واضح آرشیو وب فارسی:سایت دانلود رایگان: [highlight=#NaNNaNNaN]ئ[/highlight] همه را بیازمودم...
مردم! عشق را حاجت به شناسنامه نیست. در روستایی از خراسان یا شهرک گمنامی در کناره جابلقا، همان قدر می توان یافتش که در آسمان پرستاره کویر. عشق، آخرین جمله خدا با موسی بود و نخستین معجزه آدم. با او چندی به گرمی رفتار کنید، تا ببینید که صدف سینه شما از چه گوهری پرداخته است.
عشق را معبودی است و موعودی. بر ساقه معبود می پیچد تا میوه موعود چیند. از این چیدن و پیچیدن، عشق را دو نصیب است: نخست آن که خود را می بیند و دیگر آن که خود را نمی بیند. و از این دیدن و نادیدن، به سایه روشن هایی می رسد که آنجا بیرقی در دیدرس است; بیرقی سبز که خونی تازه پای آن ریخته اند. آنگاه بودن را همزیستی دو رنگ می فهمد: سبز و سرخ.
غروبهای در خون، طعن تحقیر به زندگانی ماست. یک یک می آیند و دفتر روزگار ما را ورق می زنند. نامهای ما، ترانه لودگی های چرخ است. فراوان می خوانیم که فرزندی، پدری را، و مادری، فرزند خردش را فروخت. و نمی دانیم که این فرزندکشی ها و آن پدر کشتگی ها، تا وقتی که سطرهای سیاه صفحه حوادث روزنامه ها را می خراشد، آسمان فرزند موعودش را میان ما رها نخواهد کرد.
غریبانه تر از این چیست که معشوقی از عاشق خود، بر خود بلرزد و آشکار بودنش را تنها به سرزمین وعده ها، حوالت دهد؟ از این بیرحم تر چه سرنوشتی است که آب از رودخانه بگریزد و از دریا به صحرا نپردازد؟ چه قضایی چنین بی قدرمان کرد که با زبان تشنگی، آب را دشنام می دهیم؟ کدام برج نحس بر طالع ما سایه انداخته است که خورشید را میان زباله های تمدن می جوییم؟ چه جادویی در جان ما کارگر افتاده است که کار و بارمان، مزایده عشق است و مناقصه خرد؟
من در خلوت خویش، عکس تو را به دیوار دل آویختم. هر صبح دستمال اشک آلودم را بر سر و روی آن می کشم تا غباری از رهگذر عمر من بر دامن او ننشیند. هر که می آید اشتیاق مرا به تو بیشتر می کند.
بی وفاییها مرا به یاد وفای تو می اندازد. نازیباییها، ذا[highlight=#NaNNaNNaN]ئ[/highlight]قه مرا بیمار کرده است. و من هیچ گاه نیارستم که عکس تو را از قاب اشک بیرون کشم و میان خنده و گل بنشانم. خنده را دوست دارم، که اشارتی است به شادی روزگار وصل، گریه را دوستتر می دارم که حکایت امروز ماست. گریه و خنده، دو بال کبوترهایی است که هر روز بر بامی می نشینند و از آنجا افقهای در خون را قرا[highlight=#NaNNaNNaN]ئ[/highlight]ت می کنند.
مرا که در خلوت تو زیسته ام، از نگاه خود نینداز. اگر تو را هزار یار فداکار است، من جز تو ندارم. اگر موعود به موعد خود وفا نکند، این رسم را از قاموس الفاظ خواهند سترد. بد بودن مرا بهانه مکن. خوبی خود را ببین و تلخی فراق را. ببین که چگونه از چشمه جانم، نگاههای تلخ می تراود. ببین که چسان در دست من ، تسبیح نذر می چرخد و قرار ندارد. ببین که چگونه از عشق پشیمانم می کنند. ببین که تنهایی چه بی رحمانه به جانم چنگ می زند.
ای از همه خوبتر! هر سنگ را که به تراشیدن آن دست بردیم، کلوخ بود. هر چوب را که در حافظه آن باغی جستیم،[sup] (1) [/sup] لانه موریانه بود. هر اشک را که باور کردیم، چرکاب ***** در زندان بود. هر چراغی که برافروختند، همایش کرمهای شب تاب بود. هر نسیمی که در باغ زندگانی ما رقصید، عشوه های عجوزه ابتذال بود.
همه را بیازمودم، ز تو خوشترم نیامد چو فرو شدم به دریا، چو تو گوهرم نیامد سر خنبه ها گشودم، ز هزار خم چشیدم چو شراب دلکش تو به لب و سرم نیامد[sup] (2) [/sup]
پی نوشتها:
1. هر که در حافظه چوب ببیند باغی صورتش در وزش بیشه شور ابدی خواهد ماند سهراب سپهری
2. مولانا، دیوان شمس.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت دانلود رایگان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 93]