محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1827918163
جايگاه سهروردي در ميان انديشمندان اسلامي
واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: جايگاه سهروردي در ميان انديشمندان اسلامي
أَللّهُمَّ ثَبتْنا عَلَي النّورِ وَ احْشُرْنا مَعَالنُّورِ.
نسيم صبح سعادت بدان نشان كه تو داني
گذر به كوي فلان كن در آن زمان كه تو داني
من اين حروف نوشتم چنان كه غير نداند
تو هم ز روي كرامت چنان بخوان كه تو داني
يكي است تازي و تركي در اين معامله حافظ
حديث عشق بيان كن بدان زبان كه تو داني
اين شعر بدون ترديد از حافظ است و جمله دعايي كه خواندم در آغاز يكي از رسالههاي مهم شيخ شهابالدين سهروردي به نام رسالة «هيا كل النور» آمده است. هم آن دعا زينتبخش صدها رساله است، هم اين شعر كه از حافظ است. حافظ مضموني را در اين چند بيت بيان كرده كه بسيار شگفتانگيز است و كار جامعه بشري را با مشكل روبرو كرده، چون ميگويد حروف را به گونهاي نوشته است كه هيچ غيري نميتواند بخواند. حالا از ما مي خواهد آن حروفي را كه نوشته و هيچ غيري قدرت قرائت آن را ندارد، چنان بخوانيم كه جز خود ندانيم و هيچ كس ديگر نداند.
به چه بياني حافظ ما را دعوت ميكند و به چه سخني ما را فرا ميخواند و آن چه حروفي است كه او نوشته و من و تو چگونه بخوانيم كه جز من نداند و تو هم اگر بخواني، جز تو نداند و اصولاً اين چه طرز سخن گفتن است؟ آن هم در روزگاري كه همه حكما و فلاسفه عصر به پيروزي از فيلسوفان تحليلي به اتفاق آرا ميگويند ما زبان خصوصي نداريم. زبان خصوصي بيمعني و بيمفهوم است. ويژگي زبان، عموميت آن است. ما زبان خاص نداريم. زباني كه هيچ كس نفهمد، زبان نيست. مسائل علمي و فلسفي برهاني است و نشان ميدهد زبان خصوصي وجود ندارد. حالا حافظ ما را به آن زبان دعوت ميكند. نكته مهمتر اينكه حافظ در بيان اين شعر جاودانه و اين پيام آسماني بدون ترديد تحت تأثير شيخ اشراق شهابالدين سهروردي است.
دو جمله از سهروردي يادداشت كردهام، ميخوانم و شما را به داوري ميطلبم، ببينيم آيا حافظ ميتوانسته تحت تأثير شيخ اشراق باشد يا نه. سهروردي در وصيتنامهاش ميفرمايد: «قرآن را به نحوي قرائت كن كه گويا فقط در شأن تو نازل شده است». خود شيخ هم بسيار زياد قرآن ميخواند. شايد اغراق نباشد اگر بگوييم هيچ حكيمي حتي ملاصدرا به اندازه شيخ اشراق با قرآن مأنوس نبوده است. در جاي ديگري فرموده است: «بايد تو را با حق تعالي معاملهاي باشد كه هيچ كس از بني نوع خودت از آن مطلع نباشد». هر دو حاكي از نحوي توحيد است؛ آن يكي در وصيتنامهاش، اين يكي در جاي ديگر. با كمي تأمل حتماً تصديق ميكنيد كه اين شعر كاملاً برگرفته از دو جمله شيخ اشراق است.
به مسأله اول برميگردم. از يك سو فيلسوفان تحليلي معاصر به اتفاق آرا و روانشناساني كه به فلسفه نزديك شدهاند، ميگويند زبان خصوصي وجود ندارد، زبان عام است، مفاهيم عام است، اصلاً مفهوم همين كه مفهوم شد، عام است. از طرفي قرآن كريم هم مرتب و مكرر در مكرر در آيات شريفه خود به عموم خطاب ميكند: يا ايّهاالنّاس، يا ايهاالمؤمنون أَلناس يعني همه مردم. خطاب قرآن به همه افراد بشر است تا ابد. همه مردم مخاطب قرآن كريم هستند. نه تنها در اين عالم، بلكه بنا به بعضي از آيات در عالم برزخ هم مخاطب هستند، حتي در عالم غيب، به استناد خود آيات قرآن كريم كه: ألستُ بِرَبِّكُم قالوا بلي. عهد الست چه عهدي است؟ الست يعني آن روزي كه خداوند قبل از آفرينش مخلوقات، از آدميان پرسيد: «أَلَستُ بِرَبِّكُم، اي انسانها آيا من پروردگار شما نيستم؟» كدام انسانها؟ آن زمان كه عالم و آدمي نبود. حافظ ميگويد من اين محبت را از آنجا آوردم:
نبود نقش دو عالم كه رنگ الفت بود
زمانه طرح محبت نه اين زمان انداخت
حال اگر خطاب قرآن عام است و براي همه افراد است تا ابد و حتي از ازل به مقتضاي «أَلسْتُ بِرَبِّكُم» ، چگونه است كه اين حروف را غير نداند؟ ميخواهم تعارض رابيان كنم. ظاهراً يك تعارضي اينجا است. اين چه زباني است؟ اين همان زباني است كه شيخ اشراق سعي دارد با آن زبان صحبت كند. زباني كه كمابيش فراموش شده و جز تعدادي اندك و انگشتشمار با آن آشنا نيستند و شيخ اشراق كوشش ميكند آن را احيا كند. البته مطابق گفته فيلسوفان تحليلي و روانشناسان ما زبان خاص و خصوصي نداريم. زباني كه مخاطب نداشته باشد، زبان نيست. كلامي كه مخاطب نداشته باشد، اساساً كلام نيست و از اينجا اجازه بدهيد من نكتهاي را استنباط كنم و آن اينكه كلام بيش از آنكه قائم به متكلم باشد، نيازمند به مخاطب است. كلام قائم به متكلم است ، اما اگر كلام مطلقاً مستمع نداشته باشد، اساساً عنوان كلام بر او صادق نيست. بنابراين كلام همان اندازه كه به متكلم نيازمند است جوهراً به همان اندازه به يك گوش شنوا نيازمند است. اگر گوش نباشد، كلام هزل خواهد بود. سخن بدون مستمع هزل را ماند.
«آدمي فربه شود از راه گوش». گوش لازم است تا كلام، كلام شود. بله اگر كلام مستمع نداشته باشد، كلام نيست. اگر گوينده شنونده نداشته باشد، سخن نميگويد، هزل ميگويد. اما اگر كلامي فقط يك شنونده داشت، باز هم كلام است؟ بايد از فيلسوفان تحليلي بپرسيم، از زبانشناسان بپرسيم كه اگر كلامي حداقل يك شنونده داشت، آيا ميتواند كلام باشد؟ آري كلام است، گرچه ممكن است تعداد شنوندگان اندك باشد.
برگرديم به مسألهاي كه طرح كردم. من دو مسأله مهم اينجا طرح كردم. از سويي قرآن به زبان عام سخن ميگويد و همه مفسرين، فقهاي شيعه و شايد فقهاي اسلام به اتفاق آرا ميگويند همه مردم مستمعاند و مكلف؛ حتي كفار هم مخاطب به خطاب قرآن هستند و حتي مكلفاند به تكاليف. اين فتواي همه فقها است:
الكُفارَ مُعاقَبونَ عَلَي الفُروعِ كَما أَنَّهُم مُعاقَبونَ عَلَي الأُصول. يعني به فروع هم معاقبات دارند، چون مكلفاند؛ يعني خطاب شامل حال آنها شده. اين يك فتواي عام است.
حالا اجازه بفرماييد روايات ديگري را از بعضي انديشمندان اسلامي بيان كنم.
روايت اول از عينالقضات الهمداني الشهيد في مدينة الهمدان و روايت دوم از صدرالمتألهين حكيم بزرگ جهان اسلام و البته ديگران هم گفتهاند. عينالقضات در «تمهيدات» با صراحت تمام ميگويد: «ابوجهل مخاطب به خطاب قران نبود».
ابوجهل عليالقاعده از ما بيشتر عربي ميدانست. چون در مكه بود و به همان زباني حرف ميزد كه حضرت ختمي مرتبت به آن زبان سخن ميگفت. عربي را خوب ميدانست. اما عينالقضات ميگويد كه ابوجهل مخاطب به خطاب قرآن نبود. اين حرف يعني چه؟ فقها ميگويند همه مكلف هستند و مخاطب. جواب به شعر حافظ برميگردد؛ يعني درست است كه گوش ابوجهل ميشنيد و عربي هم ميدانست، ولي گوش باطني او، گوشي كه بايد مخاطب قرآن باشد، شنوا نبود و جايي كه گوش شنوا نباشد، سخن، سخن نيست: لَهُم أَعْيُنْ لايُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُم اذانُ لايَسْمَعونَ بِها وَ لَهُمْ قُلوبٌ لا يَفْقَهونَ بها. گوش دارد، اما نميشنود، از شنيدن حقيقت محروم است. نداي حقيقت به گوشش فرو نميرود. اين نوع گوش ناشنوا در ميان آدمها فراوان است. گوش حقيقت نيوش اگر نباشد، آن گوش كر است. در منطق حقيقت، در بيان حقيقت، آن گوش كر است. و گوشهاي ابوجهلها در تاريخ فراوان بوده و هست و حتي خواهد بود و حافظ وقتي ميگويد: «من اين حروف نوشتم، چنان كه غير نداند»، شاهدي بر اين مدعاست. گوش شنوا كم است، اما همان يك گوش برابر با همه عالم است. اين گوش همان گوش «هستي» است. قرآن ضمن اينكه خطابهاي عام دارد به ايهاالنّاس، نحوهاي ديگر از سخن گفتن را نيز دارد؛ كلمات مقطعه در آغاز بعضي از سورهها؛ بسمالله الرّحمن الرّحيم، الم، حم، ق، ن، و القلم و ما يسطرون. «ن» يعني چه؟
ميان عاشق و معشوق رمزي است
چه داند آن كه اشتر ميچراند؟
شيخ شهيد پيامي كه دارد، همين پيام حافظ است كه گوشهاي خاص ميشنوند.
نسيم صبح سعادت بدان نشان كه تو داني
گذر به كوي فلان كن در آن زمان كه تو داني
هم كوي مشخص است، هم كس، هم زمان؛ و شيخ اشراق اين پيام را ازلي و ابدي ميداند. صداي هستي است، اما در تعبير شيخ اشراق صداي نور است. شيخ اشراق از هستي سخن نميگويد. فيلسوف هستي نيست، فيلسوف نور است.
من خودم طرفدار فلسفه هستي هستم. فلسفه هستي مهم است، اما كمي آب و رنگ يوناني دارد. هستي در يونان مطرح شد. اما شيخ فيلسوف نور است و فلسفه نور در ايران مطرح شده است. شيخ اشراق يك كلمه در بحث اصالت وجود سخن نميگويد، بلكه با صراحت تمام و با ابرام و اصرار ميكوشد بيان كند كه وجود يك مفهوم اعتباري بيش نيست. اما از آن طرف يك كلمه در اصالت ماهيت سخن نميگويد، وجود امر اعتباري است، اما چه چيز اصيل است؟ نور.
صدرالمتألهين با همه عظمنتش در اينجا با شيخ اشراق درگير است. اينجا يكي از جاهايي است كه صدرالمتألهين به نفس نفس ميافتد كه: جناب شيخ اشراق، شما اصالت وجود را بپذير تا ما با هم آشتي كنيم. شيخ اشراق آن موقع حضور نداشت اما من ميخواهم از زبان شيخ اشراق بگويم كه او ميل ندارد كه بگويد: «وجود»؛ او همچنان مُصر است كه بگويد: «نور اصيل است.» چرا صدرالمتألهين اصرار ميكند كه شيخ رأي او را بپذيرد؟ براي اينكه هر دو يك چيز را بيان ميكنند. از نظر صدرالمتألهين وجود تعريف ندارد. بهترين تعريف وجود اَلظّاهِرُ بِذاتِهِ وَالْمُظْهِرُ لِغَيْرِه است. وجود به ذات خود ظاهر است و مُظهر ماهيات است. خود را به خود ظاهر دارد و ماهيات را نيز ظاهر ميكند. شيخ اشراق چه ميفرمايد؟ او هم چند قرن پيشتر فرموده: نُور، أَلظّاهِرُ بِذاتِهِ وَالْمُظْهِرُ لِغَيْره. نور يعني چيزي كه بالذات ظاهر است و همه چيز را ظاهر ميكند. همه چيز به نور ظاهر ميشود. اگر نور در عالم نبود، هيچ چيز ظاهر نبود، اما نور به ذات خودش روشن است.
شيخ اشراق 800 سال پيش اين جمله را بيان فرمود و ملاصدرا 400 سال بعد از او. ولي شيخ اشراق درباره نور سخن گفت و ملاصدرا درباره وجود. اما آيا اين بيان أَلظّاهِرُ بِذاتِهِ وَالْمُظْهِرُ لِغَيْره به قامت نور شايستهتر است يا به قامت وجود؟ شما چه جواب ميدهيد؟ به نظرم گويا به قامت نور برازندهتر است.
شيخ شهيد 800 سال است كه مهجور است. فلسفه او هم مهجور است. فقط اسمي از او در ميان ما شنيده ميشود. محتوا و عمق فلسفه سهروردي هنوز درست مطرح نشده و كمتر كسي جرأت طرح آن را دارد. 800 سال است كه فقط عده كمي كتابهاي او را خواندهاند. در اين اندك تعداد، ملاصدرا كتابهاي او را خوب خوانده است و اگرچه مواضعش را به طور تمام نپذيرفته، اما بهترين خواننده آثار او ملاصدرا است و ديگران اگر خواندند، خوب نخواندند. تفكر سهروردي مهجور است، چون فهم پيام او خيلي دشوار است. شعر حافظ هم آسان نيست، گرچه ديوان حافظ در هر خانهاي هست، اما به همان اندازه كه رايج است، به همان اندازه مهجور است. زبان قرآن عام است، اما در عين حال خصوصيترين پيامها است براي اهل راز و كساني كه گوش باطن دارند. آن گوشي كه بشنود، خيلي كم است. اين همان چيزي است كه شيخ اشراق آن را ازلي و ابدي ميداند و همان چيزي است كه خيليها از آن روي گردان هستند. اين همان چيزي است كه شيخ اشراق «عقل جاويدان» مينامد. دنياي امروز بسيار به اين سخن ميخندد. مگر عقل جاويدان است؟ مگر چيزي در اين عالم جاويدان هست كه عقل باشد؟ عقل خوب است، اما در تحول، در تغير، در حركت، عقل جاويدان يعني چه، حافظ هم از عقل جاويدان سخن ميگويد. در جايي ميگويد: «فلك را سقف بشكافيم و طرحي نو دراندازيم.» چه كسي ميتواند اين قدر شجاعانه مثل حافظ حرف بزند؟ شيخ اشراق هم همين را ميگويد، بله فلك را سقف ميشكافيم و طرحي نو در مياندازيم، اما هيچكدام اينها با عقل جاويدان منافاتي ندارد.
عقل در جاودانگي خودش متحول است و طرح نو در هر قرن و هر سال، بلكه هر لحظه در مياندازد. عقل جاوداني كه سهروردي از آن سخن ميگويد، نه هر سال و قرن، بلكه هر لحظه طرح نو در ميافكند. همان عقل كه مظهر اين آيه است: لا يشغله شأن عن شأن. خداوند هر لحظه در شأن جديد است. خداوند ثابت است يا نه؟ حتماً متألهان خداوند را ثابت ميدانند، اما خداي ثابت جاويدان «كل يوم هو فيشأن» است. اين آيه قرآن است و منظور از «يوم»، 24 ساعت شبانهروز نيست. «يوم» يعني آن، يعني لحظه. «كل يوم» يعني هر لحظه، هر آن. در هر لحظه خداوند در يك شأني است، در يك جلوه و تجلي است. در يك آفرينشي است كه غير از لحظه قبل است. همه عرفا گفتهاند: لاتكرار فيالتجلي؛ در تجلي خداوند تكرار نيست. «تكرار» در قاموس متألهان، يك لغت بيمعني است، هيچچيز تكرار نميشود.
عارفان در دمي دو عيد كنند
عنكبوتان مگس قديد كنند
عارف درهر لحظه دو نو شدن دارد. به قول سعدي: «هر نفسي كه فرو ميرود، مُمد حيات است و چون بر ميآيد، مفرح ذات. پس در هر نفسي دو نعمت موجود است و بر هر نعمت شكري واجب.» عقل جاويداني كه سهروردي از آن سخن ميگويد، عقلي است كه از هر عقل نويي نوتر است. سكون و ثبات با هم فرق دارد. ما عقل ساكن نداريم، ولي عقل ثابت داريم. فرق است بين ساكن و ثابت. عقل، ساكن نيست، اما ثابت است.
فلسفه شيخ اشراق در واقع فلسفه فرهنگ ماست. شيخ اشراق در ميان همه متفكران در طول چهارده قرن، در ميان سني و شيعه، فيلسوف و متكلم، از هر انديشمند ديگر به فرهنگ ايراني ـ اسلامي ما نزديكتر است. او حتي از ملاصدرا و ابنسينا هم به فرهنگ ما نزديكتر است. مسلماني او هم از آنها كمتر نيست و حتي فرهنگ و فلسفه او متعلق به اين سرزمين است. فلسفه او جهاني است، اما رنگ و بوي ايراني دارد. فلسفه يونان هم جهاني است، اما رنگ و بوي يوناني دارد. بله، فلسفه جهاني است، اما از آن جهت كه متعلق به يك سرزمين ميشود، رنگ و بو پيدا ميكند. فلسفه علم نيست، هنر هم نيست، گرچه به هنر نزديكتر است. هنر هم مثل فلسفه رنگ و بو دارد. رنگ و بوي هنر ايراني با هنر يوناني متفاوت است. فلسفه سهروردي در عين حال كه جهاني است، اما ايراني است. سؤال اين است كه چرا اين فلسفه جهاني ـ ايراني عميق اين قدر مهجور است؟
ما بايد دوباره فلسفه سهروردي را بخوانيم و در جمله جمله، آن دقت كنيم و نوآوريهاي او را ببينيم. او چه فلسفهاي را احياميكند؟ مجوسيت را يا فلسفه و حكمت ايران باستان را؟ ميگويد من حكمت خسرواني را احيا ميكنم؛ يعني حكمت ايران باستان را. قشريون همين حرف را نفهميدند و فكر كردند او گفته كه مجوسيت را احيا ميكند. او نخواست احياء مجوس كند. او مجوس را مشرك ميدانست. او معتقد بود كه حكمت خسرواني توحيد است. حكماي خسرواني موحد بودند. او با اينكه خود را محيي و زندهكننده حكمت خسرواني ميداند، معذلك هيچ كجا از حكمت يونان روي برنميگرداند. با حكمت يونان كاملاً آشنا است. ذرّهاي از مسلماني او هم كم نشده و به دامان مسلماني او گردو غبار شرك و مجوسيت نمينشيند. او فلسفه نور را از حكماي خسرواني آغاز كرده، و افلاطون را تحت تأثير حكماي خسرواني ميداند.
حكمت از حكمت خسرواني آغاز ميشود. نور هم عالم را روشن ميكند و در شعله نور محمّدي (ص) به كمال ميرسد. اين حرفها براي گوش مردم زمان او و بسياري از گوشها سنگين آمد. همان گوشها كه تاب شنيدن نياوردند و او را در شهر حلب شهيد كردند. علماي حلب به اتفاق آرا شكايت به صلاحالدين ايوبي بردند و ملك ظاهرشاه با اينكه تعلّل ميكرد،اما براي از دست ندادن محبوبيت خود دست به خون شيخ آلوده كرد و شيخ در جواني به شهادت رسيد. اگر شيخ بيشتر عمر ميكرد، شايد ما امروز صاحب خيلي چيزها بوديم. او مدت كمي درس خواند؛ بيشتر در سفر بود. شيخ در زماني شاگرد مجدالدين جيلي بود كه او هم به يك واسطه، شاگرد امام محمد غزالي است و پيداست كه از نظر انديشه، يك متكلم است، نه فيلسوف. شيخ اشراق و امام فخر رازي شاگردان مجدالدين جيلي در شهر مراغه بودند. شيخ پس از چند سالي تحصيل در اين شهر كه چيزي نزد مجدالدين جيلي نيافت، عازم شهر اصفهان شد كه مركز علم و دانش بود و در آنجا در محضر درس ظهيرالدين فارسي كتاب «بصائر نصيريه» را در منطق خواند. ولي هنوز نميتوانيم بگوييم آنچه او داشته، از محضر درس آن دو استاد بوده، چون انديشههاي سهروردي در «حكمه الاشراق» و ساير آثار به گونهاي نيست كه در آثار مجدالدين جيلي يا ظهيرالدين فارسي پيدا كنيم. سخن اين است كه اگر اين انديشهها در تاريخ وجود نداشته، او از كجا به اين سبك انديشه دست يافته؟ سِرّ اين امر پنهان است و خود او هم نخواسته بيان كند كه اين انديشهها به كجا وصل است و از كجا آمده. فخر رازي به مجدالدين جيلي شبيه است، ولي سهروردي هيچ شباهتي به اساتيدش ندارد و هيچ يك از شاگردان ظهيرالدين فارسي هم شبيه سهروردي نيستند. اين سخنها از كجا آمد؟ همان است كه حافظ گفته: «من اين حروف نوشتم چنان كه غير نداند».
نسل حاضر بسياري از معضلاتي كه گريبانگير جهان است، مرتفع خواهند كرد، به شرط اينكه با انديشههاي شيخ اشراق آشنا شوند.
اگر گوش شنوا براي حرفهاي او باشد، شرقي و غربي، مسلمان و غيرمسلمان ندارد. هانري كربن را ببينيد؛ فرانسويِ تماماً غربي كه اساتيد زيادي ديده بود. فلسفه غربي در چنگ كربن بود، اما با خواندن كتاب «حكمت الاشراق» كه ماسينيون به او داد، دگرگون شد، چنان كه سرازپا نميشناخت. حالا شما كتابهاي خود او را بخوانيد و ببينيد چه پيامها از انديشه او به جهان صادر شده . بله
من اين حروف نوشتم چنان كه غير نداند
تو هم ز روي كرامت چنان بخوان كه تو داني
سه شنبه 8 مرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[مشاهده در: www.ettelaat.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 306]
-
گوناگون
پربازدیدترینها