تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 16 آبان 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هرگاه كسى مستحق دوستى خداوند و خوشبختى باشد، مرگ در برابر چشمان او مى آيد و آ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1826594257




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

نويسنده: ابوالفضل دلاورى زمينه‏هاى اجتماعى ناپايدارى احزاب سياسى در ايران (قسمت دوم)


واضح آرشیو وب فارسی:ايسنا: نويسنده: ابوالفضل دلاورى زمينه‏هاى اجتماعى ناپايدارى احزاب سياسى در ايران (قسمت دوم)
خبرگزاري فارس: اين مقاله با نگاهي به ويژگي‌هاى عمومى احزاب سياسى ايران ، زمينه‏هاى اجتماعى ناپايدارى آنها را بررسي مي‌‌كند.
الف: طبقات مرتبط با توليد و معيشت روستايى

با وجود تفاوت‌هاى بارز ميان شيوه معيشت‏ شهرى و روستايى، اصولا تضاد آشكارى (شكاف فعالى) ميان جماعات روستايى و شهرى ايران وجود نداشته است. تداخل و درهم‏آميختگى كشاورزى با صنايع دستى در روستاها از يك سو، و تداخل و درهم‏آميختگى تجارت و پيشه‏هاى شهرى با زميندارى و كشاورزى در شهرها از سوى ديگر مانع پيدايش تضاد بين شهر و روستا و فعال شدن شكافهاى اجتماعى و سياسى بين اين دو بخش از جامعه ايران مى‏شده است.طبقات بالا و مسلط بر روستاهاى ايران را زمينداران و يا اعيان و صاحب‏منصبان دولتى تشكيل مى‏دادند كه يا ساكن شهرها بودند و يا با زندگى و اقتصاد شهرى پيوند محكمى داشتند. به طور كلى در ايران، برخلاف جوامعى نظير جوامع اروپايى، بين طبقات بالاى شهرى (بورژوازى) و طبقات بالاى روستايى (اشرافيت زمين دار) رويارويى و منازعه آشكار و قابل ملاحظه‏اى روى نداده است. نبايد فراموش كنيم كه شكاف و منازعه بين طبقات بالاى شهرى و روستايى در جوامع اروپايى، منشا بسيارى از فرايندهاى سياسى و شكل‏گيرى بسيارى از نهادهاى سياسى مدرن از جمله شكل‏گيرى برخى از احزاب و گروههاى سياسى بوده است.
از سوى ديگر، در روستاهاى ايران نيز شكافهاى فعالى وجود نداشته است. به عنوان مثال شكاف بين زمينداران و رعايا به علل متعددى از جمله به علت ويژگيهاى مالكيت زمين، ويژگيهاى روابط مالك و زارع و پراكندگى روستاها بندرت فعال مى‏شده است. با لغو نظام تيولدارى و گسترش مالكيت‏خصوصى زمين در طى يك قرن اخير (و تا قبل از اصلاحات ارضى)، بخش اعظم روستاييان ايران را كشاورزان صاحب نسق (رعيت) و يا اجاره‏كار (فاقد مالكيت) تشكيل مى‏دادند، اين زارعان بهره مالكانه را يا براساس نظام مزارعه (سهم‏برى) و يا براساس اجاره‏بهاى ثابت (عمدتا جنسى) به مالكان پرداخت مى‏كردند. اين نوع روابط بين مالك و زارع، نوعى احساس مالكيت‏بر محصول (و يا حتى بر زمين) را به دهقانان القا كرد و تا حدود زيادى مانع تشديد و آشكار شدن تضادهاى طبقاتى در روستاها مى‏شد. همچنين پراكندگى و عدم ارتباط بين روستاها و تقديرگرايى شديد روستاييان كه طبيعت‏خشك فلات ايران نيز آن را تشديد مى‏كرد مانع تشديد تضادهاى طبقاتى و شكل‏گيرى سنتهاى عمل جمعى سياسى در ميان دهقانان مى‏شد. ضعف شورشهاى دهقانى در طول تاريخ ايران و از جمله در دوران مورد بررسى ما مؤيد اين ادعاست.
زارعان به همراه ديگر طبقات پايين روستايى (نظير خوش‏نشينان و فقرا) طى دوران مورد بررسى ما اصولا غير سياسى باقى ماندند. رابطه روستاييان با دولت، بسيار محدود بود و به پرداخت مالياتهاى محلى و يا تامين سرباز منحصر مى‏شد. مقاومت روستاييان در قبال تقاضاها و زياده‏طلبيهاى ماموران دولتى معمولا به صورت فردى و منفى يعنى كتمان محصولات و يا جوانان خود جلوه‏گر مى‏شد. حتى در مواقعى نظير برگزاريهاى انتخابات پارلمانى كه جمع‏آورى آراى روستاييان از سوى سياست‏بازان شهرى و يا خوانين مطرح مى‏شد، شركت روستاييان در اينگونه فعاليتهاى سياسى جنبه انفعالى پيدا مى‏كرد. مثلا تا قبل از اصلاحات ارضى، اين زمينداران بزرگ و خوانين بودند كه با استفاده از قدرت و نفوذ محلى خود، آراى روستاييان را جمع‏آورى و به نفع افراد مورد نظر خود به صندوقها مى‏ريختند. بعد از اصلاحات ارضى نيز كه از قدرت و نفوذ زمينداران بزرگ كاسته شد روستاييان در چنين مواردى تحت تاثير و نفوذ ماموران دولتى، زمينداران متوسط و يا كسبه شهرى (كه با روستاييان ارتباط داشتند) قرار داشتند.
به هر حال، روستاهاى ايران هيچگاه به صورت مراكز فعال سياست در نيامدند و احزاب و تشكلهاى سياسى شهرى نيز نتوانستند در ميان وسيعترين بخش جمعيت ايران، يعنى دهقانان و ديگر اقشار و طبقات پايين روستايى، پايگاهى كسب كنند. مالكان بزرگ عمدتا شهرنشين بودند و معمولا با ديوانسالارى، ارتش و حتى با بخشهاى تجارى و ساير فعاليتهاى اقتصادى شهرى مرتبط بودند. مالكان، طبقه‏اى يكدست و منسجم را تشكيل نمى‏دادند. بخشى از آنها جزو نخبگان حاكم (دولتمردان، وكلاى مجلس و...) بودند و علايق و منافع خود را از طريق ارتباط با دربار و ديگر نهادهاى حكومتى و غالبا از طريق رابطه شخصى پيگيرى مى‏كردند. بخش ديگر نيز در سطوح محلى داراى قدرت و نفوذ بود و در حوزه‏هاى نفود خود از طريق ارتباط با ماموران دولتى و همچنين از طريق مباشران و كارگزاران خود پيگيرى مى‏كردند. رقابتها و مناقشات محلى بين اين مالكان كه امرى تقريبا دائمى بود غالبا جنبه‏هاى محلى و روزمره داشت اما گاه جنبه‏هاى سياسى نيز به خود مى‏گرفت. اين وضع بويژه در هنگامه انتخابات پارلمان روى مى‏داد. كانديداهاى مناطق كه خود عمدتا از بزرگ مالكان بودند آراى مناطق و حوزه‏هاى انتخابيه خويش را معمولا از طريق ائتلافهاى شخصى با مالكان ذى‏نفوذ محلى جمع‏آورى مى‏كردند. غلبه طائفه‏گرايى در انتخابات، اين امكان را به مالكان بزرگ محلى مى‏داد كه به صورت سركردگان طوايف به رقابت و مناقشه كه گاه نيز جنبه‏هاى خشونت‏آميز به خود مى‏گرفت‏بپردازند. اما در هر حال، مالكان و زمينداران بزرگ ايران طى يك قرن اخير هيچگاه به انسجام طبقاتى و يكدستى مواضع سياسى دست نيافتند. اعضاى اين طبقه حتى در واپسين مرحله حيات اجتماعى خود يعنى در جريان اصلاحات ارضى نيز نتوانستند به تشكل سياسى دست‏يابند.

ب: طبقات مرتبط با توليد و معيشت عشايرى
در مورد عشاير كوچنده، اين نكته قابل ذكر است كه اين بخش از جمعيت ايران لااقل تا انقلاب مشروطيت‏يكى از مؤثرترين نيروهاى سياسى ايران به حساب مى‏آمد. ايلات و عشاير، به دليل تحرك و توانايى نظامى و همچنين به دليل ساختار درونى قدرت، در طى قرون متمادى از نظر سياسى بر جماعات شهرى و روستايى ايران تفوق داشتند. بين قرون چهارم تا دوازدهم هجرى، قدرت سياسى ايران عمدتا در بين ايلات و عشاير قدرتمند دست‏به دست گشته بود. اما قدرت سياسى ايلات و عشاير و همچنين نسبت جمعيتى آنان از ابتداى قرن حاضر بويژه به دليل اعمال سياستهاى رضاشاه براى تمركز قدرت، شديدا كاهش يافت. اسكان و كنترل عشاير توسط دولت، از تحرك و نيروى نظامى آنها كاست; اما اين به معناى ادغام كامل آنها در جامعه ملى نبود. تداوم زندگى معيشتى مبتنى بر دامدارى در ميان اين جماعات، به همراه تداوم همبستگيهاى قومى و وابستگيهاى ايلى و طايفه‏اى، مانع از ادغام اقتصادى، اجتماعى و سياسى آنها در جامعه ملى مى‏شد. علاوه بر اينها، اكثريت جماعات عشايرى ايران را اقوام غير ايرانى و يا غير فارسى‏زبان تشكيل مى‏دادند و اين نيز بر موانع ادغام آنها در جامعه ملى و پيوند با جنبشها، جريانات و نيروهاى سياسى ملى مى‏افزود. با وجود اين، جهتگيريها و عملكرد سياسى ايلات و عشاير در خلال يك قرن اخير، بسيار متنوع و چندگانه بوده است و تمايل به خودمختارى در محدوده جغرافياى ايل و يا تمايل به گسترش اين محدوده‏ها، از جنبه‏هاى بارز جهتگيريهاى سياسى ايلات و عشاير بوده است. آنها اصولا با حضور و نفوذ وسيع دولت و نهادهاى دولتى در اين محدوده‏ها ناسازگار بوده‏اند. در عين حال، در ميان ايلات و عشاير مختلف يك منطقه، رقابت‌ها و منازعات گوناگونى وجود داشته است. و همين موضوع به دولت مركزى اين فرصت را مى‏داد كه در برخى برهه‏هاى تاريخى، از قدرت يك ايل عليه تحرك سياسى ايلات ديگر و يا عليه جريانات و جنبش‌هاى سياسى ملى و محلى استفاده كند. همچنين در برخى از موارد، برخى از ايلات و عشاير با جنبش‌هاى سياسى ملى همكارى و همدلى مى‏كردند (به عنوان مثال مى‏توان از مساعدت بختياريها با جنبش مشروطه و يا همدلى قشقاييها با جنش ملى نفت‏ياد كرد) اما در همه اين موارد، تحرك و مشاركت‏سياسى ايلات و عشاير عمدتا تابع تمايلات، مواضع و مصالحه سران ايلى و مبتنى بر سلسله مراتب درونى ايلى بوده است. به طور كلى، نهادها و تشكلهاى جديد سياسى و از جمله احزاب سياسى جديد در ميان ايلات و عشاير جايى پيدا نكرده‏اند. البته در سالهاى آخر حكومت پهلوى و همچنين اوايل انقلاب اسلامى، شاهد تمايل برخى از اقشار ايلى و عشايرى بويژه جوانان تحصيلكرده عشايرى به برخى از گروههاى سياسى تندرو و طرفدار مبارزه مسلحانه بوديم. اما اينگونه تمايلات نيز بيش از آنكه نشانه تمايل ايلات و عشاير به ادغام در تشكلهاى سياسى غير ايلى باشد، نشان‏دهنده بقاياى خصايص سنتى نظامى و تمايلات گريز از مركز در ميان جماعات ايلى و عشايرى بود.

ج: طبقات و اقشار مرتبط با توليد و معيشت‏سنتى شهرى (توليد و تجارت خرده‏كالايى)
در اين زمينه بايد به تجار و پيشه‏وران اشاره كرد. اين دو طبقه از قرنها پيش عمدتا در «بازار» متمركز بودند. على‏رغم تفاوتهاى قابل ملاحظه‏اى كه در موقعيت اقتصادى و اجتماعى اين دو طبقه وجود داشت، آنها از نظر سياسى شباهت و همسويى زيادى داشتند. اين تشابه و همسويى، علل متعددى داشت: فشار نسبتا يكسان دولت‏بر آنها، پيوند نزديك هر دوطبقه با مذهب و دستگاه مذهبى و تماس روزمره و صنفى آنها با يكديگر در زير سقف مشترك بازارهاى سنتى، از جمله اين علل بود. پيوند بازاريان با دستگاه مذهبى يك نيروى اجتماعى‏سياسى قدرتمند يعنى روحانيون، را نيز در ائتلاف سياسى با آنها قرار مى‏داد. اين هر سه طبقه، در دوره‏هاى بحران و كشمكشهاى سياسى، از حساسيتهاى نسبتا بالايى برخوردار بودند و يكى از مهمترين خاستگاهها و پايگاههاى جنبشها و شورشهاى سياسى شهرى طى ادوار گذشته و همچنين طى يك قرن اخير به حساب مى‏آيند.
آنها در موارد متعددى نظير جنبش ملى نفت، اعتراضات اوايل دهه 1340، و انقلاب اسلامى، نقش سياسى مهمى ايفا كردند. همچنين در خلال اين دوره بازاريان به صورت خاستگاه و پايگاه اصلى برخى از احزاب و تشكلهاى سياسى درآمدند. به عنوان مثال تشكلهايى نظير فدائيان اسلام و مجاهدين اسلام (كه در سالهاى دهه 1320 و جنبش ملى نفت فعاليت مى‏كردند)، همچنين تشكلهايى نظير حزب ملل اسلامى و هياتهاى مؤتلفه اسلامى (كه در سالهاى بعد از 1342 فعاليت‏خود را آغاز كردند) بيشترين اعضا و طرفداران خود را از ميان بازاريان جذب كردند. (بشيريه، 1374، 17-168). اما اينگونه تشكلها، كوچك و محدود بودند و فقط بخش محدودى از بازاريان را دربر مى‏گرفتند. بخش اعظم بازاريان نقش سياسى خود را معمولا به صورت مقطعى و غير تشكيلاتى، و در ادوار جنبشها و خيزشهاى سياسى عمومى ايفا مى‏كردند و آنچه موجب جذب آنها به فعاليتهاى سياسى جمعى مى‏شد، بيش از آنكه اينگونه تشكلهاى صنفى و سياسى باشد، پيوندهاى آنها با مذهب، روحانيون، نهادها و مراسم و شعاير مذهبى بود.

د. طبقات و اقشار مرتبط با توليد و تجارت جديد شهرى (سرمايه‏دار صنعتى)
در اين بخش از اقتصاد ايرانى سه طبقه مهم را مى‏توان نام برد: سرمايه‏داران، كارگران شهرى و طبقه متوسط جديد.
طبقه سرمايه‏دار (بورژوازى): اين طبقه در دوران مورد بررسى ما اصولا طبقه‏اى ضعيف باقى ماند. اين ضعف بيش از هرچيز ناشى از سطح نازل نوسازى صنعتى و توسعه اقتصادى در ايران بود. حتى در دو دهه آخر حكومت پهلوى كه روند صنعتى شدن و توسعه اقتصادى ايران سرعت‏بيشترى به خود گرفت، به دليل آنكه اين روند با حاكميت روزافزون دولت‏بر منابع و فعاليتهاى اقتصادى همراه بود، فرصت چندانى براى رشد و گسترش يك طبقه مستقر و قدرتمند بورژوازى به وجود نيامد.
بخش اوليه و ريشه‏دارتر طبقه بورژوازى جديد در ايران، از اواخر قرن پيش و به دنبال رشد تجارت خارجى تكوين يافت و به اين ترتيب، موقعيت و منافع اين طبقه از آغاز با موقعيت و منافع بورژوازى خارجى پيوند خورد. اين پيوند كه بر مبناى رابطه‏اى نابرابر قرار داشت (به دليل ضعف اقتصادى و سياسى ايران)، اثرات چندگانه‏اى به جاى گذاشت: بورژوازى جديد ايران، از يك سو مقهور رقباى قدرتمند خارجى خود بود و از سوى ديگر، تعارض منافع خود را با آنها احساس مى‏كرد. برآيند اين وضع، در شرايطى كه در اواخر قرن گذشته و اوايل قرن حاضر دولت ملى قدرتمندى نيز در ايران وجود نداشت، طبعا به انفصال و بى‏تفاوتى سياسى طبقه بورژوازى جديد در ايران منجر مى‏شد و بدين ترتيب، اين طبقه از آغاز، نوعى فرصت‏طلبى محافظه‏كارانه و منفعت‏طلبى فردى و كوتاه مدت را پيشه خود ساخت. اين خصيصه، نه‏تنها در عرصه سياسى بلكه حتى در عرصه فعاليت اقتصادى اين طبقه نيز خود را نشان داد; تمايل شديد بورژوازى ايران به فعاليتهاى روزمره تجارى و دلالى و عدم تمايل آن به سرمايه‏گذارى در فعاليتهاى درازمدت (صنعتى، زيربنايى) هرچند از عوامل متعددى سرچشمه مى‏گرفت ولى با اين خصيصه ايدئولوژيك يعنى فردگرايى فرصت‏طلبانه نيز بى‏ارتباط نبود.
بخش جديدتر اين طبقه، يعنى بورژوازى صنعتى و مالى، در خلال قرن حاضر به ويژه در دو دهه آخر حكومت پهلوى عمدتا از طريق پيوند با دولت و بوروكراسى تكوين و رشد يافت. در طى اين دوره، دستيابى دولت‏به درآمدهاى كلان نفتى و الگوى باز توزيع اين درآمدها از طريق اجراى برنامه‏هاى پرهزينه اقتصادى و اعطاى امتيازات و تسهيلات و اعتبارات به بخش خصوصى و همچنين فعال شدن سرمايه‏هاى خارجى از طريق شريك شدن شركتهاى خارجى در فعاليتهاى اقتصادى ايران، زمينه را براى فربه‏شدن قشرى محدود از بورژوازى صنعتى و مالى جديد در ايران فراهم كرد. قشرى كه عمدتا از وابستگان دربار و سطوح بالاى ادارى و نظامى و يا معدود افرادى كه در پيوند با آنها قرار مى‏گرفتند، تشكيل مى‏شد. چنين موقعيتى اين بخش از بورژوازى جديد ايران را نيز به ورطه يك ايدئولوژى فردگراى فرصت‏طلبانه و غير سياسى مى‏كشاند.
به طور كلى، طبقه بورژوازى جديد ايران فقط از لحاظ موقعيت اقتصادى (سطح درآمد، حوزه‏هاى فعاليت، الگوى مصرف و...) در مفهوم طبقه مى‏گنجيد; اما از لحاظ سياسى و ايدئولوژيك فاقد پيوند و انسجام طبقاتى و حتى هويت طبقاتى بود. اين خصوصيات طبعا جايى براى تشكل سياسى باقى نمى‏گذاشت. مواضع و وفاداريهاى سياسى اين طبقه بسيار متزلزل بود; به طورى كه مثلا در هنگامه انقلاب، حتى از ولى‏نعمت‏خود يعنى دولت پهلوى نيز حمايت جدى به عمل نياورد.
طبقه كارگر جديد: هسته اوليه اين طبقه از اواخر قرن پيش، شكل گرفت. اندك صنايع و خدمات جديدى كه در آن روزگار در ايران به وجود آمده بود، به همراه اشتغال نيروى كار ايرانى در برخى صنايع و خدمات كشورهاى همسايه (عمدتا قفقاز) زمينه‏هاى پيدايش هسته‏هاى اوليه اين طبقه را به وجود آورد. اما اين طبقه نيز همچون بورژوازى جديد و به همان دلايلى كه براى آن طبقه ذكر كرديم رشد بسيار كندى داشت. فقط در چند دهه آخر حكومت پهلوى و به دنبال گسترش صنايع و خدمات جديد، بر سرعت رشد اين طبقه افزوده شد. اما اين طبقه على‏رغم كوچكى‏اش، از همان بدو پيدايش، تلاشى قابل ملاحظه‏اى براى تشكل سياسى از خود بروز مى‏داد. ارتباط تشكلهاى روشنفكرى با اين كارگران، نقش مهمى در تمايلات سياسى آنها داشت. گروه روشنفكرى «همت‏» كه قبل از انقلاب مشروطه در باكو تشكيل شده بود، همچنين سوسيال دموكراتهاى عصر مشروطه تلاش زيادى براى به راه انداختن تشكلهاى كارگرى در ميان معدود كارگران ايرانى به عمل آوردند. بعد از آن، حزب كمونيست ايران كه به همت عده‏اى از روشنفكران و فعالان سياسى در سال 1299 تشكيل شد نقش مهمى در ايجاد اولين اتحاديه‏هاى كارگرى در اوايل قرن حاضر داشت. اولين تشكلهاى كارگرى ايران در آن دوران گاه دست‏به اقداماتى نظير اعتصاب براى دستيابى به خواسته‏هايى نظير افزايش دستمزد و... مى‏زدند، (لاجوردى، 1369، ص‏128) .
با استقرار حكومت رضاشاه، اتحاديه‏هاى كارگرى از ميان رفتند، گرچه بقاياى آنها به صورت مخفى فعاليتهايى داشتند. كارگران نيز در برخى موارد به اقدامات اعتراض‏آميز نظير اعتصابات دست مى‏زدند. (همان، ص‏46-29). اما بعد از سقوط رضاشاه مجددا تشكلهاى كارگرى در ايران گسترش يافتند. اين بار نيز احزاب روشنفكرى نظير حزب توده كه خود را متولى طبقه كارگر ايران مى‏دانست نقش مهمى در ايجاد و هدايت فعاليتهاى اتحاديه‏هاى كارگرى ايفا كردند. حزب توده حتى آنجا كه اتحاديه‏هاى مستقل كارگرى به وجود آمده بودند نظير اصفهان درصدد تسلط بر آنها برآمد. در اين سالها دولت نيز به منظور جلوگيرى از نفوذ احزاب سياسى مخالف در ميان كارگزاران، درصدد تسلط بر سازمانهاى كارگرى برآمد. تشكيل وزارت كار در سال 1325، اقدامى در همين جهت‏بود. كارفرمايان نيز به همان منظور و با كمك دولت درصدد مبارزه با اتحاديه‏هاى مستقل يا وابسته به حزب توده برآمدند و حتى به تشكيل اتحاديه‏هايى تحت نظارت و فرمان خود دست زدند (همان، ص‏347-342)
با كودتاى 28 مرداد، مجددا محدوديتهاى زيادى براى فعاليت تشكلهاى كارگرى به وجود آمد. در مورد علل ضعف و ناپايدارى تشكلهاى كارگرى در دوران مورد بحث، اشاره به يكى از ويژگيهاى اين تشكلها، يعنى نقش جريانات روشنفكرى در ايجاد و هدايت آنها، حائز اهميت است. وابستگى و دنباله‏روى تشكلهاى كارگرى از احزاب و تشكلهاى روشنفكرى، يك نتيجه بسيار مهم داشت و آن، دچار شدن تشكلهاى كارگرى به تمايلات و توهمات رمانتيك روشنفكرى بود. به اين ترتيب كه طبقه نوپا و پراكنده كارگر ايرانى به جاى اينكه در اولين تجربيات تشكل خود به دنبال كسب حقوق اوليه خويش، وارد يك مبارزه طبقاتى صنفى شود، از همان ابتدا وارد يك مبارزه نابرابر و بيهوده سياسى با دولت‏شد، و اين گرايش چيزى نبود جز سرايت همان رمانتيسم سياسى تشكلهاى روشنفكرى، (در ادامه اين نوشته به سرچشمه‏ها و ويژگيهاى اين رمانتيسم خواهيم پرداخت). سياسى شدن سريع تشكلهاى كارگرى و قرار گرفتن آنها در مقابل دولت دولتى كه البته يك دولت تمام‏عيار بورژوازى نبود و دغدغه‏هاى حفظ موجوديت‏خويش را به مراتب بيش از دغدغه‏هاى حفظ منافع بورژوازى داشت موجب مى‏شد كه طبقه كارگر و تشكلهاى آن بزودى در معرض فشارهاى شديدى قرار گيرد. به علاوه، القاى ايدئولوژى ماركسيستى از سوى گروههاى روشنفكرى به تشكلهاى كارگرى، زمينه‏ها و بهانه‏هاى تشديد فشارهاى سياسى و اجتماعى بر اين تشكلها را فراهم مى‏كرد.
طبقه متوسط جديد: اين طبقه از اواخر قرن گذشته به موازات گسترش سازمان دولت، تحصيلات و خدمات جديد گسترش يافت. اين طبقه به ويژه بخش روشنفكر آن از ابتداى پيدايش، همواره تمايلات و تلاشهاى زيادى براى فعاليت و تشكل سياسى از خود نشان مى‏داد، به طورى كه مى‏توان گفت‏يكى از مهمترين خاستگاهها و پايگاههاى جنبشها و تشكلهاى سياسى ايران را طى قرن اخير، همين طبقه تشكيل داده است. انگيزه‏هاى سياسى اين طبقه علل متعددى داشت: تحصيلات و آگاهيهاى اجتماعى و سياسى نسبتا بالاى آن; بالا بودن ميزان تحرك اجتماعى و تلاش براى دستيابى به موقعيتهاى برتر اجتماعى و سياسى در ميان اعضاى اين طبقه; وجود يك نظام سياسى بسته كه احساس محروميت اين طبقه را تشديد مى‏كرد و تلاش اين طبقه براى رخنه در اين نظام كه عمدتا در انحصار نخبگان سنتى بود; و بالاخره احساس نوعى رسالت اجتماعى بويژه در ميان اقشار و لايه‏هاى روشنفكر اين طبقه، از جمله علل و انگيزه‏هاى فعاليتهاى سياسى اين طبقه بود.
با وجود اين، طبقه متوسط جديد ايران فاقد تجانس و انسجام درونى بود. موقعيتهاى متفاوت اقتصادى و اجتماعى، اين طبقه را به اقشار و لايه‏هاى متعددى تقسيم مى‏كرد: لايه‏هاى بالايى اين طبقه شامل مديران سطح بالاى دولتى و خصوصى بوده و لايه‏هاى ميانى اين طبقه صاحبان مشاغل خصوصى ممتاز (پزشكان و مهندسان و وكلا) را دربر مى‏گرفت كه از موقعيت‏شغلى و درآمدهاى نسبتا بالايى برخوردار بودند. لايه‏هاى پايينى اين طبقه عمدتا شامل كارمندان حقوق‏بگير دولتى و خصوصى مى‏شد.
لايه‏هاى بالاى طبقه متوسط، جديد از لحاظ موقعيت اقتصادى، به طبقه بورژوازى نزديك مى‏شدند. آنها نه تنها حقوق (دستمزد) رسمى بالايى داشتند بلكه به دليل مشاغل و مناصب خود امكان بهره‏ورى از فرصتهاى درآمدى ديگرى را نيز داشتند: مشاركت در فعاليتهاى پردرآمد خصوصى، حق‏العمل كارى و مقاطعه‏كارى در خريدها و يا پروژه‏هاى دولتى و حتى در مواردى اتخاذ رشوه و...، از جمله اين فرصتها بود. اين موقعيتهاى اقتصادى، بر مواضع سياسى اين بخش از طبقه متوسط جديد، اثرات قابل ملاحظه‏اى مى‏گذاشت، آنها نيز همچون بورژوازى جديد وابسته به دولت، به نوعى محافظه‏كارى سياسى و فردگرايى فرصت‏طلبانه گرايش داشتند. با وجود اين همواره نوعى بيگانگى بين اين قشر با دولت وجود داشت. گرچه اين قشر عمدتا جزو كارگزاران سطوح بالاى دولت‏بودند، اما ويژگيهاى استبدادى يا تريمونياليستى دولت آنها را نيز به نوبه خود مقهور و مطيع ولى‏نعمت‏ها و بالادستيهاى خويش مى‏نمود.
آنها حتى در مشاغل خود فاقد اختيارات و استقلال عمل بودند. به علاوه مناصب و امتيازات آنها دائما در معرض حب و بغضها، سعايتها و منويات غيرقابل پيش‏بينى رقبا و يا بالادستيهايشان قرار داشت و مى‏توانست از دست‏برود.
به طور كلى اين قشر از نظر سياسى خود را در محروميت احساس مى‏كرد. با وجود اين، هم به دليل موقعيت اقتصادى و خصوصيات ايدئولوژيك و هم به دليل كنترل شديد دولت، انگيزه و امكان چندانى براى تحرك و يا تشكل سياسى اين قشر باقى نمى‏ماند. اما مقامات عالى‏رتبه دولتى غالبا نوعى ارتباط نيمه متشكل با يكديگر داشتند كه «دوره‏» ناميده مى‏شد. البته «دوره‏» كه به معناى معاشرت و جلسات منظم، بين گروهى معدود از افراد هم آيين، يا هم منفعت و يا هم‏فكر بود، پديده‏اى منحصر به اين قشر نبود و در ميان بقيه اقشار و طبقات اجتماعى ايران نيز به صورتهاى گوناگونى يافت مى‏شد، (Miller 1967, PP.159-167;343-350) اما در ميان نخبگان سياسى (مقامات عالى‏رتبه كشورى و لشكرى) دوره‏هايى وجود داشت كه داراى اهميت و كارويژه‏هاى سياسى نيز بود. اين دوره‏ها معمولا به صورت محفلى براى گفتگوها و زد و بندهاى سياسى عمل مى‏كردند. هرگاه يكى از اعضاى يك «دوره‏» به موقعيت و مقام سياسى مهمى دست مى‏يافت. معمولا ساير اعضاى دوره را نيز به پست و مقام مى‏گماشت. از اواخر دوران قاجاريه، دوره‏هاى متعلق به رجال سياسى، نقش بيشترى در منازعات و رقابتهاى سياسى پيدا كردند، به طورى كه به گفته يكى از شاهدان انگليسى در اواخر دوران قاجاريه مناصب بالاى حكومتى عملا در ميان اين گونه دوره‏ها دست‏به دست مى‏گشت، .( Balfor,1922,P.90) در دوران سلطنت پهلوى نيز، «دوره‏»هاى متعلق به مقامات بالاى كشورى و لشكرى وجود داشتند. برخى از اين دوره‏ها سالهاى زيادى دوام مى‏آوردند و جلسات منظمى تشكيل مى‏دادند. به عنوان مثال، از دوره‏هايى نام برده شده است كه بين بيست تا سى سال جلسات منظمى داشتند. تقريبا تمامى احزاب سياسى متعلق به رجال و صاحب‏منصبان دولتى بويژه احزاب دولتى در دهه‏هاى 1340 و 1350 از همين دوره‏ها به وجود آمدند.، (Masalehdan,1981,PP.102-127)
به هر تقدير، لايه‏هاى بالايى طبقه متوسط نوين، معمولا در اتحاد و ائتلاف با طبقه حاكم (دربار و سطوح بالاى اشرافيت) عمل مى‏كردند و يكى از خاستگاههاى نخبگان سياسى ايران را تشكيل مى‏دادند اما تشكلهاى سياسى اين بخش از طبقه متوسط، چه آنگاه كه به صورت «دوره‏» فعاليت مى‏كردند و چه آنگاه كه به شكل احزاب سياسى ظاهر مى‏شدند، در حد تشكلهايى محدود و بسته، و به عنوان محفلى براى زدوبندهاى سياسى و نردبانى براى دستيابى به مقامات بالاى ادارى و سياسى باقى مى‏ماندند.
لايه‏هاى ميانى طبقه متوسط جديد شامل پزشكان، مهندسين، وكلا و... به دليل تحصيلات و مشاغل خود از حيثيت اجتماعى و استقلال اقتصادى نسبتا بالايى برخوردار بودند. اين موقعيتها، تحرك سياسى نسبتا بالايى به آنها مى‏داد. از سالهاى 1320 به بعد، اين بخش از طبقه متوسط همواره نقش مهمى در جنبشها و تشكلهاى سياسى داشته است. تشكلهاى صنفى آنها نظير كانون مهندسين، كانون وكلا و...، در مواقع مناسب به تشكلهاى سياسى تبديل شده‏اند. بخش مهمى از رهبران و اعضاى احزاب سياسى فعال ايران بويژه طى سالهاى 1320 تا 1332 از اينگونه افراد تشكيل مى‏شد. اما نفوذ سياسى اين بخش از طبقه متوسط چندان گسترده نبود و معمولا در سطح هم‏صنفان خود و حداكثر در سطح برخى ديگر از لايه‏هاى طبقه متوسط جديد محدود باقى مى‏ماند. آنها فاقد امكانات و تواناييهاى كافى براى ارتباط با اقشار و طبقات پايين جامعه بودند. مهمترين خواسته‏هاى اين بخش از طبقه متوسط، و تشكلهاى سياسى مرتبط با آنها، حقوق و آزاديهاى سياسى بود. اين خواسته‏ها معمولا به زبانى بيان مى‏شد كه ارتباط چندانى با نيازها و خواسته‏هاى اقشار و طبقات پايين جامعه برقرار نمى‏كرد. از اين مهمتر، خواسته‏هاى سياسى اين تشكلها بزودى در مقابل تمايلات و مواضع استبدادى و سركوبگرانه دولت‏حاكم قرار مى‏گرفت. به اين ترتيب، حضور و فعاليت اين تشكلها تابعى از موقعيت و اقتدار دولت‏حاكمه بود; آنجا كه دولت‏حاكم دچار بحران و تشتت‏بود اين تشكلها فعال مى‏شدند و علايق سياسى خود را پيگيرى مى‏كردند ولى به محض آنكه دولت اقتدار خود را بازمى‏يافت عرصه بر فعاليت اين تشكلها تنگ مى‏شد.
لايه‏هاى پايين طبقه متوسط جديد ايران شامل توده‏هاى وسيع و رو به افزايش كارمندان و كارگزاران ادارات و سازمانهاى دولتى و خصوصى و معلمان بود. اين اقشار كه معمولا از حقوق ثابت و نسبتا پايينى برخوردارند، نسبت‏به بحرانهاى كوچك و بزرگ اقتصادى كه در خلال قرن اخير همواره گريبانگير اقتصاد ايران بوده است‏بسيار آسيب‏پذيرند. اين وضعيت، همواره زمينه‏هاى نارضايتى را در ميان اين اقشار به وجود مى‏آورده است. به علاوه، آگاهيهاى نسبى سياسى و اجتماعى و ارتباط روزمره در محيط كار، بر حساسيتهاى سياسى آنها مى‏افزوده است. با وجود اين در دوره مورد بحث، تشكل و فعاليت‏سياسى اين بخش از طبقه متوسط جديد چندان قابل ملاحظه نبوده است. تعلق و انقياد قسمت اعظم اين بخش به دستگاه بوروكراسى يك دولت اقتدارگرا، و آسيب‏پذيرى شغلى، موجد نوعى محافظه‏كارى در ميان آنها مى‏شد. گرچه اين بخش يكى از حاميان جنبشهاى سياسى بود اما معمولا دنباله‏رو نيروهاى فعالتر سياسى مى‏شد. به عنوان مثال، در جريان جنبش انقلابى سال 1357، كارمندان ادارى ماهها بعد از روشنفكران، دانشجويان، روحانيون و بازاريان به اين جنبش پيوستند، (Ashraf & Banu Azizi, 1985) البته وضعيت معلمان، اندكى متفاوت بود. استقلال عمل نسبى، موقعيت و نقش آموزش و ارتباط فعال با دانش‏آموزان، امكان بيشترى براى ورود به مباحث و فعاليتهاى سياسى به معلمان مى‏داد. به همين دلايل در برخى فرصتها تشكيلات صنفى و سياسى نسبتا قدرتمندى در ميان معلمان پيدا شده است. به عنوان مثال مى‏توان به كانون معلمان اشاره كرد كه در برهه‏هايى نظير سالهاى 1339 تا 1340 نقش سياسى فعالى ايفا كرد.

روشنفكران جديد و تشكل‌هاى سياسى

شايد تفكيك روشنفكران از ديگر اقشار و طبقات اجتماعى كارى دشوار و حتى ادرست‏باشد; زيرا آنچه در زبان فارسى به «روشنفكر» ترجمه شده است، (intlectual) ،در بسيارى از تعاريف موجود به معناى تمامى افراد تحصيلكرده و داراى مشاغل فكرى (در مقابل مشاغل يدى) آمده است (اديبى، 1358، ص‏55). براساس اين تعاريف، تمامى اقشار و لايه‏هاى طبقه متوسط جديد را مى‏توان روشنفكر ناميد. اما منظور ما از روشنفكر جديد، آن بخش از طبقه متوسط جديد است كه نه تنها عمدتا به كار فكرى اشتغال دارد بلكه علاوه بر آن از يك سو، نوعى دلبستگى به افكار و عقايد جديد (مرتبط با تجدد) دارد، و از سوى ديگر، نوعى رسالت اجتماعى نيز براى خود قائل است. به عبارت ديگر، ما روشنفكر را نه براساس نوع كارش در مناسبات توليدى (كه آيا يدى است‏يا فكرى) بلكه براساس نقش اجتماعى خاصى كه ايفا مى كند، از ديگر اقشار و طبقات اجتماعى جدا مى‏كنيم. بر اين اساس، روشنفكران كسانى هستند كه صرف‏نظر از شغل و حرفه‏اى كه دارند، به دليل احساس يك موقعيت فراطبقاتى در خودشان، نوعى رسالت اجتماعى بويژه در جهت تحقق بخشيدن به ايده‏هاى جديد در جامعه براى خود قائلند.
اولين دسته روشنفكران جديد ايران، در نيمه دوم قرن گذشته ظهور كردند. آنها محصول روندهايى همچون ارتباط ايران با جوامع غربى، ورود افكار و عقايد جديد به ايران، اعزام محصل به خارج، تاسيس مؤسسات آموزشى جديد و... بودند. گرچه تعداد اين روشنفكران در آن دوره محدود بود اما تحرك سياسى زيادى از خود نشان مى‏دادند. آنها بزودى در صف اول حركتها و جنبشهاى اصلاح‏طلبانه اواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم ميلادى در ايران قرار گرفتند. بخشى از اين روشنفكران قبل از جنبش مشروطه، در مجامعى نظير فراموشخانه، مجمع آدميت و... متشكل شدند. در دوران مشروطه نيز اولين تشكلها و احزاب سياسى نظير گروه همت، انجمنهاى غيبى، حزب اجتماعيون عاميون، حزب اتفاق و ترقى، حزب دمكرات و... توسط اين روشنفكران به وجود آمدند. روشنفكران جديد ايران تا قبل از جنگ جهانى اول عمدتا تحت تاثير ليبراليسم، سكولاريسم، ترقيخواهى و نوعى سوسياليسم غيرماركسيستى بودند. بعد از جنگ جهانى اول، ايده‏هاى ماركسيستى و كمونيستى نيز در ميان بخش قابل ملاحظه‏اى از روشنفكران ايرانى رواج يافت. تشكيل «كميته عدالت‏» و «حزب كمونيست‏» ايران اولين جلوه‏هاى اين گرايش در سالهاى اوليه پس از جنگ جهانى اول بود. سپس در دوران رضاشاه «گروه ارانى‏» و بعد از شهريور 1320، «حزب توده‏» به صورت كانون اصلى جلب روشنفكران ايران درآمدند. در سالهاى آخر حكومت پهلوى نيز برخى از روشنفكران عمدتا جوان تحت تاثير ماركسيسم و آموزه تندروانه مرتبط با آن دست‏به تشكيل گروههايى نظير فدائيان خلق و... زدند.
البته همزمان با رواج تمايلات ماركسيستى، گرايشهاى ناسيوناليستى و ليبراليستى نيز همچنان در ميان روشنفكران ايرانى رواج داشت و اينگونه گرايشها، خميرمايه اصلى تشكل و فعاليت تعداد زيادى از احزاب و گروههاى سياسى كوچك در خلال سالهاى 1320 تا 1332 را تشكيل مى‏داد. از سال 1340 به بعد، در كنار تداوم دو گرايش مزبور، گروه ديگرى از روشنفكران ايرانى ظهور كردند كه ضمن تاثيرپذيرى از افكار و عقايد جديد غربى (اعم از ليبراليستى و سوسياليستى) به مذهب اسلام نيز تعلق خاطر و توجه داشتند، آنها با تفسيرهاى خاصى كه از آموزه‏هاى مذهبى ارائه مى‏دادند درصدد تلفيق اين آموزه‏ها با علايق سياسى و اجتماعى تحصيلكردگان و روشنفكران بودند. در خلال اين دوره، تشكلهاى سياسى متعددى ظهور كردند كه با اين دريافتهاى روشنفكرانه از مذهب مرتبط بودند و كم و بيش با دو جريان روشنفكرى پيشين (ليبراليستى و سوسياليستى) نيز پيوند داشتند. گروههايى نظير نهضت آزادى، مجاهدين، جنبش انقلابى مردم مسلمان ايران و... از اين نوع تشكلها بودند. به اين ترتيب مى‏توان گفت روشنفكران جديد ايران، خاستگاه و پايگاه اصلى بخش اعظم تشكلهاى سياسى در برهه‏هاى مختلف تاريخ معاصر ايران بوده‏اند. بنابراين، شناخت‏برخى از موقعيتها و ويژگيهاى اين روشنفكران، ما را در فهم ويژگيها و مسائل تشكلهاى سياسى ايران يارى خواهد كرد.
يكى از ويژگي‌هاى روشنفكران ايران در دوره مورد بحث ما، ذهنى‏گرايى (ايده‏آليسم) شديد آنهاست. البته ذهنى‏گرايى، منحصر به روشنفكران ايرانى نيست و در ميان روشنفكران همه جوامع، كم و بيش وجود دارد. اين ذهنى‏گرايى دلايل متعددى دارد. شايد مهمترين دليل آن، وجود همان تصور فراطبقاتى و احساس رسالت اجتماعى است كه پيشتر از آن سخن گفتيم اين تصورات و احساسات باعث مى‏شود كه روشنفكران بدون اينكه موقعيت و مسائل عينى اقشار و طبقات گوناگون اجتماعى را تجربه و فهم كرده باشند، خود را متولى خواسته‏ها و آرمانهاى آنها بدانند. علاوه بر اين، آنها به دليل نوع تحصيلات و مشاغل خود كه عمدتا ذهنى است زمينه‏هاى ذهنى گرايى بيشترى دارند. علاوه بر اين دلايل عام، دلايل و زمينه‏هاى ديگرى نيز در ايران موجبات تشديد ذهنى‏گرايى روشنفكران را فراهم مى‏كرد; اولين نسلهاى روشنفكران ايرانى خود را در موقعيت دوگانه‏اى يافتند. آنها از يك سو به يك جامعه سنتى تعلق داشتند كه خود تركيبى از خرده‏فرهنگها و لايه‏هاى فرهنگى متفاوتى بود و اين وضع، آنها را در هويت‏يابى خودشان دچار مشكل مى‏كرد. از سوى ديگر، آشنايى اندك و گاه سطحى آنها با مظاهر و ايده‏هاى تمدن و فرهنگ مغرب زمين، آنها را مجذوب آن تمدن و فرهنگ كرده بود. پيشرفتها و ترقيات اقتصادى، سياسى، فنى و علمى مغرب‏زمين براى اين روشنفكران تركيبى متناقض از آرمان و توهم ايجاد كرده بود. «آرمان‏» از آن لحاظ كه اين روشنفكران، خواهان دستيابى به آن ترقيات و پيشرفتها بودند اما «توهم‏»، از آن لحاظ كه اكثر اين روشنفكران بدون اينكه عمق، پيشينه‏ها و الزامات آن ترقيات و پيشرفتها را فهم كرده باشند، شوقى افراطى و گاه ساده‏لوحانه براى دستيابى به آنها داشتند. به عبارت ديگر، ذهنيت روشنفكران ايرانى بر بستر عينى جامعه ايرانى شكل نگرفته بود; بلكه محصول تاثيرپذيرى از جريانهاى ذهنى غرب بود (جرياناتى كه البته خود مبتنى بر تحولات و زمينه‏هاى عينى آن جوامع بودند). اين گسست‏بين ذهنيات روشنفكران ايرانى با واقعيات جامعه ايرانى، كه از يك لحاظ محصول تاخير (عقب‏ماندگى) در نوسازى اقتصادى و اجتماعى ايران بود، در ميان نسلهاى بعدى روشنفكران ايرانى نيز كم و بيش دوام آورد. به طور مثال، در اوايل قرن بيستم ميلادى در حالى كه هنوز در ايران نهادها و مناسبات مرتبط با سرمايه‏دارى جديد بسيار ضعيف و ناچيز بود، اما در ميان روشنفكران ايرانى آرا و آموزه‏هاى مرتبط با نفى سرمايه‏دارى و ايجاد جامعه سوسياليستى مورد نظر ماركس رواج يافت; و يا اينكه در طى سالهاى اخير، در حالى كه جامعه ايرانى هنوز در مورد پذيرش و تجربه آموزه‏ها و نهادهاى مرتبط با تجدد (مدرنيته) با مشكلات و موانع عينى و ذهنى زيادى مواجه است، در ميان روشنفكران ايرانى آرا و آموزه‏هاى مابعد تجدد (پست مدرنيسم) رواج روزافزونى مى‏يابد و...؛ و بالاخره نبايد سهم حاكميت و تداوم يك نظام سياسى بسته در دوران مورد بحث ما را در تشديد ذهنى گرايى روشنفكران ايرانى ناديده گرفت. نظامى كه مانع پيدايش و گسترش فضاى مناسب براى عمل اجتماعى‏سياسى روشنفكران و همچنين مانع ارتباط و گفتگوى آزاد ميان خود روشنفكران مى‏شد.
به هر تقدير، غلبه ذهنى‏گرايى بر روشنفكران ايرانى، در برهه‏هايى كه اين روشنفكران امكانى براى فعاليت و تشكل سياسى مى‏يافتند به تركيبى از خيالپردازى و دستپاچگى سياسى منجر مى‏شد. تشكلهاى سياسى روشنفكران به دليل وجود آن تصورات و احساسات فراطبقاتى از زمينه‏هاى عينى (مرتبط با منافع و خواسته‏هاى اقشار و طبقات گوناگون اجتماعى) جدا مى‏افتاد و در عوض با زمينه‏هاى ذهنى مرتبط با رمانتيسم روشنفكرى پيوند مى‏خورد. اين موضوع، يكى از دلايل عدم امكان برقرارى ارتباط ميان تشكلهاى روشنفكرى با اقشار و گروههاى ديگر اجتماعى و ناكامى اين تشكلها در كسب پايگاههاى وسيع اجتماعى بود. همچنين روشنفكران به دليل اين ذهنى‏گرايى تصور مى كردند توانايى ايجاد هر گونه تحولى را دارند و با حضور خود در صحنه سياسى، بزودى قادر خواهند شد تمامى ذهنيات و آرمانهاى خود را تحقق بخشند. اين تصور، آنها را وادار مى‏كرد كه در فعاليتهاى سياسى خود، گاه آنچنان عجولانه و نسنجيده عمل كنند كه بزودى در غرقاب عكس‏العملهاى شديد دولت و گردهمايى رقيب گرفتار شدند. تندرويهاى افراطى گروههاى سياسى روشنفكرى در برهه‏هاى مختلف تاريخ معاصر ايران كه يكى از دلايل ناكاميهاى آنها نيز محسوب مى‏شود عمدتا ريشه در اين ذهنى‏گرايى داشته است.
اگر ويژگيهاى فوق (ذهنى‏گرايى، خيالپردازى و تندروى) معمولا به ناسازگارى و تخاصم شديد بين روشنفكران و گروههاى رقيب (اعم از دولت و يا گروههاى اجتماعى ديگر) منجر مى‏شد، ويژگى ديگرى نيز در روشنفكران وجود داشت كه خود آنها را بشدت روياروى هم قرار مى‏داد. اين ويژگى همانا خودمحورى و تكروى روشنفكران بود. البته اين خصيصه نيز منحصر به روشنفكران ايرانى نيست. اصولا روشنفكر به دليل همان تصور و احساسى كه نسبت‏به موقعيت و نقش اجتماعى خود دارد، به گفته «رابرت نيزبت‏»، (R. Nesbet) معمولا تمايل و نياز زيادى به «درخشش‏» احساس مى‏كند. به عبارت ديگر، «درخشيدن‏» به مثابه دغدغه اصلى و حتى تنها راه ابراز وجود و هويت اجتماعى روشنفكر است (كوزر، 1367، ص‏294) «درخشش‏» هنگامى كه به صورت يك خواسته و هدف درمى‏آيد تا حدود زيادى مستلزم تكروى و متمايز كردن خود از ديگران است. در چنين شرايطى روشنفكر سعى مى‏كند با مرزبندى و تمايز عقايد و افكار خويش از ديگران موجوديت و موقعيت‏برترش را به اثبات برساند. برخى ويژگيها و گرايشهاى رايج در ميان گروههاى روشنفكرى، نظير انتقادگرايى افراطى و مخالفت‏جويى با ديگر عقايد و نظريات، كه تفاهم و اجماع را نه تنها بين روشنفكران با ديگر گروههاى اجتماعى بلكه حتى در ميان خود روشنفكران نيز مشكل مى‏سازد، تا حدودى ريشه در همين تكروى و تمايل به درخشش دارد. اين ويژگيها در ميان روشنفكران ايرانى نيز وجود داشته و خواه ناخواه به عرصه نظر و عمل سياسى آنها نيز تسرى يافته است. تفرق و تقسيم قشر محدود روشنفكران، به تعداد بيشمارى از جرگه‏ها و محفلهاى كوچك و مجادلات لفظى و قلمى بى‏پايان آنها; عدم تفاهم و اجماع نسبى آنها بر سر مواضع نظرى و عملى سياسى; تعدد احزاب و تشكلهاى سياسى روشنفكرى و وقوع انشعابهاى پى‏درپى در آنها، پديده‏هايى هستند كه در تمامى برهه‏هاى فعاليت احزاب و گروههاى سياسى در ايران به چشم مى‏خورند، و به نظر مى‏رسد اين پديده‏ها با ويژگيهايى كه برشمرديم بى‏ارتباط نيستند.
به طور كلى، روشنفكران ايران گرچه در دوره مورد بررسى، مهمترين خاستگاه و پايگاه احزاب و تشكلهاى سياسى بودند اما به دلايلى نظير تقابلهاى شديد فرهنگى و ايدئولوژيك در جامعه ايرانى و همچنين غلبه ذهنى‏گرايى، خيالپردازى، خودمحورى و تكروى در ميان خودشان، نه تنها نتوانستند با اقشار و طبقات عمده طبقاتى، پيوند سياسى و تشكيلاتى فعال و پايدارى برقرار كنند، بلكه در برقرارى وفاق و اجماع در ميان خود نيز با مشكلات عديده‏اى مواجه بودند.

چكيده
هدف اين مقاله، نشان دادن برخى از ريشه‏هاى اجتماعى ضعف و ناپايدارى احزاب سياسى در ايران، از زمان جنبش مشروطيت تا انقلاب اسلامى، بود. به اين منظور، بعد از اشاره مختصرى به خاستگاه و جايگاه احزاب سياسى در نظامهاى سياسى مردمسالار جديد (دموكراسيهاى پارلمانى)، نظريات و باورهاى رايج پيرامون مساله ضعف و ناپايدارى احزاب سياسى در ايران را مورد نقد و بررسى قرار داديم. نقد ما بويژه متوجه نظريه‏اى است كه علت اصلى اين مساله را در ويژگيهاى دولت‏يعنى استبدادگرايى و سركوبگرى آن مى‏دانست. سخن در اين است كه گرچه بين حاكميت دولت استبدادى و ضعف احزاب سياسى در ايران ارتباط و همبستگى غيرقابل انكارى وجود دارد، اما اين ارتباط و همبستگى الزاما به معناى رابطه على نيست. پيشنهاد ما اين بود كه ريشه مساله را بايد در جاى ديگرى، يعنى در موقعيت و ويژگيهاى گروههاى عمده اجتماعى جستجو كرد. در توضيح و تفصيل اين پيشنهاد، نخست‏با اشاره به انواع شكافهاى اجتماعى (قومى، مذهبى، فكرى، فرهنگى، طبقاتى و...) گروه‏بنديهاى عمده اجتماعى را برشمرديم و سپس موقعيت، منابع، ويژگيها و جهتگيريهاى اجتماعى، اقتصادى، سياسى و ايدئولوژيك هريك از گروههاى عمده اجتماعى را مورد بررسى قرار داديم و تاثيرات آنها را بر احزاب و تشكلهاى سياسى ايران نشان داديم.
حاصل سخن اين بود كه در دوره مورد بحث ما، عوامل مختلف تاريخى و ساختارى (بويژه شيوه‏هاى معيشت) ويژگيهاى خاصى را به شكافهاى اجتماعى ايران داده بود. عمده‏ترين اين ويژگيها عبارت بودند از:
1. تعدد و تنوع بيش از حد اين شكافها، تا جايى كه جامعه ايرانى را به گروهبنديهاى متعددى (اعم از قومى، مذهبى، طبقاتى و...) تجزيه كرده بودند.
2. ماهيت و رابطه اين شكافها با يكديگر به گونه‏اى بود كه تركيب خاصى از تراكم و تعارض اين شكافها را به دنبال داشت و اين وضع گرچه در مجموع، موجب تداوم نوعى همزيستى ميان گروهبنديهاى مختلف اجتماعى مى‏شد، اما در عين حال موانعى را بر سر راه تشكل منافع و انسجام درونى اين گروهبنديها به وجود آورده بود. همچنين موجب شده بود كه ائتلافهاى بين گروههاى اجتماعى بشدت شكننده باشند.
محصول چنين ويژگيهايى در شكافهاى اجتماعى، همانا ضعف بنيادى گروههاى اجتماعى بود. به عبارت ديگر ويژگيهاى شكافهاى اجتماعى ايران، محدوديتهاى زيادى را براى امكانات و منابع سازمانى و تداركاتى گروههاى اجتماعى و استقلال عمل آنها در مقابل گروه حاكم (دولت) ايجاد كرده بود. ضعف بنيادى گروههاى اجتماعى از دو سو، موجبات ضعف و ناپايدارى احزاب و تشكلهاى سياسى را فراهم مى كرد: از يك سو، اين گروههاى اجتماعى ضعيف، تجزيه شده و وابسته، نمى‏توانستند به خاستگاه و پايگاه وسيع و قدرتمندى براى احزاب و تشكلهاى سياسى تبديل شوند. از سوى ديگر، ضعف آنها زمينه‏هاى تداوم يك دولت اقتدارگرا و استبدادى را فراهم مى‏كرد. دولتى كه از فراز اين گروههاى اجتماعى و در غياب اعمال نظارت و بازخواست قابل ملاحظه‏اى از سوى اين گروهها، قادر بود به طور يكجانبه اعمال قدرت كند و به نوبه خود به مانعى بر سر راه پيدايش و دوام و قوام احزاب سياسى تبديل شود. به طور كلى در دوران مورد بررسى ما، يك دور باطل از ضعف گروههاى اجتماعى و استيلاى دولت، موجبات تداوم ضعف و ناپايدارى احزاب سياسى در ايران را باعث‏شد. سخن آخر اينكه، تاكيد ما بر نقش عوامل اجتماعى در ضعف و ناپايدارى احزاب سياسى به معناى ناديده گرفتن تاثير دولت در اين مساله نيست; اما ادعاى ما اين است كه آنچه اين توانايى را به دولت مى‏داد تا گروههاى رقيب خود از جمله احزاب سياسى را از صحنه به در كند، خود به طريق اولى در ضعف گروههاى اجتماعى نهفته بود. همچنين ما درصدد انكار اثرات ديگر عوامل بويژه عوامل فرهنگى بر حيات سياسى و احزاب سياسى نيستيم، اما معتقديم كه مثلا عناصر فرهنگى به صورت انتزاعى عمل نمى‏كنند; بلكه تا حدود زيادى بر بسترى از زمينه‏هاى اجتماعى و موقعيت، منابع، جهتگيريها و روابط نيروهاى اجتماعى (كه حاملان فرهنگ هستند) و در تعامل با آنها شكل مى‏گيرند، عمل مى‏كنند و تغيير مى‏پذيرند.
الف. منابع فارسى
1. فريدون و آدميت، هما ناطق، افكار اجتماعى و سياسى و اقتصادى در آثار منتشر نشده دوران قاجار، تهران، آگاه، 1356.
2. منصوره اتحاديه، پيدايش و تحول احزاب سياسى عصر مشروطيت (تهران: نشر گستره، 1361).
3. شجاع احمدوند، «ساختار اقتدارطلب حكومتهاى پادشاهى در ايران و عدم تشكل فرهنگ سياسى مشاركتى‏». راهبرد (فصلنامه مركز تحقيقات استراتژيك، شماره‏8، پاييز 1374)، ص‏4570.
حسين اديبى، طبقه متوسط جديد در ايران (تهران: انتشارات جامعه، 1358).
4. احمد اشرف، موانع تاريخى و رشد سرمايه دارى در ايران: دوره قاجاريه (تهران: زمينه، 1359).
5. سعيد برزين، «ساختار سياسى‏طبقاتى و جمعيتى ايران‏»، اطلاعات سياسى‏اقتصادى، سال هشتم، شماره 912 (خردادشهريور 1373).
6. حسين بشيريه، جامعه‏شناسى سياسى (تهران: نشر نى، 1374).
7. ملك الشعرا (محمد تقى) بهار، تاريخ مختصر احزاب سياسى ايران (تهران: كتابهاى جيبى، 1357).
8. حسين تبريزنيا، علل ناپايدارى احزاب سياسى در ايران (تهران: نشر بين‏الملل، 1371).
9. م. چيره، «حكومت مشروطه و احزاب سياسى در ايران‏»، آينده، سال اول، شماره‏8 (اسفند 1304).
10. ارسلان خلعتبرى، «مسئله حزب در ايران‏»، آينده، سال سوم، شماره 4 و 5 (آذر و بهمن 1323).
11. سپهر ذبيح، تاريخ جنبش كمونيستى در ايران، ترجمه محمد رفيعى مهرآبادى (تهران: عطايى، 1364).
12. اكرم رحيمى، نقش ناتوانيهاى موجود در ساختار سياسى اجتماعى ايران در پيدايش تشكيلات و احزاب سياسى (پايان‏نامه فو�





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: ايسنا]
[مشاهده در: www.isna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 253]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن