واضح آرشیو وب فارسی:آشپز آنلاین: 24 ابان روز پدر و دختر بود ... دیره اما .. بازم تبریک به مناسبت این روز به تمام دختران و پدران ...پدرانی که در بین ما نیستند اما سایهاشون همیشه رو سر خانواده اشونه ...
1390/08/24
امروز روز پدر ودختر است
امروز را روز ” پدر و دختر ” می نامم
حقیقتا دوست داشتم از حكایت دختركی بگویم كه بی نهایت دوستش دارم دختری كه برای من چون برادر زاده ای است و صد البته اگر اغراق نكنم چون دختر دیگرم هست او با چشمهای چون دریایش كه دل بزرگش را به یادم می آورد این روز ها كار بزرگی كرده است این دختر كوچكم به پدرش نگریسته است و خواسته به این مرد كه چون كه پشت سر او ایستاده نشان دهد كه دریا است یك دریا بزرگ از مهر و انسانیت و صد البته وفا و عشق كه می بیند چشمهای پدر بهر او می درخشد بخاطر او می جنگد و می خواهد كه او شاد باشد پس او هم بزرگی كرد و چنین است كه دوست دارم این مقاله را به او و دخترم و همه دختران و پدران روزگار هدیه دهم
سالها پیش در كتابخانه خانه پدری ,كتابی باعث شد كه رویای شیرینی به سراغم آید نام این كتاب ” نگاهی به تاریخ جهان ” و نویسنده آن جواهر لعل نهرو نخست وزیر اسبق هندوستان و از نزدیكان مهاتما گاندی بود علت جذب من به این كتاب این بود كه جواهر لعل نهرو ,از زندان نامه هائی به دخترش ” ایندیرا گاندی ” می نوشت و از آن چهار چوب اجباری استعمار درس عشق و انسانیت و پند از تاریخ را به دخترش می داد در حقیقت رابطه این پدر با دخترش در آن سالها باعث شد كه ناخود آگاه آرزو كنم من نیز بتوانم دختری داشته و برایش از عشق و انسانیت گویم امروز سالروز تولد جواهر لعل نهرو است مردی كه بسیاری پس از گاندی او را پدر هند می نامند مو او كسی است كه توانست ایندیرا گاندی را پرورش دهد او هم پسرش راجو گاندی را كه هر دو این دو طعمه ترورهای س*ی*ا*س*ی شدند اما قصه امروز م را نمی خواهم ربط به غمها و تلخی ها دهم بلكه دوست دارم از پند های پدری به دختری كه در روزگار اول نوشتن آن كتاب سه جلدی همسن دخترم “آیلی ” بوده است باز هم بنگارم و در كنارش تفالی به حافظ را همرهش كنم لعل نهرو به دخترش می گوید
1/ همیشه بخاطر داشته باش بخاطر رنگها و نقشه های جغرافیائی و مرزهای ملی كشورها دچار اشتباه نشوی بدون تردید مردم با هم تفاوتهائی دارند اما در عین حال هر كدام به یكدیگر شباهت دارند … شاید این قصه لعل نهرو مرا به یاد آن سخن حافظ می اندازد كه گفت جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه/ چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
2/معمولا در مواقع عادی مردم شجاع و قهرمان نیستند اما یك وقت زمانی می رسد كه تمامی مردم از اعتقاد به یك منظور و هدف بزرگ لبریز می شوند و در آنوقت حتی مردان و زنان عادی هم به قهرمانان نامدار مبدل شده و تاریخ صورت هیجان انگیزی به خود می گیرد و تحول می پذیرد و این رهبران بزرگ هستند كه چیزی در خود دارند كه به تمامی مردم الهام می بخشند و آنها را به صورت در می آورند كه اقدامات عظیمی انجام دهند.. این قصه نهرو هم حكایت ” عشق ” را به ذهن آورد عشقی كه می تواند در قالب آرمانی در آورد و حكایت بحر عشق و بهر عشق سازد چون این قصه بحری است بحر عشق و هیچش كرانه نیست /آنجا جز آن كه سرسپرندهیچ چاره نیست
3/ نهرو در ادامه می گوید دخترم ! اگر من چیزی را گفتم به صورت یك راهنمایی داشته باشد و آن را همچون یك قرص تلخ نشمار كه بلعیدنش دشوار باشد من فقط فكر و نظری را به تو پیشنهاد می كنم كه خودت در باره آن بیندیشی و فكر كنی … این سخن نهرو هم داستان آن بیت معروف حافظ را به یاد آورد كه می سرود مرحبا طاهر فرخ پی فرخنده پیام/خیر مقدم چه خبر دوست كجا راه كدام
ماجرا من و معشوق مرا پایان نیست / هرچه آغاز ندارد نپذیرد انجام
آری حكایت پدری و دختری چون قصه معشوق و عاشقانه است او این با نسل جوان است كه بخواهند گوش دهند یا خیر… فراز و نشیبهای این كتاب آموزنده بسیار است اما آن چیزی كه در این كتاب در سالهای نوجوانی برایم همواره مورد نظر بوده است عشق و مهری است كه حتی در پشت دیوارهای ضخیم استعمار نتوانسته بود نهرو را از ایندیرا جدا كند شاید جواهر لعل نهرو را با نامی پر گوهر ببینیم اما به واقع بزرگترین گوهری كه او به جهان داد عشقی بود كه به گوهر یكدانه اش ” ایندیرا ” داشت و همین عشق و مهر باعث شد از این دختر كوچوك یك چهره بزرگ س*ی*ا*س*ی در تاریخ به وجود آید امروز را می خواهم به تمامی پدران و مادران و فرزندان شادمانه گویم و بخواهم در سالروز میلاد مردی كه با نامه هایش به دخترش توانست آرزوئی بزرگ برای پسرك نوجوان ایرانی سالها دور بوجود آورد ,بار دیگر هم پیمان شویم و سوار بر اسب صبر و با توشه عشق و ایمان و امید به این روز پاییز زندگیمان بنگریم باشد كه چنین بادا
و باز به دخترم او كه دریائی بوده است
بگویم عشق بورز بی همتا عشقی كه پدر همره تو كرد از نجوای شوم آن دگری دروغین پرهیز كن
ما ز عشق دو یاری آمدیم
در پی یگانگی دو هم پیمانی آمدیم
قصه میلاد ما حكم وصال نیست
تنهائی ما را ماندگار گر امیدی بود
در این دل پر گله گرایمانی باشد
در این سر پر مشغله مهر آید و برباید تنهائی
و انتظار آری باز آید امید و مهر یار
انتظار قصه امید است و بس
تنهائی شایسته یزدا ن است
و بس مهر ورزیم كه از مهر آمدیم
و تو خود مهری و از مهر آمدیم
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: آشپز آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 650]