ قدرت ديگري در جهان قادر نيست زندگي ببخشد مگر منبع حيات و بنابراين ما بايد از نقطه نظر اسلامي به رد و ابطال منشاء تصادفي حيات بپردازيم. در اين خصوص بايد سه عنصر اصلي را در نظر گرفت؛ اول؛ ويران سازي اشكال در مفهوم غايي.
دوم؛ فرو كاستن عليت به سطح افقي كه به معني انكار عليت عمومي و بنابراين رابطه علت و معلولي الوهي است.
سوم؛ افقي كردن زنجيره عمودي وجود.
بر زبان راندن اين جمله كه صور مخلوقات در- مي توانيد بگوييد جهان پنداري يا نامحسوس- جهان ماوراي اين دنياي مادي وجود دارند و در لحظه يي خاص در تاريخ عالم مادي متبلور مي شوند(كه حقيقتاً آن چيزي است كه ديدگاه اسلامي بر آن تاكيد مي ورزد) و نيز گفتن اينكه اين صورت ها طبق علم و اراده خداوند و نيز مطابق با شرايطي كه خدا براي يك جهان خاص وضع كرده متبلور مي شوند(كه دليل همان است كه چرا درخت سيب، گلابي به بار نمي آورد) در علم مدرن بي معنا است.
اما اين به معناي تكامل نيست. به همان طريق هنگامي كه در بهار باران فرو مي ريزد، تمامي دانه هايي كه در زير خاك قطعه زميني خاص، پشت خانه شما نهفته اند، شروع به رشد كرده و گل مي دهند. اكنون اين به معناي تكامل آن دانه ها نيست، مگر در معنايي به كلي متفاوت. اين به مانند تكامل ما در زهدان مادر و دوره جنيني است كه به هر حال معنايي ديگر است و به مفهوم تغيير و تبديل يك گونه به گونه يي ديگر نيست بلكه بيشتر، امكانات بالقوه درون دانه هاي نهفته در خاك است كه به فعليت رسيده. تاريخچه اين مفهوم به آگوستين در غرب مي رسد و ما هم در بسياري از متفكران مسلمان آن را سراغ داريم. در حقيقت ما در كيهان شناسي ابن سينا با اين مفهوم مواجه و در مكتوبات سايرين با آن آشنا شده ايم. اين حقيقت دارد، اما اصلاً به معني تكامل- آن گونه كه در مفهوم دارويني آن فهميده مي شود- نيست. در تئوري مدرن تكاملي، محور عمودي كه تبيين كننده چرايي ظهور اشكال و صور خاص در جهان مادي است، افقي شده و بنابراين تنها از طريق چارچوب زمان و ماده است كه علم مدرن به درك و دريافتي از پيدايش هر چيز از جمله صور ذي حيات دست مي يابد.
خب پس آيا هيچ امكاني از هيچ فرآيند تكاملي وجود ندارد كه يك گونه را به گونه يي ديگر مبدل سازد؟
چرا امكان گونه يي ريز تكامل با تكامل خرد است. اما در مورد تكامل كلان پاسخ منفي است. اينك تكامل خرد هنوز در درون امكانات بالقوه پيش نمون(صورت ازلي) يا صورت موجودي خاص در مفهوم فلسفي است، به همان طريقي كه اكنون من و شما موجودات انساني هستيم، چيني ها و ژاپني ها هم به همين نحو موجوداتي انساني اند.
چشمان ما به يك شكل است، چشم هاي آنها به شكلي ديگر، اگر ما به زيمبابوه مهاجرت كنيم پوست مان تيره تر مي شود و اگر به سوئد برويم كمي روشن تر خواهيم شد. اما ما همگي در درون محدوده امكانات بالقوه صورت انساني قرار داريم. بله اين نوع تكامل خرد امكان پذير است. مگس ها مي توانند كمي بزرگ تر شوند و اگر نوع خاصي از نور در دسترس باشد، گياهان هم قادرند اندكي بيشتر رشد كنند اما برخي به اشتباه اين فرآيند را تغيير گونه ها ناميده اند. اين تغيير گونه نيست، اين «تكامل» در درون يك گونه خاص است. هرگونه، پهنايي دارد، طيفي، حوزه يي و واقعيتي كه گسترده تر از افراد خاص درون آن گونه بوده و همه آنها را در بر مي گيرد و بدين ترتيب افراد ديگر آن گونه مي توانند با ويژگي هايي ديگر در آن گونه ظهور يابند و حتي برحسب شرايط محيطي تغيير كنند، بدون اينكه اين گونه به گونه يي ديگر بدل شود.
به مانند متفكران مسلمان، شما و من بايد همه انتقادهاي صورت گرفته از تئوري تكامل را مورد توجه قرار دهيم و اين انتقادات تنها نقادي هاي ديني يا كلامي نيستند، بلكه پيش از همه زيست شناختي اند. زيست شناسان بسياري از جمله جي. سرمونيك و آر. فوندي- نويسندگان كتاب «پس از داروين» به زبان ايتاليايي- و نيز بسياري ديگر به مانند جي. موناسترا كه او هم ايتاليايي است و بسياري ديگر در فرانسه و آلمان هستند كه معتقدند داروينيسم مانع رشد و توسعه زيست شناسي شده و با داده هاي زيست شناختي در تطابق نيست و آنچه در شواهد ديرين شناختي ظهور يافته في الواقع يك انقلاب است و نه يك تكامل.حتي اگر شما نخواهيد كه درباره منشاء پيدايش اشكال نوين زنده صحبت كنيد مشاهده مي كنيد كه گونه ها همواره به طور ناگهاني ظاهر مي شوند و به همين دليل هم هست كه اين نظريه در زبان فرانسه «انقلاب اندام وار انگارانه» ناميده مي شود.
تئوري تكامل از سوي بسياري از زيست شناسان دنياي انگلوساكسون به بوته نقد كشيده شده؛ كساني كه معمولاً مورد طرد و تحقير قرار گرفته يا نظرياتشان ناچيز شمرده شده است. اين قضيه در مورد شخصي همچون داگلاس دور هم صادق است. وي عضو هيات علمي دانشگاه بود؛ اما به محض اينكه دست به قلم برد تا نظريه تكامل را مورد انتقاد قرار دهد به جاي اينكه چاپ و انتشار كتابش را به كمبريج ماساچوست بسپارد آن را در تنسي منتشر كرد. اشاره خاص من به كتاب مشهور او- توهم دگرگشت باور- است و از آن زمان تاكنون دو نسل گذشته اما تغييرات بسيار كمي صورت گرفته تا آنجا كه دپارتمان هاي زيست شناسي در اين كشور به موضوع علاقه مند شدند. از آن هنگام بسياري كسان ديگر مثل مايكل بهه
- نويسنده كتاب جعبه سياه داروين- درخصوص اين موضوع نوشته اند. (بهه در دانشگاه با همكارانش مشكلاتي پيدا كرد.) يك نقد صرفاً زيست شناختي مي تواند بدون انكار تكامل خرد صورت پذيرد، بدون انكار پذيرش شرايط جديد بوم شناختي توسط يك گونه، بدون درآميختن يك گونه با نمونه هاي ديگر درون همان گونه. اگر شما و من به كاناداي شمالي و به ميان اسكيموها برويم يا بايد شرايط آنجا را بپذيريم و طبق آن زندگي كنيم يا بميريم. در مورد اين واقعيت هيچ ترديدي وجود ندارد، فهم آن هم تيزهوشي خاصي نمي خواهد.
دوم اينكه ما انتقادي منطقي در دست داريم. چگونه ممكن است چيزي بزرگ تر از چيزي كوچك تر حاصل آيد؟ زيست شناسان مدرن و اغلب دانشمندان به طور كلي با انكار چيز بزرگ تر پاسخ اين نقد را داده اند و مي گويند اين امري كيفي است و از طريق فروكاست گرايي صورت مي پذيرد. با فرو كاستن پشه هاي كوچك به ساختارهاي مولكولي صرف، معتقدان به نظريه تكامل تصور مي كنند ديگر نبايد درخصوص حاصل آمدن بزرگ تر از كوچك تر سخني به ميان آرند؛ اما اگر اينان تنها يك لحظه به اين موضوع بينديشند، چگونه ممكن است بزرگ ترين آثار ادبي- از آنجا كه به زبان غربي صحبت مي كنيم- مثلاً آثار دانته و شكسپير تنها از يك ظرف سوپ مملو از مولكول منتج شده باشند؟ آنها نمي خواهند در اين چارچوب و اصطلاحات به اين موضوع بينديشند، اگرچه در يك دوره بلند زماني اين مولكول ها اتفاقاً با يكديگر تلاقي كرده و سرانجام كمدي الهي را به وجود مي آورند، اما از نظر صرف منطقي- و من در عين حال اين واقعيت را مدنظر دارم كه فرمول ها و مفاهيم منطقي خودشان تكامل نيافته اند- در منطق گونه يي ثبات و تغييرناپذيري هست؛ هم در منطق رياضيات، هم در منطق صوري و انسان مي تواند فهم رايج درخصوص تكامل مبتني بر فروكاست گرايي را در بوته نقد منطقي قرار دهد.
سوم، نوع ديگري از نقد كه از اهميت بالايي هم برخوردار است نقد كلامي است. در اين مفهوم جهان بيني علمي آنچه را كه درخصوص جهان طبيعت مورد مطالعه قرار مي دهد، از تمام چيزهاي الوهي و قدسي مجزا كرده و سپس اين واقعيت مثله شده را همچون تنها واقعيت موجود در نظر مي گيرد. اكنون براي متكلمان يا اصحاب دين يا فيلسوفان دين هيچ راهي وجود ندارد كه زيست شناسي بتواند ديدگاه آنان درخصوص عليت الوهي(زنجيره علت و معلول الهي) را ويران سازد. هيچ راهي نيست كه زيست شناسي بتواند وجود «عليت عمودي» را ابطال كند. هيچ متكلمي نمي تواند انكار كند كه خدا گفته است؛ بگذار نور باشد و نور شد، كه او پرندگان را، تمام گونه ها و زيرشاخه هاي پرندگان را خلق كرده. بدين ترتيب متكلمان با تمسك به واقعيت علت الوهي در نظم آفريده ها و اين امر كه قدرت آفرينشگرانه تنها به خدا تعلق دارد و نه به ماده- همان طور كه قرآن هم به خوبي اين را روشن ساخته- همواره قادرند ديدگاه زيست شناختانه تكامل را به نقد بكشند.
اما به هر حال بايد توجه كرد كه متاسفانه بسياري از متكلمان مسيحي غرب، پيشتر تسليم تئوري تكامل شده اند. آنها ترسان از اينكه مسيحيت مورد حمله و هجوم مدافعان گونه يي علم كميتي و ماترياليستي قرار گيرد، تلاش كردند همه انواع تئوري هاي همدست با آنچه را كه «تكامل خداباورانه» ناميده مي شود ابداع كنند؛ تكامل خداباورانه يي كه- همان طور كه قبلاً گفتم- حتي بدتر از تئوري زيست شناختي صرف است زيرا به مفهوم كلامي، دستان خدا را از سر مخلوقات خويش كوتاه مي كند. در حالي كه مدعي است به خدا اعتقاد دارد و اگر اين تكاملي هاي خداباور نقش خدا را در نظر بگيرند، ديدگاه شان ديگر تكاملي هاي علم باور را راضي نخواهد كرد. متكلمان مسلمان بايد نه تنها تكامل زيست شناختي بلكه تكامل مسيحي را هم مورد انتقاد قرار دهند و منظور من از تكامل مسيحي، دريافت كلامي مسيحيت مدرنيست در خصوص تكامل زيست شناختي است.
چهارم، رياضيات هم مساله يي ديگر است. نقد رياضي- بنياد از تكامل نقدي كه پيشتر توسط تعدادي از رياضيدانان از جمله تمام كساني كه در خصوص طرح عقلاني سخن گفته اند، مطرح شده است. اگر چه آنان مورد حملات پرشمار تكاملي ها قرار گرفتند اما به اين برهان رياضي متوسل شدند؛ طبق تئوري اطلاعات رياضي شما هرگز نمي توانيد از درون جعبه «الف» چيزي بيش از آنچه كه در آن نهاده ايد خارج سازيد. اين يكي از اصول بنيادين نظريه اطلاعات است. اكنون يك سلول زيستي در معناي همان جعبه «الف» است كه اطلاعاتي در آن قرار دارد. شما چگونه مي توانيد اطلاعاتي بيش از آنچه را كه در آن نهاده ايد از آن خارج سازيد؟ اين يكي از قدرتمندترين نقادي هاي علمي است كه در خصوص نظريه زيست شناختي تكامل ارائه شده است.اما همه اين مباحث و براهين بي نتيجه و ناسودمند است مگر با نبرد بسيار سنگين عقلاني كساني همراه شود كه از اينكه مورد موافقت و تصديق قرار نگيرند هراسي به دل راه نمي دهند و از حمايت نشدن، از ارتقا نيافتن، از دعوت نشدن به كنفرانس ها و مسائلي از اين دست؛ زيرا انتقادهاي آنان في الواقع به آن چيزي ضربه مي زند كه حمايت كننده خود اين پارادايم مدرن است. آنچه بايد تغيير كند همين پارادايم مدرن است. زماني كه اين تغيير به وقوع بپيوندد حتي با علم قاطع و منسجم شما قادر خواهيد بود يك زيست شناسي داشته باشيد كه زيست شناسي تكاملي در مفهوم رايج آن نيست. گونه يي زيست شناسي است كه بدون انكار واقعيات مشاهده پذير اشكال حيات، سطوح بالاتر وجود را مورد تاييد قرار مي دهد. نوعي زيست شناسي كه عليت عمومي و نيز عليت افقي را پذيراست و در واقع نسبت به طبيعت چيزها دقيق تر و صحيح تر است. ببينيد ما چقدر بايد تخيل خود را گسترش دهيم تا در خصوص تكامل چشم- مثالي كه غالباً به دست داده مي شود- صحبت كنيم. چقدر نامعقول و احمقانه است كه مولكول ها به تدريج در يك موجود كور در گل آرايش تازه يي به خود بگيرند سپس در يك لحظه آن موجود كور كه نمي بيند در لحظه بعدي ناگهان مي بينند.
ما مي دانيم كه اين ادعا چقدر نامعقول است، چقدر پذيرش پوچي و بي معناي تئوري تكامل مورد درخواست ماست. همين قضيه در مورد رشد يك بال براي پرواز و يادگيري كامل پرواز هم صادق است. ما همه اين را مي دانيم ولي اكنون همه مان آن را پذيرفته ايم زيرا هيچ چيز ديگري براي توسل به خدا، به يك خالق عاقل و هوشمند نداريم. روستاند- زيست شناس معروف فرانسوي- زماني گفت؛ «من عميقاً معتقدم (زيرا به هيچ وجه كار ديگري براي انجام نمي بينم) كه پستانداران از مارمولك ها منتج شده اند و مارمولك ها از ماهي اما وقتي چنين چيزي را اعلام مي كنم، نمي كوشم از مشاهده شناعت ثقيل آن اجتناب ورزم و ترجيح مي دهم منشاء اين دگرديسي هاي ننگين را همچنان مبهم و نامشخص رها كنم تا اينكه آن را به امور غيرمحتملي ضميمه كنم كه ناشي از يك تفسير مضحك است.»
بله پذيرش اين بيهودگي ها، اين احتمالات باورنكردني كه من ذكر كردم، شگفت انگيز است. شما مي دانيد كسي گفته است احتمال اينكه يك سلول زنده پاي در عرصه وجود گذارد همانند اين احتمال است كه يك ميمون پشت دستگاه تايپ بپرد و تمام نمايشنامه هاي شكسپير را خلق كند. مثال هاي زيادي ارائه شده اما مردم همچنان اين حرف هاي پوچ و نامعقول را باور مي كنند زيرا اگر چنين نكنند جهان بيني مدرن فروخواهد ريخت.
براي جهان مدرن تكامل باوري همچون اصلي «ديني» است همان طور كه در مورد ماركسيسم هم همين طور است. ماركسيسم كاملاً بر مبناي آن چيزي بنا نهاده شده كه پيروانش مبناي علمي تكامل تاريخي ناميده اند. ماترياليسم ديالكتيك عميقاً متاثر از داروينيسم بود. اكنون روزگار ماركسيسم به عنوان يك تئوري جزم انديشانه سپري شده و تنها تعداد كمي ماركسيست اين طرف و آن طرف باقي مانده اند. بقيه يا فمينيست شده اند يا به سبزها پيوسته اند و غيره. اما با اين وجود فلسفه يي كه مورد حمايت و پشتيباني ماركسيسم بود هنوز هم تا حد زيادي رواج دارد اگرچه ديگر يك ايدئولوژي عمده و حائز اهميت كه ادعاي فرمانروايي بر جهان را داشت، نيست.
به همين ترتيب غرب به اصطلاح ليبرال- كه نقطه مقابل ماركسيسم بود- كل جهان بيني اش با مفهوم پيشرفت شروع مي شد. رشد صنعتي كه در همان زمان ويراني جهان طبيعي را در پي داشت كه ما اكنون با آن مواجهيم، بر مبناي عقيده امروزه باورنكردني رشد بي حد و حصر اقتصادي و رشد عمومي تمدن غربي پيگيري شد. هيچ متفكر جدي ديگر به رشد و پيشرفت اعتقاد ندارد. تنها سياستمداران هنگامي كه خواهان جلب آراي بيشتري هستند صحبت از رشد به ميان آورده و ادعا مي كنند هر چيزي قابليت رشد و ارتقا را دارد و مي تواند از طريق آنچه كه توسعه ناميده مي شود به لحاظ كميتي بزرگ و بزرگ تر شود و در اين اثنا محيط زيست طبيعي در ايالات متحده، كانادا و جاهاي ديگر به ويراني كشيده شده. دانشمندان مدرن مقيد به ادامه اين راه هستند؛ ماشين هاي بزرگ تر مي سازند، انرژي هاي بزرگ تري را مورد استفاده قرار مي دهند، از منابع طبيعي بيشتري بهره برداري مي كنند و...
اين عقيده عميقاً در اذهان مردم عادي مدرن ريشه دوانيده و معمولاً از طريق آموزش و پرورشي كه وابسته به تئوري تكامل است، آموزش داده مي شود.
ما در مدارس مي آموزيم كه تكامل اشكال مختلف حيوانات منتهي به پيدايش موجوداتي انساني شده كه خود از طريق همين فرآيند تكامل يافته اند. حتي امروزه در اغلب موزه هاي غرب مردم بومي در كنار حيوانات به نمايش درمي آيند. منظور من اين است كه اگر شما به موزه تاريخ طبيعي نيويورك برويد ماموت ها و مخلوقات مشابه را مشاهده كرده و سپس به بوميان امريكا مي رسيد. پس از آن به موجودات پيشرفته انساني برمي خوريد كه آثارشان در موزه متروپوليتن به نمايش درآمده. مطمئنم در كانادا هم وضع به همين منوال است. همه اينها به نوعي انسان شناسي بازمي گردد كه اين منشاء ناتوراليستي را براي موجود انساني فرض كرده و سپس انسان سفيد را مورد ملاحظه قرار داده كه معرف رشد و پيشرفت بشريت است. امروزه ديگر آن گونه كه در قرن 19 و اوايل قرن 20 رايج بود- يعني هنگامي كه اين عقيده به شدت در غرب رايج بود كه انسان غربي همچون تاج اين پيشرفت تكاملي مورد نظر قرار گيرد - در خصوص اين موضوع صحبت نمي شود. مطابق اين ديدگاه تمدن غربي توسعه پيدا كرد و به وضعيتي پيشرفته تر و ستوده تر از ساير تمدن ها تكامل يافت. آنچنان كه يك مرد فرانسوي مي انديشيد كه تكامل يافته تر از يك بلغاري است چون اهل اروپاي غربي است اگرچه آنها هر دو مسيحي و هر دو سفيدپوست بودند. ديگر صحبتي از آسيايي ها و آفريقايي ها به ميان نمي آورم. اين نظرگاه كه به شدت مورد دفاع قرار مي گرفت و به واسطه همين ايده تكامل زنده نگه داشته مي شد كه با همان تئوري پيشرفت تركيب شده بود امروز- همان گونه كه در تداوم نژادپرستي در غرب شاهدش هستيم- به هيچ عنوان نمرده و تنها به واسطه نقد روشنفكرانه آن از بين نرفته است. ما بايد سرشت واقعي آن را درك كنيم و سپس از منظر عقلاني و نيز اخلاقي به نقد آن بپردازيم چرا كه اين عقيده به هر كجا كه رفته است ساختارهاي سنتي تفكر موجود را به ويراني كشانده.
يکشنبه 17 شهريور 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 192]
-
گوناگون
پربازدیدترینها