محبوبترینها
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1831058588
كتاب انديشه - سه فيلسوف و يك رويكرد
واضح آرشیو وب فارسی:واحد مرکزي خبر: كتاب انديشه - سه فيلسوف و يك رويكرد
كتاب انديشه - سه فيلسوف و يك رويكرد
فريداآفاري:حميد حميد يكي از فرهيختهترين محققان ايراني در رشته فلسفه است كه متاسفانه به علت دوري از ايران طي 20 سال گذشته، براي نسل جوان ايراني نسبتا ناشناخته مانده است. او پس از كودتاي 28 مرداد 1332 در سن 20 سالگي به زندان افكنده شد. پس از رهايي از زندان به تحصيلات دانشگاهي خود ادامه داد و در سال 1346 به اخذ رشته دكترا در رشته فلسفه و جامعهشناسي اسلامي از دانشگاه تهران نائل شد. تا به حال كتابها و مقالات بسياري از او در زمينه فلسفه، تعليم و تربيت، الاهيات و تاريخ ايران به چاپ رسيده است. كتاب «كانت، هگل، هابرماس: رويكردي ماركسيستي» نوشته حميد حميد كه در سال 1385 توسط نشر ديگر به چاپ رسيده مجموعه مقالاتي است كه او در اين زمينه تهيه كرده است. هر يك از اين مقالات نمايانگر سالها پژوهش، تعمق و تامل است. خوانندگان ايراني اين شانس را دارند كه با تفسير روشن ايشان با مسائل كليدي در آثار كانت، هگل، مكتب انتقادي فرانكفورت و همچنين كارل پوپر آشنا شوند.
نوآورترين جنبه اين اثر، نقد حميد از مكتب فرانكفورت است. او چهار مرحله را در تحول «موسسه تحقيقات اجتماعي» متمايز ميكند: 1- افتتاح آن در سال 1923 تحت تاثير پيروزي انقلاب روسيه، شكست انقلابهاي اروپاي مركزي به خصوص آلمان و مطرح شدن پايههاي نظري گئورگ لوكاچ، كارل كُرش، فردريش پولاك و كارل ويتفوگل. 2- احراز هوركهايمر به مقام مديريت موسسه در سال 1930، پيوستن ماركوزه و آدورنو به موسسه، تمايل چشمگير به روانكاوي، ظهور نازيسم و مهاجرت اغلب اعضاي موسسه به آمريكاي شمالي بعد از سال 1933 براي فرار از نازيسم. 3- بازگشت اعضاي سابق موسسه به فرانكفورت در سال 1950، تاثير چشمگير افكار ماركوزه بر نسل «چپ نو» در سالهاي 1960 و ارتقاي وي به نماينده سرآمد اين مكتب 4- دوري از ماركسيسم، مرگ آدورنو در سال 1969 و هوركهايمر در سال 1973 و تفوق افكار هابرماس بر مكتب فرانكفورت.
دكتر حميد با استناد به نوشتههاي ماركوزه بر آن است نشان دهد كه ماركوزه بيشتر از فرويد و هايدگر تاثير پذيرفته تا از ماركس. او خصوصا به نوشته سال 1932 ماركوزه تحت عنوان «منابع جديد براي بنياد ماترياليسم تاريخي: تفسيرهايي از دستنوشتههاي تازهياب ماركس» و نقد فيلسوف ماركسيست آلماني اشتيه گروالد از آن در اثري به نام «راه سوم» اشاره ميكند و ادعا ميكند كه «ماركوزه ضمن رجوع به دست نوشتههاي اقتصاديـ اجتماعي ماركس كه به تازگي انتشار يافته بود مقوله «فلسفه ماركسيسم» را در پرتو اين اثر اوليه ماركس مورد رسيدگي و توجه قرار داد. اما واقعيت آنكه او با تحريف اين اثر، در پي آن برآمد تا رويكردي انتزاعيـ انسانشناختي و وجودگرايانه را جانشين تحليل طبقاتي سازد و تضادهاي جامعه سرمايهداري را به مقوله «از خودبيگانگي» تحميل كند.» (ص 71)
ظاهرا نقد حميد بر مقاله 1932 ماركوزه اين امر را ناديده ميگيرد كه مقاله يادشده نخستين بحثي بود كه درمورد اين دستنوشتههاي ناشناخته به چاپ رسيد. در حقيقت ماركوزه نخستين كسي بود كه بر اساس دستنوشتههاي 1844 ماركس، ماركسيسم را از تفسير استالينيستي و ضدانسانباور متمايز كرد. بيشك ماركوزه، كه دانشجوي هايدگر بود، از او تاثير پذيرفته است. ميتوان ادعا كرد كه نوشتههاي ماركوزه در سالهاي1950 و 1960 رشد و شكوفايي انسان را از مفهوم ماركسي انقلاب در روابط توليدي و نوع كار جدا كرده و رهايي را به قلمرو فراغت از كار به كمك فناوري نسبت داده است. اما حمله به مقاله سال 1932 كه ماركوزه در دفاع از «دستنوشتههاي اقتصاديـ فلسفي 1844» ماركس نوشته ممكن است باعث شود كه خواننده به نادرستي نقطه نظر حميد را با برخوردي مكانيكي به ديد ماركس از روابط توليدي اشتباه بگيرد. بحث پيرامون نشانههاي هايدگري در آثار ماركوزه بحث بسيار مهمي است كه لازم است با نقل قول و توضحيات بيشتر به آن پرداخت. (1)
خوشبختانه حميد در ادامه بحث خود نقطه نظر انتقادياش را در مورد ماركوزه روشنتر ميكند. او در تفسيرش از كتاب «شور حيات و تمدن: تحقيقي فلسفي درباره فرويد» (1955) مينويسد كه از منظر مكتب فرانكفورت، «ماترياليسم تاريخي قادر به ارائه تبيين مطلوب از رفتار فرد انساني نيست. بنابراين نيازمند آن است تا با انديشههاي فرويدي ضميمه شود... بنابراين «انديشهها» بدانگونه كه ماركوزه آنها را تفسير ميكند، مبارزه مستمر غرايز اساسي و بيش از همه شور حيات و ميل به مرگ در قلمرو نيمه آگاه رفتار انساني انجام ميگيرد. اما انسانها در مبارزه خود با محيط طبيعي و اجتماعي به برگذشتن و تصعيد و سپس تغيير شكل بخشيدن به غرايز و انگيزههاي نيمهآگاه خود واداشته ميشوند و با «اصل واقعيت» خود را هدايت ميكنند.» حميد تاكيد ميكند كه «در بررسي ماركوزه كه در عين حال مشخصه «مكتب فرانكفورت» در دهههاي1960 نيز بود «اصل واقعيت» به اصل «كارآيي توليدي» يا كارآيي توليدي اقتصادي در شرايط جامعه صنعتي پيش رفته تغيير شكل يافت. بدينطريق ماهيت طبقاتي سرمايهداري انحصاري دولتي زير سرپوش گذاشته شد و كار اجتماعي به مرجع مقاومتناپذير بردهسازي انسان تغييرشكل يافت. مقوله «بيگانگي» بار ديگر از مضمون مشخص تاريخياش بازداشته شد.» (صص72-73)
به نظر ميرسد كه نقد يادشده از مفهوم كار اجتماعي نزد ماركوزه مستلزم تعمق و پژوهش فراواني است. ماركوزه هم در «شور حيات و تمدن» (1955) و هم در «انسان تكساحتي» (1964) چشمانداز رهايي از بيگانگي را صرفا به گسترش قلمرو فراغت و رهايي از كار به كمك فناوري نسبت ميدهد. اما براي ماركس كار بيگانهكننده، كار «مولد ارزش» كاملا متفاوت با نوع كار در دنيايي است كه قانون ارزش را لغو ميكند. به نظر ماركس، لغو قانون ارزش به انسانها فرصت ميدهد تا به مرور زمان و بر مبناي تسهيلاتي كه دنياي مدرن با كار هميارانه و صنعت در اختيار آنها قرار داده است، رابطهاي دوسويه و خردمندانه بين ذهن و جسم، كار فكري و كار يدي ايجاد كنند و تمامي استعدادهاي خود را بپرورانند. از اينرو، ماركس در «مقدمهاي بر نقد اقتصاد سياسي» (1857) نگرش آدام اسميت كه كار را صرفا وسيلهاي براي توليد ثروت و نه ابراز فرديت انسان ميدانست به انتقاد كشيد. او همچنين در يكي از آخرين آثار خود «نقد برنامه گوتا» (1875) نيز نوشت كه كمونيسم در مرحله دوم خود، جامعهاي است كه در آن كار نه صرفا يك وسيله براي زندگي بلكه نياز اصلي زندگي خواهد بود.
حميد حميد به اين آثار ماركس اشاره نكرده اما در نقد خود از مكتب فرانكفورت ادعا ميكند كه اين مكتب با تفسيرش از كار به عنوان امري كه ذاتا نماينده «اصل واقعيت» و سركوبكننده غريزههاي طبيعي انسان است شكاف عظيمي بين خود و درك ماركس از كار را ايجاد كرده. حميد اين نقطه نظر مكتب فرانكفورت را به اختلاف آن با نقد ماركس از هگل نيز ارتباط ميدهد. به گفته حميد، از منظر هگل «هر نوع عينيت و جسميتبخشي انسان از «نيروهاي ذاتي»خود به عنوان يك بيگانگي اجتنابناپذير تعبيير شد.» (ص 74) از اينرو، حميد عدمتمايز بين كار رهاييبخش و كار بيگانهشده از سوي متفكران مكتب فرانكفورت را ناشي از اين تعبير از مفهوم بيگانگي در هگل ميداند.
ماركس در «نقد ديالكتيك هگل» (1844)، بين مقوله بيگانگي و فرآيند عينيت بخشيدن به نيروهاي ذاتي خود تمايز قائل ميشود. (2) ماركس همزمان هگل را به سبب «درك ذات كار» ستايش ميكند: «هگل خودآفريني آدمي را به عنوان يك فرآيند در مييابد. عينيتيابي را به شكل عكس نقيض، به شكل برونيشدن و به شكل فرا رفتن از اين برونيشدن درك ميكند... رابطه «واقعي» و فعال آدمي با خويشتن به عنوان ذات نوعي، يعني به عنوان ذات انساني، تنها به اين دليل ممكن است كه آدم عملا تمام تواناييهاي «نوع» خويش را توليد ميكند و اين امر نيز بار ديگر فقط به مدد فعاليت جمعي انسانها و در نتيجه تاريخ امكانپذير است.» (دستنوشتههاي اقتصادي و فلسفي 1844 كارل ماركس، ترجمه حسن مرتضوي، انتشارات آگاه، 1377، ص 236. همچنين نگاه كنيد به فلسفه و انقلاب: از هگل تا سارتر. نوشته رايا دونايفسكايا، ترجمه حسن مرتضوي و فريدا آفاري، نشر خجسته 1383، ص 14) از اينروست كه ماركس مقوله ديالكتيك منفيت هگل را «اصل جنباننده و زاينده» مينامد.
بر مبناي درك عميقتري از مفهوم كار نزد ماركس ميتوانيم به نقد حميد از هابرماس به عنوان نماينده آخرين مرحله تحول مكتب فرانكفورت بپردازيم. حميد پديده استيلاي انديشه هابرماس بر مكتب فرانكفورت را در بستر تاريخي آن يعني اروپا پس از شكست قيام 1968 فرانسه قرار ميدهد. نقطه عزيمت هابرماس و ادعاي آدورنو و هوركهايمر در ديالكتيك روشنگري اين است كه «فرهنگ تودهاي و عقلانيت ابزاري تا بدانحد پايه عرصه زندگي سياسي را تسخير كرده كه هيچ نقطه اتكايي براي عمل مخالفتآميز موثر باقي نگذاشته.» (ص 97) لذا هابرماس بر آن بوده تا راهحلي جديد براي ادامه نظريه انتقادي بيابد. او عرصه جديد مبارزه را نه در تغيير روابط توليدي سرمايهداري بلكه در قلمرو زبان و ارتباطات، درك متقابل و نظريه اجماع ميبيند. او تضادهاي جامعه سرمايهداري متاخر را نتيجه تفوق خرد ابزاري بر خرد ارتباطي ميبيند. نقد اصلي هابرماس از ماركس نيز از اين نقطه نظر سرچشمه گرفته. به عبارتي ديگر هابرماس به اين نتيجه رسيده كه ماركس با تاكيد بيش از حد بر مقوله كار، مقوله كنش متقابل يا زبان و ارتباطات را ناديده گرفته و به اندازه كافي به آن نپرداخته است.
دكتر حميد خاطرنشان ميكند كه هابرماس در تقسيم عمل ابزاري و كنش متقابل نمادي و گفتماني از كانت پيروي ميكند و انديشه وحدت اخلاقي جامعه را نيز از هگل اخذ ميكند. اما برخلاف هگل كه مقولههاي زبان، كار، و كنش متقابل را «به مثابه مظاهر روح وحدت ميبخشد»، هابرماس «اين الگوهاي اساسي ديالكتيكي را چون امري نامتجانس در مييابد. به باور او هيچ يك از اين واسطهها نميتواند از ديگري اخذ شود و هر سه مستقل از هر عاملي بدوي و تعيينكننده وجود دارند.» (ص 100) اين نقد بسيار مهمي است كه به نظر ميرسد بايد بيشتر به آن پرداخته ميشد.
منتقدان در نقدهاي بسياري بر هابرماس تاكيد كردهاند كه او به تغييرات روبنايي و نه زيربنايي توجه ميكند و در نتيجه نظريه اجماع او تضادهاي جامعه سرمايهداري و فقر را درمان نميكند. اما نقد دكتر حميد از اين سطح فراتر ميرود و تضادي بين اهداف هابرماس و شالودههاي فكرياش را نشان ميدهد. حميد همچنين تاكيد ميكند كه ماركس هرگز اهميت زبان يا كنش متقابل را حتي در «ايدئولوژي آلماني» ناديده نگرفته بود. «هابرماس چون اقتصاددانان سياسي بورژوازي ماقبل ماركس، اين انديشه را طرح و پرورده ميكند كه توليد صرفا توليد «اشيا» بر پايه قواعد فني است. اما براي ماركس «كار» و «توليد» بسيار بيش از توليد اشيا است. براي او، كار و توليد مويد توليد «خود انسان» نيز هست. توليد و بازتوليد مردمي معين در روال از لحاظ تاريخي معيني، با يكديگر در كنش متقابلاند. در روابط توليد، روابط اجتماعي بازتوليد ميشود و بدين ترتيب عادات، ارزشها، روانشناسي، رويههاي اخلاقي، ايدهآلها و نظاير آنها به وجود آمده سامان مييابند. مفهوم هابرماسي هيچ نشاني از اين واقعيت در خود ندارد.» (ص 122) حميد همچنان تاكيد ميكند كه «براي ماركس انقلاب در وجه توليد مؤيد چيزي بسيار بيش از امنيت مادي براي آناني است كه پيشتر در فقر زندگي ميكنند... اين امر چيزي كمتر از رها ساختن و آزاد كردن قابليتها در هر فرد و ايجاد كردن كاملترين تكامل ممكن نيروهاي معنوي انسان نيست.» (ص 125)
نقد حميد از هابرماس مبناي خوبي است براي نگرشي ديگر بر هابرماس چرا كه حميد به نحوي سطحي او را به باد انتقاد نكشيده بلكه سعي كرده با درك عواملي كه هابرماس را متوجه نقد خرد ابزاري كرده، كاستيهاي دروني را در انديشه هابرماس خاطرنشان كند.
فصلهاي اول و دوم كتاب نيز در برگيرنده خلاصه و تفسير روشني از آثار كانت و بخشي از آثار هگل است كه به خواننده درك لازمي از پروژه فكري اين دو فيلسوف ارائه ميكند. اگرچه تفسير حميد از آثار هگل به بخش اول پديدارشناسي ذهن و فلسفه حق محدود شده و محتواي «علم منطق» و «دانشنامه علوم فلسفي» او را به بحث نميكشد، اين فصل نكات بسيار اساسي را مطرح ميكند. در مجموع اين اثر نتيجه سالها تحقيق و انديشه و تجربه است كه آشنايي با آن خصوصا براي جوانان ضروري است. اميدوارم كه اين معرفي كوتاه به بحثهاي وسيعتري پيرامون اين اثر دامن زند.
1- رجوع شود به
“Marcuse’s Critical Encounter With Heidegger” by John Aboromeit. Herbert Marcuse: A Critical Reader, NY: Routledge, 2004.
2- رجوع شود به
“Toward Philosophic New Beginnings” by Peter Hudis. Quarterly Journal of Ideology, 1989
دوشنبه 14 مرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: واحد مرکزي خبر]
[مشاهده در: www.iribnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 255]
-
گوناگون
پربازدیدترینها