تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 1 مهر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم(ص):ایمان به صرف ادعا و آرزو نیست، بلکه ایمان آن است که خالصانه در جان و دل قرار گیرد و ا...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1817590327




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

چند داستان!!!!!!!!!!!!!!


واضح آرشیو وب فارسی:سایت دانلود رایگان: چگونه پدر و مادر پير ميشوند؟
روزی رییس یک شرکت بزرگ به دلیل یک مشکل اساسی در رابطه با یکی از کامپیوترهای اصلی مجبور شد با منزل یکی از کارمندانش تماس بگیرد. بنابراین، شماره منزل او را گرفت.
کودکی به تلفن جواب داد و نجوا کنان گفت: «سلام»
رییس پرسید: «بابا خونس؟»
صدای کوچک نجواکنان گفت: «بله»
ـ می تونم با او صحبت کنم؟
کودکی خیلی آهسته گفت: «نه»
رییس که خیلی متعجب شده بود و می خواست هر چه سریع تر با یک بزرگسال صحبت کند، گفت: «مامانت اونجاس؟»
ـ بله
ـ می تونم با او صحبت کنم؟
دوباره صدای کوچک گفت: «نه»
رییس به امید این که شخص دیگری در آنجا باشد که او بتواند حداقل یک پیغام بگذارد پرسید: « آیا کس دیگری آنجا هست؟»
کودک زمزمه کنان پاسخ داد: «بله، یک پلیس»

رییس که گیج و حیران مانده بود که یک پلیس در منزل کارمندش چه می کند، پرسید: «آیا می تونم با پلیس صحبت کنم؟»
کودک خیلی آهسته پاسخ داد: «نه، او مشغول است؟»
ـ مشغول چه کاری است؟
کودک همان طور آهسته باز جواب داد: «مشغول صحبت با مامان و بابا و آتش نشان.»
رییس که نگران شده بود و حتی نگرانی اش با شنیدن صدای هلی کوپتری از آن طرف گوشی به دلشوره تبدیل شده بود پرسید: «این چه صدایی است؟»
صدای ظریف و آهسته کودک پاسخ گفت: «یک هلی کوپتر»
رییس بسیار آشفته و نگران پرسید: «آنجا چه خبر است؟»
کودک با همان صدای بسیار آهسته که حالا ترس آمیخته به احترامی در آن موج می زد پاسخ داد: «گروه جست و جو همین الان از هلی کوپتر پیاده شدند.»
رییس که زنگ خطر در گوشش به صدا درآمده بود، نگران و حتی کمی لرزان پرسید: «آنها دنبال چی می گردند؟»
کودک که همچنان با صدایی بسیار آهسته و نجواکنان صحبت می کرد با خنده ریزی پاسخ داد: «من».

*****************************************
اقتصاد گاوي


اقتصاد گاوی : دو تا گاو ماده دارين ...

يكيش رو میفروشين و يه گاو نر میخرين ... به تعداد گاوهای گله ی شما

افزوده میشه و اقتصاد رشد میكنه ... پول براتون همينطور سرازير میشه و

میتونين به بازنشستگی و استراحت بپردازين ...

اقتصاد هندی : دو تا گاو ماده دارين ...

اونها رو میپرستين و عبادت میكنين !

اقتصاد پاكستانی : هيچ گاوی ندارين ...

ادعا میكنين كه گاوهای هندی مال شما هستن ... از آمريكا طلب كمك مالی

میكنين ... از چين طلب كمك نظامی میكنين ... از انگليس هواپيماهای جنگی

... از ايتاليا توپ و تانك ... از آلمان تكنولوژی ... از فرانسه

زيردريايی ... از سوييس وام بانكی ... از روسيه دارو ... و از ژاپن

تجهيزات ... با تمام اين امكانات گاوها رو میخرين و بعد ادعا میكنين كه

توسط جهان مورد استثمار قرار گرفتين !

اقتصاد آمريكايی : دو تا گاو ماده دارين

... يكيش رو میفروشين و دومی رو تحت فشار مجبور میكنين كه به اندازهی ۴

تا گاو شير توليد كنه ... وقتی گاوتون افتاد و مرد اظهار تعجب و شگفتی

میكنين ... تقصير رو گردن يه كشور گاودار میاندازين و بعد طبيعتا اون

كشور يه خطر بزرگ برای بشريت به حساب مياد ... يه جنگ برای نجات جهان به

راه میاندازين و گاوها رو به چنگ ميارين !

اقتصاد فرانسوی : دو تا گاو ماده دارين

... دست به اعتصاب میزنين! چون میخواين سه تا گاو داشته باشين !

اقتصاد آلمانی : دو تا گاو ماده دارين

... اونها رو تحت مهندسی ژنتيك قرار میدين ... بعد گاوهاتون ۱۰۰ سال عمر

میكنن و ماهی يه وعده غذا میخورن و خودشون شيرشون رو میدوشن !

اقتصاد انگليسی : دو تا گاو ماده دارين

... كه هر دو تاشون جنون گاوی دارن !

اقتصاد ايتاليايی : دو تا گاو ماده

دارين ... نمیدونين كه اونها كجا هستن ... پس بیخيال میشين و میرين سراغ

ناهار و شراب و استراحتتون

اقتصاد سوييسی : ۵۰۰۰ تا گاو ماده

دارين ... هيچكدومشون مال خودتون نيستن ... از كشورهای ديگه پول میگيرين

كه دارين گاوهاشون رو نگه میدارين !

اقتصاد ژاپنی : دو تا گاو ماده دارين

... اونها رو از نو طراحی ژنتيكی میكنين ... هيكل گاوهاتون يكدهم اندازهی

طبيعی میشه و ۲۰ برابر معمول هم شير توليد میكنن ... بعد شونصد تا كارتون

و عكس برگردون و آدامس با شخصيت گاوهاتون با چشمهای درشت میسازين و اسمش

رو میذارين Cowkemon و توی تمام جهان پخش میكنين و میفروشين !

اقتصاد روسی : دو تا گاو ماده دارين ...

اونها رو میشمرين و متوجه میشين كه ۵ تا گاو دارين ... اونها رو دوباره

میشمرين و میفهمين كه ۴۲ تا گاو دارين ... اونها رو دوباره میشمرين و

متوجه میشين كه ۱۷ تا گاو دارين ... يه بطری مشروب ديگه باز میكنين و به

خوردن و شمردن ادامه میدين !

اقتصاد چينی : دو تا گاو ماده دارين

.... ۳۰۰ نفر آدم دارين كه گاوها رو میدوشن ... بعد ادعا میكنين كه سيستم

استخدامی و شغلی كاملی دارين و توليدات گاویتون در سطح بالايی قرار داره

و هر كس رو هم كه آمار واقعی رو بيان كنه بازداشت میكنين!

اقتصاد ايرانی : دو تا گاو ماده دارين

كه هر دو تاشون از باباتون به ارث رسيده ... يكیش رو مهر زنتون ميكنين ...

دومی رو هم قربونی میكنين و نذر قبولی توی دانشگاه آزاد اسلامي (واحدش فرقي نميكنه ... چون شهريه دانشگاه آزاد همه جا پدرآدمو درمياره )و ازدواج موفق و شغل خوب و بدن سالم و عقل درست و حسابی و ... و غيره می كنين ! و اقتصاد كشور هم همچنان با شما حال ميكنه
******************************************
روزی روزگاری در روستایی در هند؛ مردی به روستایی‌ها اعلام کرد که برای خرید هر میمون 20 دلار به آنها پول خواهد داد.

روستایی‌ها هم که دیدند اطراف‌شان پر است از میمون؛ به جنگل رفتند و شروع به گرفتن‌شان کردند و مرد هم هزاران میمون به قیمت 20 دلار از آنها خرید ولی با کم شدن تعداد میمون‌ها روستایی‌ها دست از تلاش کشیدند…

به همین خاطر مرد این‌بار پیشنهاد داد برای هر میمون به آنها 40 دلار خواهد پرداخت.

با این شرایط روستایی‌ها فعالیت خود را از سر گرفتند. پس از مدتی موجودی باز هم کمتر و کمتر شد تا روستایی‌ان دست از کار کشیدند و برای کشاورزی سراغ کشتزارهای‌شان رفتند.

این بار پیشنهاد به 45 دلار رسید و در نتیجه تعداد میمون‌ها آن‌قدر کم شد که به سختی می‌شد میمونی برای گرفتن پیدا کرد.

این‌بار نیز مرد تاجر ادعا کرد که برای خرید هر میمون 100 دلار خواهد داد ولی چون برای کاری باید به شهر می‌رفت کارها را به شاگردش محول کرد تا از طرف او میمون‌ها را بخرد.

در غیاب تاجر، شاگرد به روستایی‌ها گفت: «این همه میمون در قفس را ببینید! من آنها را هر یک 80 دلار به شما خواهم فروخت تا شما پس از بازگشت مرد آنها را به 100 دلار به او بفروشید.»

روستایی‌ها که احتمالا مثل من و شما وسوسه شده بودند پول‌های‌شان را روی هم گذاشتند و تمام میمون‌ها را خریدند...

البته از آن به بعد دیگر کسی مرد تاجر و شاگردش را ندید و تنها روستایی‌ها ماندند و یک دنیا میمون...!!!
آلبرت انيشتين:دو چيز را پاياني نيست ، يکي جهان هستي و ديگري حماقت انسان
**************************************
در شهري در آمريكا، آرايشگري زندگي مي كرد كه سالها بچه دار نمي شد. او نذر كرد كه اگر بچه دار شود، تا يك ماه سر همه مشتريان را به رايگان اصلاح كند. بالاخره خدا خواست و او بچه دار شد!

روز اول يك شيريني فروش وارد مغازه شد. پس از پايان كار، هنگامي كه قناد خواست پول بدهد، آرايشگر ماجرا را به او گفت. فرداي آن روز وقتي آرايشگر خواست مغازه اش را باز كند، يك جعبه بزرگ شيريني و يك كارت تبريك و تشكر از طرف قناد دم در بود.

روز دوم يك گل فروش به او مراجعه كرد و هنگامي كه خواست حساب كند، آرايشگر ماجرا را به او گفت. فرداي آن روز وقتي آرايشگر خواست مغازه اش را باز كند، يك دسته گل بزرگ و يك كارت تبريك و تشكر از طرف گل فروش دم در بود.

روز سوم يك مهندس ايراني به او مراجعه كرد. در پايان آرايشگر ماجرا را به او گفت و از گرفتن پول امتناع كرد.

حدس بزنيد فرداي آن روز وقتي آرايشگر خواست مغازه اش را باز كند، با چه نظره اي روبرو شد؟

فكركنيد. شما هم يك ايراني هستيد.

.

.

.

چهل تا ايراني، همه سوار بر آخرين مدل ماشين، دم در سلماني صف كشيده بودند و غر مي زدند كه پس اين مردك چرا مغازه اش را باز نمي كند.





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت دانلود رایگان]
[مشاهده در: www.freedownload.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 138]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن