تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 30 شهریور 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):خداوند! زبان را عذابى دهد كه هيچ يك از اعضاى ديگر را چنان عذابى ندهد. زبان گويد...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816900651




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

داستان زندگي زني كه بيگناه به زندان افتاد


واضح آرشیو وب فارسی:سایت رسیک: اميدم را از دست ندادم
انسان‌ها در طول زندگي گاه در بزنگاه‌هايي قرار مي‌گيرند كه تاثيري بزرگ و عميق بر آينده‌شان مي‌گذارد. سارا زني 35 ساله است كه يك سال از زندگي‌اش را پشت ميله‌هاي زندان گذراند. خودش مي‌گويد جور پدرش را كشيد و با گردن گرفتن جرم او خودش را به مخمصه انداخت.

او توضيح مي‌دهد: 10 سال قبل بود كه اين اتفاق افتاد. برادرم ازدواج كرده و با زنش در اتاقي در خانه ما زندگي مي‌كردند اما كارشان به طلاق و دادگاه كشيد. يك روز عروس‌مان مامور آورد تا جهيزيه اش را جمع كند و برود. همان‌طور كه داشتند وسايل خانه را زير و رو مي‌كردند كمي ترياك پيدا شد. مواد براي پدرم بود اما اگر او را به زندان مي‌انداختند زنده نمي‌ماند چون اصلا حال و روز خوشي نداشت .من جورش را كشيدم و گفتم ترياك براي من است. مامور كلانتري هم صورتجلسه كرد و بازداشت شدم. بعد هم يك سال حبس برايم بريدند.

سارا آن زمان مجرد بود و داشت براي كنكور درس مي‌خواند اما افتادنش به زندان برنامه‌هاي زندگي‌اش را تغيير داد. او مي‌گويد: هرچند در زندان هم مي‌توانستم درس بخوانم،امااصلا حال و حوصله اين كار را نداشتم و رفتار بقيه آنقدر بد بود كه داشتم ديوانه مي‌شدم، آن يك سال برايم به اندازه يك عمر گذشت.

سارا بعد از آزادي سعي كرد كاري كند كه هيچ‌وقت پايش به كلانتري و دادگاه باز نشود. او داستان آن روزها را اين‌طور بازگو مي‌كند: آزاد كه شدم پدرم خيلي هوايم را داشت. او قبل از اين‌كه از كار افتاده شود راننده كاميون بود و درآمدش هم خوب بود. بعد از آن هم ماشين را اجاره داده بود. او هر ماه پول زيادي به من مي‌داد و من همه‌اش را پس‌انداز مي‌كردم. دوباره درس خواندن را شروع كردم و در رشته فلسفه قبول شدم البته در دانشگاه آزاد. با پولي كه از پدرم مي‌گرفتم با خيال راحت درس مي‌خواندم تا اين‌كه بعد از 2 سال در دانشگاه با پسري آشنا شدم و او به من ابراز علاقه كرد. من هم از او خوشم مي‌آمد و مطمئن بودم در كنار هم خوشبخت مي‌شويم بعد از مراسم خواستگاري بود كه تصميم گرفتم راز زندگي‌ام را به او بگويم چون صداقت بهتر از هر چيز ديگري بود اما آن پسر همين‌كه فهميد زندان را تجربه كرده‌ام پا پس كشيد و از آن به بعد در دانشگاه انگشت‌نما شدم. طوري كه نتوانستم فشارهاي روحي و رواني را تحمل كنم و ترك تحصيل كردم.

سوءسابقه فرصت‌هاي ديگري را هم از سارا گرفت. خودش مي‌گويد: يكي از اين فرصت‌ها كار در يك انتشاراتي بود، يكي ديگر گرفتن تاكسي بانوان كه همين چند سال قبل اتفاق افتاد و خلاصه اين‌كه خيلي از برنامه‌هايم به‌هم ريخت اما من مقاوم‌تر از آن بوده و هستم كه بخواهم جا بزنم.

سارا يك سال بعد از ترك تحصيل وقتي به اين كارش فكر كرد به اين نتيجه رسيد كه اشتباه كرده است. او مي‌گويد: يك بار ديگر تصميم گرفتم ادامه تحصيل بدهم. كنكور دادم و اين بار دانشگاه سراسري قبول شدم البته در مشهد. هنوز كوله‌بارم را نبسته بودم كه پدرم فوت شد. من و برادرم خانه را فروختيم و من سهم خودم را از ارث برداشتم و راهي مشهد شدم. در آنجا آپارتماني براي خودم رهن كردم و بقيه پولم را هم سپرده‌گذاري كردم و هر ماه از بانك مبلغي به عنوان سود مي‌گرفتم تا امرار معاش كنم البته تدريس خصوصي هم مي‌كردم، براي دختراني كه مي‌خواستند كنكور بدهند.

سارا تا 2 سال پيش در مشهد بود و در همانجا هم با برادر يكي از شاگردانش ازدواج كرد و دو نفري راهي تهران شدند. او مي‌گويد: شوهرم از گذشته‌ام خبر دارد و به اين باور رسيده است كه من در زندگي‌ام هيچ‌وقت دست از پا خطا نكرده و فقط جور پدرم را كشيده‌ام. او مهندس متالوژي است و در يك شركت بزرگ كار مي‌كند. درآمدش خوب است و من اين فرصت را دارم كه به ديگر علايقم برسم.

اين روزها كلاس زبان و گيتار مي‌روم البته بايد براي مدتي كلاس‌ها را تعطيل كنم چون به زودي فرزندم به دنيا مي‌آيد. من از وقتي براي دومين بار در دانشگاه قبول شدم هميشه نسبت به آينده اميدوار بوده و هستم. اصلا انسان با اميد زنده است.





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت رسیک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 72]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن