واضح آرشیو وب فارسی:عصر ایران: بهنود: جدی می گویم، از اینکه به احمدی نزاد رأی ندادم پشیمانم شايد خواننده با خواندن اين سطور به اين تصور افتد که قصد مطايبه و يا طعنه در پيش است، اما چنين نيست. اين نوشته اي جدي است. نويسنده اصولاً طبع طنز ندارد. مسعود بهنود در شرق امروز نوشت: در آغاز سومين سالگرد آغاز به کار دولت آقاي احمدي نژاد ناگزيرم خود را برهنه در مقابل آفتاب بنشانم و به خطاي خود اعتراف کنم، بي داغ و بي درفش در عين صحت و سلامت عقل. بايد اعتراف کنم که دو سال قبل در انتخابات سوم تيرماه به محمود احمدي نژاد راي ندادم. و خطا کردم. علتش هم اين بود که بسيار نکته ها نمي دانستم، نه اينکه نامزد ها را نمي شناختم. بلکه شناختم از جامعه اين قدر نبود. و امروز که دو سال گذشته از آن زمان، تا راست و پوست کنده اين خطاي خود را بيان نکنم از بار گناهان خود نکاسته ام. شايد خواننده با خواندن اين سطور به اين تصور افتد که قصد مطايبه و يا طعنه در پيش است، اما چنين نيست. اين نوشته اي جدي است. نويسنده اصولاً طبع طنز ندارد. انتخاب آقاي محمود احمدي نژاد اگر در هنگام خواب و غفلت آقاي کروبي اتفاق افتاده باشد چنان که گفته آمده، يا اگر با «بداخلاقي هاي انتخاباتي» همراه بوده باشد چنان که آقاي خاتمي گفته، اگر چنان بوده باشد که آقاي هاشمي را گله مند کرد، يا چنان که سردار ذوالقدر گفت حاصل عملياتي «پيچيده»، يا اگر مطابق نظر آيت الله مصباح يزدي دعاها و ندبه هاي مردم کار خود را کرده باشد، به هر حال به نظرم موهبتي نامنتظر بود. آيتي بود. مانند نشانه اي که به گمشدگان ره نمايد و نجاتشان دهد. فرض کنيم که الان آن کس که من به او راي دادم -دکتر معين - انتخاب شده بود، تصور کنيد چه جامعه شلوغ و گرفتاري داشتيم. از همه مي گذرم مگر آقاي جواد لاريجاني جرات داشت اين حرف ها را بزند و روزنامه ها همه چاپ کنند. وزيران مي توانستند به صفت هاي تفضيلي براي شرح کارهاي خود نزديک شوند، چه رسد به صفت هاي عالي، آن هم هر روز. گرچه که دانشجويان امروزه روز هم به بندند، اما اين کجا و هجده تير کجا. گيرم چند روشنفکر - يا حتي روشنفکرنما - و عده اي از نسوان احساس بهتري از زندگي پيدا مي کردند اما کجا چنين نشاطي برپا بود که امروز هست. از خود مي توان پرسيد دکتر معين به اين شوخي و شيريني سخن مي گويد که آقاي احمدي نژاد. ممکن بود که او به دانشجويان که شکايت از ستاره هايشان مي کنند، به اين شيريني بگويد سروان شده اي ديگر چه عيبي دارد غنقل به مضمونف. آيا ممکن بود که کسي مانند آقاي هاشمي که روزهاي انتخابات هم براي گرفتن راي به استان ها سفر نکرد، هيات دولت را بردارد به سفرهاي استاني برود، هر روز در يک گوشه کشور باشد و يا طرف ديگر دنيا. آقاي لاريجاني مگر نبود که در جريان انتخابات رياست جمهوري يک بار به اصرار مشاوران و همفکران به ميان بختياري ها رفت و کلاهي هم به سر گذاشت اما راضي نبود عکسش چاپ شود و بعد هم حرف برادر شنيد که مي گفت مدير بهتر است چند ساعت فکر کند. اصلاً فکر کند. نويسنده خود سال ها است از سفر اقيانوس پيمايي به اندازه مقدور حذر مي کند، چون ده دوازده ساعت پرواز، حتي اگر آدمي در هواپيماي اختصاصي و يا در درجه يک باشد باز سخت است. آقاي احمدي نژاد در همين دو سال دو سه باري اين راه طولاني را تا ونزوئلا و دو باري تا نيويورک طي کرده و حالا امسال هم قصد دارد برود. کدام يک از نامزدها اصولاً جرات داشتند اصلاً سالي يک بار به امريکا بروند. کدامشان - مگر آقاي کروبي که گاه گاه از اين کارها مي کند - جرات داشتند نامه بنويسند صاف براي خود شيطان بزرگ. آن هم شيطان بزرگي مانند جورج بوش که پدرش و پدرجدش هم شيطان بوده اند نه کسي مانند کارتر و کلينتون که از دست امريکايي ها در رفت و به کاخ سفيدشان راه دادند. کدام يک از نامزدهاي انتخابات رياست جمهوري مي توانستند و اصلاً در مخيله شان جا مي گرفت که ملوانان انگليسي را که همگان به آنها متجاوز مي گفتند و بعضي ها جاسوس و مستحق اعدام، بياورد در رياست جمهوري و با همگي دست بدهد و بعد هم بدرقه شان کند با برخورد حسنه و اصلاً هم متهم نشود. اصلاً محتمل نبود که ملوانان اسير جنگي را به خواست رئيس جمهور به چنين جايي بفرستند دستگيرکنندگان. اصلاً به آنها مربوط نمي شد. مگر آقاي هاشمي که به هر حال سابقه اي در فرماندهي جنگ و آشنايان در مدارج بالاي نظامي دارد.اين فهرست بلندتر از اين حرف ها است. خلاصه مي کنم و مي پرسم، تجسم کنيد که اگر دکتر معين انتخاب شده بود مشاورش مي شد کسي مانند دکتر خانيکي، که اصلاً به اندازه آقاي کلهر مفرح و شيرين نيست.اصولاً به جمع مشاوران و معاونان آقاي احمدي نژاد نگاه کنيد بنا به نوشته جناب کلهر - در نامه به رئيس مجلس - و تجسم کنيد آنها را که هر کدام از سويي از شهر نان سنگکي و پاکت ميوه اي خريده اند تا به بقيه مشاوران ثابت کنند که گراني و تورم حرف غلطي است که نمايندگان و يا روزنامه نگاران مي زنند. کجا چنين هنري داشتند مشاوران نامزدهاي ديگر. از کجا چنين شور و حالي در آنها بود. من هر گاه به ماجراي سهميه بندي بنزين فکر مي کنم، اين بار ديگر از کارشناسان گلايه دارم که چرا نمي گويند که انجام چنين کاري - آن هم به همت وزارت کشور نه وزارت نفت يا بازرگاني - کاري بزرگ بود که شايد مقدمه نجات جامعه از دست يارانه هايي باشد که ما را معتاد به درآمد نفتي کرده است. مي دانيد اگر هر کدام از نامزدهاي ديگر انتخاب شده بودند و همين کار را بنا به توصيه عقل يا از سر اضطرار انجام مي دادند چند بشکه اشک براي مسافرکش ها و مردم بدبخت و فقير ريخته مي شد که حالا با گراني و تورم چه کنند. اما شد و چنان که بار ديگر هم نوشته ام زنده باد سهميه بندي. سوم اينکه به نظرم اگر آقاي هاشمي يا دکتر معين، آقاي قاليباف يا کروبي، آقاي مهرعليزاده يا آقاي لاريجاني انتخاب مي شدند مملکت کمابيش بر همان روالي مي گشت که عده اي مي گويند در همه چهل سال گذشته غيعني از نيمه هاي دهه چهل که قيمت نفت تکانکي خورد و ما ملت ايران هوس تجديد عظمت باستان به سرمان افتادف اداره شده بود. اما قدر مسلم اين است که اين رقم اگر 28سال گرفته شود اختلافات حل مي شود و هم موافقان و هم مخالفان دولت هم با اين نظر مساعدت دارند که هر کس از نامزدهاي ديگر برگزيده مي شدند زندگي ادامه برنامه هايي بود که اگر آن يک و نيم تا دو سال اول انقلاب را رها کنيم، آن يک عدد گروگان گيري را هم نديده بگيريم، در بقيه سال ها غ از انتخاب زنده ياد رجايي به نخست وزيري به بعدف کمابيش کشور بر آن روال گشته يا سعي شده بود بر مدار بگردد. به هر حال انگار که از ممالک راقيه شده ايم تغيير دولت ها، از ديدگاه بطني جامعه تفاوت چنداني در پي نياورد. پول نفتي مي رسيد و سازمان برنامه اي بود که سعي مي کرد دولتي ها هماهنگ خرج کنند، يک مرتبه هر استان شروع نکند به ساختن جاده هايي که به استان مجاور وصل نشود. چنان سيستم هاي آبياري طراحي نکنند که دو کيلومتر آن طرف تر همه زمين هاي زراعي از بي آبي له له بزند و اين طرف مردم با قايق به مزارعشان بروند. چنان نباشد که يک استان از خارج سيب زميني وارد کند و استان ديگر گند سيب زميني هاي گنديده اش را با معطر سازهاي باز هم خارجي چاره کند. خلاصه به طور کلي همين بود. احساس مي شد با انقلاب روندي که از مشروطيت آغاز شده با پست و بلند راه و رهروان خود را به سال 1384 شمسي رسانده. کم کمک ايران اسلامي داشت الگويي مي شد براي منطقه، با همه انتقادها که جهانيان مي کردند اما داشت نمونه اي از مديريت شهري، شوراها، آشنا شدن مردم به حقوق خود، ادبيات، سينما و... خلاصه... همين که کشور بر يک روال مي گشت و درش استقراري پيدا شده بود دنيا را به ترس انداخته بود. اما ما ايراني ها خودمان حوصله مان سر رفته بود. چقدر تکرار خسته کننده. تنها انتخاب آقاي احمدي نژاد مي توانست به اين دور تسلسل پايان دهد. مگر نه هر بيست و پنج سال قرارمان با تاريخ همين است. سال 32 سالي است که به 28 مردادش معروف است و 25 سال بعد به 22 بهمنش معروف شد. ربع قرني که گذشت بايد اتفاقي مي افتاد، چند سالي هم دير شده بود. چهارم، دليلي که دارم به سياست بين المللي مربوط مي شود. اصلاً چرا مردم امريکا بعد از کلينتون مي توانند جورج بوش انتخاب کنند ما نتوانيم و بعد از خاتمي مثلاً کارمان دست کروبي يا دکتر معين بيفتد که باز همان حرف ها باشد. چطور است که فرانسوي ها بعد از ژنرال دوگل و ميتران، سارکوزي را در جاي تاليران غشايد هم خود ناپلئون ، مي توانند نشاند، مگر مردم ايران چه کم دارند از امريکايي ها. و پنجم اينکه دنيا گاهي هم بايد از بنياد تغيير کند. گاهي عجيب شود. گاهي حرف هاي نشنيده بشنود. نگفته بگويد. جهان بايد گاه گريه کند، گاهي بخندد. شايد که کسي خواب ديده بود و تعبيرش اين شد که کسي مي آيد و همه آداب و رسوم بيست و هشت ساله را به دور مي ريزد.همه کارهايي را که بعيد بود انجام مي دهد. مهرورزي و عدالت جويي را که از صد سال پيش حرفش زده مي شد معنا مي کند و مانند لقمه اي در دهان همه قرار مي دهد. البته که لازمه همه اينها نفت هفتاد دلاري بود. چون همه اينها اگر باشد اما نفت همان نوزده دلاري باشد که در برنامه چهارم نوشته شد، مزه نخواهد داشت.اما اگر همه دلايل محکم بالا نبود و فقط همين يک دليل کافي بود که حاصل انتخابات سوم تير باعث مي شد که جامعه ايراني خود را بشناسد. اندازه هاي خود را دقيق تر به دست آورد. مدام در خيال سياست نورزد. در خيال به اين و آن ايراد نگيرد. هي دور از گود فرمان آتش ندهد. و همين حادثه باعث شد تا جامعه کمي به عراق، به فلسطين، به لبنان، حتي به ترکيه نگاه کند. وسط کوير دل خود را به تماشاي فيلم هايي از نقاط سبز جهان غاز مونت کارلو تا دامنه پيرنه، از مونترآل تا لس آنجلسف مشغول نکند. به همسايه نگاه کند، به کوچه نگاه کند، به خيابان نگاه کند، و اگر فرصتي شد به خود هم نگاهي بيندازد. آن گاه آرزوهاي بلند.بنابر اينها بود که لازم مي دانم پشيماني خود را از اينکه به آقاي احمدي نژاد راي ندادم اعلام دارم. و از آنجايي که احساسم اين است که هنوز کار مهمي که اين دولت بايد انجام مي داد صورت نپذيرفته است، دو سال ديگر اگر بودم جبران مافات مي کنم و به دکتر محمود احمدي نژاد راي مي دهم.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: عصر ایران]
[مشاهده در: www.asriran.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 418]