واضح آرشیو وب فارسی:پی سی سیتی: شاه شكار
مطالعه تاريخ براي هر فرد لازم و ضروري است چراكه تاريخ تنها نقل گذشته ها نيست بلكه از حوادثي ياد مي كند كه ريشه در جان و روح مردم آن ملت دارد ، از نيازها و آرزوهايشان روايت مي كند و در يك كلام كليت آن ملت را به تصوير مي كشد. ريشه هاي ما در تاريخ نهفته است، ريشه هايي كه اگر فراموش شوند درخت كهنسال ملت ما با صدايي مهيب بر زمين مي افتد و رو به زوال و فراموشي مي گذارد. تاريخ و آنچه در آن نهفته است تصوير ماست در آيينه گذشته ها.
ديكتاتوري يعني حكومت يك تن بر كل ملت تا مدت هاي مديد تنها نوع و شيوه حكومت دراغلب نقاط جهان و همچنين در كشورمان بود، و حكام يا پادشاهان مطلق العنان در بسياري مواقع براي توجيه اعمال و كردار خويش به يك دليل استناد مي كردند و آن هم اينكه سلطان ، شاه يا خليفه، نماينده خدا بر زمين است و لواي حكومت را از سوي خدا دريافت كرده است . جالب آنكه اين دليل در پيش و پس از اسلام در ايران به فراواني مورد استفاده قرار گرفته است ، به عبارت ديگر، به راحتي هم با آيين زرتشت وهم با دين اسلام هماهنگي يافته است . برخي از تاريخ نگاران معاصر چه ايراني و چه عرب آن را ميراث پادشاهي ساساني در حكومت هاي اسلامي مي دانند كه يادگاري از" فره ايزدي" دوره ايران باستان بوده است. به هر صورت حكومت هاي استبدادي با دستاويز قرار دادن چنين انديشه اي به مدت طولاني بر مردم اين سرزمين حكم راندند، نام آنها تغيير كرد ، از عرب به ايراني ، ترك ، تركمن ، مغول و تاتار ، ولي جان آنها تغيير نكرد، همه به شيوه تفوق و برتري اراده يك تن بر خواست يك ملت حكمومت كردند. اين انديشه چنان فراگير بود كه مردم گمان مي كردند كه اگر سايه سلطاني از زمين رخت بر بندد ، عذاب و يا بلايي بر آنها نازل خواهد شد . نمونه اين مدعا آنجاست كه وقتي " هولاگو" خان مغول در 652 براي تصرف بغداد و عزل آخرين خليفه عباسي به آن شهر لشكر كشيد بسياري وي را از اين كار برحذر داشتند كه " كشتن خليفه نظم جهاني را بر هم مي زند و اگر خون خليفه بر زمين ريزد جهان زير و زبر مي شود". خان مغول اگر چه به اين سخنان وقعي ننهاد ولي از ريختن خون خليفه نيز هراسيد و دستور داد وي را در نمدي پيچيده ، بي آنكه خونش بر زمين ريزد ، آنقدر بمالند تا جان دهد. اين خود نشان از تسلط اين انديشه در اذهان همگان دارد. البته اين مسئله بدان معنا نيست كه هيچگاه شاه يا شاهزاده اي به قتل نمي رسيد ، درست بر عكس ، شاهان دستورات فراواني مبني بر كشتن برادران ، برادرزادگان و حتي فرزندان خويش صادر مي كردند ، ولي با زه كمان او را خفه مي كردند كه مبادا خونش بر زمين ريزد . اين شيوه به قتل رساندن به ويژه در ميان طوايف تركمن ، مغول و تاتار بسيار رايج بود. توجه داشته باشيد كه هميشه قاتل يا كشنده شاه يا شاهزاده فردي هم پايه وي و يا از خاندان وي بوده است .
در طول تاريخ سراغ نداريم كه فردي عادي ، كشاورزي ، دهقاني ، تاجر و يا كاسبي دست به خون شاهي رنگين كرده باشد . البته گروه هايي متشكل از فداييان اسماعيلي بودند كه در خدمت سلاطين رقيب (سلجوقيان ، خلفاي عباسي ،غوريان وديگر حكام معاصر آنان ) در آمده و طبق دستورات آنان رقبايشان را به قتل مي رساندند (مانند سوء قصد به جان سلطان سنجر سلجوقي) ولي آنان را بايد در رده تروريست هاي حرفه اي امروز كه در ازاء در يافت مزد ، به آدمكشي دست مي يازند ، به حساب آورد . (جالب توجه آنكه واژه " تروريست " در زبان انگليسي assassin بر گرفته از كلمه حشاشين - يكي از القاب فداييان اسماعيلي - است ) جان كلام آنكه مردم عادي را هيچگاه ياراي آن نبود تا به دست خويش فرد مستبد ستمگري را كه بر آنان حكومت مي كند به قتل برسانند.
ولي خرافه را تنها مي توان به مدد نور دانش و آگاهي از بين برد و در طول صد و پنجاه سال اخير با افزايش سطح آگاهي هاي مردم و رواج آموزش هاي پايه به شدت تغيير كرد كه مي توان آن را نتيجه چند علت دانست :
بي كفايتي هاي شاهان قاجار آنچنان بود كه بر عامي ترين مردم نيز ، سلطنت چنين فرد نالايقي گران مي آمد . در دوره نكبت بار فتحعلي شاه قاجار دو معاهده ننگين " گلستان " و " تركمان چاي " ميان ايران و روسيه منعقد شد و دست ايران را از قفقاز ، ارمنستان و آذربايجان شمالي كوتاه كرد؛ مردم مي ديدند كه قسمتي از خاك كشورشان به سادگي به كشوري بيگانه واگذار مي شود و سلطان را خم به ابرو نمي آيد. اين خود زمينه اي براي ايجاد زمزمه هاي نارضايتي را در ميان مردم فراهم كرد.
ناآگاهي مردم زمينه مساعدي براي نشر اين انديشه و قبول همگاني آن بود ولي پس از زنده ياد " ميرزا تقي خان امير كبير" كه آغازگر تاسيس مدارس همگاني ، اعزام دانشجو به خارج از كشور ، انتشار روزنامه و بسياري ديگر از اقدامات اصلاحي بود سطح آگاهي مردم اندكي افزايش يافت .
اقدامات روشنگرانه " سيدجمال الدين اسدآبادي " كه در صدد اتحاد دنياي اسلام در برابر استعمار انگليس بود ، خود به يكي از عوامل افزايش سطح آگاهي مردم بدل شد.
واگذاري انحصار برخي از خدمات و گمرك ها به بيگانگان خشم مردم را بر انگيخت به طوري كه نمونه بارز آن را مي توان در واقعه " رژي" يا تحريم تنباكو در ايران بنا بر فتواي علماي تشيع سراغ گرفت ، كه طي آن مردم با شكستن قليان ها اعتراض خود را به گوش شاه رساندند و ناصر الدين شاه به ناچار اين امتياز را ملغي كرد.
دوره قاجار به راستي دوره بسيار اندوه باري در تاريخ كشورمان محسوب مي شود دوره اي كه طي آن احترام ايران وايراني در نزد قدرت هاي جهاني به شدت كاهش يافت و آنان ايران را چون ميراث مرده اي بي وارث ميان خود تقسيم كردند ، و دراين ميان شاهان قاجار در اعتراض به اين چپاول تنها مي گفتند " مگر ايل قاجار چقدر زمين و چراگاه مي خواهد؟ همانقدر براي ايل ما كفايت مي كند " نگاه شاهان قاجار به كشور نه يك نگاه ملي كه همان نگرش كوتاه و منحط ايلي – عشيره اي بود . بي اغراق مي توان سياه ترين اين ايام را دوره طولاني سلطنت ناصر الدين شاه دانست كه به مدت 50 سال بر ايران حكومت كرد و بزرگترين امتيازهاي كمرشكن و خانه بر- باد- ده - به خارجيان اعطا كرد. نمونه هايي از اين امتيازات : واگذاري استخراج كليه معادن و ذخاير زير زميني به جز فيروزه ، نمك و سنگ هاي قيمتي به يك فرد انگليسي ، واگذاري تفحص و جستجو در شهر باستاني شوش و باستان شناسان فرانسوي كه طي آن بسياري از آثار تاريخي كشورمان به يغما رفت ، واگذاري انحصار خريد و فروش تنباكو ، واگذاري امتياز گمرك هاي جنوب و شمال به انگليس و روسيه، واگذاري انحصار كشتيراني در كارون به دو فرد انگليسي ، و بسياري امتياز هاي ديگر كه سلطان ظل الله مبالغ دريافتي آنها را خرج سفرهاي متعدد خارج از كشور مي كرد.
علاوه بر اين مواردي كه شمرديم ناصر الدين شاه در طي سفرهاي متعدد خود به اروپا در اواخر قرن نوزدهم بر شدت استبداد و ديكتاتوري خود افزود. پس از سال 1848 بروز شورش هاي خياباني در پاريس ، رژيم سلطنتي سقوط كرد و جمهوري سوم دراين كشور تشكيل شد . در اين زمان افكار آزادي خواهانه در كشورهاي اروپايي رو به افزايش نهاد و دولت ها براي جلوگيري از اقدامات آزادي خواهان بر شدت استبداد خود افزودند؛ به ويژه در اين ايام پروس و امپراتوري اتريش – هنگري در اوج ديكتاتوري حكومت مي كردند و ناصرالدين شاه نيز در طي سفر به اين كشورها و در تقليد از آنان بر ميزان استبداد خود افزود ، از تعداد وزارتخانه ها كاست و نشر افكار را ممنوع كرد. دراين زمان بود كه وي دستور اخراج سيد جمال الدين اسدآبادي را صادر كرد، و هزينه هاي اين استبداد سياه را نيز پرداخت .
در روزجمعه 17 ذي القعده 1313 مطابق با 19 آوريل 1896 م" ناصرالدين شاه در سن شصت و هفت سالگي در حالي كه خود و دربارش را براي برگزاري جشن پنجاهمين سال سلطنت آماده مي كرد، به فتواي سيد جمال الدين اسد آبادي درحرم حضرت عبدالعظيم به ضرب طپانچه ميرزا رضاي كرماني به قتل رسيد. " (1)
اين اقدام در كشور ما در نوع خود بي نظير بود كه مردي برخاسته از طبقات فرودست اجتماع كه زندگي را با خرده فروشي سپري مي كرد و كاسبي فرودست بود ، در يك اقدام متهورانه اولين شخص مملكت را به ضرب گلوله از پاي درآورد .
ميرزا رضا ، مردي از طبقه فرودست بود ولي ناآگاه نبود " ميرزا محمدرضا در تهران به دست فروشي و سمساري پرداخت در اين شغل موفقيت هايي به دست آورد و كم كم نزد تجار تهراني اعتباري كسب كرد. از حاج ملاحسن ناظم التجار ترمه به امانت مي گرفت و در خانه هاي اعيان و شاهزادگان پايتخت نشين به فروش مي رساند... او با ورود به خانه اهل دربار براي فروش كالا نفوذ كلمه اي در بين زنان كه عمده مشتريان او بودند كسب كرد و بعدها در مقدمات شورش تنباكو از اين نفوذ كلمه به خوبي استفاده كرد.. وقتي واقعه تحريم تنباكو و شكستن قليان ها پيش آمد ميرزا رضا كه در خانه ها نفوذ فراوان داشت بسياري از زنان بزرگان را تهييج به مقاومت كرده بود. و بسياري از قليان ها در خانه ها به تحريك و اشاره او شكسته شده بود." (2) فعاليت هاي ميرزا رضا تنها در تحريم تنباكو خلاصه نمي شد بلكه وي با سيد جمال الدين اسدآبادي نيز مراوداتي داشت . در جريان خرده فروشي ها ميرزارضا به خدمت حاجي محمدحسن امين الضرب تاجر تهراني درآمد"... و با سيدجمال الدين اسدآبادي آشنا شد و خيلي زود تحت تاثير افكار و انديشه هاي سيدجمال قرار گرفت و ... بسياري از فعاليت هاي سياسي سيد به دست او انجام مي شد....ناصرالدين شاه سيد را به اجبار از ايران اخراج كرد. در اين واقعه ميرزا رضا براي اولين بار به طور علني دست به تظاهرات سياسي زد و براي اولين بار به اين جرم دستگير شد و چوب خورد." (3)
تبعيد سيد جمال الدين بر ميرزا رضا گران آمد ، برخي را عقيده براين است كه ميرزا رضا به فتواي سيدجمال الدين اقدام به قتل ناصرالدين شاه كرده است ولي اين ، قولي نيست كه همگان بر آن متفق القول باشند . به هر صورت ميرزا رضا معصومانه مي انديشيد كه قتل شاه زمانه ، قطع ريشه استبداد است ؛ مرگ ناصر الدين شاه اگر استبداد را به طور كامل از بين نبرد ولي زمينه هاي پايان عمر ديرپاي استبداد مطلقه را فراهم كرد .
آيا اگراقدام ميرزارضا كرماني براي پايان دادن به استبداد ديرپاي ناصرالدين شاهي نبود در10 سال پس از آن درخت مشروطه به بار مي نشست.؟ آيا اگر مظفرالدين شاه ، پسر عليل ، فرتوت و ناقص العقل ناصرالدين شاه عاقبت تلخ پدر را نديده بود به راحتي در برابر خواست هاي مشروطه خواهان تسليم مي شد؟ بايد گفت كه اقدام ميرزا رضا را نمي توان و نبايد با معيارهاي كنوني سنجيد در اين زمانه توسل به زور و خشونت از قبيح ترين افعال و اعمال است. ولي در زماني كه ميرزا رضا به قتل ناصرالدين شاه دست گشود، دستش از تمام راههاي فرج و گشايش كوتاه بود و مي انديشيد كه اساس استبداد شخص ناصرالدين است و باز گمان مي كرد كه با قطع آن، سلسله دراز ديكتاتوري را قطع كرده است. روحش شاد باد.
منبع
1- روزگاران تاريخ ايران ، دكتر عبدالحسين زرين كوب.
2- مرسلوند حسن شاه شكار، انجمن قلم ايران1379 ، ص 47
3- همان ص 56
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: پی سی سیتی]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 975]