واضح آرشیو وب فارسی:تابناک: نگاهى به تيغ زن: آقاى داود نژاد؛ چه چيز اين نگاتيوهاى سوخته جذاب است؟
مسعود كرمىحكايت غريبى است اين كه فيلم سازى بعد از سال ها تلاش توان فرسا و از سرگذراندن تجربه هاى كمرشكن فيلم سازى در مملكت مان،كرگدن وار بماند و فيلم بسازد و آن وقت پديده محيرالعقولى به اسم تيغ زن بشود محصول سال ها خواندن و نوشتن و ديدن و ساختن اش. حقيقتا تيغ زن فيلم غم انگيزى است و زمانى برايم غم انگيزتر شد كه داوودنژاد در توصيف آخرين كارش گفت: آن چه را به نظر خودم درست مى آمد مى گرفتم بنابراين به طور طبيعى اين فيلم شباهتى به هيچ كار ديگرى ندارد ،تيغ زن براى من يك تجربه كاملا تازه است و مثل اين فيلم را پيش از اين كار نكرده ام. چون فيلم از لحاظ ريتم،سرعت و نحوه بسط و گسترش موضوع كاملا براى خودم جديد است. اين جملات كليدى على رضا داوودنژاد،نوع نگاه او به مقوله فيلم سازى و سبك كارى اش در سال هاى اخير را به درستى نشان مى دهد. آن چه را به نظر خودم درست مى آمد مى گرفتم اين خودم ،يعنى داوودنژاد فيلم ساز،بيش از يك قرن تجربه هنرمندان و نوابغ عالم سينما را به هيچ گرفته و در آخرين اثرش كه تاريخ سينماى جهان را به قبل و بعد از تيغ زن تقسيم مى كند،خودش را به عنوان ميزان و معيار داستان گويى به زبان سينما،شيوه ى روايت،ساختار بصرى و عناصر زيبايى شناسى فيلم قرار داده. با اين اوصاف مثل روز روشن است كه اين عجيبه غريبه به طور طبيعى شباهتى به هيچ كار ديگرى نداشته باشد نكته تاثر برانگيز آن جاست كه ظاهرا منظور آقاى داوودنژاد از مفهوم كلمه تجربه يعنى هر پديده اى كه قواعد كلاسيك و سنت هاى تثبيت شده را زير پا بگذارد،بدون اين كه ساختار جديدى را بسازد،يك تجربه نو است. درست مثل اين كه شما يك بناى زيبا و محكم را خراب كنيد و بدون اين كه به جاى آن پى ساختمان جديدى را بريزيد،مدعى شويد كه عمل تان يك تجربه نبوغ آسا و ارزشمند است. ممكن است اين عمل شما يك تجربه باشد اما مطلقا فاقد ارزش است. اين كه تيغ زن فيلم نامه و حتى يك ايده اوليه سر و سامان يافته هم ندارد،اين كه به حكم ظاهر يك فيلم جاده ايست اما جاده و سفر در آن بى معناست و هيچ كاركردى ندارد،اين كه كار بازيگرى فيلم از بداهه هم گذشته و به مرز هرچه از بازيگر رسد نيكوست رسيده،اين كه براى پرداخت سكانس ها هيچ فكرى نشده و همه چيز شلخته و معلق ميان هيچ و ناكجا آباد است،اين كه فيلم در هيچ ژانرى نمى گنجد و بعد از سال ها ممارست به ژانر قريب الوقوعى به اسم هرچه پيش آيد خوش آيد بگير بره پى كارش منجر شده،البته كه بديع است بديع ترين فاجعه اى كه تا به حال در سينماى ايران ديده ايم. حالا اين سوال مطرح مى شود كه آيا مى شود هر پديده ناقص الخلقه ا ى را موجودى بديع و خارق العاده ناميد، جواب اين است بله، از جهت انواع نقص ها و عيب ها مى توان آن را مولودى خارق العاده عادت و در عين حال ناجور و آزاردهنده و رقت انگيز ناميد. خيلى از فجايع بشرى تجربه هايى هستند كه خالقان اش گمان مى كنند تجربه اى بى نظير و گران مايه خلق كرده اند ماجراى توهم بى پايان اين دسته از آدم ها درباره اثرشان از خود اثر تاسف انگيزتر است،هم چنان كه ادعاهاى داوودنژاد درباره فيلم اش از خود تيغ زن غريب تر است تيغ زن به آسيب شناسى تيپ اجتماعى جامعه شهرى ايران مى پردازد. جوهره شخصيت عطا در تيغ زن همان على فيلم نياز است تيغ زن در كارنامه ى حرفه اى ام فيلم منحصر به فردى است و جملاتى از اين دست كه نشان مى دهد داوودنژاد هم به همان دامى افتاده كه پيش از او كسانى مثل احمدرضا معتمدى،سعيد سهيلى و محمدرضا اصلانى نيز در آن افتاده اند و در مورد بدترين فيلم هاى كارنامه حرفه اى شان بزرگ ترين ادعاها را كرده اند. هم چون بى دليل كتك خورده اى كز كرده در تاريكى در طول تماشاى فيلم به اين موضوع فكر مى كردم كه فيلم ساز چه مى خواسته بگويد،آيا مفهوم ذهنى اش آن قدر پيچيده و ديرياب بوده كه زبان بصرى اش در بيان چنين مفهومى به لكنت افتاده و ساختار فيلم اش را گنگ و مغلغ كرده يا اين كه فيلم ساز بعد از نوشتن سى و سه فيلم نامه و ساختن شانزده فيلم سينمايى هنوز الفباى داستان گويى به زبان سينما را بلد نيست و از سر و شكل دادن به يك داستان خطى عاجز است. با مرور دوباره فيلم در ذهن ام به اين نتيجه رسيدم كه سوال ام از بيخ اشتباه بوده و پيش از طرح چنين سوالى بايد پرسيد آيا اساسا فيلم ساز حرفى براى گفتن و قصه اى براى تعريف كردن داشته يا كار از خشت اول مى لنگد و بناى چنين اثرى بر هيچ است .در تاريكى سالن تلاش كردم براى سوال ام جوابى دست و پا كنم اما هرچه با خودم كلنجار رفتم تا به نيت كارگردان از سرهم كردن چنين پديده غريبى پى ببرم و داستان نيم بندى از دل سكانس هاى بى سر و ته فيلم بيرون بكشم به در بسته خوردم. با تمام شدن فيلم قيافه سفير و سرگردان تماشاچى ها را ديدم مثل آدم هايى كه بى دليل كتك خورده اند به هم زل زل نگاه مى كردند و نمى دانستند ليچار بار خودشان بكنند كه پول بى زبان را دور ريخته اند يا كارگردان،كه نود دقيقه به تماشاچى هاى بخت برگشته معجون تجربه خورانده. تازه آن وقت بود كه جواب سوالم را پيدا كردم هيچ. توى ذهن فيلم ساز هيچ بوده. هيچ به معناى عدم وجود هرگونه ايده خلاقانه داستانى و روايى و بصرى و غيره. هم چون بى كلاه سرگرى دريغ از يك تار مو با توجه به شواهد و قرائن موجود در فيلم،تيغ زن فيلم نامه ندارد. ايده اوليه فيلم را مى شود چنين چيزى تصور كرد لادن مستوفى قصد دارد به عنوان مدل لباس براى عكاسى به خانه مرد ثروتمندى برود اما نيت واقعى او و على صادقى كه طراح اصلى نقشه است دزديدن دلارهاى صاحب خانه است. راننده آژانسى كه قرار است مستوفى را به مقصد برساند رضا عطاران است. او در سال هاى كودكى عاشق مستوفى بوده،حالا بعد از سال ها و با اين ديدار عشق قديمى اش تازه مى شود. از طرف ديگر رضا داوودنژاد كه خاطرخواه مستوفى است نسبت به او دچار سوءظن شده و همراه على صادقى،ماشين عطاران را در جاده تعقيب مى كند تا در فرصتى مناسب معشوقه اش را به گمان خيانت بكشد. در نهايت مستوفى با كمك عطاران و داوودنژاد از شر جوانانى كه در خانه مرد ثروتمند قرص هاى روان گردان خورده اند و قصد آزار او را دارند خلاص مى شود. سكانس پايانى فيلم،عروسى عطاران و مستوفى است. تيغ زن در حد ايده اوليه اش هم نيست،خط اصلى قصه در نگاه اول قابليت تبديل شدن به يك تريلر جاده اى يا ملودرام حادثه اى را دارد اما داستان آن قدر كم مايه است كه از ايده اصلى اش هم تنزل مى كند. هيچ كدام از آدم هاى اصلى داستان شخصيت نيستند،شمايل هايى بى هويت اند كه نه اشتياق و همراهى اى در مخاطب برمى انگيزند و نه نفرتى و نه هيچ چيز ديگرى. عشق عطاران به مستوفى بى رنگ و بوست،و بود و نبود ضلع سوم اين مثلث عشقى (داوودنژاد) على السويه است. دست كم شصت درصد سكانس هاى فيلم در جاده مى گذرد يا بهتر بگويم دو سوم نگاتيوهايى كه سوخته حاوى تصاوير تعقيب و گريز بى افت و خيز دو ماشين پرشيا و آريا،در جاده هاى سبز شمال است. حالا اين سوال مطرح مى شود كه جاده چه نقشى در ساختار داستان دارد آيا جان مى گيرد و تبديل به يكى از كاراكترهاى فيلم مى شود آيا بستر مناسبى براى روايت داستان و شگل گيرى شخصيت ها فراهم مى كند آيا فضاسازى مى كند اگر جاده و سفر را حذف كنيم و شصت درصد (چيزى در حدود ۶۰ دقيقه) قصه كه درجاده مى گذرد را از وسط فيلم بيرون بكشيم و اول و آخر داستان را به هم بچسبانيم مطمئنا خللى به قصه وارد نمى شود. به اين ترتيب حضور صادقى و داوودنژاد در كل جريان سفر و در نگاهى كلى تر دركل فيلم بى تاثير و بى فايده است. بهتر است درباره آدم هاى قصه حرفى نزنيم موجودات بى هويت بى پس و پيشى كه تنها ويژگى دراماتيك شان (يك عشق كهنه و يك خاطرخواهى همراه با سوءظن) به هيچ دردى نمى خورد و ديگر خصوصيتى ندارند تا مخاطب نسبت به آن ها هرگونه احساسى اعم از علاقه و تنفر پيدا كند. آدم هاى قصه آدم نيستند جان ندارند،چيز اند مثل ماشين ها،مثل جاده. مى بينيد اين ها ساده ترين اصول داستان گويى است وجود موجوداتى كه ما نسبت به حضورشان و سرنوشت شان در قصه حساسيت نشان دهيم و ديدن شان براى مان مهم باشد. تصوير اين آدم ها در داستان تصويرى غير واضح است كه فقط با خطوط از باقى اشياء و موجودات پس زمينه جدا شده ولى در اين شمايل كلى به هيچ وجه اثرى از جزئيات چهره،سايه روشن ها و چين و چروك هايى كه هر كاراكترى را از باقى كاراكترهاى ديگر قصه ها متمايز مى كند،نيست. مزه پرانى هاى دور همى يك جمع دوستانه !ظاهرا سبك بازيگرى فيلم هاى داوودنژاد دارد تبديل به متدى منحصر به فرد مى شود بازيگران در مقابل دوربين هرچه يله و بى قيد باشند و هرجورى كه دوست دارند رفتار كنند و بگويند و بخندند،بازى بديع تر و جذاب ترى ارايه داده اند. هم چنان كه در طى اين سال ها اقوام سببى و نسبى كارگردان تبديل به پاى ثابت بازيگرى فيلم هايش شده اند،اين اجراى بى قاعده و معيار شدت و حدت بيش ترى گرفته. البته نفس حضور بازيگر - خويشاوند ايرادى ندارد اما اين شيوه فقط گاهى ممكن است به كمك فضاى فيلم بيايد و ضعف هاى آشكار و پنهان فيلم را بپوشاند مثل مثلث عطاران - صادقى - داوودنژاد كه در فيلم هوو فضايى سرخوشانه و گرم را به وجود مى آورد كه از جنس فيلم است و به حس و حال اثر كمك مى كند. اما در فيلم بى هويتى مثل تيغ زن حتى بداهه پردازى هاى عطاران هم خنك و آزاردهنده است و ديالوگ هاى ساخته و پرداخته على صادقى از مزه پرانى هاى دور همى يك جمع دوستانه فراتر نمى رود. جالب تر از همه اظهارنظر كارگردان درباره بازى منحصر به فرد لادن مستوفى و تفاوت نوع بازى او با ديگر بازيگران زن سينماى ايران است. بازى اغراق شده مستوفى با خنده هاى آن چنانى و كرشمه هاى گل درشت و ضعف مفرط در نحوه اداى ديالوگ ها كه در قاب هاى اكستريم كلوزاپ داوودنژاد به فاجعه اى صدچندان تبديل مى شود قطعا خاطره بازى هاى خوب ديگر بازيگران زن سينماى ايران را از ذهن مان خواهد زدود. انگشت حيرت ميان دندان ها آخرين و مهم ترين نكته چرا تماشاچى بايد به تماشاى چنين فيلمى بيايد چه چيز اين نگاتيوهاى سوخته جذاب است كه مخاطب بايد وقت و پول اش را دور بريزد و توى سالن تاريك به پرده زل بزند مهم ترين دليل هر تماشاچى براى ديدن تيغ زن حيرت است. در واقع تيغ زن با جابه جايى مرزهاى بدتر از اين هم ممكن است انگشت حيرت تماشاچى را لاى دندان هاى اش بفرستد. تماشاچى هايى كه با ديدن قاعده بازى،سفر به هيدالو،رئيس،خواب زمستانى و ده ها فيلم ديگر از اين دست پيش خودشان گفته اند يعنى بدتر از اين هم ممكن است به سرمان بيايد حالا پاسخ درخورى پيدا كرده اند،تيغ زن گوى سبقت را از باقى حريفان اش قاپ زده در حال حاضر مقام اول را در مسابقه بدتر از اين هم ممكن است به دست آورده. تا فيلم بعدى چه باشد و كارگردان بعدى كه.
شنبه 12 مرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تابناک]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 211]