واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: من كیستم، كجایم و به كجا مىروم؟ (5)
حفاظت از حریم دلهم نور و نسیم، از رخنهها و روزنهها عبور مىكند، هم غبار و گرد و خاك! كسى كه در اندیشه پاك نگه داشتن دل خویش از وسوسههاى شیطان و هواى نفس و آلایشهاى دنیازدگى و خدا فراموشى است، باید رخنههاى ورود این آلودگىها را به قلب خود ببندد. سیلاب، از كمترین شكاف، نفوذ مىكند و خانهاى را ویران مىسازد. غبار و دود و هواى آلوده، از منفذهاى كوچك نیز عبور مىكند و فضا و دیوار را تیره و آلوده مىكند. بارانى كه بر سقف خانهاى مىبارد، وجود كمترین شكاف و ترك در پشتبام، موجب چكه كردن آب و گاهى فرو ریختن سقف مىشود. باید دل را نسبت به ورود «هوس»، عایقبندى كرد. در بستن منافذ و شكافها و رخنههایى كه از آنها انگیزههاى گناه به خانه دل راه مىیابد، هر چه دقت و محكمكارى شود، خوب است. كسى مىتواند در مقابل «هجوم فرهنگى» مقاومت كند كه به سد دفاعى «تزكیه نفس» مجهز باشد. مالدوستى، جاهطلبى، شكمبارگى، حرص و طمع، هر كدام مىتواند مثل رخنهاى، «غبار حرام» و «دود گناه» را به درون زندگیها وارد كند. شهوت سیرىناپذیر، رخنهگاه ابلیس در «حریم قلب» و آشیانه ساختن و ماوا گرفتن در آن است. كسى كه نتواند «تمنیات» خود را كنترل كند و بر خواستههاى دل مهار بزند، در برابر هجوم سیلاب، مصون نیست. كسى مىتواند در مقابل «هجوم فرهنگى» مقاومت كند كه به سد دفاعى «تزكیه نفس» مجهز باشد. خودسازى، از این رهگذر بر هر جوان ضرورى است. هر چند به محدودسازى خویش مىانجامد، ولى «مصونیت»، ثمره آن است، میوهاى شیرین و سعادت آفرین. فیض كاشانى كه از كارشناسان روح و جان آدمى است و «نفسشناس» چیره دستى است، مىگوید: «درگیرى بین سپاه فرشتگان و شیاطین و كشمكشى كه در میان این دو در میدان قلب بر پاست، تا وقتى است كه قلب، دریچه خود را به روى یكى از این دو نیرو بگشاید...) اگر قلب را همچون قلعهاى بدانى، شیطان هم دشمنى است كه براى ورود به آن مىكوشد. فرشتگان نگهبان این قلعهاند. اما ... وقتى با «جنود ابلیس» همكارى و همراهى كنى و دل را براى ورودشان مهیا سازى، دیگر فرشتگان نگهبان آن نخواند بود، چرا كه تو و دشمن با هم ساختهاید و كار دل را ساختهاید!... علاء بن زیاد گفته است: «قلب، مثل خانهاى است كه دزدى از آن مىگذرد. اگر چیزى باشد بر مىدارد، وگرنه مىرود. قلب خالى از هوا هم هرگز مورد نفوذ و دستبرد شیطان قرار نمىگیرد.» كدام قلعه است كه همچون دلهاى ما، رها و بىحفاظ است؟ كدام خانه مثل قلوب ما، این چنین بى در و پیكر است؟ چه كنترل و نظارتى بر ورود و خروج¬هاى قلبمان داریم؟ قلب سلیم از كدورتهاى خودخواهى و غرور، مىتواند بسترى براى استقرار «محبت عارفانه» باشد. دلى كه پر از تمنیات شیطانى و عشق به كامجویی¬هاى حیوانى باشد، دیگر ظرفیتى براى عشق پاك و آسمانى نخواهد داشت. مالدوستى، جاهطلبى، شكمبارگى، حرص و طمع، هر كدام مىتواند مثل رخنهاى، «غبار حرام» و «دود گناه» را به درون زندگیها وارد كند. شهوت سیرىناپذیر، رخنهگاه ابلیس در «حریم قلب» و آشیانه ساختن و ماوا گرفتن در آن است. اگر كسى راست بگوید كه عاشق خدا و اولیاء الله است، این عشق صادق او را مىسازد و مىپرورد و پیراسته و آراسته مىكند و به همسویى و هم خطى و همگامى و همدلى با محبوب مىكشاند. اما ... كجاست آن عشق صادق، و آن صداقت در عشق؟! دلى كه طعم محبت خدا و اولیاء را بچشد، محال است كه جایگزین دیگرى براى آن برگزیند. این سخن امام سجاد علیه السلام در «مناجات محبین» است كه: «خدایا كیست كه طعم شیرین محبتت را چشید و جز تو محبوب دیگرى برگزید...» گرچه عشق، كمى بدنام و متهم شده است، ولى اگر «معشوق»، شایسته و ارزنده باشد و عشق، «صادق» و راستین، مىتواند سازنده انسان و زلالكننده روح و بالا برنده جان باشد. عشق، به همرنگى و همراهى مىكشاند. و ایثار و گذشت و فداكارى مىآورد. عشق، رها كردن «خود» و خواستهها و پسندهاى خود، در پاى «اراده محبوب» و «پسند معشوق» مىآموزد. ولى ... تا آن محبوب و دلبر، چه و كه باشد. سخن از «محبت خدا» بسیار گفته مىشود، ولى این گوهر نفیس كجا و نزد چه كسى است؟ اولیاء الهى، پیوسته از خدا، این عشق را خواسته و آرزو كردهاند. راستى! ... چه لذتى دارد كه انسان هم عاشق خدا باشد، هم معشوق او. هم حبیب باشد، هم محبوب، محبت دو جانبه و از دو سو (یحبهم و یحبونه). اگر ذرهاى از آتش این عشق در خرمن جان افتد، مىسوزاند و خاكستر مىكند و از عاشق، سلب جهت كرده، عقربه دل و جانش را رو به سوى معشوق مىگرداند. امام عارفان و عاشقان، حضرت سجاد علیه السلام در «مناجات محبین» مىفرماید: «خدایا! از تو محبت دوستدارانت را مىخواهم و عشق هر كارى كه مرا به قرب تو برساند. مىخواهم كه عشق خودت را نزد من محبوبتر از جز خودت قرار دهى، عشقم را به تو، رهنماى به سوى رضوانت قرار دهى و اشتیاقم را به تو، عامل ترك گناه سازى. خدایا!... منت نه، به من بنگر، با چشم دوستى و نگاه عاشقانه مرا بنگر، از من روى بر مگردان...». آیا عشقى كه انسان را به «رضاى الهى» بكشاند و شوقى كه از «عصیان» باز دارد، سازنده نیست؟! خدایا، جرقهاى از این آتش در جانمان بیفكن، تا بسوزیم و بسازیم و به مقام «رضا» برسیم و «قرار» بگیریم. «رضا»، ثمره محبت است. «محبت» هم میوه درخت یقین است. از برجستهترین خصال اخلاقى و سلوك روحى، «رضا» است. آن كه در پس جلوههاى ظاهرى دنیا و صحنههاى مشهود و علل و اسباب پیدا، به تدبیر و ارادهاى پنهان هم عقیده دارد و «مشیت الهى» را در وراى تقدیرات مىبیند، نسبت به آنچه پیش مىآید، با خوشبینى برخورد مىكند. صاحب «رضا» از آرامش روحى و طمانینه برخوردار است. كسى هم كه به زمین و زمان و خدا و خلق خدا بدبین است و به دیده «عدم رضا» مىنگرد، پیوسته در رنج و حزن و اندوه است. آن كه «یقین» و «محبت» دارد، «رضا» هم دارد، حتى از رنج و بلا، «لذت» هم مىبرد. این دیگ ز خامى است كه در جوش و خروش است چون پخته شد و لذت دم دید، خموش استریشه بسیارى از افسردگیها و غصهها، كمبود یا نبود ایمان و یقین و عشق به حیات و حیات آفرین است. این كاستى، سبب مىشود آدمى خود را از كائنات، «طلبكار» بداند و چون چرخش روزگار به كام دل و بر وفق مرادش نباشد، زبان به گلایه و شكوه بگشاید. علاء بن زیاد گفته است: «قلب، مثل خانهاى است كه دزدى از آن مىگذرد. اگر چیزى باشد بر مىدارد، وگرنه مىرود. قلب خالى از هوا هم هرگز مورد نفوذ و دستبرد شیطان قرار نمىگیرد.» اولیاء خدا راحت جسم و جان را در گوهر «رضا» مىجستند. به فرموده مولایمان علىعلیه السلام: «ارض، تسترح» راضى باش، تا راحت و آسوده شوى. در معیشت و رزق و روزى هم، آن كه به قسمت خدایى رضا باشد، آسودهدل و راحت است. آن كه راضى نیست، اندوههاى جانكاه دارد. ثمره قلبى و آثار مشهود و محسوس رضا، راحتى جسم و جان است و این كلام حضرت صادق علیه السلام است. چه دارویى ثمربخشتر از «رضا»، براى غمزدایى سراغ دارید؟ به فرموده امام على علیه السلام: «الرضا ینفى الحزن»(1)؛ رضامندى، اندوه را مىزداید. بندگى خدا كردن و به ولایت او گردن نهادن و محبت او را در عمق جان داشتن و به وعدهها و گفتههاى حضرت حق، باور و یقین داشتن، بوستان وجودمان را از گل¬هاى «رضا» خرم مىسازد. و اگر «او» از انسان راضى باشد و چیزى را براى وى بپسندد، چه لذتى بالاتر از رضامندى به رضاى حق؟! یكى درد و یكى درمان پسندد یكى وصل و یكى هجران پسندد من از درمان و درد و وصل و هجران پسندم آنچه را جانان پسندد مشكل كمبود ایمان عقیدهاى كه در زندگى نقش نداشته باشد، تنها «دانستن» است، نه «باورداشتن». دانستن هم به تنهایى كارساز نیست. پشتوانه «ایمان» است كه «علم» را تأثیرگذار مىكند. اگر عقیده به خداى «دانا، بینا، شنوا»، ما را به دورى از گناه و پرهیز از پستى وادار نكند، پس چه فرقى است میان «خدا باور» و «خدانشناس»؟ بشر عادت دارد كه «محسوس» را بیشتر باور كند تا معقولات نامحسوس و حقایق نامرئى و نامشهود را. پیامبران نیز همین مشكل را با مردم «ظاهربین» داشتند. چرا جلوههاى حقیقت، براى حضرت على علیه السلام چنان روشن است كه مىفرماید: «اگر پردهها كنار رود، بر یقینم افزوده نمىشود»؟(2) و چرا آن دیگرى مىگوید اگر خدا را در آزمایشگاه یا زیر چاقوى جراحى نبینم، نمىپذیرم؟! آن «ایمان به غیب» است و این «مادىگرى». مشكل جوانان ما، امروز، ضعف اطلاعات دینى و معلومات مذهبى نیست، چون «معلومات»، خیلى كارساز نیست، از این جهت هم چندان كمبود نیست. آنچه كمبود داریم، «ایمان مذهبى» است. شیاطین جن و انس نیز همین گوهر را هدف غارت و شبیخون قرار دادهاند. اگر «باور» آسیب ببیند، رفتارها آسیب دیده است، چون هر كس به گونهاى عمل مىكند كه باور كرده است. خدا باورى، خدا ترسى مىآورد. ایمان به معاد و حساب قیامت، محصولى جز تقوا و تعهد ندارد. پس، گام مهم، تقویت بنیان عقیده و ایمان است. ظرف دل¬ها اگر با ایمان و یقین پر شود، محل نزول بركات الهى است، و اگر با تردیدها و هواها و بىقیدىها انباشته گردد، پایگاه و جایگاه شیطان خواهد شد. در پاكسازى این «پایگاه» و افشاندن بذر ایمان، در این «مزرعه»، خود شما نیز سهمى دارید و نقشى. تزكیه نفوس و تقویت تعقل و بالا بردن سطح درك و دید، بر عهده كیست؟ خودتان یا دیگران؟ یعنى خودتان در این زمینه مسؤولیتى ندارید؟ «كتاب»، یكى از ابزار تجهیز خویش به بینش و باور است. «علم و عمل» نیز دو بال پرواز است، یكى پشتوانه است، دیگرى چاشنى تأثیر گذارنده و پیش برنده. «آموختن»، و پیوسته معلومات جدید فراگرفتن و در جریان دیدگاه¬هاى نو و دانش¬هاى جدید و تجربههاى موفق دیگران قرار گرفتن، ضرورت توفیق در امر خودسازى است. هیچ لحظه نباید احساس كنیم كه از آموختن بىنیازیم، چه آموزش نكات علمى، چه شیوههاى عملى و تجربى و چه معارف دینى و سلوك اخلاقى و عرفانى. وقتى راه و مسیر رشد و تعالى، باز است و طولانى، چرا قناعت به اندك و ناچیز؟ افزونطلبى در دانش و تجربه، یك ارزش است. و قناعت در علم و كسب فضیلت نیز، یك ضدارزش. خدا نكند كه برداشتنىها را گذاشته باشیم و بگذاشتنىها را برداشته باشیم! درس بزرگ «رهایى از تعلقات» را اگر نیاموخته باشیم، پیوسته مشكلخواهیم داشت و هر قدم دامى و هر لحظه خطرى ما را تهدید مىكند و «مال» به عنوان یك لغزشگاه، سر راهمان كمین خواهد زد. ریشه بعضى لغزشها و گناهان، «مسائل اقتصادى» است. «تقواى مالى» یعنى این كه نسبت به ثروت و مال، انسان حسابگر باشدكه «از كجا مىآید» و «به كجا مىرود». چه بسیار كسانى كه براى لقمه نانى به گناه مىافتند، یا براى افزایش ثروت خویش، مرز «حرام» را زیر پا مىگذارند، و به «منطقه ممنوعه اقتصادى» قدم مىنهند. حرام خوارى، اسراف، طمع، كسب حرام، درآمدهاى نامشروع، رشوه و ربا، كمكارى و تقلب، قاچاق فروشى و احتكار، گرانفروشى و اجحاف در معامله و ... دهها از اینگونه لغزشگاه¬ها، همه معلول تن دادن و دل سپردن به «نفس سیرىناپذیر» است. خدا نكند كه برداشتنىها را گذاشته باشیم و بگذاشتنىها را برداشته باشیم! مگر شكم، چه قدر گنجایش دارد؟ مگر عمر دنیوى ما چه اندازه است؟ آزاد، كسى است كه از بندگى شكم آزاد باشد. تكاثر و ثروت اندوزى، به «تفاخر» مىانجامد و تفاخر به تكبر و استكبار. اسارت شكم نیز، انسان را ذلیل مىسازد. بدهكارى به شكم، بهتر از بدهكار بودن به مردم است. آیا نخوردن و مدیون شكم بودن، به حریت و آزادگى نزدیكتر نیست؟! آن كه اسیر شكم و شهوت است، با چه رویى مدعى آزادگى است؟ مگر مىتوان با شكم پر و سیرى مفرط، به «مناجات نیمه شب» برخاست؟ انس با خلوت شب، گوهرى است كه هرگز به برخورداران مرفه و تنپروران مشغول به عیش و نوش نمىدهند. حتى آنان كه در پى «حال عبادت» و «خشوع در نیایش»اند، سعى مىكنند كه به قول سعدى، اندرون از طعام، خالى داشته باشند تا در آن نور معرفت بینند. زیستن براى خوردن نیست. بلكه خوردن براى زیستن، و زیستن براى تلاش و عبادت و خدمت است. این، به معناى دفاع از فقر نیست، بلكه گامى براى كنترل نفس و كمخورى و قناعت است، تا به «گناه اقتصادى» نیفتند. آنچه ارزش است، «كفِّ نفس» اختیارى است. پینوشتها:1- غررالحکم، ص 103.2- بحارالانوار، ج 40، ص 153. ناهید صادقی
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 307]