محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1827091320
انديشه - يافتن معنا در زندگي
واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین: انديشه - يافتن معنا در زندگي
انديشه - يافتن معنا در زندگي
حميدوحيددستجردي ترجمه:محسن زماني:بخش اول مقاله دكتر وحيد را ديروز در همين صفحه خوانديد. آنچه در پي ميآيد بخش پاياني آن است. آلستون از تمايز ميان باور و پذيرش در تحليل ايمان ديني استفاده ميكند. او ابتدا تمايز ميان «ايمان به»[ مثلاً ايمان به خدا] و «ايمان كه»[ مثلاً ايمان كه خدا وجود دارد] را تبيين ميكند كه عملا با تمايز ميان «باور به» و «باور كه» يكسان است. او ويژگي مشخص داشتن «ايمان به يك شخص» را توكل و اعتماد ميداند؛ يعني توكل و اعتماد به آن شخص براي انجام تعهداتي كه[آن شخص] دارد. اما «ايمان كه» مستلزم اتخاذ گرايشي مثبت به يك گزاره است. بر طبق نظر آلستون، «ايمان كه» در ايمان ديني شامل دو ركن است: ركن شناختي و ركن عاطفي. ركن عاطفي (بر مبناي برخي شروح) در بردارنده عشق خداوند است و ركن شناختي مستلزم گرايش مثبت و ايجابي به آموزههاي محوري دين (هر دين خاص) است. هدف اصلي آلستون تحليل چيستي اين گرايش مثبت و ايجابي است. او درصدد آن است تبيين كند كه اين گرايش مثبت، باور است يا پذيرش. آلستون ميپذيرد كه ايمان برخي از مسيحيان در بردارنده ركن شناختي باور است، اما معتقد است در اكثر دينداران گرايش مثبت آنها به آموزههاي اصلي دينشان، از طريق ركن شناختي «پذيرش» بهتر فهميده ميشود. چون اين افراد معمولا اطميناني را كه ويژگي بارز باور است، ندارند. زندگي در اين آشفته بازار فكري و سكولار، ايمان آنها را با شك و ترديد همراه كرده است.
آلستون به نظر ميرسد حيات معرفتي دينداران را شامل باورهايي قوي و متقن در نظر ميگيرد كه شكپذير نباشند و اين مشكلي براي ادعاي اوست. اما اگر مفهوم «مشكك بودن باور» را براي حيات معرفتي دينداران به كار ببريم، باورهاي آنها با درجات مختلف اطميناني كه به عقايد دينشان دارند سازگار خواهد بود.
آلستون براي روشن شدن موضوع دينداراني را مثال ميزند كه گرايش ديني آنها از طريق «پذيرش» بهتر فهميده ميشود. مثلا فردي را در نظر بگيريد كه زماني كاملا باور [به عقايد ديني] داشته اما اكنون ايمانش را از دست داده است. او حضورش را در كليسا در سالهاي قبل براي «بر آوردن نيازها و مطالبات ژرفش و يافتن معنا و ساختار در زندگياش» به ياد ميآورد.16 يا فردي را در نظر بگيريد كه جذب كليسا شده است چون در مييابد در زندگي مسيحي چيزي هست كه عميقا ارضا كننده است، اما احساس صادق بودن آموزههاي ديني را ندارد. در هر دو فرد «پذيرش» آموزههاي ديني به مثابه بنيانيست براي بنا ساختن تفكرات و اعمالشان.
اما در توصيف وضع اين افراد در داشتن «پذيرش» به جاي «باور»، من مزيتي نمييابم. چون هر دو فرد از طريق ملاحظات پراگماتيكي عمل كردهاند يعني يافتن معنا براي زندگي، بر آوردن نيازها و مطالبات و نظاير آن. بنابراين اين افراد باورهاي مناسبي را به دلايل پراگماتيكي و با درجات مختلفي از اطمينان شكل دادهاند. جاي ترديد نيست كه ما ميتوانيم به دلايل معرفتي و غير معرفتي باورهاي خود را شكل دهيم.17 البته وقتي به دلايل غير معرفتي باورهايي پيدا ميكنيم، باورهاي ما ضرورتاً صادق نيستند (يا صدق احتمالي ندارند). چون اين دلايل، بر خلاف دلايل معرفتي، معطوف به صدق نيستند. پيش از اين باورها را از طريق معطوف به صدق بودنشان از ساير گرايشهاي گزارهاي افتراق داديم. اما نشانه روي سمت صدق، برخورد به صدق را منطقاً نتيجه نميدهد. باورها حالاتي نيستند كه مستلزم صدق باشند (برخلاف معرفت). ميان نشانهروي به سمت يك هدف و برخورد به هدف تفاوت وجود دارد. همچنين اين دو گزاره از هم متفاوت اند: «باورها به سمت صدق نشانه ميروند»، «نشانهگيري به سمت باورهاي صادق» [دامنه نشانهگيري در دو گزاره متفاوت است، در گزاره اول نشانه گيري دامنه مضيق و در گزاره دوم دامنه وسيع دارد]. گزاره اول نشان ميدهد براي آن كه حالتي حالت باور باشد چه مشخصهاي بايد داشته باشد و گزاره دوم اشاره بر هدفي دارد كه ارتقاي آن سبب توجيه باور ميشود. چون توجيه معرفتي اساساً به حداكثر رساندن صدق و به حداقل رساندن كذب در مجموعه كلي باورهاست.18
آلستون در نهايت ادعا ميكند كه در مسيحيت، براي داشتن ايمان راسخ باور به آموزههاي آن نياز نيست بلكه «پذيرش» آنها نيز كافي است. مثلا وقتي درباره «باور به خدا يا روح القدس» يا «ايمان به خدا يا روح القدس» صحبت ميكنيم، چنين گرايشهايي قطعاً الزامات گزارهاي مختلفي را پيش فرض دارند مانند گزارههاي «خدا وجود دارد»، «خدا آسمانها و زمين را خلق كرده است» و نظاير آن. اما آلستون ميگويد هيچ چيزي در زبان اعتقادنامه رسولان وجود ندارد تا مقيد كند چنين تعهداتي به جاي پذيرش، باور باشند. اين سخن كمي عجيب به نظر ميرسد. چون همانگونه كه خود آلستون نيز تاكيد كرده است، باور به خدا نيازمند اطمينان و اعتماد به اوست كه به نوبه خود مسبوق به درجه بالايي از اطمينان به وجود خداست؛ و اين اطمينان به وجود خداوند است كه براي باور به وجود خداوند كفايت دارد. آلستون عبور بنياسرائيل از درياي سرخ را مثالي براي داشتن «ايمان به خدا» در نظر ميگيرد. آنجا كه «قهرمانان ايمان»، ايمانشان را به واسطه اعتماد و توكل به خوبي خداوند دارند هرچند كه نميدانند كجا سفرشان پايان مييابد: «به واسطه ايمان، بندگان از ميان دريا عبور ميكنند گويي كه روي زمين خشكي قدم ميزنند». قطعاً عبور از دريا بدون ابزار لازم، براي تعقل عملي (استدلال عملي) مشكل ساز است. اما چگونه آن افراد صرفاً با «پذيرش» وجود خداي توانا و قادر، از دريا عبور كرده اند؛ يعني چگونه آنها صرفا با اعتماد و توكل به وعده هويتي كه وجودش بيش از يك فرض در استدلال عمليشان نيست، اين كار را انجام داده اند؟ به نظر ميرسد آنها براي پيروي از آنچه خدا ميگويد اطمينان كافي به گزاره «خدا وجود دارد» داشته اند (به مراتب بيش از صرف پذيرش آن)، البته با قبول خطرات و ريسكي كه در اين ميان وجود دارد. به طور كلي اطمينان بالايي كه يك فرد به يك گزاره دارد موجب ميشود با رضايت و رغبت بيشتري در انجام اعمالش به آن گزاره وابسته باشد. قطعاً آن افراد درجات يقين مختلفي به وجود خداوند دارند. اما اين بدين دليل است كه خود «اطمينان» امري مشكك است. در هر حال اگر همان گونه كه آلستون ادعا كرده است اكثر دينداران، پذيرندگان هستند به جاي باورندگان، پس كاملاً معقول است فرض كنيم كه آنها به آموزههاي اصلي دينشان درجات يقين مختلفي دارند. اما اين سخن با توصيف «پذيرش» به مثابه امري «همه يا هيچ» (بر خلاف باور) سازگار نيست. من بنابراين نتيجه ميگيرم كه آلستون در اثبات ادعايش كه جنبه شناختي ايمان بايد پذيرش باشد، ناتوان بوده است، و دلايل مناسبي ارائه نداده است.
مهم تر از آن، به نظر من تحليل آلستون از ايمان ديني از طريق پذيرش، نقص ساختاري دارد. همان گونه كه ذكر شد، پذيرش بر خلاف باور يك مفهوم معطوف به صدق نيست. چون پذيرش p (همانگونه كه پيش از اين ذكر شد) مستلزم گنجاندن p در ميان مقدماتيست كه فرد براي تصميمگيري در يك زمينه و سياق خاص نياز دارد، يعني تصميمگيري درباره آنچه ميخواهد انجام دهد يا تفكر كند؛ حال چه فرد احساس صادق بودن p را داشته باشد چه نداشته باشد. بنابراين فرد ميتواند درباره پذيرش يك گزاره تصميم بگيرد و حتي اگر به كذب آن باور داشته باشد، يعني بر مبناي آن گزاره عمل كند گويي كه صادق است. اما اين براي ديدگاه واقعگرايانه آلستون از ايمان ديني، مطلوب نيست. چون در صورت قبول «پذيرش» به عنوان ركن شناختي ايمان، آلستون بايد رويكردهاي «ديني» غيرواقعگرايانه خاصي (مانند «انسانگرايي مسيحي» دان كيوپيت) را نمونههاي راستيني از ايمان مسيحي در نظر بگيرد. شايد بدين دليل است كه آلستون بعداً از تعبير كوهن از تمايز ميان باور و پذيرش دست ميكشد و بر اصلاح و تقويت مفهوم «پذيرش» متمركز ميشود. بر طبق نظر آلستون، پذيرش آموزههاي مسيحي، «پذيرش صادق بودن آنهاست».19 (از اين به بعد مفهوم آلستون از پذيرش را با «آ- پذيرش» نشان ميدهيم تا با مفهوم استاندارد از پذيرش كه توسط كوهن و ديگران ارائه شده، افتراق داده شود.
بر مبناي شرح آلستون، جمله «چنين نيست كه p اما من p را آ- ميپذيرم» يك جمله موري است كه اظهار آن ما را در تناقضات پراگماتيك قرار ميدهد بنابراين آلستون با بازسازي ارتباط ميان «پذيرش» و «صدق»، «آ-پذيرش» را گونهاي از باور ميسازد. در حقيقت ميتوان استدلال كرد كه اين دو مفهوم (پذيرش و باور) به دلايل زير كاركرد يكساني خواهند داشت. اولاً وقتي آلستون ميگويد: «پذيرش p، مدنظر قرار دادن صدق آن است»20 و به نظر نميرسد كه قصد كرده باشد اين جمله به همان مفهوم معمولي فهميده شود كه هنگام صحبت كردن از «فرض» p در نظر داريم. چون فرض p، يعني فرض اين كه p صادق است. چون آلستون «پذيرش p را مستلزم گرايش مثبت تري به يك گزاره ميداند تا صرفاً فرض كردن p».21 به نظر ميرسد آنچه در ذهن آلستون است اين است كه برخلاف فرض p، «آ- پذيرش» p، قبول جدي صدق است. وقتي ميگوييم فرضها بطور جدي صادق نيستند يعني اگرچه فرض p مورد توجه قرار دادن صدق p است اما لازم نيست كه براي تحقق فرض مذكور صدق واقعي آن لحاظ شده باشد. بر اين اساس، «آ-پذيرش» گزاره p، يك حالت ذهني است كه با رديابي صدق آن جهت داده ميشود. به عبارت ديگر بر مبناي شرح آلستون، پذيرش همانند باور معطوف به صدق است.
كسي ممكن است اعتراض كند كه مفهوم «آ- پذيرش» هنوز از مفهوم باور متفاوت است، چون در «آ- پذيرش» احساس شناختي كه مشخصه باور است وجود ندارد هم چنين «آ- پذيرش» تحت كنترل ارادي مستقيم فرد است. اين ايرادها را بررسي ميكنيم. همانگونه كه آلستون اظهار كرده، وقتي ميگوييم باور كردن p با احساس صدق p همراه است، اين سخن تنها بازتابي از اين ايده است كه باور واجد نوعي «رابطه مستقيم» است: «امري از مواجه شدن با اين كه... چيزها چگونه هستند».22 چنين احساسي قطعا نوعي حالت عاطفي يا حسي نيست. بنابراين چه خصوصيت كيفياي ميتواند واجد «احساس اين كه p صادق است» باشد؟ اين خصوصيت نميتواند مثلا «يقين داشتن به p» باشد چون ما باورهايي قوي و متقن نداريم بلكه باورهاي ما امري مشككند. بر طبق نظر كوهن «تمام احساسات باور گونه، چه ضعيف و چه قوي، در ويژگي مشخصي سهيم هستند كه نوعي جهتگيري به سمت صدق يا كذب است، كه به متعلقات گزارهاي آنها مربوط ميشود».23
با كنار گذاشتن تفسيرهاي مربوط به كواليا (كيفيت احساسياي كه احساسات ما دارا هستند)، براي اين «جهتگيري» غير از تصديق ذهني محتواي p يا داشتن اين تفكر (نه ضرورتاً زباني) كه p صادق است، سخت ميتوان مفهوم ديگري قائل شد. اين تفسير براي «احساس صادق بودن p» وقتي در رابطه با باور به p در نظر گرفته شود، مقبول خواهد بود. حال مشكل خواهد بود نپذيريم كه همين نوع از «احساس» نتواند با «آ-پذيرش» همراه شود. چون اگر «آ-پذيرش» p مورد نظر باشد، آنگاه اتخاذ چنين گرايشي بهطور طبيعي به معناي تصديق درستي p خواهد بود يعني تصديق محتواي آن. بنابراين بر طبق ديدگاه آلستون، نوع يكساني از «احساس» شناختي با باور و «آ-پذيرش» همراه است.
و اما درباره موضوع ارادي بودن، به نظر نميرسد كه «آ- پذيرش» ارادي يا اختياري باشد. فرض كنيد كه من «آ- ميپذيرم» كه كامپيوتري مقابل من است. بطور طبيعي اين «آ- پذيرش» مبتني بر اين باور است كه كامپيوتري مقابل من است و اين باور محصول فرآيند ادراك حسي است. اين «آ-پذيرش» كه از باور من نتيجه شده، به اندازه همان باور غيرارادي است.24 در واقع اگر باور تحت كنترل ارادي مستقيم ما نيست، به دليل اين كه به سمت صدق نشانه ميرود، پس مفهوم معطوف به صدق «آ- پذيرش» هم نبايد ارادي باشد. بنابراين به نظر ميرسد باور و آ- پذيرش در ويژگيهاي يكساني سهيم هستند.
آيا بعد ديگري وجود دارد كه بر مبناي باور و آ- پذيرش از هم متمايز باشند؟ آلستون در جايي از بحث خود ادعا ميكند كه باور و « آ- پذيرش» منزلتهاي معرفتي متفاوتي بابت نياز به شواهد يا دلايل دارند. چون قضاوتهاي عقلاني يا غير عقلاني متفاوتي براي آنها به كار ميرود. دليل آلستون اين است كه در حالي كه توجيه وظيفه شناختي صريحاً براي ارزيابي معرفتي« آ- پذيرش» ميتواند به كار گرفته شود. براي باور قابل كاربرد نيست چون باور تحت كنترل ارادي نيست. اما براي آنكه باورها به لحاظ وظيفه شناختي موجه باشند، قرار گرفتن آنها تحت كنترل مستقيم فرد ضروري نيست. تا آنجا كه فرد بتواند بطور غيرمستقيم بر باورهايش تاثير بگذارد، مستقل از اينكه او در شكل دادن آنها الزامات اخلاقي مناسبي را لحاظ ساخته يا نه، باورهايش ميتوانند به دقت مورد ارزيابي معرفتي قرار گيرند. در حقيقت آلستون خود نيز ادعا كرده است كه توجيه وظيفه شناختي تنها نيازمند كنترل غيرمستقيم بر باورها است: «مفهوم وظيفه شناختي توجيه معرفتي... نيازمند اين نيست كه باور تحت كنترل ارادي مستقيم فرد باشد».25 بنابراين برخلاف سخن آلستون، هم باور و هم «آ- پذيرش» از منظر توجيه وظيفه شناختي قابل ارزيابي اند. اين دو همچنين با توجه به مفهوم توجيه معطوف به صدق قابل بررسي هستند. بدين ترتيب به نظر ميرسد كه مفهوم آلستون از پذيرش، اگر همان باور نباشد، لااقل گونهاي از باور است.
من نتيجه ميگيرم كه تعبير آلستون از ايمان ديني از طريق «آ- پذيرش» بر تحليل مفهوم «درجهاي بودن باور» رجحان و برتري ندارد.
بعدالتحرير: اين بخش كوتاه بسط و تفصيل يكي از پاورقيهاي اصل مقاله (پاورقي 15) است كه قرار است در مقالهاي مستقل دنبال شود.
من ترديد آلستون را در شناسايي «باور» به عنوان عنصر منحصربهفرد شناختي ايمان درك ميكنم و ميپذيرم كه فنومنولوژي حيات ايماني افراد، بخصوص در عصر حاضر، چندان با «باورمند» انگاشتن آنان سازگار نيست. اما، همچنان كه در اين مقاله آمده است، پذيرش اين واقعيت منافاتي با «باورمندي» ندارد مادامي كه آن را مدرج لحاظ كنيم. بهعلاوه، شناسايي دو مرحله «پذيرش» و «باور» براي تبيين فنومنولوژي حيات ايماني افراد كافي نيست. برخلاف نظر آلستون، حيات ايماني را ميتوان مركب از سه لايه دانست: تسليم، اميد و باور. در مرحله تسليم، فرد به اصول اساسي دين مربوطه گردن مينهد بدون آنكه آنها را لزوماً باور داشته و حتي بپذيرد. مرحله تسليم، مرحلهاي كاملاً رفتاري است كه در آن شخص خود را متعهد به عمل مطابق قوانين ميكند. تعهد فرد در اين مرحله بي شباهت به تعهدات افرادي كه تقاضاي تابعيت ميكنند نيست. وقتي مهاجري تقاضاي تابعيت كشور ديگري را ميكند تصميم ميگيرد به قوانين و رسوم كشور مورد نظر خود تسليم شود بدون آنكه لزوماً آنها را قبول كرده يا حتي بپذيرد. در مقابل، تسليم در برابر قوانين، مهاجر را برخوردار از حق «همشهري بودن» (citizenship) ميكند و او بدين ترتيب از حقوق و مزاياي مردم كشور مزبور برخوردار ميشود. همچنين كسي كه به اصول مذهب خاصي تسليم ميشود از حقوق پيروان آن مذهب برخوردار شده و از جمله اعضاي آن به شمار ميآيد [«اعراب باديه نشين گفتند: «ايمان آورديم». بگو: «ايمان نياورده ايد، بلكه بگوييد اسلام آورده ايم و هنوز ايمان به دلهايتان در نيامده است» حجرات آيه 14]
مرحله دوم، مرحله اميد است، در اين مرحله شخص همچنان فاقد عناصر معرفتي ايمان است. اما، برخلاف مرحله تسليم، نسبت به محتواي باورهاي مذهب موردنظر گرايشي مثبت از خود نشان ميدهد. دوست دارد و ميخواهد كه اين باورها واقعيت داشته باشند بدون آنكه خود هنوز آنها را تصديق كرده يا توانايي تصديق شان را داشته باشد. ظهور اين «طلب» و «تمنا» است كه فرد را از مرحله تسليم خارج ميكند. وجود اين مرحله در سفر ايماني فرد نبايد تعجببرانگيز باشد زيرا ايمان سراسر وجود انسان را (در رابطه با خداوند) درگير ميكند. حصول ايمان تنها مسبوق به تغيير حالات معرفتي فرد نيست بلكه خصوصيات غير معرفتي او، مانند هيجانها، نيازها، ترسها و اميدها نيز ميبايد متحول گردند. [آيا حضرت ابراهيم، در طي سفر ايماني خودش، هنگاميكه خورشيد و ماه را بعنوان مبداً هستي رد ميكند فقط به يك انكار معرفتي اكتفا نميكند بلكه اظهار ميدارد كه «من غروبكنندگان را دوست ندارم»] در اين مرحله، طلب و تمناي ايمان فرد را مستعد ديدن نشانههاي خداوند ميكند. از ديدگاه واقعگرايي ديني اين نشانهها و آيات همواره وجود دارند اما افراد به دلايل متفاوت، من جمله تن دادن به گناه، قادر به ديدن آنها نيستند. البته آنها را ميبينند اما نه به عنوان نشانه. [حتي در سطح باورهاي ادراكي نيز، بنابر رويكرد درونگرايانه، شواهد ادراكي مربوطه بايد به عنوان «شاهد» لحاظ شوند تا باور ما از منزلت معرفتي برخوردار گردد]. لكههاي رنگي پوست من همواره حكايت از، مثلا، اختلالات كاركردي كبد من دارند اما تنها پس از گذراندن يك دوره تعليمي (به عنوان پزشك) است كه من ميتوانم اين لكهها را «نشانه»هاي اختلال كبد ببينم. تمناي ايمان نيز فرد را مستعد ديدن آيات خداوند ميكند. خداوند «مخفي» نيست. اين دريچههاي ادراك ماست كه نياز به پاك شدن دارند. مرحله اميد همچنين ميتواند برخي از خصوصيات سنتي ايمان مانند ارادي بودن و هديه از جانب پروردگار بودن آن را توضيح دهد. آلستون ميگويد كه شناسايي «باور» به عنوان عنصر معرفتي ايمان مانع از اين خواهد شد كه ايمان را امري ارادي بدانيم (زيرا باور امري ارادي نيست). اين نكته درست است اما با شناسايي مرحله اميد ميتوان ارادي بودن ايمان را تصديق كرد زيرا در اين مرحله فرد خود طلب و تمناي ايمان را ميكند. از طرف ديگر به دنبال اين طلب و تمنا و روشهاي مناسب زيستي كه فرد اتخاذ ميكند استعداد «ديدن» كمكم در او پديد ميآيد. وقتي اين استعداد به درجه مطلوب رسيد، خداوند ايمان را به فرد هديه ميكند. ايمان در قالب باور (و با درجات متفاوت) به قلب شخص رسوخ ميكند. از اينجا مرحله سوم، «باورمندي»، ايمان آغاز ميشود كه شدت و ضعف باور در آن متناسب با نحوه سلوك سالك خواهد بود.
پي نوشتها:
16-Alstone, ‘ Belief, acceptance and Religious Faith’,17.
17- اگرچه علل تيپيكال باور evidential هستند، علل non evidential هم براي باور وجود دارد. اين علل را ويليام جيمز علل passional ناميده است. مثلاً عواطف، آرزوها و اميال مي توانند توليد باور كنند. براي بررسي بيشتر درباره اين موضوع مي توان به منبع زير رجوع كرد:
John Bishop, Believing by Faith, Oxford:
Clarendon Press, 2007 and also Jordan, Pascal’s Wager.
18- See Vahid, ‘Aiming at Truth’ for an elaboration of this point.
19- Alston, ‘Belief, Acceptance and Religious Faith’, 18.
20-Ibid., 11.
21- Ibid.
22- Ibid., 5.
23- Cohen, An Essay on Belief and Acceptance, 11.
24- I owe this example to Raimo Tuomela, ‘Belief Versus Acceptance’, Philosophical Explorations
2 (2000), 122-137.
25 -William Alston, ‘Concepts of Epistemic Justification’ in Epistemic Justification, Ithaca:
Cornell University Press, 1989, 94.
سه شنبه 15 مرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[مشاهده در: www.jamejamonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 321]
-
گوناگون
پربازدیدترینها