واضح آرشیو وب فارسی:فارس: انديشه - مجازات اعدام
انديشه - مجازات اعدام
كارل ماركس/ترجمه: بابك سياسي:توضيح مترجم: كارل ماركس، اين يادداشت را در نقد رويكردي نوشته است كه سالها در تمدني كه مدعاياش آزادي و حقوق بشر است، توجيهگر مجازات اعدام بوده است. ماركس با نگاهي كه به ليبرالهاي بسياري در آن عصر شبيه است، از حق حيات آدميان و صيانت نفسشان دفاع ميكند، اما نقد را متوجه ريشههايي ميكند كه به اعتقاد بسياري، زمينهساز نظريه حقوق ماركسيستي و چپگرا بوده است و اتفاقا نقطه ضعف آن نيز شايد همين گرايش او به ريشهايكردن نقد از ساختاهاي حقوقي باشد؛ بهنظر ميرسد موضع ماركس، حرمت حيات را موكول ميكند به حل ماجراهاي ريشهاي ديگري كه معلوم نيست قرار است چه وقت حل شود... آيا ميتوان منتظر ماند؟
روزنامه «تايمز» مورخ بيست و پنجم ژانويه [1853] در مقالهاي با نام «حلقآويزشدن افراد معمولي» به نكات زير اشاره دارد: «باور غالب اين است كه در اين كشور، در پي اعدامهايي كه در انظار مردم انجام ميگيرد؛ بلافاصله شاهد مرگهايي هستيم كه در اثر حلقآويزشدن، خودكشي يا تصادف، رخ ميدهد. اين وقايع نتيجه تأثير بسيار قوي اعدام يك جنايتكار معروف بر اذهان بيمارگونه يا رشد نايافته است». روزنامه «تايمز» سپس موارد متعددي را برميشمارد و مدعي است كه اين موارد نمايانگر موضوع بالا است. از جمله، نمونهاي در «شفيلد» كه طي آن ديوانهاي پير در يك بگومگو با افرادي چون خودش در مورد بهدارآويختن فردي به نام «باربور»، با حلقآويزكردن خود، به زندگياش خاتمه ميبخشد. مورد ديگر مربوط به يك پسربچه چهاردهساله است كه خود را حلقآويز كرد. پرسيدني است كه برشمردن اين موارد در خدمت حمايت از چه آييني است؟ چيزي كه هيچ آدم معمولي نميتواند آن را حدس بزند؛ زيرا اين شيوه برخورد چيزي نيست مگر گونهاي تمجيد از بازگذاشتن دست جلاد. زيرا در اينجا، حكم اعدام بهمثابه خرد غايي جامعه ستايش شده است؛ آن هم در مقالهاي اساسي در «مهمترين روزنامه كشور».
روزنامه «مورنينگ ادورتايزر» جانبداري از چوبه دار و منطق خونبار «تايمز» را بهشدت و بهحق مورد نقد قرار ميدهد. همين روزنامه دادههاي مورد توجهي را براي چهلوسه روز از سال 1849 ارائه داد(«مورنينگ ادورتايزر»، مورخ بيست و ششم ژانويه 1853 ).
اين جدول همانطور كه روزنامه «تايمز» نيز بدان اذعان دارد، نهتنها تعداد خودكشيها ؛ بلكه تعداد قتلهاي بسيار سخيفي را نيز بر ميشمارد كه در پي اعدام جنايتكاران رخ داده است.
جاي شگفتي است كه مقاله مورد بحث «تايمز»، براي تئوري وحشيانهاي كه از آن حمايت ميكرد، هيچگونه دليل يا مستمسكي پيش نگذارد كه بتوان با آن درستي يا سودمندبودن بناي حكم اعدام را پذيرفت. اگر نگوييم ناممكن، دشوار است كه در جامعهاي كه به متمدنبودن خود مباهات ميكند، قاعدهاي را برقرار كند كه براساس آن برحقبودن يا ثمربخشبودن حكم اعدام پذيرفته شود. در اينجا، مجازات بهطور كلي بهعنوان وسيلهاي پشتيباني ميشود براي اصلاح و انصراف بزهكاران. اما چه كسي حق دارد مرا، بهمنظور اصلاح و منصرفساختن ديگران، مجازات كند؟!
از سوي ديگر، تاريخ، و آري در اين مورد آمار و ارقام وجود دارد، به كاملترين وجهي از زمان قابيل بهاين سو ثابت كرده است كه هيچگاه آدميان در نتيجه مجازات، نه اصلاح و نه منصرف شدهاند، بلكه قضيه درست عكس آن بوده است.
از ديدگاه نظريه «حقوقي محض» تنها يك تئوري وجود دارد كه ارزش انسان را در انتزاع باز ميشناسد و آن هم تئوري كانت است؛ بهويژه در صورتبندي بسيار خشكي كه هگل از آن ارائه ميدهد. هگل به ما ميگويد: «مجازات حق يك جنايتكار است. اين عملي است ناشي از اراده شخص خودش. جنايتكار با تجاوز به حق، آن حق (مجازات شدن) را از آن خود اعلام ميكند. جنايت او اما نفي حق است و در نتيجه، اثبات حقي كه توسط خود جنايتكار برانگيختهشده، بهواسطه خود او بر وي تحميل شده است».
شكي نيست كه در اين صورتبندي مطلب خاصي وجود دارد. به اين معنا كه هگل بهجاي اين كه جنايتكار را بهعنوان يك «موضوع صرف» و برده عدالت در نظر گيرد، او را تا حد يك موجود آزاد و خودمختار ارتقا ميدهد. در نگاهي دقيقتر، درخواهيم يافت كه ايدهآليسم آلماني در اينجا نيز چون ديگر موارد، سعياش اين است به قوانين جامعه موجود حقانيت متعالي بخشد.
آيا در واقع، اين يك توهم نيست كه اين انتزاع «اراده آزاد»، جايگزين فردي شود با انگيزههاي واقعي و وضعيتهاي گوناگون اجتماعي كه بر او سنگيني ميكند؟ و يكي از كيفيتهاي انسان جايگزين خود انسان شود؟ اين نظريه كه مجازات را نتيجه اراده خود جاني ميبيند، در تحليل نهايي چيزي نيست مگر همان مفهوم متافيزيكي قديمي چشم در برابر چشم، دندان در برابر دندان. بدون توسل به شرح و تفسير بيشتر، مجازات چيزي نيست مگر وسيلهاي براي جامعه، جهت دفاع از خود در برابر تمامي آن چيزهايي كه مولفههاي موجوديت آن را نقض ميكند، حال خصلت آن هرچه ميخواهد باشد.
اين چه جامعه رقت انگيزي است كه براي دفاع از خود، وسيلهاي جز جلاد نمييابد و تازه به خود جرئت ميدهد از طريق صداي «روزنامه مهم جهان» اعلام كند« خشونتاش يك قانون طبيعي است!»
ام.آ.كتله در اثر بسيار عالمانه و ارزشمندش، «انسان و استعدادهاياش» ميگويد: «ما بودجه قابل ملاحظهاي را به انتظام وحشتناك ِ اداره زندانها؛ بازداشتگاهها؛ چوبههاي دار و ... اختصاص ميدهيم. ما حتي ميتوانيم پيشبيني كنيم كه چه تعداد افراد دستشان را به خون آيندگان آلوده خواهند كرد و چه تعداد جاعل مسمومكننده خواهند بود؛ تقريبا به همانگونه كه، ميتوانيم تعداد زادوولد و مرگومير سالانه را پيشبيني كنيم.»
ام.آ.كتله در يك جدول، احتمالات منتشرشده در سال 1829، بادقت حيرتانگيزي نه تنها انواع كه ماهيت و علت جنايات متعددي را در فرانسه براي سال 1830 پيشبيني كرد و اين را كه مقدار متوسطي از جنايات در ميان بخش معيني از يك جامعه، در كل، نتيجه اوضاع و احوال جامعه بورژوازي معاصر است و نه آنقدرها حاصل نهادهاي خاص آن كشور. بنابراين، اگر جنايات با چنين درجه بالايي از نظم، همچون نظم پديدههاي مادي (فيزيكي)؛ چه دركميت و چه درگوناگوني (ردهبندي آن)؛ رخ ميدهد، چنانچه كتله اشاره ميكند، «دشوار بتوان تضمين كرد كه كدام يك از اين علل (جهان مادي و نظام اجتماعي) تاثير منظمتري دارند». آيا لازم نيست در مورد وسايل تغيير آن نظامي عميقا انديشيد كه تمامي اين جنايات را سبب ميشود؛ تا اين كه آهنگ ستايش درباره جلاد سر دهيم؛ همان جلادي كه با اعدام يك دسته از جنايتكاران، جا را براي افراد بعدي باز ميكند؟
سه شنبه 5 شهريور 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 164]