واضح آرشیو وب فارسی:سایت دانلود رایگان: فرشتگان را متعجب کنید!
آنچه میخوانید دو حکایت نغز و نکته آموز قرآنی است که از زبان دو تن از اولیای واصل الهی تراویده است
[b] 1. مرحوم آیة الله شاه آبادی بزرگ میفرمودند:
[/b]
(سه آیه آخر سوره مبارکه حشر را تلاوت کنید تا ملکه شما شود و اولین اثری که از آن مترتب میشود، پس از مرگ و شب اول قبر است. وقتی که ملکین از طرف پروردگار برای سوال و جواب میآیند در جواب «من ربکّ» بگویی:)
هُوَ اللَّهُ الَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یشْرِكُونَ (الحشر/23).
ترجمه: [و خدایی است که معبودی جز او نیست، حاکم و مالک اصلی اوست، از هر عیب منزه است، به کسی ستم نمیکند، امنیت بخش است، مراقب همه چیز است، قدرتمندی شکستناپذیر که با اراده نافذ خود هر امری را اصلاح میکند، و شایسته عظمت است؛ خداوند منزه است از آنچه شریک برای او قرارمیدهند!].
هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى یسَبِّحُ لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَكِیمُ (الحشر/24).
ترجمه: [او خداوندی است خالق، آفرینندهای بیسابقه، و صورتگری (بینظیر)؛ برای او نامهای نیک است؛ آنچه در آسمانها و زمین است تسبیح او میگویند؛ و او عزیز و حکیم است!].
وقتی این طور پاسخ بگویی، ملائکه الهی مبهوت و متحیر میشوند. چون این معرّف حق است به زبان حق نه معرفی حق به زبان حق.
[b]2. مرحوم سیّد جمال
الدین
گلپایگانی میفرمود:
[/b]من در دوران جوانی که در اصفهان بودم، نزد دو استاد بزرگ، مرحوم آخوند کاشی و جهانگیرخان، درس اخلاق و سیر و سلوک آموختم و آنها مربّی من بودند.
آنها به من دستور داده بودند که شبهای پنجشنبه و جمعه، به بیرون شهر بروم و در قبرستان تخت فولاد، در عالم مرگ و ارواح، تفکّر کنم و مقداری هم عبادت کرده و صبح برگردم.
عادت من این بود که شب پنج شنبه و جمعه میرفتم و یکی دو ساعت، در بین قبرها و مقبره ها، حرکت مینمودم و تفکّر می کردم و بعد، چند ساعت، استراحت نموده، سپس برای نماز شب و مناجات برمی خواستم و نماز صبح را می خواندم و پس از آن، به اصفهان برمیگشتم.
شبی از شبهای زمستان، هوا بسیار سرد بود و برف میآمد.
ناگاه دیدم که ملائکههای عذاب آمدند و مشغول عذاب کردن مرده شدند! چنان گرزهای آتشین بر سر او میزدند که آتش به آسمان زبانه میکشید و فریادهایی از این مرده بر میخواست که گویا تمام قبرستان را متزلزل میکرد. نمیدانم که اهل چه معصیتی بود! قاری قرآن از این جریان اطلاّع نداشت و آرام بر سر جنازه نشسته و به تلاوت قرآن، اشتغال داشت!
من برای تفکّر در ارواح و ساکنان وادی آن عالم، از اصفهان حرکت کردم و به تخت فولاد، وارد شدم و برای خوردن غذا و استراحت، به بقعه ای رفتم.
در این حال در مقبره را زدند تا جنازهای را که از ارحام و بستگان صاحب مقبره بود، و از اصفهان آورده بودند، آنجا بگذارند و شخصی قاری قرآن را که متصدّی مقبره بود، مشغول تلاوت شود و آنها صبح بیایند و جنازه را دفن کنند.
آنها جنازه را گذاشتند و رفتند و قاری قرآن هم مشغول تلاوت شد.
من که میخواستم غذا بخورم، همین که دستمال را باز کرده و خواستم به غذا مشغول شوم، ناگاه دیدم که ملائکههای عذاب آمدند و مشغول عذاب کردن مرده شدند! چنان گرزهای آتشین بر سر او میزدند که آتش به آسمان زبانه میکشید و فریادهایی از این مرده بر میخواست که گویا تمام قبرستان را متزلزل میکرد. نمیدانم که اهل چه معصیتی بود! قاری قرآن از این جریان اطلاّع نداشت و آرام بر سر جنازه نشسته و به تلاوت قرآن، اشتغال داشت!
من از مشاهده این منظره، از حال رفتم، بدنم لرزید، رنگم پرید و به قاری اشاره کردم که در را باز کن که میخواهم بیرون بروم!
گفت: آقا هوا سرد است! برف زمین را پوشانده، در راه گرگ تو را میخورد.
هرچه خواستم به او بفهمانم که من طاقت ماندن ندارم، او درک نمیکرد. به ناچار خود را به در اطاق کشیدم، در را باز کردم و خارج شدم و تا اصفهان، به سختی آمدم و چندین بار به زمین خوردم!
یک هفته در مدرسه مریض بودم و مرحوم آخوند کاشی و جهانگیرخان، میآمدند و به من دارو می دادند و جهانگیرخان، برایم کباب باد میزد و به زور به حلقم فرو می برد تا کمکم قوّت گرفتم.
من وقتی از اصفهان به نجف اشرف رفتم، تا مدّتی مردم را به صورتهای برزخی آنها میدیدم. به صورت وحوش و حیوانات و شیاطین! تا آنکه از کثرت مشاهده، ملول شدم.
یک روز به حرم مطهّر مشرّف شدم و از امیر المؤمنین(ع) خواستم که این حال را از من بگیرد که من طاقت ندارم.
حضرت آن حال را از من گرفت و از آن پس، مردم را به صورتهای عادی می دیدم!
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت دانلود رایگان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 115]