تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 16 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام محمد باقر(ع):پشیمانی از گناه برای توبه کافی است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1826362227




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

تذکرة الاولياء


واضح آرشیو وب فارسی:سایت رسیک: ذکر امام صادق(ع)

آن سلطان ملت مصطفوی ، آن برهان حجت نبوی ، آن عامل صديق ، آن عالم تحقيق ، آن ميوه دل اولياء ، آن جگرگوشه انبياء، آن ناقد علی ، آن وارث نبی ، آن عارف عاشق :جعفرالصادق رضی الله عنه.
گفته بوديم که اگر ذکر انبياء و صحابه و اهل بيت کنيم کتابی جداگانه بايد ساخت اين کتاب شرح اولياست که پس از ايشان بوده اند اما به سبب تبرک به صادق ابتدا کنيم که او نيز پس از ايشان بوده است . و چون از اهل بيت بود و سخن طريقت او بيشتر گفته است و روايت از وی بيشتر آمده است کلمه ای چند از آن او بياوريم که ايشان همه يکی اند .
چون ذکر او کرده شود از آن همه بود . نه بينیکه قومی که مذهب او دارند ، مذهب دوازده امام دارند . يعنی يکی دوازده است و دوازده يکی.
اگر تنها صفت او گويم ، به زبان و عبارت من راست نيايد که در جمله علوم و اشارات و عبارات بی تکلف به کمال بود ، و قدوه جمله مشايخ بود ، و اعتماد هه بر وی بود ، و مقتدای مطلق بود . هم الهيآن را شيخ بود ، و هم محمديان را امام ، و هم اهل ذوق را پيشرو ، و هم اهل عشق را پيشوا .هم عباد را مقدم ، هم زهاد را مکرم . هم صاحب تصنيف حقايق ، هم در لطايف تفسير و اسرار تنزيل بی نظير بود ، و از باقر رضی الله عنه بسيار سخن نقل کرده است و عجب دارم از آن قوم که ايشان خيال بندند که اهل سنت و جماعت را با اهل بيت چيزی در راه است که اهل سنت و جماعت اهل بيت را بايد گفت به حقيقت . ومن آن نمی دانم که هر که به محمد ايمان دارد و به فرزندانش ندارد به محمد ايمان ندارد . تا به حدی که شافعی در دوستی اهل بيت تا به حدی بوده است که به رفضش نسبت کرده اند و محبوس کردند و او در آن معنی شعری سروده است و يک بيت اين است :
لو کان رفضا حب آل محمد
فليشهد الثقلان انی رافض
که فرموده است يعنی :اگر دوستی آل محمد رفض است گو جمله جن و انس گواهی دهيد به رفض من ؛ و اگر آل و اصحاب رسول دانستن از اصول ايمان نيست ، بسی فضولی که به کار نمی آيد ، می دانی . اگر اين نيز بدانی زيان ندارد ، بلکه انصاف آن است که چون پادشاه دنيا و آخرت محمد ا می دانی وزرا او را به جای خود می بايد شناخت ، و صحابه را به جای خود ، و فرزندان او را به جای خود می بايد شناهخت تا سنی پاک باشی و با هيچ کس از پيوستگان پادشاهت کار نبود. چنانگه از ابو حنيفه رضی الله عنه پرسيدند : از پيوستگان پيغامبر صلی الله عليه که کدام فاضلتر ؟
گفت :از پيران صديق و فاروق و از جوانان عثمان و علی و اززنان عايشه از دختران فاطمه رضی الله عنهم اجمعين .
نقفل است که منصور خليفه شبی وزير را گفت :برو صادق را بيار تا بکشم . وزير گفت :او در گوشه ای نشسته است و عزلت گرفته و به عبادت مشغول شده و دست از ملک کوتاه کرده و ميرالمومنين را از وی رنج نه .از کشتن وی چه فايده بود ؟
هرچند گف سودی نداشت . وزير برفت بطلب صادق .
منصور غلامان را گفت :چون صادق درآيد و من کلاه از سر بردارم شما او را بکشيد .
وزير صادق را آورد . منصور در حال برجست و پيش صادق باز دويد و در صدرش بنشانيد و خود نيز به دوزانو پيش اوو بنشست .غلامان را عجب آمد . پس منصور گفت :چه حاجت داری؟
صادق گفت :آنکه مرا پيش خود نخوانی و به طاعت خدای بگذاری .
پس دستوری داد و به اعزازی تمام روانه کرد .درحال لرزه بر منصور افتاد و دواج بر سر در کشيد و بيهوش شد .
گويند سه نماز از وی فوت شد . چون باز هوش آمد وزير پرسيد :که آنچه حال بود ؟
گفت :چون صادق از در درآمد اژدهايی ديدم که با او بود که لبی به زير صفه نهاد ولبی به زير صفه ؛ و مرا گفت به زبان حال اگر تو او را بيازاری تو را با اين صفه فروبرم . و من آن اژدها ندانستم که چه می گويم . از وی عذر خواستم و چنين بيهوش شدم .
نقل است که يکبار داود طايی پيش صادق آمد و گفت :ای پسر رسول خدای!مرا پندی ده که دلم سياه شده است .
گفت :يا باسليمان ! تو زاهد زمانه ای . تو را به بند من چه حاجت است .
گفت :ای فرزند پيغمبر ! شما را بر همه خلايق فضل است و پند دادن همه بر تو واجب است .
گفت :يا ابا سليمان ! من از آن می ترسم که به قيامت جد من در من زند که حق متابعت من نگذاردی ؟ اين کار به نسبت صحيح و به نسبت قوی نيست . اين کار به معاملت شايسته حضرت حق بود .
داوود بگريست و گفت :بار خدايا ! آنکه معجون طينت او از آب نبوت است و ترکيب طبيعت او از اصل برهان و حجت ، جدش رسول است و مادرش بتول است ،او بدين حيرانی است .داوود که باشد که به معامله خود معجب شود .
نقل است که با موالی خود روزی نشسته بود .ايشان را گفت :بياييد تا بيعت کنيم و عهد بنديم که هر که از مطان ما در قيامت رستگاری يابد همه را شفاعت کند .
ايشان گفتند :يا ابن رسول الله تو را به شفاعت ما چه حاجت که جدتو شفيع جمله خلايق است ؟
صادق گفت :من بدين افعال خود شرم دارم که به قيامت در روی جد خود نگرم .
نقل است که جعفر صادق مدتی خلوت گرفت و بطرون نيامد .سفيان ثوری به درخانه وی آمد و گفت :تمردمان از فوايد انفاس تو محروم اند چرا عزلت گرفته ای؟
صادق پاسخ داد :اکنون چنين روی داد :فسد الزمان و تغيرالاخوان .
و اين دو بيت را بخواند :
ذهب الوفاء ذهاب امس الداهب
والناس بين مخايل و مآرب
يفشون بينهم المودة والوفا
و قلوبهم محشوة بعقارب
نقل است که صادق را ديدند که خزی گرانمايه پوشيده بود . گفتند :يا ابن رسول الله هذا من زی اهل بيتک.
دست آن کس بگرفت و در آستين کشيد . پلاسی پوشيده بود که دست را خليده می کرد . گفت :هذا للحق و هذا للخلق.
نقل است که صادق را گفتند :همه هنرها داری .زهد و کرم باطن و قرةالعين خاندانی ؛ ولکن پس متکبری .
گفت :من متکبر نيم ، ليکن کبر کبريايی است ، که من چون از سر کبر خود برخاستم کبريای او بيامد و به جای کبر من بنشست . به کبر خود کبريايی نشايد کرد اما به کبريای او کبر شايد کرد .
نقل است که صادق از ابو حنينفه پرسيد که :عاقل کيست ؟
گفت :آنکه تمييز کند ميان خير و شر .
صادق گفت :بهايم نيز توانند کرد ، ميان آنکه او را بزنند و آنکه او را علف دهند .
ابوحنيفه گفت:نزديک تو عاقل کيست .
گفت :آنکه تمييز کند ميان دو خير و شر تا از دو خير خير الخيرين اختيار کند و از دو شر خير الشرين برگزيند .
نقل است که هميانی زر از يکی برده بودند . آنکس در صادق آويخت که :تو بردی . و او را نشناخت .
صادق گفت :چند بود .
گفت :هزار دينار.
او را به خانه برد و هزار دينار به وی داد . پس از آن ، آن مرد زر خود بازيافت . زر صادق باز برد و گفت :غلط کرده بودم .
صادق گفت :ماهرچه داديم باز نگيريم .
پس از آن مرد از يکی پرسيد :او کيست ؟
گفتند :جعفر صادق .
آن مرد خجل شد و برفت .نقل است که صادق روزی تنها در راهی می رفت و الله الله می گفت .سوخته ای بر عقب او میر فت و بر موافقت او الله الله می گفت .
صادق گفت :الله !جبه ندارم .الله جامه ندارم !
در حال دستی جامه ای زيبا حاضر شد . جعفر درپوشيد .
آن سوخته پيش رفت و گفت :ای خواجه ! در الله گفتن با تو شريک بودم ، آن کهنه خود به من ده .
صادق را خوش آمد و آن کهنه به او داد .
نقل است که يکی پيش صادق آمد و گفت :خدای را به من بنمای .
گفت :آخر نشنيده ای که موسی را گفتند لن ترانی .گفت :آری ! اما اين ملت محمد است که يکی فرياد می کند رای قلبی ربی ، ديگری نعره می زند که لم اعبد ربا لم ارة.
صادق گفت :او را ببنديد و در دجله اندازيد .او را ببستند و در دجله انداختند . آب او را فروبرد . باز برانداخت . گفت :يا ابن رسول الله !الغياث ، الغياث.
صادق گفت :ای آب ! فرو برش.
فرو برد ، باز آورد . گفت ! يابن رسول الله ! الغياث ، الغياث.
گفت :فرو بر .
همچنين چند کرت آب را می گفت که فرو بر ، فرو می برد . چون برمی آورد می گفت :ياابن رسول الله ! الغياث ، الغياث.چون از همه نوميد شد و وجودش همه غرق شد و اميد از خلايق منقطع کرد اين نوبت که آب او را برآورد گفت :الهی الغياث ، الغياث.
صادق گفت :او را برآريد .
برآوردند و ساعتی بگذشت تا باز قرار آمد . پس گفت :حق را بديدی .
گفت :تا دست در غيری می زدم در حجاب می بودم . چون به کلی پناه بدو بردم و مضطر شدم روزنه ای در درون دلم گشوده شد ؛ آنجا فرونگريستم .آنچه ديدم می جستم بديدم و تا اضطرار نبود آن نبود که امن يجيب المضطر اذا دعاه.
صادق گفت : تا صادق می گفتی کاذب بودی . اکنون آن روزنه را نگاه دارد که جهان خدای بدانجا فروست .
و گفت :هر که گويد خدای بر چيزست يا در چيزست و يا از چيزست او کافر بود .
و گفت :هرآن معصيت بنده را به حق نزديک گرداند که اول آن ترس بود و آخر آن عذر.
و گفت :هر آن طاعت که اول آن امن بود و آخر آن عجب آن طاعت بنده را ا زخدای دور گرداند زيرا که از اين معنی بنده را به حق نزديک گرداند مطيع با عجب عاصی است و عاصی با عذر مطيع .
از وی پرسيدند :درويش صابر فاضلتر يا توانگر شاکر. گفت :درويش صابر که توانگر را دل به کيسه بود و درويش را با خدای .
و گفت عبادت جز به توبه راست نيايد که حق تعالی توبه مقدم گردانيد برعبادت .
کما قال الله تعالی التائبون العابدون .
و گفت :ذکر توبه در وقت ذکر خدای غافل ماندن است از ذکر . و خدای را ياد کردن به حقيقت آن بود که فراموش کند در جنب خدای جمله اشيا را به جهت آنکه خدای او را عوض بود از جمله اشياء.
و گفت :در معنی اين آيت :يختص برحمته من يشاء.خاص گردانم به رحمت خويش هرکه را خواهم واسطه و علل واسباب از ميان برداشته است تا بدانند که عطاء محض است .
و گفت : مومن آن است که ايستاده است با نفس خويش و عارف آن است که ايستاده است با خداوند خويش .
و گفت : هرکه مجاهده کند به نفس برای نفس به کرامات برسد و هرکه مجاهده کند با نفس برای خداوند برسد به خداوند .
و گفت : الهام از اوصاف مقبولان است و استدلال ساختن که بی الهام بود از علامت راندگان است .
و گفت : مکر خدای در بنده نهانتر است از رفتن مورچه در سنگ سياه به شب تاريک .
و گفت : عشق جنون الهی است نه مذموم است نه محمود .
و گفت : از نيکبختی مرد است که خصم او خردمند است .
با وی در غرور باشی ؛ دوم احمق که آن وقت که سود تو خواهد زيان تو بود و نداند ؛ سوم بخيل که بهترين وقتی از تو ببرد ؛ چهارم بددل که در وقت حاجت تو را ضايع گذارد ؛ پنجم فاسق که تو را به يک لقمه بفروشد و به کمتر از يک لقمه .
گفتند :آن چيست کمتر از يک لقمه ؟
گفت :طمع در آن.
و گفت :حق تعالی را در دنيا بهشت است و دوزخ است . بهشت عافيت است و دوزخ بلاست . عافيت آن است که کاود را خدای گذاری و دوزخ آن است که کار خدای با نفس خويش گذاری .
و گفت : من لم يکن له سر فهو مضر. اگر صحبت اعدا مضر بودی اوليا را به آسيه ضرر رسيدی از فرعون ، و اگر صحبت اوليا نافع بودی اعدا را منفعتی رسيدی از زن نوح و لوط را ، ولکن بيش از قبضی و بسطی نبود . و سخن او بسيار است ، تاسيس چند کلمه گفتيم و خترخم کرديم .







این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت رسیک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 129]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن