واضح آرشیو وب فارسی:مهر: نشست "ما و جهان نيچه اي"-1پستمدرنيسم از رهگذر نيچه مدرنيسم را پشت سر گذاشته است
دكتر بيژن عبدالكريمي گفت: اكنون در پستمدرنيسم با انكار عقلانيت و بدبيني به هر سيستم نظري مواجهيم و اين عناصر در آراي نيچه وجود داشتهاند.
به گزارش خبرنگار مهر، در ادامه سلسله سخنرانيهاي مؤسسه معرفت و پژوهش، دكتر بيژن عبدالكريمي با عنوان " ما و جهان نيچهاي" به ايراد سخن پرداخت. عنوان سخنراني وي برگرفته از نام كتابي است كه ايشان بهتازگي منتشر كرده است.
عبدالكريمي در ابتداي صحبت خود توضيحاتي درباره كتاب داد و سپس درباره اين بحث كه از چه منظر معتقد به بحران معنا در جهان معاصر است گفت: وقتي كه از معنا صحبت ميكنيم اين مسئله در زمينههاي مختلفي فهميده ميشود اما آنچه كه من ميگويم از منظر فلسفي است و از نگاه انسانشناسي و معرفتشناسي فلسفي به مفهوم معنا نگاه ميكنم. يعني از نظرگاهي كه نيچه و هايدگر نگريستهاند.
نويسنده كتاب "هايدگر و استعلا" در ادامه گفت: ميان دورههاي تاريخ پيوستگي وجود دارد و اينگونه نيست كه بتوان سنت را از مدرنيته تفكيك كرد. در حال حاضر سنت در جوامع وجود دارد و نميشود تاريخي را براي پايان سنت و آغاز مدرنيته مطرح كرد. بنابراين زماني كه من ميگويم جهان مدرن كهنه شده است و مربوط به گذشته است. نميتوان گفت اين اتفاق از زمان مشخصي رخ داده است. انقطاع تاريخي را نميتوان نشان داد اما حدودا از ربع آخر قرن 20 رنگ وبوي جهان تغيير كرده است اما عناصر قوام بخش جهان ما همان است كه در دورههاي قبل وجود داشته است.
وي سپس افزود: اين مسئله مطرح ميشود كه چه چيزي اين دوره تاريخي را از گذشته متمايز كرده است؟ آنچه كه من براي اين پرسش صورت بندي مي كنم داراي چند عنصر است. اول اينكه ما شاهد ظهور و سيطره انديشه پست مدرن هستيم. دومين مسئله شكست ماركسيسم و فروپاشي اتحاد جماهير شوروي است. با فروپاشي شوروي تفكر آرمان گرايانه و باور به تاريخ خطي شكست خورد. سومين عنصر كه به نظر من تأثير زيادي در جهان و به خصوص در جهان سوم داشت انقلاب اسلامي ايران بود. اين انقلاب خود را به عنوان يك آرمان اسلامي مطرح كرد. با انقلاب اسلامي سنت تئولوژيك،خود را به عنوان يك آرمان اجتماعي مطرح نمود و هرچه در چنته داشت رو كرد. و آخرين مؤلفه از نظر من شبكه نوين ارتباطات و اطلاعات است. نقشي كه اين شبكه در دنيا ايفا مي كند همانند انقلاب صنعتي است. بنابراين من اين پديده را انقلاب صنعتي دوم ميدانم. با ظهوراينترنت تحولات ژرفي در دنيا ايجاد شد و مرزها تبديل به امري صرفا قراردادي شدند و اتوريته ها فروريختند و عناصر هويت بخش پيشين معناي خود را از دست دادند. مجموعه اين عوامل باعث شدند كه جهان اكنون رنگ وبوي ديگري پيدا كند. در اين جهان سوبژكتيويسم به آخرين مرحله خود رسيد و جهان نيچه اي يعني اينكه ذهنيتگرايي انسان به آخرين نقطه خود رسيده باشد.
مترجم كتاب "هايدگر" ادامه داد: ممكن است چند گروه با بحثي كه من مطرح ميكنم مخالف باشند. دسته اول پوزيتيويستها هستند. اينها ممكن است بگويند من با كدام جامعه آماري اين بحران معنا را مطرح ميكنم، اينها با معيارهاي تجربي سخن من را نقد ميكنند. اما اساساً نميتوان مسائل فلسفي را با دادههاي تجربي مورد بحث قرار داد. دسته دوم اهل تئولوژيك هستند. اين گروه به جاي اينكه خواهان فهم جهان باشند به دنبال حفظ باورهاي خود هستند. اينها معتقدند خدا به عنوان خالق جهان خود حافظ معناي خويش است. درست است كه معنا همواره حاضر است اما سؤال اين است كه چرا امروز حضور معنا در دل مردم كمرنگ شده است؟ دسته چهارم كانتي مسلكان اند. اينان به يك عقل غيرتاريخي معتقدند و ميگويند معقولات تغيير كرده است و عقل همان است كه بوده است در صورتي كه مطابق تلقي من عقل و عقلانيت امري تاريخي است و در هر دورهاي عقلانيت با توجه به شرايط خاص ايجاد مي شود. گروهي نيز از منظر تارخي مخالفت مي كنند. اينها مي گويند اطلاق شاخص هاي غربي به يك جامعه جهان سوم به لحاظ سير تاريخي درست نيست و ما حق نداريم مقولات جامعه مدرن را به يك جامعه شبه مدرن اطلاق كنيم.
وي سپس افزود: به گمان ديگر نميتوانيم از تاريخ هاي قومي و بومي صحبت كنيم در دوران مدرنيته اين وضعيت فرو ريخت، به خصوص با امكانات ژرفي كه دوره دوم تكنولوژي ايجاد كرده است. بنابراين تحولاتي كه در غرب رخ مي دهد ما را نيز تحت شعاع قرار مي دهد. حتي اگر كساني نپذيرند كه نيهيليسم در جامعه ايران رواج پيدا كرده است بايد حرف من را به عنوان تذكر در نظر بگيرند. من گمان مي كنم كه مهم ترين معيار جدي بودن يك متفكر اين است كه تا چه اندازه به بحث سوبژكتيويسم و نيهيليسم مي پردازد.
نويسند كتاب "ما و جهان نيچه اي" خاطر نشان كرد: اكنون دنياي كهن اعتبار خود را ازدست داده است، بايد دقت كرد كه منظور من از دنياي كهن فقط سنت نيست، حتي دنياي مدرن نيز رفته رفته به بخشي از دنياي كهن تبديل شده است و جهاني جاي آنرا گرفته است كه من آنرا جهان نيچه اي مي نامم. به نظر من فلسفه غربي امروز در چارچوب مدعيات نيچه درباره حقيقت شكل گرفته است. تحت تاثير آموزه هاي نيچه جهان غرب پذيرفت كه خدا مرده است و امروز اين امر نيز پا گرفته است كه حقيقت مرده است. نيچه متفكري بود كه قبل از اينكه مدرنيته دچار بحران شود، بحران مدرنيته را درك كرد. او به دنبال گذر از اين بحران بود اما خود بحران را تشديد كرد و سرانجام تبديل به يكي از قوام بخشان دنياي جديد شد. وقتي مي گوئيم جهان نيچه اي يعني جهاني كه نيچه براي ما ترسيم كرد، بايد توجه داشت وقتي كه من از جهان نيچه اي صحبت مي كنم اين جهان را توصيف مي كنم نه اينكه آنرا تاييد كرده و مردم را به آن دعوت كنم.
عبدالكريمي ادامه داد: جهاني نيچه اي جهاني است كه در عمل متحقق شده است و من نمي گويم كه اين جهان خوب است. انتقادهاي زيادي به نيچه مي توان وارد كرد اما به هر حال آنچه كه نيچه با تفكر خود ترسيم كرد چيزي است كه اكنون عملا با آن مواجهيم. در دوران ما مسائل مدرن مورد ترديد قرار گرفته اند و بي ايماني به عقلانيت مدرن ديده مي شود و روشنفكران پست مدرن مباني مدرنيته را متزلزل كرده اند. ما اكنون با انكار عقلانيت و بد بيني به هر سيستم نظري مواجهيم و همه اينها عناصري است كه در آراي نيچه وجود داشته است. پست مدرنيسم از رهگذر نيچه مدرنيسم را پشت سر گذاشته است.
پنجشنبه 31 مرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: مهر]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 81]