محبوبترینها
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1830729286
مـردي با ترانـههاي تهـرون
واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: مـردي با ترانـههاي تهـرون
مرتضي احمدي، شوخ و شنگ و رند و سرخوش، هنوز هم در حال تكاپو است.
پيش پرده خواني، مسابقه فوتبال، تئاتر، سينما و گهگاهي تلويزيون و از همه خاطره انگيزتر حضور پررنگ در دوبله ايران، چهره او را مردمي و نوستالژيك كرده است.
چندي پيش فيلمي از او به نام «اتوبوس» به كارگرداني «يدالله صمدي» از سينما پخش شد. بهانهاي شد كه پاي گفتگوي او بنشينيم.
جناب احمدي، چرا هميشه از حسنكچل ياد ميكنيد؟
آن زمان كه ميخواستم كاري منحصر به فرد در ضربيخواني ارائه بدهم، علي حاتمي دست من را گرفت. او شعر حسن كچل را به من داد. يادم ميآيد كه ساعت يك عصر رفتيم براي ضبط كردن و 3 نيمه شب،كار تمام شد.
آن زمان به علي حاتمي گفتم؛ تو چند سال از من بزرگتري؟! او خندهاش گرفت.
گفتم؛ فكر مي كردم كه من اين واژههاي سنتي و قديمي را خيلي خوب ميدانم، ولي الان ميبينم كه تو از من بهتر ميفهمي!
جاي علي حاتمي در هنر و سينماي ما خالي است و من مديون او هستم.
به نظر ميآيد هنرمندان موفق، در هر هنري كه سررشته داشته باشند، نيم نگاهي هم به موسيقي داشتهاند، نظر شما چيست؟
ابتدا بايد گفت خود صدا چيست؟ صدا از كجا آمده است؟
صدا يك نداي آسماني است. و خداوند بسيار به اين خلقت خود، يعني صدا، عنايت داشته است. ما پيامبري داشتيم كه صاحب جمال و صاحب صداي دلنشين بود. در واقع موسيقي، هديه خداوند است و بشر به صورت ابدي جذب اين هديه الهي شده است و روز به روز صاحبان اين هنر مورد احترام بيشتر همه مردم قرار خواهند گرفت.
و موسيقي به كدام هنر بيشتر كمك كرده است؟
تئاتر، بدون موسيقي نميتواند روي صحنه برود. از جهتي در بين همه هنرها، والاترين هنر، تئاتر است كه ميتواند رابطه خوبي با مردم داشته باشد. تئاتر زمينه سينما هم هست. تئاتر، موسيقي و ورزش همگي حرف هارموني را ميزنند و داراي پارامترهاي تاثيرگذار هستند.
سرچشمههاي ويژگي صدا و طنين حنجره شما به كجا برمي گردد؟
نخستين باري كه پيش پرده خواني كردم، بسيار مورد تشويق قرار گرفتم. من تمرين زياد داشتم و البته اين خصيصه هم ارثي بود. مادرم، زهرا، در خانه براي بچههايش زياد آواز ميخواند و من سالهاي سال با اين صدا مأنوس بودم. من اداي مادرم را درميآوردم. همه ترانههاي او را تكرار ميكردم:
خدا يا پَر بده پرواز گيرم
از اون دروازه شيراز گيرم...
و از اينجا به بعد از خودش اضافه ميكرد:
در دروازه شيراز بسته
امير مؤمنين پشتش نشسته
و من در مدرسه آواز ميخواندم. همچنين در زمان مدرسه، معلم قرآني داشتيم كه هر روز صبح، طي برنامهاي منظم 30 جزء قرآن را به ما ياد ميدادند. اين خدابيامرز، قد كوتاه كوتاهي داشت و خيلي هم تر و تميز بود. او به پيش سيدي معروف بود و هر روز وقتي وارد كلاس ميشد به من ميگفت، «سيد بلند شو». اگر غلط ميخواندم، دو تا ريگ روي لاله گوشهاي من ميگذاشت و فشار ميداد و من گريه ميكردم و آنقدر ميخواندم تا او راضي ميشد كه صحيح خواندهام. سپس ميخنديد و به من لطف ميكرد. يك روز تاب نياوردم، برگشتم و گفتم: «سيد، چرا هميشه به من سخت ميگيري؟!» او چيزي به من نگفت، رو به تخته سياه كرد و وقتي رو به ما برگشت، ديديم كه سخت در حال گريه كردن است و مثل ابر بهار اشك ميريزد!
بچهها هم با ديدن اين وضع شروع به گريه كردند. آن موقع گريه معلم در برابر بچهها فاجعه بود. يك وقت ديديم ناظم مدرسه وارد كلاس شد و به بچهها پرخاش كرد كه «چرا آقا را اذيت كرديد؟» و اين پرخاش به اين دليل بود كه خيلي به او احترام ميگذاشتند. بعد سيد رو كرد به من و گفت: «من صداي تو را دوست دارم. اميدوارم موقعي كه من مُردم، سر قبر من تو اولين كسي باشي كه قرآن بخواني.»
در سال 1324 رفتم منزل ديدم كه همان ناظم كه جلالي نام داشت، پيك فرستاده است كه «بيا مدرسه كه پيشسيدي درگذشته است.»
من فوراً رفتم مدرسه. ديدم كه سوم آقاست و در حياط مدرسه قيامت است. جلالي گفت: «من شاهد وصيت آقا بودم. تو بايد قرآن بخواني.»
رفتم پشت تريبون و سعي كردم به ياد بياورم كدام سوره را در حال خواندن بودم كه او وصيت كرد. يادم آمد كه سوره «الرحمن» بود.
وقتي شروع به خواندن كردم، گريه مجالي نداد و همانجا نشستم.
دكتر علياكبر سياسي، رئيس دانشگاه تهران، آمد من را درآغوش كشيد. بعد او شروع كرد به صحبت كردن و گفت: «وصيت آقا انجام شد. ولي اي كاش من مرده بودم و مرگ استادم را نميديدم.»
و من به خاطر اين تعاليم، صدايم ساخته شده بود، نه اينكه از همان ابتدا با موسيقي سروكار داشته باشم. هر چند بعدها ساز را خيلي زود قاپيدم. (در دست گرفتم.)
البته آقاي عزتالله انتظامي تعداد كمي پيشپرده خواند و بيشتر جذب بازيگري شد. ولي من خيلي پيش پرده خواندم.
همان شبي كه رفتم و امتحان دادم، قبول شدم و من را سراغ جمعيت فرستادند. آقايان مجيد محسني، جمشيد شيباني و قنبري بودند كه هر كدام حدود 12 پيش پرده خواندند. اين روند تا كودتاي 28 مرداد طول كشيد و خودمان كنار گذاشتيم.
دليل آن هم اين بود كه پيش پردههاي ما را در جايي تقليد ميكردند كه به اين روند ضرر ميزد. پيش پرده هم يعني اينكه در جلوي پرده پيش از شروع تئاتر اجرا ميشد و هر تئاتر هم چند نوازنده داشت كه آنها را اجرا ميكردند.
وضعيت گنجينه موسيقي امروز ما چگونه است؟
من بارها گفتهام كه گذشتگان ما چيزي براي ما باقي نگذاشتهاند. در واقع موسيقي ما سينه به سينه به ما رسيده است و بعد از مشروطيت موسيقي ما جان گرفته است.
غزل و يا بيات تهران را چه كساني بهتر خواندهاند؟
معروفترين كسي كه كوچه باغي را خوب خواند، «ابراهيم غزلخوان» بود كه بنّا بود و ديگر «آقارضاكور» بود كه سبك ديگري از بيات تهران را ميخواند.
ترانههاي خوانده شده توسط شما بيشتر از موسيقي آن مورد انتقاد قرار دارد، چرا؟
به خاطر اينكه ابتدا با موسيقي آن سريع ارتباط برقرار ميكنند و تحت تاثير آن قرار ميگيرند. بعد كه روي شعر آن تمركز ميكنند، احساس ميكنند كه زياد مناسب نيست. ما در جهان معروف هستيم به كشور شعر با وجود بزرگاني نظير مولانا، حافظ، سعدي و خيام، نبايد چنين ترانههايي را مدنظر داشته باشيم.
موسيقي آن خوب است ولي شعر ما درحدي نيست كه مطرح بشود. ما ترانهسرايان بزرگي چون معيني كرمانشاهي داشتيم و داريم، ولي كسي ديگر سراغ اينها نميرود. چون نميخواهند هزينه كنند. با اينكه ما غنيترين اشعار را داريم، ولي متاسفانه نه تلويزيون، و نه راديو در اين باره توجه كافي ندارند.
يادم ميآيد زماني من يك شعر حافظ را براي شوراي موسيقي راديو بردم تا تأييد كنند. ديدم در اتاق بازبيني دكتر همايون نشسته است! الان چه كساني در شوراي موسيقي راديو هستند؟ پيش از اين فرهنگ شريف، جليل شهناز و مرتضي حنانه بودند.
شما گويا با مرتضي حنانه هم همكاري داشتيد.
من با ايرج، فرهنگ شريف و شجريان هنوز در تماس هستم. دست همه بزرگان را ميبوسم. با مرتضي حنانه هم در زمان ضبط موسيقي فيلم «بابا شمل» همكاري داشتم.
از آثار به نمايش درآمده خود چه كارهايي را دوست داشتيد؟
فيلمهاي «اتوبوس» و «مردي كه زياد ميدانست» را خيلي دوست داشتم. سريال هاي«آرايشگاه زيبا» و «هردمبيل» را دوست داشتم و در دوبله هم كار «پينوكيو» را دوست دارم.
شما بيش از 400 ترانه در كارنامه خود داريد. ما چگونه ميتوانيم اين آثار را بشنويم؟
اينها در بايگاني راكد راديو است، البته اگر صادق قطبزاده آنها را از بيـــن نبرده باشد، چون او به بهانه اينكه در ابتداي انقلاب نوار ريل كافي در اختيار نداريم قصد نابودي آنها را داشت!
طنز را با كدام مقام موسيقي ميتوان بهتر اجرا كرد؟
اين بسيار سخت است. زماني كه موسيقي اثر خود را در كنار ترانه نشان بدهد، ميتوان آن را موفق دانست. طنز از كمبودها و كاستيها صحبت ميكند. اگر با ملايمت و شوخي آن را عرضه كنيم، جامعه وادار به تفكر ميشود. اينكه كدام دستگاه براي ارائه طنز خوب است، بيشتر به شنونده بستگي دارد.
دستگاه همايون، سهگاه و شور، ميتوانند اين وظيفه را به خوبي انجام دهند. خانم دلكش، ايرج و پروين، به خوبي بيات تهران را اجرا كردند كه البته در ابتدا معتقد بودند نبايد در آن تحرير زد و تركيبي از كوچه باغي و آواز اصيل اجرا شد.
شما مدتها ورزشكار باستاني و فوتبال بوديد. چرا فوتبال را رها كرديد؟
من فوتبال را رها نكردم. از سال 1318 كه 15 سالم بود، با بچههاي محل تيم فوتبال درست كردم؛ دليلش هم اين بود كه خودخواه بودم و ميخواستم يك سروكله از بچهها بالاتر باشم. اين ميل به شهرت باعث پيشپردهخواني من هم بود.
بالاخره ما از محل كم كم خارج شديم و رفتيم در كنار راهآهن، زميني را پيدا كرديم و شروع به بازي كرديم. همانجا رئيس كل راهآهن ما را ديد و از ما خوشش آمد و خواست براي راهآهن بازي كنيم و اين شد پايه باشگاه راهآهن. و اما اينكه در سال 1324 فوتبال را رها كردم، به خاطر اين بود كه هم شهرت و هم كارم زياد شده بود.
هم نمايش بازي ميكردم، هم پيشپرده ميخواندم و هم كارمند دولت بودم. براي همين باشگاه راهآهن را تحويل آقامدد دادم و رفتم پي كارم. اما من فوتبال را رها نكردم، كما اينكه الان بنابر نظر پرسپوليسيها، قديميترين تماشاچي فوتبال هستم و هنوز هم به من محبت دارند.
خوب شما يادگار موسيقايي براي پرسپوليس نداريد؟
من ترانهاي دارم كه ابتداي آن معلوم نيست از كيست:
پرسپوليس قهرمان ميشه
خدا ميدونه كه حقشه
به لطف يزدان و بچهها
تا ابد قهرمان ميشه ...
قضيه حسن كچل چيست؟
وضع خانوم من خيلي خراب بود. همه دكترا جواب كرده بودند و من بيحوصله بودم و از خانه بيرون نميرفتم و هر لحظه منتظر فاجعه بودم كه در سال 25 ارديبهشت 1350 اين اتفاق افتاد.
يك روز علي حاتمي زنگ زد و گفت: «مرتضي، ميدونم كه حالت خوب نيست، ميخوام بيارمت از خونه بيرون. بيا استوديو طنين.» رفتم آنجا و با شعري خوب و ضرب امير بيداريان كاري را انجام دادم كه براي من ماندگار شد.
وصيت ميكنم كه سر مرگم تيتراژ حسن كچل را با صداي من پخش كنند.
شما عليرغم اينكه كوچه باغي خواندهايد و لطيف زندگي كردهايد، ولي درگيريهاي زيادي داشتيد. جريان چيست؟
من بچه جنوب شهر هستم. جنوب شهري كه همه مردم با فقر زندگي ميكردند، ولي همه انسانهاي شريفي بودند. ما بار آمديم كه مسبب اين ذلت و فقر چه بوده است؟ وقتي كه پيش پرده خواندم، كمتر پيش برده معمول در آنها ميبينيد، بيشتر آنها سياسي بود.
يكي از آنها پيشپرده قدس شاهين بود. اين نام سوپرماركت بزرگي بود در لالهزار كه من به چشم خود شاهد بودم كه در جلوي من از روبروي سوپرماركت، يك جيب آمريكايي با دژبان هندي، يك زن ايراني را از كنار همسرش دزديدند. زن را بردند اميرآباد و هروئين زدند و زن مُرد. من اين قضيه را به صورت پيشپرده خواندم.
آمريكاييها در آن زمان از من خيلي عكس گرفتند و گفتند اولين كسي است كه دارد به ما بدوبيراه ميگويد. در راهآهن بودم كه منطقه كارگري بود. پيش پرده «من كارگر راهآهن» را خواندم. آنها لباس كار و اضافه كار ميخواستند. اعتصاب كردند و من را روي دوش بردند و درگيري شد.
قوامالسلطنه هم در رشت، حزب پيرهن زردها را تشكيل داد و من گفتم: «پيرهن زردهها كه توي خيابانها هستند، روزي كه حساب و كتاب بياد، پيرهن زرده از ترس شلوارشو زرد ميكنه...»
در جواب، من را مدتها كتك ميزدند. هر شب و هر روز ما گرفتار اين بساط بوديم. درسته كه من ورزشكار بودم، ولي يك روز چنان من را زدند كه 4 روز به خاطر شدت جراحت خانه نميرفتم كه مادرم ناراحت نشود. آن روز صدمين روز تولد حزب دموكرات قوامالسلطنه (پيرهن زردها) بود.
من را 3 يا 4 بار از راهآهن اخراج كردند، ولي شما در كارنامه كاري من چيزي در مورد اخراج نخواهيد يافت، چون آنها پروندهها را پاره كردند، چون نميتوانستند من را بدون دادگاه اخراج كنند.
اين روزها وقتي بيكار هستيد، چه آثاري را گوش ميدهيد؟
اگر چيزي براي نوشتـــن داشته باشم، برنامه تك نوازان، عليزاده، شهناز و فرهنگ شريف و بنان گوش ميدهم. اگر خيلي دلم بگيرد، تيتراژ حسنكچل و يا قطعه خوب كوچهباغي كه با تار زندهياد مهدي تاكستاني اجرا كردم، گوش ميدهم.
هومن ظريف
سه شنبه 29 مرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[مشاهده در: www.ettelaat.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 178]
-
گوناگون
پربازدیدترینها