واضح آرشیو وب فارسی:آشپز آنلاین: سلام دوستای گلم دچار یه مشکل جدید شدم توی یه دوراهی که واقعا نمیدونم کدومشو برم گیر کردم دیشب با شوهرم دعوام شد سر گلی که مثلا واسه عیدی واسه من اورده بود و شب که می خواستیم بریم خونه مادربزرگم گفت اون گلو بردار ببریم البته قبلشم بحث کرده بودیم سر اینکه این دو سه باری که رفتم خونشون خیلی بی تفاوت بوده یعنی کلا بهم بی تفاوته تو خونشون ناهارو که میخوریم میره میخوابه نمیگه تو به خاطر من اومدی اینجا منم مجبورم یا بشینم با جاری هام بحرفم یاتلویزیون ببینم تا اقا خوابش تموم بشه نمی گم نخوابه ها اخه ما 5 ماهه عقدیم اوایل هفته ای یه روز میومد خونمون چون کارش اینجا نیست حالا هم که چند وقتیه داره خونه میسازه که دیر به دیر میاد بعضی وقتا فکر میکنم همه ی عقدیا این طورین ؟پس اینکه همش میگن دوران عقد بهترین دوران کو ! بجز دوبار تو نامزدیمون دیگه باهم تنهایی نرفتیم بیرون که حداقل قدم بزنیم اهل کادو خریدنو این چیزا هم که نیست من یه تایپیک دیگه داشتم " اگه شما جای من بودید چیکار میکردید " اونجا مشکلم سر مهریه ای بود که بهم گفته بود ببخش توی اون دعواهامونم بود که بهم گفت دیگه واست عیدی و کادو نمیارم که این دوتا عیدی هم که گذشته هیچی نیوورده مهم کادوش نیستا مهم ارزشیه که واسم قائل نیست بعد از اون جریان مهریه و قهری که داشتیم دیگه کمتر تو دعواها جوابشو میدادم انگار ازش میترسیدم همش مواظب بودم حرفی نزنم که بدش بیاد همیشه محطاطانه میحرفیدم تا دیشب که گفت زنگ بزن ببین داداشت گلو برده وقتی داشتم با داداشم حرف میزدمو فهمید گلو نبردن خونه مامان بزرگم یه داد زد که با این کاراشون مگه بشون نگفته بودی ببرنش منم بش برگشتم گفتم صداتو بیار پایین خیلی بهش بر خورد اخه بعد از دعوای مهریه اینجوری باهاش حرف نزده بودم یه جورایی انگار باورش شده بود ازش میترسم چنان جا خورد و چند بار ازم پرسید با کی بودی منم محلش ندادمو حرفمو با داداشم زدمو قطع کردم بعدم بهش گفتم که واسه چی سر من داد میزنی خلاصه که بحثمون بالا گرفت تا اینکه گفت پشیمونم گفتم همه پشیمونن اینکه دلیل نمیشه بعد چند بار ازم پرسید پشیمونی منم جوابشو ندادم فقط بهش گفتم مثل تو بی پروا نیستم اونم گفت من همینم که هستم تغییرم نمیکنم بهتر نمیشم که ممکنه بدترم بشم بعدم گفت هروقتم دلم بخواد معتاد م میشم اخه میدونید تو خونه مجردیش 2 بسته سیگار پیدا کردم بهش که گفتم گفت مال فلانیه یه دفه هم تو ماشینش پیدا کردم وبدون اینکه بهش بگم پاکت سیگارو برداشتم بعدش یه بار خیلی بی پروا و بی پرده بهم گفت من سیگاری نیستم اما هروقت دلم بخواد سیگار میکشم که گفتم از ادمای سیگاری بدم میاد اونم لج کرد این موضوعو به هیچکی نتونستم بگم کاراشو رفتارش داره دیوونم میکنه واقعیتش اینه که من همش میگم اگه با یه نفر دیگه ازدواج کرده بودم خوشبخت تر بودم نسبت بهم خیلی سرد و بی تفاوته اهل خرید کردن نیست اگه هم بگم بخر نیستی میگه شما همش طلبکارید هر موقع چیزی ازش میپرسم یا سر بالا جواب میده یا دسم میندازه تا حالا نشده یه زمانی را بخواد با من تنها باشه یا باهم حرف بزنیم حالا هم با همه بدیهاشو خوبی هاش قبولش کردم عاشقش نیستم ولی دوسش دارم اما کار به جایی رسیده که فکر کنم باید ازش جدا بشم اخه اینا همش نیست بدتر از همه ی اینا مسیجای دیشبش بود دوسم نداره داره به اجبار خانوادش زندگی میکنه بار دومش بود که اینو بهم گفت بار اول هیچی بهش نگفتم گفتم شوخی میکنه از بار اول تا دیشبم دیگه هیچ وقت جرات نکردم ازش بپرسم اما دیشب که پرسیدم گفت به اصرار خانوادم چندین بارم بهم گفته بیا توافقی جدا شیم اخه خیلی زرنگه میخواد مهریه رو ماست مالی کنه خیلی سخته بدونی دوست ندارن نمیخوامم باور کنم اما اگه دوسم داشت که واسه بار دوم اینو نمیگفت همشم اصرار داره ما خوشبخت نمیشیم بیا توافقی جداشیم منم گفتم تو دوسم نداری تصمیم به جدایی گرفتی خودتم یه فکری بکن این چند وقته همش به بابام فکر میکنم که مریضه و میدونم بیشتر از همه واسش گرون تموم میشه به ابرومون به حرف مردم به خانواده عموم که میدونم خیلی خوشحال میشن بعضی وقتا هم فکر میکنم گور بابای حرف مردم چطور میتونم باکسی زندگی کنم که با این صراحت میگه دوسم نداره کمکم کنید به راهنماییهاتون احتیاج دارم همه بدیهاش راه حل داره جز دوست نداشتنش دیگه دلم چرکین شده همه کاراشو به خانوادم گفتم جز این دوس نداشتناش میگن باید یه جلسه بزاریم با خودشو خانوادش بحرفیم یا مامانم زنگ بزنه به مامانش اما من میگم یکم دست نگهدارن مامانم اینا میگن تا مسئله تازست بگیم میگن اگه نمیخوای امروزو فردا نکن نمیدونن که اون نمیخواد
من متوجه نشدم گل برایه مادربزرگ شما خریده؟خوب اشکالش چیه
من خیلی ناراحت شدم از این شرایطی که داری.
ولی به خانوادت بگو همه چیو و به نظر من اگر نمی خوادت ازش جدا شو.چون اونا که هزار بار واسه هم می میرن وقتی میرن تو زندگی کلی مشکل دارن وای به حال اینکه از حالا داره میگه دوستت نداره و به زور باهات ازدواج کرده. می دونم خیلی سخته واقعا شرایطت بده اما جلوش کوتاه نیا اگر بری تو زندگی بدتر می کنه.
به حرف مردم هم فکر نکن به فکر اینده خودت باش.کاش قبل از اینکه عقد کنی باهاش یه مدت نامز د می موندی تا بهتر بشناسیش.
خب عزیزم نمیخوام توی دلتو خالی کنم ولی مردی که این حرف رو بزنه درست شدنی نیست که نیست
به خانوادت بگو و خودتو خلاص کن تا ازدواج نکردی و هویت دختریتو از دست ندادی یه فکری کن
من نمیدونم چرا به خاطر حرف مردم باید زندگیمونو به لجن بکشیم
بابا مردم و ول کن دیگه دوران خاله خانباجی دموده شده همه سرشون تو کار خودشونه
تا دوشیزه هستی یه کاری بکن
سلام زهرا جان
من از صحبتهای شما اینطور فهمیدم که شما دوست دارید با نامزدتون ادامه بدید و کمی دو دل هستید پس باید دنبال راه حلی برای بازسازی رابطتون باشید
خودتون بیشتر از همه میتونید به خودتون کمک کنید
تا حالا باهم نشستید در مورد همدیگه و علاقه خودت به اون صحبت کنی
سعی کنید با هم شاد باشید برا همدیگه ارزش قائل بشید
خودت یه محیطی فراهم کن که با هم تنها باشید
از پیش کشیدن مسائل قبلی که باعث کدورت بین شما میشه دوری کنید
marzyeh نوشته است:
من متوجه نشدم گل برایه مادربزرگ شما خریده؟خوب اشکالش چیه
نه گلم نمیدونم شما هم رسم دارید یا نه تا زمانی که دختر عقده تو روزای عید واسش عیدی میبرن اون چیزی نیوورده بود جز اون دسته گل که مثلا واسه من خریده بودبعد هم که میخواستیم بریم خونه مامان بزرگم میگفت دست خالی زشته گلو بردار تا ببریم این بی احترامی به منو خانوادم نیست؟ بش گفتم دست خالی بریم سنگین تره تو اگه میخواستی واسه اونا هم چیزی سخری میخریدی هیچکی هم ازش تشکر نکرد اخه کل فامیل میدونستن گلی بوده که واسه من اورده
زهرا جون شما کدوم شهرین ؟
به نظر من اصلا صلاح نیست ادامه بدید نه الان بلکه اون زمان که سر مهریه دعواتون شده
برای من هم شبیه این اتفاق افتاده البته من عقد نبودم تازه داشتیم آشنا میشدیم و وقتی دیدم طرفم اینجوریه ازش متنفر شدم و دیگه ادامه ندادم
البته برای شما که عقد کردی قضیه یه کم سخت تره ولی به خدا الان ادامه ندی خیلی بهتره تا پس فردا که بری سر زندگی مشترک و بعد برگردی
دختر خاله ی خودمم گیر یه همچین موضوعی افتاده بود ، حتی درخواست طلاق هم دادن تو دوران عقد بعد خودش خودسرانه رفت درخواستش رو پس گرفت
الان 6 7 سال ازدواج کردن همش درگیرن و یه روز خوش تو زندگیش نداشته ... همین پارسال دوباره تا پای طلاق رفت ولی به خاطر بچش نتونست جدا بشه
نذار به اینجاها بکشه عزیز
به نظر من که هنوز زوده برای تصمیم به طلاق
به نظر من شوهرت می خواد گربه رو دم حجله بکشه و تو رو تو مشتش بگیره
معتاد میشم و اخلاقم ممکنه بدتر هم بشه و ..... همه یه جور تهدید کردنه
تو محکم باش و بی خیال این حرفاش
up
دوست عزیز من نمیگم چیکار کن یا چیکار نکن فقط اینو بگم که اصلا به این فکر نکن که مردم چی میگن یا چی نمیگن به فکر زندگی خودت باش مردم هیچوقت حرفاشون تموم نمیشه همیشه حرفی برای غیبت و تمسخر بقیه دارن ...فقط و فقط به خودت فکر کن
به نظرم تو نسبت بهش بی تفاوت باش. غاقلانه تصمیم بگیر تا نامزدی تمام فکراتو بکن بعد پشیمون نشی.
آره دوست عزیزم ،حرفای بچه ها رو جدی بگیر !! الان که تو عقدین اینجوری میگذره وای به زمانیکه زیر یه سقف
باشین،الان یه فکر اساسی کنی بهتره تا بسپاریش به زمان که نه تنها چیزی عوض نمیشه شرایط سخت تر هم
میشه .. اما اینم بدون هر مردی عیب و ایراد خودشو داره مرد فرشته نداریم ...و مطمئن شو که درباره رفتارش یکطرفه
قضاوت نمیکنی و اگه رفتاراش خارج از تحملته دیگه ادامه نده چون تا وقتی باهاش باشی باید این بار غصه رو بدوش
بکشی
minimona نوشته است:
به نظر من که هنوز زوده برای تصمیم به طلاق
به نظر من شوهرت می خواد گربه رو دم حجله بکشه و تو رو تو مشتش بگیره
معتاد میشم و اخلاقم ممکنه بدتر هم بشه و ..... همه یه جور تهدید کردنه
تو محکم باش و بی خیال این حرفاش
اخه عزیزم تا کی میخواد گربه کشونی کنه اگه یکم منو این زندگی را دوست داشت قبل همه اینا با خودش فکر نمیکرد ممکنه سرد بشم ممکنه ازش بدم بیاد
شغلش خوبه روابط اجتماعیش فوق العادست خانوادش سر شناسن اما خودش اینجوریه میگه اخلاقامون با هم سازگار نیست خودش رئییسه وخیلی هم احساس ریاست میکنه احساس میکنه من باید تو چنگش باشم میخواد حرف حرف خودش باشه کوچکترین حرفی ابر خلاف میلش بزنم عصبانی میشه حتی نمیتونم خیلی جاها که میدونم حق با منه نظر بدم کاری کرده که از حرف زدن باهاشم ابا میکنم محبت نداره اوایل گفتم روش نمیشه اما حالا که این همه گذشته دیدم نه چیزی که داره رو از بس کم محبتی و بی محبتی دیدم خودمم کم محبت شدم
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: آشپز آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 452]