محبوبترینها
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1831526674
عشق از دیدگاه روان شناسی
واضح آرشیو وب فارسی:سایت رسیک: عشق پديده اي است که از دير باز ذهن انسان را به خود مشغول کرده است. دانشمندان حوزه هاي گوناگون به نوعي به تحليل اين پديده در انسان پرداخته اند.مطلبي که در زير آمده است سعي دارد به طور اجمالي يک سري از فاکتور هاي رواني را که در ايجاد اين حس نقش بازي مي کنند را باز شمارد.معشوق انعکاسي ازعاشق
جستجوي فردي که انعکاسي از ما باشد از شايع ترين تئوري هايي است که به عنوان دليل انتخاب معشوق بيان مي شود. به اين مفهوم که در فرد مقابل چيزي که در خودمان نيز وجود دارد، ما را به طرف او جذب مي کند. در حقيقت در اين نوع عشق انسان در جستجوي "مني ديگر" است. مني که بتواند تصوير مرا چون آيينه در خود انعکاس دهد. مني که برايم آشناست و برايم امنيت به همراه مي آورد.
گاهي نيز در جستجوي آيينه اي هستيم که "من ايده آل " را به ما باز گرداند. اگر به عنوان مثال "سخت کوش بودن" جزو ايده آل هاي ما باشد، اينکه بتوانيم عشق فردي سخت کوش را به خود معطوف کنيم، برايمان تائيدي است از تصويري که مي خواهيم از خودمان داشته باشيم.
در حقيقت، ما در اين نوع عشق، در جستجوي نگاهي هستيم که ما را در آن تصويري که دوست داريم از خودداشته باشيم تائيد کند.هر چه ترديد در صحت اين تصويراز خود بيشتر باشد، حضور اين ديگري به عنوان عاملي اطمينان بخش براي ما حياتي تر مي شود.
البته بايد گفت در اغلب عشق ها، به ميزاني اين بعد به چشم مي خورد. هر فردي در رابطه با معشوق تا حدي در جستجوي بازسازي نگاهي است که از خود دارد. نگاه تائيد کننده ي ديگري براي ما نمودي است که چقدر با"ايده آل هامان"منطبق هستيم. ولي زماني که عشق تنها به اين جنبه خلاصه شود، مي تواند نمودي از شخصيت شکننده فرد عاشق باشد که بدون نگاه مثبت معشوق تمام روانش متزلزل مي شود.
يکي ديگر از مشخصاتي که اين عشق دارد،ايده آليزه کردن فرد معشوق است. زيرا که شخص براي اينکه بتواند ديگري را بعنوان آيينه اي که تصويرش را به او باز مي گرداند مورد تائيد قرار دهد،بايد از او در ذهنش شخص "معتبري" بسازد.
معشوق به عنوان موجودي مکمل
در اين عشق تفاوت هاي فرد است که ايجاد کننده ي اين احساس کشش بين دو نفر مي شود. در اينجا ديگر شخص در جستجوي همتاي خود نيست، بلکه در جستجوي کسي است که جايگزين يک سري فقدان هاي وجودي اش شود. به عنوان مثال فرد منزوي عاشق فردي بسيار اجتماعي مي شود.عامل اصلي اين کشش يافتن ابعادي است که فرد در خود نمي تواند ايجاد کند. به گفته ي روانشناسان در بسياري موارد اين تفاوت نه تنها مي تواند با زمان جذابيتش را از دست بدهد، بلکه بصورت عامل اختلاف طرفين بروز کند. يعني جنبه هايي که در اول ارتباط عامل اصلي انتخاب فرد بوده اند، به مرور زمان براي فرد عاشق به صورت ضعف هايي غير قابل تحمل در مي آيند تا جايي که مي توانند جدايي دو فرد را باعث شوند. به عنوان مثال در نمونه ي بالا اجتماعي بودن فرد به "سبک بودن" يا "فضا گير بودن" تعبير شود.
مي توان گفت در نوع اول عشق( جستجوي فرد مشابه خود) نيز سير رابطه مي تواند به همين جا ختم شود. يعني با مرور زمان شخص مقابل انعکاسي مي شود از ضعف هايي که فرد درخود تحمل ديدنشان را ندارد و به اين صورت عشق کمرنگ تر و کمرنگ تر مي شود. زيرا فرد از حضور مداوم کسي که او را پي در پي به ياد ضعف هاي خودش مي اندازد احساس راحتي نمي کند.
برخلاف چيزي که مي توانيم تصور کنيم، اين دو نوع گرايش( کشش به فرد مشابه و يا متفاوت ) مي توانند به طور هم زمان در يک فرد وجود داشته باشد. در حقيقت روان انسان به دليل پيچيدگي که دارد، قادر است در خود تناقضات بسياري را جا بدهد. در روانشناسي احساسات متناقض، حضور يکديگر را هميشه نفي نمي کنند.سياه و سفيد مي توانند هم زمان با هم وجود داشته باشند و همين تناقضات هستند که ديناميک رواني ما را باعث مي شوند.
روانشنا سان معتقدند يک سري از دلايل انتخاب عشقي از ناخود آگاه و بخش ديگرش آگاهانه مي باشد.
به عقيده "وينچ"[1]، ما در خيلي مواقع در بخش "خود آگاه ذهن مان" براي انتخاب در جستجوي شباهت هاي فرد مقابل هستيم."ارزش ها و علائق مشترک"در اين انتخاب نقش بازي مي کنند. در صورتي که بخش"مکمل" عشق را تا حدود زيادي "ساختار شخصيت" افراد و نياز هاي عاطفي و عميق و در خيلي موارد ناخود آگاه شان عامل مي شوند. اساس اين نظر وينچ عقايد فرويد در اين زمينه است. در حقيقت فرويد در کتاب "مقدمه اي بر نارسيسيسم"[2]، عنوان مي کند که در تجربيات باليني اش مشاهده نموده است که افراد خود شيفته گرايش زيادي به انتخاب اشخاص وابسته و مطيع دارند.
در حقيقت وينچ در کاري تحقيقي، مي خواست صحت و سقم اين گفته ي فرويد را به محک آزمايش بگذارد. او با استفاده از متدهاي آماري( آناليز فاکتوريل ) به بررسي گروهي از زوج ها پرداخت. وي در تحقيقاتش نشان داد که مردهاي خود مرکز و خود شيفته، گرايش به انتخاب زناني دارند که تصويري منفي از خود دارند و مدام در حال ملامت خود هستند. در حالي که زنان خود شيفته و خود محور بيشتر مردان مضطرب و تشنه حمايت را انتخاب مي کنند.
محققين ديگري مثل شوتز[3] و ويلي[4] نيز در تحقيقات بعدي به نتايجي مشابه رسيدند. به عقيده شوتز عاملي که در انتخاب هاي عاشقانه موثر است اين است که کاراکترهايي که در رفتار فرد بروز مي کند، با نيازهاي دروني و ناخودآگاه فرد مقابل منطبق و هماهنگ باشد ( و بلعکس ) .
بي ترديد چون شخصيت انسان ها بعدهاي متفاوت و پيچيده اي دارد، مي توانيم تصور کنيم که در بعدهاي مختلف افراد نقش هاي مختلفي را بعهده داشته باشند.
در خيلي زوج ها، اگر اين احساس عشق ايجاد مي شود بخاطر اين است که مکمل بودنشان در زمينه هاي گوناگون با عوض شدن نقش ها همراه است.
مثال زير ما را به درک اين مطلب ياري مي دهد:
آقايي دوست دارد در زندگي روزمره و اجتماعي، کنترل همه چيز را در دست او باشد. اين تمايل با انتظاراتي که همسر اين شخص از او دارد، منطبق است. ولي در زمينه ي جنسي زن است که دوست دارد نقش فعال داشته باشد و همه چيز را هدايت کند. اين رفتار بسيار مورد علاقه مرد مي باشد. زيرا او ترجيح مي دهد که موقع نزديکي منفعل بماند. در اين زوج مشاهده مي کنيم که بعد مکمل بودن وجود دارد، ولي در زمينه هاي مختلف رل ها تغيير مي کند. اگر در اين زوج عشق ادامه پيدا مي کند بخاطر اين است که زمينه هايي که در آن مکمل هستند با هم منطبق مي باشند.
شباهت بدون مکمل بودن
شباهت زياد ساختار رواني، مي تواند مانع دوام رابطه عاطفي باشد. به عنوان نمونه، اگر در طرفين، نياز به کنترل و هدايت ديگري در همه ي زمينه ها به يک شدت وجود داشته باشد، احتمال اين که بين اين دو فرد نزديکي عاشقانه دوام پيدا کند کم است. در اين شرايط حتي اگر کششي هم بين دو فرد ايجاد شود، بعد از پايان فاز " ايده آل کردن ديگري " و با شروع زندگي واقعي، با هم وارد يک" بازي قدرت " خواهند شد که در آن هر کدام سعي مي کند قانون خود را به ديگري تحميل کند. يا به عنوان مثال اگردرهر دو طرفين اين نياز وجود داشته باشد که ديگري برايش رل "حمايت مادرانه " را ايفا کند و خود نتواند اين رل را براي او بازي کند، باز هم امکان تداوم رابطه ي عاطفي کاهش خواهد يافت. در چنين رابطه اي، هر دو احساس محروميت مي کنند. زيرا نه چيزي که انتظار دارند بر آورده مي شود و نه خود مي توانند به نياز ديگري پاسخ گو باشند.
مکمل کامل بدون شباهت
در اينجا براي درک اين نوع رابطه، مثال زير را عنوان مي کنيم:
رابطه اي را فرض کنيد که در آن يکي از طرفين ( مثلا زن ) احتياج مداوم به انتقاد کردن و کوچک کردن ديگري دارد و طرف مقابل در نقشي که دارد کاملا احساس رضايت مي کند . زيرا نقشي است که از کودکي به او اهدا شده است و با گذشت زمان، رل "قرباني بودن" برايش نقش حياتي پيدا کرده است. زماني که تحقير مي شود، مي تواند به ديگران از اخلاق و بر خورد زنش شکايت کند و با دادن رل قرباني به خود، دلسوزي ديگران را برانگيزد.
اين رابطه، رابطه ايست که شانس ادامه اش زياد است . زيرا هر کدام از طرفين به گونه اي به ديگري نياز دارد. در حقيقت اين "ديگري" به او ياري مي دهد که سناريو ارتباطي مورد نيازش را به اجرا در بياورد. يعني تا زماني که طرفين قبول کنند به بازي نقششان ادامه بدهند، اين رابطه ادامه پيدا خواهد کرد. ولي همين که يکي از دو طرف به دلايلي ( مثلا به دنبال يک روان درماني ) تصميم به تغيير نقشش بگيرد، زوج متزلزل خواهد شد.
تاثير نيازها و ترس هاي انسان ها درپيدايي و تداوم عشق
نکته ي اساسي و مهمي که در روابط انسان ها و خصوصا در رابطه ي يک زوج بايد در نظر گرفته شود، نه تنها احتياج ها و نيازهايي است که افراد بيان مي کنند، بلکه نيازهايي است که ريشه در ناخودآگاه فرد دارد. اين نيازها نقش اساسي در در رابطه ها بازي مي کنند.
از نظر شوتز، دو فاکتور اساسي در ناخودآگاه تعيين کننده ي نزديک شدن يا عدم نزديک شدن دو فرد به هم مي باشند: اين دو عامل "ترس هاي اساسي" و" احتياجات ريشه اي "افراد هستند.
به عقيده ي او اگر احتياجات ريشه اي فرد ترس هاي اساسي ديگري را بيدار کند، احتمال اينکه بين اين دو نزديکي عاطفي دوام پيدا کند کم است.
زوجي را در نظر بگيريد که مرد در آن ترس شديدي از کنترل شدن و محبوس شدن توسط ديگران دارد. ترس از اين که ديگران به فضاي خصوصي او تجاوز کنند.او نياز شديدي به تنها يي و مستقل بودن دارد. تعريفي هم که از زوج دارد نيز بر اساس همين نياز و ترس است.
در همين زوج، در زن ترس زيادي از اينکه ديگران او را رها کنند و به حال خودش بگذارند، وجود دارد.تنها يي براي او برابر است با از دست دادن محبت ديگران.او احتياج دارد که ديگران مدام او را احاطه کنند و بدينسان به او احساس امنيت بدهند. به خاطر همين احتياج دارد که همسرش مدام به او توجه کند و دوستانش را دائم به خانه دعوت کند. اونياز همسرش به داشتن فضاي شخصي را، به دلخور بودن او تعبير مي کند. متقابلا مرد نياز همسرش به توجه را نشاني از سعي او در کنترل و تسلط بر او تلقي مي کند. در اينجا مشاهده مي کنيم که در اين زوج، نياز يکي با ترس ديگري تلاقي پيدا کرده است. اين تلاقي باعث مي شود که احساس نزديکي اين دو از بين برود و با زمان از هم فاصله بگيرند و يا باهم درگير شوند .
براي اينکه بين دو فرد نزديکي عاطفي پديد و تداوم يابد، بايد بين نيازها و ترس هاي دروني اين دو هماهنگي وجود داشته باشد. منظور اين نيست که اين نيازها و ترس ها عين هم باشند بلکه به اين مفهوم است که به ميزاني با هم شباهت داشته باشند و با هم در تناقض قرار نگيرند.
جستجوي ترميم رابطه هاي گدشته
وقتي دو نفر با هم در معرض آشنايي قرار مي گيرند، دستگاه رواني هيچ کدامشان بکر و دست نخورده نيست. بلکه تمام تجربيات مثبت و منفي که در زندگي داشته اند ساختار رواني آن ها را فرم داده است. سرخورده گي ها، تجربيات دردناک و جراحات ترميم نيافته، جزوي از اين تجربيات هستند. گذشته افراد يکي از عواملي است که در چگونگي انتخاب و برقراري رابطه هاي عاطفي تاثير مي گذارد. در حقيقت، ما با برقراري رابطه هاي عاطفي جديد، درمواردي سعي در بازيابي و بازسازي رابطه هايي هستيم که در گذشته به نوعي در ما جراحاتي بر جاي گذاشته اند. اين جراحت ها گاهي به زماني دور باز مي گردند و چنانکه فرويد هم اشاره مي کند حتي مي توانند به کمبود هايي که در رابطه با والدينمان داشته ايم مربوط باشند. در حقيقت هر رابطه جديد، براي ما به گونه اي تلاشي است براي اينکه بتوانيم دوباره آن رابطه را تجربه و به نوعي ترميم کنيم. يکي از دلايل اين که مشاهده مي کنيم بسياري از اشخاص خود را در رابطه اي شبيه به روابط قبلي شان قرار مي دهند، اين است که سيستم رواني به اين شکل سعي دارد به نوعي با دوباره زندگي کردن آن رابطه جراحت رواني بر جا مانده را ترميم بخشد وبدين گونه باعث پاک شدن بخش دردناک و جايگزيني آن با "تجربه رضايت رواني" شود.
اين جستجوي" تصويري از رابطه هاي عاطفي گذشته"، تا حدي عادي است ولي زماني مشکل ايجاد مي کند که در فرد اضطراب هاي شديد که ناشي از "ترس از دست دادن است"بيدار کند.اين اضطراب مي تواند تاثير زيادي بر کيفيت رابطه بگذارد و از عميق شدن آن جلوگيري کند. زيرا ما ديگر فرد مقابل را آنچنان که هست، با تمام ضعف ها و قوت هايش، نمي بينيم. بلکه او برايمان تبديل به ابزاري مي شود که توسط آن، رابطه هاي گذشته مان را بيدار و زندگي کنيم.
عامل ديگري که در انتخاب هاي عشقي ما تاثير ميگذارد به " تاريچه ي خانواده اي که در آن بدنيا آمده و بزرگ شده ايم" بر مي گردد. در حقيقت " مکانيسم هاي روابط خانوادگي" به نوعي به ما منتقل مي شود و به عنوان عاملي مي تواند تعيين کننده اعمال و انتخاب هاي ما باشد.
ما براي اينکه بتوانيم رابطه اي عاطفي سالم برقرار کنيم، در بعضي موارد لازم است که اين مکانيسم هاي رواني را بشناسيم و به اين ترتيب بتوانيم از اين دايره هاي بسته اي که رابطه هاي گذشته و تاريچه خانوادگي مان به ما تحميل کرده اند خارج شويم.
تمام نکات دکر شده نبايد ما را از در تعريفمان از عشق محدود کند. درست است که تجربه عشقي مي تواند تمام فاکتورهاي ياد شده را در بر داشته باشد، اما بيش از هر چيز يک تجربه ي فردي است و به همان اندازه که هر فرد متفاوت است اين تجربه نيز تجربه اي منحصر به فرد خواهد ماند. تجربه اي که فرد را با تمام وحدانيتش در بر مي گيرد. يک قرن پيش مونتاين[5] خيلي خوب اين جنبه ي عشق را بيان مي کند:
"اگر مرا مجبور کنيد که بگويم چرا او را دوست داشته ام تنها يک پاسخ دارم:زيرا او، او بود و من، من بودم".
اين که چرا دو نفر همديگر را دوست دارند "يک جواب" ندارد. بلکه جواب هاي مختلفي دارد. يک مجموعه است. در حقيقت رابطه ي عشقي با شکل گرفتنش، شوري در فرد ايجاد مي کند . شوري که باعث مي شود ديگر نتوانيم آن را تنها به يک احساس نوستالژي و يا بازيابي رابطه گذشته خلاصه کنيم. تجربه ي عشقي تجربه ايست که نه تنها گذشته فرد را در بر مي گيرد، بلکه به نوعي بخاطر منحصر فرد بودنش فرد را از خودش و تجربياتش فراتر مي برد و او را وارد يک تجربه ي جديد مي کند.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت رسیک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 327]
-
گوناگون
پربازدیدترینها