تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 19 آبان 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):برتر از هر کار نیکی، کاری هست تا جاییکه مرد در راه خدا کشته شود، پس چون در راه ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1827703103




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

مجموعه قطعات....


واضح آرشیو وب فارسی:پی سی سیتی: مجموعه قطعات

حافظ شيرازی


(01)

سرای مدرسه و بحث علم و طاق و رواق
چه سود چون دل دانا و چشم بينا نيست
سرای قاضی يزد ارچه منبع فضل است
خلاف نيست که علم نظر در آنجا نيست


(02)

آصف عهد زمان جان جهان تورانشاه
که در اين مزرعه جز دانه خيرات نکشت
ناف هفته بد و از ماه صفر کاف و الف
که به گلشن شد و اين گلخن پر دود بهشت
آنکه ميلش سوی حق‌بينی و حق‌گويی بود
سال تاريخ وفاتش طلب از ميل بهشت

(03)

بهاء الحق و الدين طاب مثواه
امام سنت و شيخ جماعت
چو می‌رفت از جهان اين بيت می‌خواند
بر اهل فضل و ارباب براعت
به طاعت قرب ايزد می‌توان يافت
قدم در نه گرت هست استطاعت
بدين دستور تاريخ وفاتش
برون آر از حروف قرب طاعت

(04)

قوت شاعره من سحر از فرط ملال
متنفر شده از بنده گريزان ميرفت
نقش خوارزم و خيال لب جيحون می‌بست
با هزاران گله از ملک سليمان می‌رفت
می‌شد آن کس که جز او جان سخن کس نشناخت
من همی‌ديدم و از کالبدم جان می‌رفت
چون همی‌گفتمش ای مونس ديرينه من
سخت می‌گفت و دل‌آزرده و گريان می‌رفت
گفتم اکنون سخن خوش که بگويد با من
کان شکر لهجه خوشخوان خوش الحان می‌رفت
لابه بسيار نمودم که مرو سود نداشت
زانکه کار از نظر رحمت سلطان می‌رفت
پادشاها ز سر لطف و کرم بازش خوان
چه کند سوخته از غايت حرمان می‌رفت

(05)

رحمان لايموت چو آن پادشاه را
ديد آن چنان کز او عمل الخير لايفوت
جانش غريق رحمت خود کرد تا بود
تاريخ اين معامله رحمان لايموت

(06)

به عهد سلطنت شاه شيخ ابواسحاق
به پنج شخص عجب ملک فارس بود آباد
نخست پادشهی همچو او ولايت بخش
که جان خويش بپرورد و داد عيش بداد
گر مربی اسلام شيخ مجدالدين
که قاضی‌ای به از او آسمان ندارد ياد
دگر بقيه ابدال شيخ امين الدين
که يمن همت او کارهای بسته گشاد
دگر شهنشه دانش عضد که در تصنيف
بنای کار مواقف به نام شاه نهاد
دگر کريم چو حاجی قوام دريادل
که نام نيک ببرد از جهان به بخشش و داد
نظير خويش بنگذاشتند و بگذشتند
خدای عز و جل جمله را بيامرزاد

(07)

خسروا گوی فلک در خم چوگان توشد
ساحت کون ومکان عرصه ميدان تو باد
زلف خاتون ظفر شيفته پرچم توست
ديده فتح ابد عاشق جولان تو باد
ای که انشاء عطارد صفت شوکت توست
عقل کل چاکر طغراکش ديوان تو باد
طيره جلوه طوبی قد چون سرو تو شد
غيرت خلد برين ساحت ايوان تو باد
نه به تنها حيوانات و نباتات و جماد
هر چه در عالم امر است به فرمان تو باد

(08)

دادگرا تو را فلک جرعه کش پياله باد
دشمن دل سياه تو غرقه به خون چو لاله باد
ذروه کاخ رتبتت راست ز فرط ارتفاع
راهروان وهم را راه هزار ساله باد
ای مه برج منزلت چشم و چراغ عالمی
باده صاف دايمت در قدح و پياله باد
چون به هوای مدحتت زهره شود ترانه‌ساز
حاسدت از سماع آن محروم آه و ناله باد
نه طبق سپهر و آن قرصه ماه و خور که هست
بر لب خوان قسمتت سهلترين نواله باد
دختر فکر بکر من محرم مدحت تو شد
مهر چنان عروس را هم به کفت حواله باد

(09)

روح القدس آن سروش فرخ
بر قبه طارم زبرجد
می‌گفت سحر گهی که يا رب
در دولت و حشمت مخلد
بر مسند خسروی بماناد
منصور مظفر محمد

(10)

به سمع خواجه رسان ای نديم وقت‌شناس
به خلوتی که در او اجنبی صبا باشد
لطيفه‌ای به ميان آر و خوش بخندانش
به نکته‌ای که دلش را بدان رضا باشد
پس آنگهش ز کرم اين قدر به لطف بپرس
که گر وظيفه تقاضا کنم روا باشد

(11)

شمه‌ای از داستان عشق شورانگيز ماست
اين حکايتها که از فرهاد و شيرين کرده‌اند
هيچ مژگان دراز و عشوه جادو نکرد
آنچه آن زلف دراز و خال مشکين کرده‌اند
ساقيا می ده که با حکم ازل تدبير نيست
قابل تغيير نبود آنچه تعيين کرده‌اند
در سفالين کاسه رندان به خواری منگريد
کاين حريفان خدمت جام جهان‌بين کرده‌اند
نکهت جانبخش دارد خاک کوی دلبران
عارفان آنجا مشام عقل مشکين کرده‌اند
ساقيا ديوانه‌ای چون من کجا دربر کشد
دختر رز را که نقد عقل کابين کرده‌اند
خاکيان بی‌بهره‌اند از جرعه کاس الکرام
اين تطاول بين که با عشاق مسکين کرده‌اند
شهپر زاغ و زغن زيبا صيد و قيد نيست
اين کرامت همره شهباز و شاهين کرده‌اند

(12)

اعظم قوام دولت و دين آنکه بر درش
از بهر خاکبوس نمودی فلک سجود
با آن وجود و آن عظمت زير خاک رفت
در نصف ماه ذی‌قعد از عرصه وجود
تا کس اميد جود ندارد دگر ز کس
آمد حروف سال وفاتش اميد جود

(13)

دل منه بر دنيی و اسباب او
زانکه از وی کس وفاداری نديد
کس عسل بی‌نيش از اين دکان نخورد
کس رطب بی‌خار از اين بستان نچيد
هر به ايامی چراغی بر فروخت
چون تمام افروخت بادش دردميد
بی تکلف هر که دل بر وی نهاد
چون بديدی خصم خود می‌پروريد
شاه غازی خسرو گيتی‌ستان
آنکه از شمشير او خون می‌چکيد
گه به يک حمله سپاهی می‌شکست
گه به هويی قلبگاهی می‌دريد
از نهيبش پنجه می‌افکند شير
در بيابان نام او چون می‌شنيد
سروران را بی‌سبب می‌کرد حبس
گردنان را بی‌خطر سر می‌بريد
عاقبت شيراز و تبريز و عراق
چون مسخر کرد وقتش در رسيد
آنکه روشن بد جهان‌بينش بدو
ميل در چشم جهان‌بينش کشيد

(14)

بر سر بازار جانبازان منادی می‌زنند
بشنويد ای ساکنان کوی رندی بشنويد
دختر رز چند روزی شد که از ما گم شده‌ست
رفت تا گيرد سر خود، هان و هان حاضر شويد
جامه‌ای دارد ز لعل و نيمتاجی از حباب
عقل و دانش برد و شد تا ايمن از وی نغنويد
هر که آن تلخم دهد حلوا بها جانش دهم
ور بود پوشيده و پنهان به دوزخ در رويد
دختری شبگرد تند تلخ گلرنگ است و مست
گر بيابيدش به سوی خانه حافظ بريد

(15)

برادر خواجه عادل طاب مثواه
پس از پنجاه و نه سال از حياتش
به سوی روضه رضوان سفر کرد
خدا راضی ز افعال و صفاتش
خليل عادلش پيوسته بر خوان
وز آنجا فهم کن سال وفاتش

(16)

بر تو خوانم ز دفتر اخلاق
آيتی در وفا و در بخشش
هر که بخراشدت جگر به جفا
همچو کان کريم زر بخشش
کم مباش از درخت سايه فکن
هر که سنگت زند ثمر بخشش
از صدف ياد دار نکته حلم
هر که برد سرت گهر بخشش

(17)

زان حبه خضرا خور کز روی سبک روحی
هر کاو بخورد يک جو بر سيخ زند سی مرغ
زان لقمه که صوفی را در معرفت اندازد
يک ذره و صد مستی يک دانه و صد سيمرغ

(18)

مجد دين سرور و سلطان قضات اسماعيل
که زدی کلک زبان آورش از شرع نطق
ناف هفته بد و از ماه رجب کاف و الف
که برون رفت از اين خانه بی‌نظم و نسق
کنف رحمت حق منزل او دان و آنگه
سال تاريخ وفاتش طلب از رحمت حق

(19)

بلبل و سرو و سمن ياسمن و لاله و گل
هست تاريخ وفات شه مشکين کاکل
خسرو روی زمين غوث زمان بواسحاق
که به مه طلعت او نازد و خندد بر گل
جمعه بيست و دوم ماه جمادی الاول
در پسين بود که پيوسته شد از جزو به کل

(20)

سال و فال و مال و حال و اصل و نسل و تخت و بخت
بادت اندر شهرياری برقرار و بر دوام
سال خرم فال نيکو مال وافر حال خوش
اصل ثابت نسل باقی تخت عالی بخت رام

(21)

سرور اهل عمايم شمع جمع انجمن
صاحب صاحبقران خواجه قوام الدين حسن
سادس ماه ربيع الاخر اندر نيمروز
روز آدينه به حکم کردگار ذوالمنن
هفتصد و پنجاه و چار از هجرت خيرالبشر
مهر را جوزا مکان و ماه را خوشه وطن
مرغ روحش کاو همای آشيان قدس بود
شد سوی باغ بهشت از دام اين دار محن

(22)

دلا ديدی که آن فرزانه فرزند
چه ديد اندر خم اين طاق رنگين
به جای لوح سيمين در کنارش
فلک بر سر نهادش لوح سنگين

(23)

در اين ظلمت‌سرا تا کی به بوی دوست بنشينم
گهی انگشت بر دندان گهی سر بر سر زانو
بيا ای طاير دولت بياور مژده وصلی
عسی الايام ان يرجعن قوما کالذی کانوا

(24)

ای معرا اصل عالی جوهرت از حرص و آز
وی مبرا ذات ميمون اخترت از زرق و ريو
در بزرگی کی روا باشد که تشريفات را
از فرشته بازگيری آنگهی بخشی به ديو

(25)

ساقيا پيمانه پر کن زانکه صاحب مجلست
آرزو می‌بخشد و اسرار می‌دارد نگاه
جنت نقد است اينجا عيش و عشرت تازه کن
زانکه در جنت خدا بر بنده ننويسد گناه
دوستداران دوستکامند و حريفان باادب
پيشکاران نيکنام و صف‌نشينان نيکخواه
ساز چنگ آهنگ عشرت صحن مجلس جای رقص
خال جانان دانه دل زلف ساقی دام راه
دور از اين بهتر نباشد ساقيا عشرت گزين
حال از اين خوشتر نباشد حافظا ساغر بخواه

(26)

به گوش جان رهی منهی ای ندا در داد
ز حضرت احدی لا اله الا الله
که ای عزيز کسی را که خواريست نصيب
حقيقت آنکه نيابد به زور منصب و جاه
به آب زمزم و کوثر سفيد نتوان کرد
گليم بخت کسی را که بافتند سياه

(27)

به روز شنبه سادس ز ماه ذی الحجه
به سال هفتصد و شصت از جهان بشد ناگاه
ز شاهراه سعادت به باغ رضوان رفت
وزير کامل ابونصر خواجه فتح الله

(28)

به من سلام فرستاد دوستی امروز
که ای نتيجه کلکت سواد بينايی
پس از دو سال که بختت به خانه باز آورد
چرا ز خانه خواجه به در نمی‌آيی
جواب دادم و گفتم بدار معذورم
که اين طريقه نه خودکاميست و خودرايی
وکيل قاضی‌ام اندر گذر کمين کرده‌ست
به کف قباله دعوی چو مار شيدايی
که گر برون نهم از آستان خواجه قدم
بگيردم سوی زندان برد به رسوايی
جناب خواجه حصار من است گر اينجا
کسی نفس زند از حجت تقاضايی
به عون قوت بازوی بندگان وزير
به سيلی‌اش بشکافم دماغ سودايی
هميشه باد جهانش به کام وز سر صدق
کمر به بندگی‌اش بسته چرخ مينايی

(29)

گدا اگر گهر پاک داشتی در اصل
بر آب نقطه شرمش مدار بايستی
ور آفتاب نکردی فسوس جام زرش
چرا تهی ز می خوشگوار بايستی
وگر سرای جهان را سر خرابی نيست
اساس او به از اين استوار بايستی
زمانه گر نه زر قلب داشتی کارش
به دست آصف صاحب عيار بايستی
چو روزگار جز اين يک عزيز بيش نداشت
به عمر مهلتی از روزگار بايستی

(30)

آن ميوه بهشتی کمد به دستت ای جان
در دل چرا نکشتی از دست چون بهشتی
تاريخ اين حکايت گر از تو باز پرسند
سرجمله‌اش فروخوان از ميوه بهشتی

(31)

خسروا دادگرا شيردلا بحرکفا
ای جلال تو به انواع هنر ارزانی
همه آفاق گرفت و همه اطراف گشاد
صيت مسعودی و آوازه شه سلطانی
گفته باشد مگرت ملهم غيب احوالم
اين که شد روز سفيدم چو شب ظلمانی
در سه سال آنچه بيندوختم از شاه و وزير
همه بربود به يک دم فلک چوگانی
دوش در خواب چنان ديد خيالم که سحر
گذر افتاد بر اصطبل شهم پنهانی
بسته بر آخور او استر من جو می‌خورد
تيزه افشاند به من گفت مرا می‌دانی
هيچ تعبير نمی‌دانمش اين خواب که چيست
تو بفرمای که در فهم نداری ثانی

(32)

ساقيا باده که اکسير حيات است بيار
تا تن خاکی من عين بقا گردانی
چشم بر دور قدح دارم و جان بر کف دست
به سر خواجه که تا آن ندهی نستانی
همچو گل بر چمن از باد ميفشان دامن
زانکه در پای تو دارم سر جان‌افشانی
بر مثانی و مثالث بنواز ای مطرب
وصف آن ماه که در حسن ندارد ثانی

(33)

پادشاها لشکر توفيق همراه تو اند
خيز اگر بر عزم تسخير جهان ره می‌کنی
با چنين جاه و جلال از پيشگاه سلطنت
آگهی و خدمت دلهای آگه می‌کنی
با فريب رنگ اين نيلی خم زنگارفام
کار بر وفق مراد صبغه الله می‌کنی
آن که ده با هفت و نيم آورد بس سودی نکرد
فرصتت بادا که هفت و نيم با ده می‌کنی

(34)

تو نيک و بد خود هم از خود بپرس
چرا بايدت ديگری محتسب
و من يتق الله يجعل له
و يرزقه من حيث لا يحتسب






این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: پی سی سیتی]
[مشاهده در: www.p30city.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 365]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن