واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین: شيرينى انتظار
رضاتبيانيان*شعبان كه نزديك مى شود گويى دل ها هم شعبانى مى شوند. كوچه ها آذين مى شود، خيمه هاى جشن و سرور سرپا مى ايستند، قل قل ديگ هاى آش نذرى به راه مى افتد و ... اما آنچه در شعبان بيش از همه نمود دارد، التهاب انتظار است كه يك باره از در و ديوار سرمى كشد. از همان روزهاى آغازين ماه، گويى غيبت مهدى فاطمه (عج) بيشتر ازهميشه به چشم مى آيد، يا شايد قرابت ميلاد امام عصر (عج) مردمان را يك باره به خويش مى آورد و جان ها را اندك زمانى از حصار روزمرگى ها بيرون مى كشد تا قدرى هم به عقده ديرينه خويش بينديشند، عقده گران بار غيبت ولى امرمان، عقده پينه بسته انتظار!انتظار واژه آشنايى است كه هر بار بر زبان جارى مى شود، احساسى تلخ و شيرين را به ذائقه آدمى مى چشاند، دو احساس متضاد، يكى تلخ و گزنده و ديگرى شيرين و پرجاذبه، تلخى انتظار احساس غريبى نيست، قلب خاكى، ساليان دراز است كه با اين احساس دست و پنجه نرم مى كند. احساس حزين چشم به راه دوختن، فاصله ها را شمردن، با تيك تك ثانيه ها يكى شدن، در امتداد زمان به انتظار لحظه موعود نشستن، با رسيدن هر قاصدك از خود بى خود شدن، ناله سردادن و گونه هاى خشك و پوسيده را با باران بغض هاى ورم كرده ميهمان كردن ، بى تاب شدن، خون دل خوردن، اززندگى گسيختن و شيدايى در گوشه ديوار... .انتظار چيست شايد تلخى همين احساس بود كه قلم مرا واداشت، تا سطر اول دفتر، بزرگ بنويسد؟من و انتظار، براى هميشه از هم بيگانه ايم. دلم گواهى مى دهد بالاخره لحظه اى خواهد رسيد، پرتويى خواهد افشاند و در دنياى تيره اغفال آشتى خواهد زد و غوغايى عظيم به پا خواهد شد.و در پرتوى فناى تو، هستى روح تازه اى خواهد گرفت، مژده اى بهاران عدل كه دوران مرده تاريخ به سر رسيد. باز آى اى خورشيد فسرده حقيقت وديگر بار بر خاك، سايه گستران واى مهتاب، رخ بپوشان كه مه تابان، رخ عيان بنموده است. ناله هاى پرسوز من، بوى اميد دارد و خنده هاى خشك تو، رنگ رسوايى. چه مى گويم با تو اى انتظار، منتظر را بگو كه بيايد. بگو دستان سرد زمين تاب و توان خويش را گم كرده اند، لب برنامه هاى شبانه ترك خورده وچشم بر سياهى راه سپيد گشته است، بگو كه سهم ما از زيستن ساليانى سرشار از عقوبت انتظار بوده است و اينك در آخرين جرعه هاى صبر، وصال تو را مى طلبيم.اما حقيقت امر، انتظار همه اش گزنده و جان فرسا نيست، انتظار اگرچه از دور دست ها، به پاره يخ فسرده اى مى ماند كه جنبش و جوشش در آن براى هميشه رنگ باخته است، از درون براى آنان كه تن خاكى شان بوى انتظار گرفته، همه چيز متفاوت است.چشمانت شهادت مى دهند كه اين درخشش پرتلالو خورشيد انتظار است كه چشم ها را مسحور خويش ساخته است و آرام آرام، برق آنها را مى ربايد براى فولاد شدن، از آتش كوره گريزى نيست و اين است فلسفه انتظار. انتظار در كرانه بلند خويش مردانى آبديده مى سازد، دل هايى شيفته، لبانى گره خورده به ذكر و دستانى باز، روزگاران به بخشش و شباهنگام به درخواست بخشايش و اين است شيرينى انتظار.تا ظاهرت مطهر نباشد، نمى توانى ظاهر قرآن را لمس نمايى، تا در چشمه انتظار، غبار تن فرونريزى، هرگز نمى توانى، ژرفاى انتظار قرآن ناطق (قائم آل محمد) را در ميان دستان خويش احساس نمايى.*خبرنگار جوان -سمنان
پنجشنبه 17 مرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 88]