تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 28 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):هيچ كس چيزى را در دل پنهان نداشت، جز اين كه در لغزش هاى زبان و خطوط چهره او آشكار شد....
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1830763503




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

حکایات مثنوی و ساختار ادبی


واضح آرشیو وب فارسی:پی سی سیتی: مثنوی معنوی/حکایت مارگیر کی اژدهای فسرده را مرده پنداشت در ریسمانهاش پیچید و آورد به بغداد

از ویکی‌نبشته

< مثنوی معنوی (http://p30city.net/redirector.php?url=http://p30city.net/redirector.php?url=http%3A%2F%2Ffa.wikisource.org%2Fwiki%2F% 25D9%2585%25D8%25AB%25D9%2586%25D9%2588%25DB%258C_%25D9%2585 %25D8%25B9%25D9%2586%25D9%2588%25DB%258C)
پرش به: گشتن (http://p30city.net/redirector.php?url=http://p30city.net/redirector.php?url=http%3A%2F%2Ffa.wikisource.org%2Fwiki%2F% 25D9%2585%25D8%25AB%25D9%2586%25D9%2588%25DB%258C_%25D9%2585 %25D8%25B9%25D9%2586%25D9%2588%25DB%258C%2F%25D8%25AD%25DA%2 5A9%25D8%25A7%25DB%258C%25D8%25AA_%25D9%2585%25D8%25A7%25D8% 25B1%25DA%25AF%25DB%258C%25D8%25B1_%25DA%25A9%25DB%258C_%25D 8%25A7%25DA%2598%25D8%25AF%25D9%2587%25D8%25A7%25DB%258C_%25 D9%2581%25D8%25B3%25D8%25B1%25D8%25AF%25D9%2587_%25D8%25B1%2 5D8%25A7_%25D9%2585%25D8%25B1%25D8%25AF%25D9%2587_%25D9%25BE %25D9%2586%25D8%25AF%25D8%25A7%25D8%25B4%25D8%25AA_%25D8%25A F%25D8%25B1_%25D8%25B1%25DB%258C%25D8%25B3%25D9%2585%25D8%25 A7%25D9%2586%25D9%2587%25D8%25A7%25D8%25B4_%25D9%25BE%25DB%2 58C%25DA%2586%25DB%258C%25D8%25AF_%25D9%2588_%25D8%25A2%25D9 %2588%25D8%25B1%25D8%25AF_%25D8%25A8%25D9%2587_%25D8%25A8%25 D8%25BA%25D8%25AF%25D8%25A7%25D8%25AF%23column-one), جستجو (http://p30city.net/redirector.php?url=http://p30city.net/redirector.php?url=http%3A%2F%2Ffa.wikisource.org%2Fwiki%2F% 25D9%2585%25D8%25AB%25D9%2586%25D9%2588%25DB%258C_%25D9%2585 %25D8%25B9%25D9%2586%25D9%2588%25DB%258C%2F%25D8%25AD%25DA%2 5A9%25D8%25A7%25DB%258C%25D8%25AA_%25D9%2585%25D8%25A7%25D8% 25B1%25DA%25AF%25DB%258C%25D8%25B1_%25DA%25A9%25DB%258C_%25D 8%25A7%25DA%2598%25D8%25AF%25D9%2587%25D8%25A7%25DB%258C_%25 D9%2581%25D8%25B3%25D8%25B1%25D8%25AF%25D9%2587_%25D8%25B1%2 5D8%25A7_%25D9%2585%25D8%25B1%25D8%25AF%25D9%2587_%25D9%25BE %25D9%2586%25D8%25AF%25D8%25A7%25D8%25B4%25D8%25AA_%25D8%25A F%25D8%25B1_%25D8%25B1%25DB%258C%25D8%25B3%25D9%2585%25D8%25 A7%25D9%2586%25D9%2587%25D8%25A7%25D8%25B4_%25D9%25BE%25DB%2 58C%25DA%2586%25DB%258C%25D8%25AF_%25D9%2588_%25D8%25A2%25D9 %2588%25D8%25B1%25D8%25AF_%25D8%25A8%25D9%2587_%25D8%25A8%25 D8%25BA%25D8%25AF%25D8%25A7%25D8%25AF%23searchInput)

دفتر سوم مثنوی (http://p30city.net/redirector.php?url=http://p30city.net/redirector.php?url=http%3A%2F%2Ffa.wikisource.org%2Fwiki%2F% 25D8%25AF%25D9%2581%25D8%25AA%25D8%25B1_%25D8%25B3%25D9%2588 %25D9%2585_%25D9%2585%25D8%25AB%25D9%2586%25D9%2588%25DB%258 C) (حکایت مارگیر کی اژدهای فسرده را مرده پنداشت در ریسمانهاش پیچید و آورد به بغداد)
از مولوی (http://p30city.net/redirector.php?url=http://p30city.net/redirector.php?url=http%3A%2F%2Ffa.wikisource.org%2Fwiki%2F% 25D9%2585%25D8%25A4%25D9%2584%25D9%2581%3A%25D9%2585%25D9%25 88%25D9%2584%25D9%2588%25DB%258C)



یک حکایت بشنو از تاریخ‌گوی

تا بری زین راز سرپوشیده بوی


مارگیری رفت سوی کوهسار

تا بگیرد او به افسونهاش مار


گر گران و گر شتابنده بود

آنک جویندست یابنده بود


در طلب زن دایما تو هر دو دست

که طلب در راه نیکو رهبرست


لنگ و لوک و خفته‌شکل و بی‌ادب

سوی او می‌غیژ و او را می‌طلب


گه بگفت و گه بخاموشی و گه

بوی کردن گیر هر سو بوی شه


گفت آن یعقوب با اولاد خویش

جستن یوسف کنید از حد بیش


هر حس خود را درین جستن بجد

هر طرف رانید شکل مستعد


گفت از روح خدا لا تیاسوا

همچو گم کرده پسر رو سو بسو


از ره حس دهان پرسان شوید

گوش را بر چار راه آن نهید


هر کجا بوی خوش آید بو برید

سوی آن سر کاشنای آن سرید


هر کجا لطفی ببینی از کسی

سوی اصل لطف ره یابی عسی


این همه خوشها ز دریاییست ژرف

جزو را بگذار و بر کل دار طرف


جنگهای خلق بهر خوبیست

برگ بی برگی نشان طوبیست


خشمهای خلق بهر آشتیست

دام راحت دایما بی‌راحتیست


هر زدن بهر نوازش را بود

هر گله از شکر آگه می‌کند


بوی بر از جزو تا کل ای کریم

بوی بر از ضد تا ضد ای حکیم


جنگها می آشتی آرد درست

مارگیر از بهر یاری مار جست


بهر یاری مار جوید آدمی

غم خورد بهر حریف بی‌غمی


او همی‌جستی یکی ماری شگرف

گرد کوهستان و در ایام برف


اژدهایی مرده دید آنجا عظیم

که دلش از شکل او شد پر ز بیم


مارگیر اندر زمستان شدید

مار می‌جست اژدهایی مرده دید


مارگیر از بهر حیرانی خلق

مار گیرد اینت نادانی خلق


آدمی کوهیست چون مفتون شود

کوه اندر مار حیران چون شود


خویشتن نشناخت مسکین آدمی

از فزونی آمد و شد در کمی


خویشتن را آدمی ارزان فروخت

بود اطلس خویش بر دلقی بدوخت


صد هزاران مار و که حیران اوست

او چرا حیران شدست و ماردوست


مارگیر آن اژدها را بر گرفت

سوی بغداد آمد از بهر شگفت


اژدهایی چون ستون خانه‌ای

می‌کشیدش از پی دانگانه‌ای


کاژدهای مرده‌ای آورده‌ام

در شکارش من جگرها خورده‌ام


او همی مرده گمان بردش ولیک

زنده بود و او ندیدش نیک نیک


او ز سرماها و برف افسرده بود

زنده بود و شکل مرده می‌نمود


عالم افسردست و نام او جماد

جامد افسرده بود ای اوستاد


باش تا خورشید حشر آید عیان

تا ببینی جنبش جسم جهان


چون عصای موسی اینجا مار شد

عقل را از ساکنان اخبار شد


پاره‌ی خاک ترا چون مرد ساخت

خاکها را جملگی شاید شناخت


مرده زین سو اند و زان سو زنده‌اند

خامش اینجا و آن طرف گوینده‌اند


چون از آن سوشان فرستد سوی ما

آن عصا گردد سوی ما اژدها


کوهها هم لحن داودی کند

جوهر آهن بکف مومی بود


باد حمال سلیمانی شود

بحر با موسی سخن‌دانی شود


ماه با احمد اشارت‌بین شود

نار ابراهیم را نسرین شود


خاک قارون را چو ماری در کشد

استن حنانه آید در رشد


سنگ بر احمد سلامی می‌کند

کوه یحیی را پیامی می‌کند


ما سمعیعیم و بصیریم و خوشیم

با شما نامحرمان ما خامشیم


چون شما سوی جمادی می‌روید

محرم جان جمادان چون شوید


از جمادی عالم جانها روید

غلغل اجزای عالم بشنوید


فاش تسبیح جمادات آیدت

وسوسه‌ی تاویلها نربایدت


چون ندارد جان تو قندیلها

بهر بینش کرده‌ای تاویلها


که غرض تسبیح ظاهر کی بود

دعوی دیدن خیال غی بود


بلک مر بیننده را دیدار آن

وقت عبرت می‌کند تسبیح‌خوان


پس چو از تسبیح یادت می‌دهد

آن دلالت همچو گفتن می‌بود


این بود تاویل اهل اعتزال

و آن آنکس کو ندارد نور حال


چون ز حس بیرون نیامد آدمی

باشد از تصویر غیبی اعجمی


این سخن پایان ندارد مارگیر

می‌کشید آن مار را با صد زحیر


تا به بغداد آمد آن هنگامه‌جو

تا نهد هنگامه‌ای بر چارسو


بر لب شط مرد هنگامه نهاد

غلغله در شهر بغداد اوفتاد


مارگیری اژدها آورده است

بوالعجب نادر شکاری کرده است


جمع آمد صد هزاران خام‌ریش

صید او گشته چو او از ابلهیش


منتظر ایشان و هم او منتظر

تا که جمع آیند خلق منتشر


مردم هنگامه افزون‌تر شود

کدیه و توزیع نیکوتر رود


جمع آمد صد هزاران ژاژخا

حلقه کرده پشت پا بر پشت پا


مرد را از زن خبر نه ز ازدحام

رفته درهم چون قیامت خاص و عام


چون همی حراقه جنبانید او

می‌کشیدند اهل هنگامه گلو


و اژدها کز زمهریر افسرده بود

زیر صد گونه پلاس و پرده بود


بسته بودش با رسنهای غلیظ

احتیاطی کرده بودش آن حفیظ


در درنگ انتظار و اتفاق

تافت بر آن مار خورشید عراق


آفتاب گرم‌سیرش گرم کرد

رفت از اعضای او اخلاط سرد


مرده بود و زنده گشت او از شگفت

اژدها بر خویش جنبیدن گرفت


خلق را از جنبش آن مرده مار

گشتشان آن یک تحیر صد هزار


با تحیر نعره‌ها انگیختند

جملگان از جنبشش بگریختند


می‌***ت او بند و زان بانگ بلند

هر طرف می‌رفت چاقاچاق بند


بندها ب***ت و بیرون شد ز زیر

اژدهایی زشت غران همچو شیر


در هزیمت بس خلایق کشته شد

از فتاده و کشتگان صد پشته شد


مارگیر از ترس بر جا خشک گشت

که چه آوردم من از کهسار و دشت


گرگ را بیدار کرد آن کور میش

رفت نادان سوی عزرائیل خویش


اژدها یک لقمه کرد آن گیج را

سهل باشد خون‌خوری حجاج را


خویش را بر استنی پیچید و بست

استخوان خورده را در هم شکست


نفست اژدرهاست او کی مرده است

از غم و بی آلتی افسرده است


گر بیابد آلت فرعون او

که بامر او همی‌رفت آب جو


آنگه او بنیاد فرعونی کند

راه صد موسی و صد هارون زند


کرمکست آن اژدها از دست فقر

پشه‌ای گردد ز جاه و مال صقر


اژدها را دار در برف فراق

هین مکش او را به خورشید عراق


تا فسرده می‌بود آن اژدهات

لقمه‌ی اویی چو او یابد نجات


مات کن او را و آمن شو ز مات

رحم کم کن نیست او ز اهل صلات


کان تف خورشید شهوت بر زند

آن خفاش مردریگت پر زند


می‌کشانش در جهاد و در قتال

مردوار الله یجزیک الوصال


چونک آن مرد اژدها را آورید

در هوای گرم خوش شد آن مرید


لاجرم آن فتنه‌ها کرد ای عزیز

بیست همچندان که ما گفتیم نیز


تو طمع داری که او را بی جفا

بسته داری در وقار و در وفا


هر خسی را این تمنی کی رسد

موسیی باید که اژدرها کشد


صدهزاران خلق ز اژدرهای او

در هزیمت کشته شد از رای او

بخش ۳۷ - حکایت مارگیر کی اژدهای فسرده را مرده پنداشت در ریسمانهاش پیچید و آورد به بغداد (http://ganjoor.net/moulavi/masnavi/daftar3/sh37/)


http://i29.tinypic.com/2mi2hq0.gif (http://ganjoor.net/moulavi/)
مولوی (http://ganjoor.net/moulavi/) » مثنوی معنوی (http://ganjoor.net/moulavi/masnavi/) » دفتر سوم (http://ganjoor.net/moulavi/masnavi/daftar3/)

یک حکایت بشنو از تاریخ‌گوی

تا بری زین راز سرپوشیده بوی


مارگیری رفت سوی کوهسار

تا بگیرد او به افسونهاش مار


گر گران و گر شتابنده بود

آنک جویندست یابنده بود


در طلب زن دایما تو هر دو دست

که طلب در راه نیکو رهبرست


لنگ و لوک و خفته‌شکل و بی‌ادب

سوی او می‌غیژ و او را می‌طلب


گه بگفت و گه بخاموشی و گه

بوی کردن گیر هر سو بوی شه


گفت آن یعقوب با اولاد خویش

جستن یوسف کنید از حد بیش


هر حس خود را درین جستن بجد

هر طرف رانید شکل مستعد


گفت از روح خدا لا تیاسوا

همچو گم کرده پسر رو سو بسو


از ره حس دهان پرسان شوید

گوش را بر چار راه آن نهید


هر کجا بوی خوش آید بو برید

سوی آن سر کاشنای آن سرید


هر کجا لطفی ببینی از کسی

سوی اصل لطف ره یابی عسی


این همه خوشها ز دریاییست ژرف

جزو را بگذار و بر کل دار طرف


جنگهای خلق بهر خوبیست

برگ بی برگی نشان طوبیست


خشمهای خلق بهر آشتیست

دام راحت دایما بی‌راحتیست


هر زدن بهر نوازش را بود

هر گله از شکر آگه می‌کند


بوی بر از جزو تا کل ای کریم

بوی بر از ضد تا ضد ای حکیم


جنگها می آشتی آرد درست

مارگیر از بهر یاری مار جست


بهر یاری مار جوید آدمی

غم خورد بهر حریف بی‌غمی


او همی‌جستی یکی ماری شگرف

گرد کوهستان و در ایام برف


اژدهایی مرده دید آنجا عظیم

که دلش از شکل او شد پر ز بیم


مارگیر اندر زمستان شدید

مار می‌جست اژدهایی مرده دید


مارگیر از بهر حیرانی خلق

مار گیرد اینت نادانی خلق


آدمی کوهیست چون مفتون شود

کوه اندر مار حیران چون شود


خویشتن نشناخت مسکین آدمی

از فزونی آمد و شد در کمی


خویشتن را آدمی ارزان فروخت

بود اطلس خویش بر دلقی بدوخت


صد هزاران مار و که حیران اوست

او چرا حیران شدست و ماردوست


مارگیر آن اژدها را بر گرفت

سوی بغداد آمد از بهر شگفت


اژدهایی چون ستون خانه‌ای

می‌کشیدش از پی دانگانه‌ای


کاژدهای مرده‌ای آورده‌ام

در شکارش من جگرها خورده‌ام


او همی مرده گمان بردش ولیک

زنده بود و او ندیدش نیک نیک


او ز سرماها و برف افسرده بود

زنده بود و شکل مرده می‌نمود


عالم افسردست و نام او جماد

جامد افسرده بود ای اوستاد


باش تا خورشید حشر آید عیان

تا ببینی جنبش جسم جهان


چون عصای موسی اینجا مار شد

عقل را از ساکنان اخبار شد


پاره‌ی خاک ترا چون مرد ساخت

خاکها را جملگی شاید شناخت


مرده زین سو اند و زان سو زنده‌اند

خامش اینجا و آن طرف گوینده‌اند


چون از آن سوشان فرستد سوی ما

آن عصا گردد سوی ما اژدها


کوهها هم لحن داودی کند

جوهر آهن بکف مومی بود


باد حمال سلیمانی شود

بحر با موسی سخن‌دانی شود


ماه با احمد اشارت‌بین شود

نار ابراهیم را نسرین شود


خاک قارون را چو ماری در کشد

استن حنانه آید در رشد


سنگ بر احمد سلامی می‌کند

کوه یحیی را پیامی می‌کند


ما سمعیعیم و بصیریم و خوشیم

با شما نامحرمان ما خامشیم


چون شما سوی جمادی می‌روید

محرم جان جمادان چون شوید


از جمادی عالم جانها روید

غلغل اجزای عالم بشنوید


فاش تسبیح جمادات آیدت

وسوسه‌ی تاویلها نربایدت


چون ندارد جان تو قندیلها

بهر بینش کرده‌ای تاویلها


که غرض تسبیح ظاهر کی بود

دعوی دیدن خیال غی بود


بلک مر بیننده را دیدار آن

وقت عبرت می‌کند تسبیح‌خوان


پس چو از تسبیح یادت می‌دهد

آن دلالت همچو گفتن می‌بود


این بود تاویل اهل اعتزال

و آن آنکس کو ندارد نور حال


چون ز حس بیرون نیامد آدمی

باشد از تصویر غیبی اعجمی


این سخن پایان ندارد مارگیر

می‌کشید آن مار را با صد زحیر


تا به بغداد آمد آن هنگامه‌جو

تا نهد هنگامه‌ای بر چارسو


بر لب شط مرد هنگامه نهاد

غلغله در شهر بغداد اوفتاد


مارگیری اژدها آورده است

بوالعجب نادر شکاری کرده است


جمع آمد صد هزاران خام‌ریش

صید او گشته چو او از ابلهیش


منتظر ایشان و هم او منتظر

تا که جمع آیند خلق منتشر


مردم هنگامه افزون‌تر شود

کدیه و توزیع نیکوتر رود


جمع آمد صد هزاران ژاژخا

حلقه کرده پشت پا بر پشت پا


مرد را از زن خبر نه ز ازدحام

رفته درهم چون قیامت خاص و عام


چون همی حراقه جنبانید او

می‌کشیدند اهل هنگامه گلو


و اژدها کز زمهریر افسرده بود

زیر صد گونه پلاس و پرده بود


بسته بودش با رسنهای غلیظ

احتیاطی کرده بودش آن حفیظ


در درنگ انتظار و اتفاق

تافت بر آن مار خورشید عراق


آفتاب گرم‌سیرش گرم کرد

رفت از اعضای او اخلاط سرد


مرده بود و زنده گشت او از شگفت

اژدها بر خویش جنبیدن گرفت


خلق را از جنبش آن مرده مار

گشتشان آن یک تحیر صد هزار


با تحیر نعره‌ها انگیختند

جملگان از جنبشش بگریختند


می‌***ت او بند و زان بانگ بلند

هر طرف می‌رفت چاقاچاق بند


بندها ب***ت و بیرون شد ز زیر

اژدهایی زشت غران همچو شیر


در هزیمت بس خلایق کشته شد

از فتاده و کشتگان صد پشته شد


مارگیر از ترس بر جا خشک گشت

که چه آوردم من از کهسار و دشت


گرگ را بیدار کرد آن کور میش

رفت نادان سوی عزرائیل خویش


اژدها یک لقمه کرد آن گیج را

سهل باشد خون‌خوری حجاج را


خویش را بر استنی پیچید و بست

استخوان خورده را در هم شکست


نفست اژدرهاست او کی مرده است

از غم و بی آلتی افسرده است


گر بیابد آلت فرعون او

که بامر او همی‌رفت آب جو


آنگه او بنیاد فرعونی کند

راه صد موسی و صد هارون زند


کرمکست آن اژدها از دست فقر

پشه‌ای گردد ز جاه و مال صقر


اژدها را دار در برف فراق

هین مکش او را به خورشید عراق


تا فسرده می‌بود آن اژدهات

لقمه‌ی اویی چو او یابد نجات


مات کن او را و آمن شو ز مات

رحم کم کن نیست او ز اهل صلات


کان تف خورشید شهوت بر زند

آن خفاش مردریگت پر زند


می‌کشانش در جهاد و در قتال

مردوار الله یجزیک الوصال


چونک آن مرد اژدها را آورید

در هوای گرم خوش شد آن مرید


لاجرم آن فتنه‌ها کرد ای عزیز

بیست همچندان که ما گفتیم نیز


تو طمع داری که او را بی جفا

بسته داری در وقار و در وفا


هر خسی را این تمنی کی رسد

موسیی باید که اژدرها کشد


صدهزاران خلق ز اژدرهای او

در هزیمت کشته شد از رای او

با دو بار کلیک بر روی هر واژه می‌توانید معنای آن را در لغت‌نامه‌ی دهخدا جستجو کنید (http://blog.ganjoor.net/1386/12/21/double-click-search-in-loghatnameh/).
شماره‌گذاری ابیات (http://ganjoor.net/moulavi/masnavi/daftar3/sh37/#) | وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی) | منبع اولیه: ری‏را (http://ganjoor.net/sources/rira/)
حاشیه‌ها

تا به حال ۶ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. برای نوشتن حاشیه اینجا (http://ganjoor.net/?comments_popup=8216) کلیک کنید.
ف-ش نوشته:
بنام خدا
میگوید مارگیری ماری عظیم وظاهرا بیجان رااز کوهستان پر برف به شهر آورد تا مردم را به حیرت اندازد مردم زیادی برای تماشا جمع شدندچون خورشید به آن مار عظیم تافت جان گرفت واز هر طرف به حرکت درآمدهمه فرار کردند ودر این ازدحام عده زیادی کشته شدند ومارگیر طعمه اژدها شد
مولوی ضمن بیان داستان خیلی حرفهادارد از جمله اینکه جوینده چون این مار گیر یابنده است
دیگر اینکه وجودخودآدمی از مار عجیب تر است وازسرنادانی حیران مار میگردد دیگر اینکه همه جهان چون این مار میتواند رفتار دیگری پیدا کند ونیز همه ذرات عالم هوشمند میباشند
مهمتر اینکه ا‍ژدها را به نفس انسان تشبیه میکند نفس اگر فعال شود کارهمان مار را انجام میدهد که صاحبش را بلعید وباعث کشتار مردم شد در این کشتار نفس خود مردم هم موثر واقع گردیده است
برای بهره گیری از هشدارهای مولوی میپرسیم که آیا این نفس بااینهمه خطرآفرینی چه تعریف علمی میتواند داشته باشد؟
در کتابهای اخلاق ومواعظ غالبا نفس را همان طبیعت انسان وغرایز او میدانند ازآثار عرفانی چنین برمیآید که هر فکر وعمل که از فطرت سالم برنخاسته باشد شکل نفسانی دارد وبه هرحال گفته نشده که نفس از لحاظ علمی چگونه شکل گرفته وقوت یافته است
از بعضی آثار علمی معرفتی چنین برمیآید که نفس هرچه هست رابطه تنگاتنگی باوابستگی ها و مکتسبات انبار شده انسان دارد مجموعه بدآموزیها وتاثیرات نامطلوبی که فرد از دیگران بویژه ازمربیان اولیه گرفته وترسها وحساسیتهائی که در ضمیر نا آگاهش نشسته وبرغرایز طبیعیش اثر گذاشته ساختمان نفس یا محتوای منیت را تشکیل میدهد
در این زمینه خلاف آنچه گاه تصور رفته غرایز را نمیتوان زیر سئوال برد بلکه عوامل تربیتی که مثلا بر غریزه صیا نت خود وغریزه جنسی یا حس مالکیت وغیره تاثیرمنحرف کننده میگذارد مهم است وعیوبی مانند جاه طلبی وحساد ت وطمع ووسواس ومیل به سلطه وغیره ممکن است ریشه واحدی داشته باشند ونگهبان آنها نوعی ترس عارضی و مکتوم وشبیه بیماری است که در جریان وایستگی ها (وابستگی به دون الله) در گذشته ایجاد شده است (بیماری دل کلمه ای مشهور است)
اگرمتوجه هستیم که نفس دشمن ترین دشمنان است (اعدا عدوک نفسک) باید قبول کنیم که شناخت آن از لحاظ علمی و روانشناسی لازمست (چنانکه در جنگها شناخت مواضع وامکانات دشمن خیلی مهم است)
به نظر میرسدکه باید آثاری وجود داشته باشد که ناشناخته های نفس رابه طور علمی روشن کند تا درمعرفت النفس به کارآید داشتن اطلاعات صحیح از نظر طبیعی بودن یا عارضی بودن مشکلات وحجابهای روانی وآگاهی بر حیله های نفسانی که در درجه اول خود شخص را فریب میدهد برای هر کس لازم است واگر معلوم باشد که تمایلات نفسانی مزاحم در کودکی شکل میگیرد وبعد پیچیده وماندگار میشود اهمیت ملاحظات تربیتی درمورد فرزندان بیشتر نمودار میگردد

محمد (http://shorbakhti.blogfa.com/) نوشته:
در بیت ۷۲ ب***ت
؟؟؟؟بگسست صحیح است
با تشکر

پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.

رسته نوشته:
موضوع : آیا سُکُستن به معنی گسستن است؟
آقای محمدی به عنوان مقدمه بگویم که می گویند تکیه کلام یکی از شاعران اراک شما این بود : اول قرار نبود که بسوزند عاشقان
بعدا قرار شد که بسوزند عاشقان.
اول قرار داشتید که تصحیح ها با استناد یک نسخه ای چاپی انجام د هید.
دوم : خواننده ای سوال کرده است که آیا ب***ت همان بگسست است آن هم با چهار بار علامت سوال .
شما هم سوال ایشان را به عنوان منبع گرفته اید و متن را تصحیح کرده اید.
با همان ابزارهایی که خود شما در اختیار خوانندگان گذاشته اید با یک جستجوی ساده خواهید دید که ***تن با گسستن متفاوت است.



الباقی را به شما وامی گذارم.
والسلام

پاسخ: از تذکر بجای شما ممنونم. نیازی به برهان بر بی‌سوادی من نبود، شما یک اشاره می‌کردید متوجه می‌شدم http://ganjoor.net/logman/wp-includes/images/smilies/icon_wink.gif کلمه‌ی اولیه را به جای خودش بازگرداندم. ۱- به لغتنامه مراجعه کنید که خواهید که این دو با هم متفاوت هستند. ۲- در آثار مولوی ***تن را بنده جستجو کردم ۲۴ مورد پیدا کردم ۳- جستجو را برای گسستن انجام دادم ۴۸ مورد پیدا کردم.

لاله نوشته:
در بیت ۱۸ “جنگلها” صحیح است یا جنگها؟

ف-ش نوشته:
طبق مآخذ دربیت ۱۸ جنگها درست است

حمیدرضا (http://www.gozir.com/) نوشته:
@لاله و @ف.ش :
با تشکر، «جنگلها» با «جنگها» جایگزین شد.

برچسبها

با برچسب زدن شعرها می‏توانید موضوع آنها (عاشقانه، عرفانی، مدیحه، مرثیه و ...) یا ویژگیهای متمایز آنها (دوزبانه، دوقافیه، دو وزنی و ...) را برای خودتان و سایر علاقمندان مشخص کنید و به مرور به طبقه‏بندی بهتر اشعار کمک کنید.
تذکر مهم: از برچسب به جای حاشیه یا نظر استفاده نکنید. برچسبهای غیرمرتبط یا بلند و جمله‏وار یا حاوی ابیات شعر حذف می‏شوند، در صورتی که برچسب نیاز به توضیح دارد متن توضیح را به صورت حاشیه درج کنید.

مثنوی معنوی




http://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/0/07/JALAL_AL%E2%80%93DIN_MUHAMMAD_RUMI_MATHNAVI-I_MA%E2%80%99NAVI1.jpg/200px-JALAL_AL%E2%80%93DIN_MUHAMMAD_RUMI_MATHNAVI-I_MA%E2%80%99NAVI1.jpg
نسخه‌ای خطی از مثنوی معنوی در شیراز


مثنوی معنوی نام کتاب شعری از مولانا جلال‌الدین محمد بلخی شاعر و صوفی پارسی‌گو است این کتاب از ۲۶٬۰۰۰ بیت و ۶ دفتر تشکیل شده و یکی از برترین کتاب‌های ادبیات عرفانی کهن فارسی و حکمت ایرانی پس از اسلام است. این کتاب در قالب شعری مثنوی سروده شده‌است؛ که در واقع عنوان کتاب نیز می‌باشد. اگر چه قبل از مولوی، شاعران دیگری مانند سنائی و عطار هم از قالب شعری مثنوی استفاده کرده بودند ولی مثنوی مولوی از سطح ادبی بالاتر برخوردار است[نیازمند منبع]. در این کتاب ۴۲۴ داستان پی‌درپی به شیوهٔ تمثیل داستان سختی‌های انسان در راه رسیدن به خدا را بیان می‌کند. بیت نخست دفتر اول مثنوی معنوی به نی‌نامه شهرت دارد و چکیده‌ای از مفهوم ۶ دفتر است این کتاب به درخواست شاگرد مولوی، حسام‌الدین حسن چلبی، در سالهای ۶۶۲ تا ۶۷۲ هجری/۱۲۶۰ میلادی تالیف شد. عنوان کتاب، مثنوی، در واقع نوعی از ساختار شعری است که در این کتاب استفاده می‌شود.
مولوی در این کتاب مجموعه‌ای از اندیشه‌های فرهنگ ایرانی-اسلامی را گرد آورده‌است.


حکایات مثنوی و ساختار ادبی

مثنوی‎های مولوی، همانند مثنوی‎های به جا مانده از صوفیان دیگر، به صورت عمده‎ از «داستان» به عنوان ابزاری برای بیان تعلیمات تصوف استفاده می‎کند. ترتیب قرار گرفتن داستان‎های گوناگون در این کتاب ظاهرا نظم مشخصی ندارد. شخصیت‎های اصلی داستان‎ها می‎تواند از پیامبران و پادشاهان تا چوپانان و بردگان باشد. حیوانات نیز نقش پررنگی در این داستان‎ها بازی می‎کنند.
حکایات موجود در مثنوی از منابع مختلف قدیمی‎تر آمده‌اند. برخی عینا در مثنوی‌های عطار نیشابوری همچون منطق الطیر موجودند. برخی همچون داستان خلیفه و لیلی، پادشاه و خانه کمپیر، استر و استر، محمود و ایاز، گنج نامه، حلوا ساختن جهود و عیسوی و مسلمان از مقالات شمس استخراج شده‌اند
آخرین داستان مثنوی (شاهزادگان و دژ هوش ربا)، با وفات مولوی ناتمام ماند. دفتر ششم مثنوی از همین روی دفتری ناتمام است. فرزند او مثنوی زیبایی دارد که در آن از مرگ پدر و ناتمام ماندن مثنوی گله کرده‌است. اصل داستان را البته جویندگان می‌توانند در مقالات شمس تبریزی بیابند و از بخش پایانی قصه مطلع شوند
مولوی در مثنوی تبحر خود را در استفاده از اتفاقات روزمره برای توضیح دیدگاه‎های عرفانی‎اش نشان می‎دهد. ویژگی تمایز بخش دیگر این کتاب میزان گریزهای مکرر آن از داستان اصلی برای توضیح (گاه مفصل) نکات مختلف جنبی داستان، است. این نکته ممکن است بیانگر این باشد که برای مولوی مضمون داستان اهمیت بسیار بیشتری از سبک نگارش داشته‌است



...

مثنوی و کتب آسمانی


برخی از ادیبان، مثنوی را تالی کتب آسمانی خوانده‌اند و برخی پا را از این هم فراتر نهاده و بر خلاف نص صریح قرآن، آنرا مصحف ثانی نام نهاده‌اند.عبدالرحمن جامی، مثنوی معنوی را «قرآن در زبان فارسی» نامیده‌است. صرفنظر از مسایل مذهبی، بی شک مثنوی اگر از سروده‌های گاتا، اوستای زرتشت، وداهای هندوان و عهد جدید مسیحیان (قرآن و عهد عتیق مستثنی شده‌اند) که در دسترسند، عمیق تر و پر مایه تر نباشد، قدر مسلم کمتر هم نیست.. دلیل این اعتقاد به دو نکته باز می‌گردد. نکته اول آنکه سرچشمه فیض و سرمایه‌ای که سبب تالیف مثنوی گشته همانا وحی الهی است و این در جای جای مثنوی مشهود است. بنابر اعتقاد مسلمانان، وحی به پیامبران مختص نیست و چه بسا به تعبیر قرآن بر زنبور عسل نیز نازل گردد. بنابراین اعتقاد است که در مثنوی آمده‌است..
گیرم این وحی نبی گنجور نیست
هم کم از وحی دل زنبور نیست
چونکه اوحی الرب الی النحل آمده است
خانهٔ وحیش پر از حلوا شده است

دلیل دوم آنکه مولانا روحی وحی‌گیر و وحی‌شناس داشته و این روح اثر خود را به شکل چشمگیری در مثنوی به جای گذاشته‌است.

گر نبودی روحهای غیب‌گیر
وحی نآوردی ز گردون یک بشیر


عرفان مثنوی

اگر خواسته شود که در باب تفکرات عرفانی مولوی تحقیق شود، شاید بهترین راه تحلیل کلیات شمس باشد. ولی اگر هدف شناخت برداشتهای او از زندگی و دین باشد، بررسی غزلهایش نتیجه‌ای در بر نخواهد داشت. به این منظور مثنوی انتخاب بهتری است. مولوی در تدوین این اثر قصد تعلیم و اندرز گویی داشته و راه‌های وصول به خدا و معرفت نفس را می‌آموزد.
مولوی اساسا در قالب های صوفی‌گری امام محمد غزالی نمی گنجد. مثنوی او گاهی حتی با اصول صوفی‌گری مانند «نفرت از دنیا و عشق به خدا»، «فنای در خود و بقای در خدا» و تخلص به اخلاق الله» نیز در تعارض است. بر عکس مثنوی بیشتر با مسائلی از قبیل «حیات دینی روح» و «اشتیاق روح به اتحاد با حق» درگیر است.
مثنوی، منتخب بدون نظم و ترتیبی از تمامی اندیشه‌های فلسفی و کلامی جهان اسلامی از آغاز تا قرن هفتم هجری است. مولوی هرچه در هر دستگاه فکری درست یافته است، انتخاب کرده‌است. رشته‌ای که این نکات نامرتبط را به یکدیگر پیوند داده‌است، داستانهای مثنوی است.

طبقه‌بندی سبک گفتار

مطالب مثنوی را از جهت فهم خواننده به سه بخش عام، خاص و اخص تقسیم می‌کنند. بخش عام یا محکمات بخشی از مثنوی است که در آن روی سخن با عامه‌است و هرکس نیز به قدر فهم خود از آن استفاده می‌کند. اکثر حکایات و نصایح و پندهای مثنوی در این بخش قرار دارند..

چونکه بد کردی بترس ایمن نباش
زانکه تخم است و برویاند خداش

بخش دوم مطالب مثنوی بخش خاص یا بخش حدفاصل نامیده می‌شود. مطالب این بخش گویی چنان است که مولوی با یاران دمساز خود در خلوت بیان نموده‌است و خوانندگان از روزنی جسته و گریخته از آن می‌شنوند.

با لب دمساز خود گر جفتمی
همچو نی من گفتنی‌ها گفتمی

بخش سوم از مطالب مثنوی بخش اخص یا متشابهات است که آن دسته از سخنان بسیار مشکل و مبهم مثنوی است که متشابهات قرآنی را به یاد می‌آورد. برخی از سخنان این بخش از مثنوی قابل تاویلند مانند

حیرت اندر حیرت آمد این قصص
بیهشی خاصگان اندر اخص

که اشاره‌است به داستان بیهوش شدن پیامبر اسلام از هیبت دیدن جبرئیل. لیکن بخشی از اشعار این بخش یا تاویلات گوناگون دارند و یا تاکنون تفسیر نشده‌اند. چرا که با سکوت مولوی نیمه کاره رها شده‌اند.

گفتگو بسیار شد خامش شدم
مسئله تسلیم کردم تن زدم



...

مثنوی و شمس تبریزی

مولوی در حدود سن ۴۰ سالگی با شمس الدین محمد بن علی بن ملک داد تبریزی معروف به شمس تبریزی به مدت چهار سال (با یک دوره فترت) محشور شد و این ملاقات چنان اثری عمیق در وی گذاشت که هرجا در مثنوی کلمات آفتاب، خورشید و یا شمس آمده‌است، روی سخن بلافاصله به شمس تبریزی بازگشته‌است.

واجب آمد چونکه آمد نام او
شرح رمزی کردن از انعام او

این موضوع محدود به این کلمات نیز نمی‌شود. هرجا در مثنوی داستانی از عشقی سوزان یا حکایت از محبتی جوشان می‌رود، سخن به شمس باز می‌گردد. حکایت عشق سلطان محمود و ایاز و حکایت عشق پادشاه و کنیز (اولین حکایت دفتر اول) از این جمله‌اند.

بشنوید ای دوستان این داستان
خود حدیث نقد حال ماست آن


مثنوی و حسام الدین حسن چلبی


مصاحبت مولانا و حسام الدین حسن چلبی مدت ۱۰ سال به طول کشید و با وفات مولوی در سال ۶۷۲ پایان یافت. این سالها سالهای تالیف مثنوی معنوی است و مثنوی در حقیقت به خواست و اصرار حسام الدین از همان سال اول آشنایی سروده شد.

مطلع تاریخ این سودا و سود
بعد هجرت ششصد و شصت و دو بود


مثنوی هفتاد من


مثنوی در میان قالب‌های شعر فارسی، جزء قالب‌های سهل و آسان شعری شمرده می‌شود. به همین لحاظ نیز شعرایی چون نورالدین عبدالرحمن جامی، عطار نیشابوری، و ده‌ها شاعر دیگر، طبع خود را درقالب مثنوی آزموده‌اند و غالبا در انشاء شعر موفق بوده‌اند. لذا، حجم بالای مثنوی معنوی ظاهرا نباید موجب تعجب و تحت تاثیر قراردادن خواننده باشد. لیکن آنچه مثنوی معنوی را از سایر مثنوی‌ها جدا می‌کند روانی آن در عین خلاقیت و نوآوری ادبی و معنی دقیق الفاظ و تعبیرات جدید آن است. انتقال معنی از مطلبی به مطلبی و از حکایتی به مضمونی دیگر و در عین حال پیوستگی و ناگسسته بودن مطالب در آن از بدیعیات است.

گر شود بیشه قلم دریا مدید
مثنوی را نیست پایانی پدید


ملیت مثنوی


مولوی خود زادهٔ بلخ بود (خراسان آنروز و افغانستان امروز) و در زمان تصنیف مثنوی در قونیهٔ روم ( ترکیهٔ فعلی) می‌زیست. مثنوی را به گلی تشبیه کرده‌اند که گرچه در یک آب و خاک پرورش یافته، بوی عطرش مشام جهانیان را آگنده‌است. با آنکه مثنوی به عموم جهانیان تعلق دارد، ولی بهره ایرانیان و پارسی زبانان از وی بیشتر است. چرا که، اولا، مثنوی شریف به زبان پارسی سروده شده، و ثانیا، از محیط فرهنگی ایران بیشترین تاثیر را پذیرفته‌است. داستانهای مثنوی عموما با فرهنگ ایران آن روزگار منطبق بوده‌است. داستان کبودی زدن قزوینی نمونه‌ای بارز از اینگونه تاثیر فرهنگی ایران بر مثنوی است.

پارسی گو گرچه تازی خوشتر است
عشق را خود صد زبان دیگر است

با این وجود نباید ناگفته گذاشت که مثنوی معنوی تأثیر زیادی روی ادبیات و فرهنگ ترکی نیز داشته‌است. دلیل این امر این است که اکثر جانشینان مولوی در طریقه صوفی مربوط به او از ناحیه قونیه بودند و آرامگاه وی نیز در قونیه‌است.

ای بسا هندو و ترک همزبان
ای بسا دو ترک چون بیگانگان



...






این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: پی سی سیتی]
[مشاهده در: www.p30city.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1225]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن