محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1827705054
مروري بر نمايشگاه هاي يك فصل گالري گلستان- بخش اول بوي رنگ و جواني
واضح آرشیو وب فارسی:ايرنا: مروري بر نمايشگاه هاي يك فصل گالري گلستان- بخش اول بوي رنگ و جواني
علي مطلب زاده
«تجربه» و «جسارت» در نقاشي دو نقطه مقابل هم هستند؛ آنقدر كه انتخاب يكي به قرباني شدن ديگري مي انجامد. نقاش بعد از سال ها تجربه اندوزي ابزارش را مي شناسد، به آنها احاطه كامل پيدا مي كند و ولو در يك قالب كليشه يي كارش را به سرانجام مي رساند و به عبارت ساده تر بعد از اين همه سال فوت آخر كارش را با خود دارد. چنين تجربه هايي بهايي نانوشته دارند و از اين لحظه به بعد نقاش با تجربه كردنش ديگر جسارت ناشي از بي تجربگي اش را با خود ندارد. بحثي بر سر انتخاب تكنيك يا موضوع نيست چرا كه فرض ابتدايي اين است كه هر نقاشي چه در ابتداي امر و چه بعد از سال ها نقاشي كردن اين دو مساله را به عنوان ابتدايي ترين عناصر كارش خوب مي شناسد. بحث بر سر انتخاب و كلنجار رفتن با بايدها و نبايدهايي است كه بعد از سال ها بر خلق يك اثر هنري، هرچند كاملاً حسي، اثر مي گذارد. خواه ناخواه در مرحله خلق يك اثر هنري در لحظه يي نامعلوم، تجربه و جسارت روبه روي هم هستند و اينجا ديگر انتخاب با خود نقاش است تا كدام را برگزيند. اينكه تجربه انتخاب مي شود و جسارت هم بعد از گذشت زماني در لابه لاي زندگي هنري يك نقاش گم مي شود و شرايطي ايجاد مي كند را مي توان به يك جمله خلاصه كرد. جسارت، بدون تعميم به همه شاخه هاي هنري و تنها در نقاشي، از آن جوان ترهاست و سهم مسن ترها همان تجربه هايشان. در اين ميان مخاطب هم مجبور است در مواجهه با يك اثر هنري يكي از اين دو را انتخاب كند؛ چرا كه به هر دليلي سخت است هر دو مقوله را در يك اثر هنري در مرحله خلق مدنظر قرار داد. حالا ديگر انتخاب با مخاطب است كه از بين اين دو مقوله كدام يك را محترم تر بداند. پيشتر به اين اشاره شد كه تكنيك و موضوع دو مقوله مورد نياز براي نقاشي اند. نقطه تناقض آنجا اتفاق مي افتد كه در مواجهه با اثر يك نقاش جوان مستقيماً در مسير واقعي تجربه او قرار مي گيريم. بدين شكل ديگر با اطمينان نمي توان گفت آيا اثري كه ديده مي شود تجربه اوست يا ماحصل اين تجربه. اگر خواسته باشيم اين بحث را بر سر دو مورد تكنيك و موضوع باز كنيم سوال بدين شكل مطرح خواهد شد؛ آيا فلان نقاش جوان اين موضوع يا تكنيك را تجربه مي كند يا نتيجه تجربه هايش را در اين مورد به معرض نمايش گذاشته است؟ پاسخ به اين سوال واقعاً كار سختي است. نقاشان جوان (و شايد غالب نقاشان) در اين سال ها تكنيك را هم به حساب تجربه يي مي گذارند كه بعد از گذشت سال ها حتماً خواهند آموخت و همه جسارت شان را بر سر انتخاب موضوعي خرج مي كنند كه به رغم متفاوت بودن و تجربه نشدن در زمان قبل از خودشان بايد خاص خودشان هم باشد. اگر شباهت هاي ناگزير پيش آمده ميان آثار را كنار بگذاريم آنچه در نهايت اتفاق مي افتد خلق اثري است كه ديگر نه از جسارت جواني در آن خبري است و نه از تجربه سال ها نقاشي كردن. جدا از همه اينها هر نقاشي رنگ را به عنوان اولين ابزار كارش مي شناسد و تجربه مي كند. اين لحظه را مي توان اولين لحظه نقاش شدن ناميد اما تفكر غالب بر اين كاربرد رنگ، تمام خاصيت هاي موجود در اين ساده ترين عنصر را هم خنثي مي كند. نقاش به واسطه اين تفكر غالب در لحظه يي قرار مي گيرد كه بايد ميان حس رنگي و تفكر رنگي در يك اثر يكي را انتخاب كند و همه مشكلاتش از همين جا آغاز مي شود. او اگر مي توانست كودك باشد و به عبارت منطقي تر براي استفاده از رنگ هايش هيچ فكري نكند شايد آثاري به مراتب بهتر از آنچه از او ديده مي شوند را خلق مي كرد؛ اما عجيب اينكه هيچ وقت چنين اتفاقي نمي افتد و وقتي پاي موضوع هم به ميان اين ماجراي انتخاب هاي ناشي از جسارت و تجربه كشيده مي شود اوضاع را سخت تر مي كند. اگر قرار باشد به شكلي تاريخي اين مساله را مورد بحث قرار دهيم به دوره يي بايد اشاره كرد كه در آن نقاشان اروپايي بنا به هر دليلي به اين نتيجه رسيدند تا از تصوير واقعي فاصله بگيرند. در اوايل قرن نوزدهم نقاشي ديگر بازنمايي واقعيت نيست و بدين شكل وسايل بياني در نقاشي از جمله رنگ و فرم، لازم نيست تمام توانايي هاي خود را در اختيار موضوع بگذارند. اين وسايل از اين به بعد آزادند تا به خودي خود در يك اثر وجود داشته باشند و نقش خود را ايفا كنند. اگر تا زماني اين موضوعات بودند كه همه عناصر يك تابلوي نقاشي را تعريف مي كردند، اين بار اين وظيفه از عهده موضوع خارج شد و به ديگر بخش ها هم همان قدرت، توانايي و اختيار داده شد. در اين حالت نقاش ناگزير از انتخاب يكي از اين دو مورد بود؛ يا بايد تمام معاني را كه به واسطه موضوع اثر حاصل مي شد كنار بگذارد يا اينكه تنها با استفاده از اين ابزارهاي خودمختار به سراغ مفاهيم نويي برود كه در نظر داشت. آن زمان پيروزي يا شكست يك هنرمند در گرو انتخاب يكي از اين راه ها و چگونگي انتخاب زبان هنري اش بود. همين مسائل باعث شد امپرسيونيست ها، اگرچه در آن زمان زياد مورد توجه قرار نگرفتند، موفق باشند و ديگران نه. هنرمند امروز ايران هم- چه به مدد تجربه و چه با به كار بستن جسارتش- درست در همين لحظه تاريخي قرار گرفته است؛ لحظه يي كه جز انتخاب چاره يي ندارد. مساله اينجا است كه هنرمند ايراني با توجه به خصلتش از موضوع دل نمي كند و اين مورد البته تقصيري را متوجه او نمي كند. در فضاي نقاشي امروز ايران اگر قرار باشد به سراغ نقاشي آبستره نرويد شايد جز منظره، ادبيات و فيگور انتخاب هاي موضوعي ديگري براي خلق يك اثر هنري نداشته باشيد. اين حداقل ها را بگذاريد كنار همه آن حداكثرهايي كه با انتخاب هاي منطقي آنها را هم به حداقل رسانده ايم. اين طور متفاوت بودن سخت است و سخت تر از آن در ميان شباهت ها اثري را ارائه دادن كه حرفي براي گفتن داشته باشد.
نمايشگاه نقاشي هاي الهام بياتي
نقاشي هاي بياتي اگرچه از همان ابتداي ديدن شان فضا و موضوعات نقاشي هاي هندي را در ذهن زنده مي كنند اما بدون شك با دغدغه هاي نقاشان هندي فاصله زيادي دارند و تنها شباهتي كه به واسطه استفاده از رنگ و بافت و توجه به فيگور ميان نقاشي هاي او و نقاشي هاي هندي است موجب مي شود اين آثار را در نگاه اول در يك دسته قرار دهيم. اين نمايشگاه حاصل دو دوره كاري بياتي است و در روند اين دو دوره بياتي از فضاي خاكستري و سرد به سمت فضاي ملايم و نيمه گرم حركت مي كند. نقطه قوت اين نمايشگاه درست در لحظه رها كردن فضاي خاكستري اتفاق مي افتد. در دوره خاكستري با رنگ هاي سرد غالب، بياتي بيشتر با موضوع درگير است تا با كليت نقاشي و اين درگيري تا بدان جا پيش مي رود كه همه چيز از جمله تركيب بندي كارهايش را هم در مواردي ناقص مي كند. آنچه در دوره دوم آثار او نمود بيشتري پيدا مي كند، استفاده از بافت است.
اگر در دوره اول اين بافت تنها به واسطه خط هاي رنگي و خراش هايي كه بر سطح كار وارد مي شد، ايجاد شده است در اين دوره بياتي با استفاده از بافت پارچه و رنگ هاي تند موجود در آن (با خاصيت كلاژ گونه يي كه به آن داده) به كارش قوت بيشتري بخشيده است. اگر در دوره اول آثارش بافت بيشتر از آنكه به كليت نقاشي ها كمك كند با دخالت در ديگر عناصر موجود در كار او از ارزش آنها هم مي كاهد، در اين دوره بافت با انتخاب فضاي مناسب و البته حل شدن در مجموعه كل كار كمك ارزشمندي به تقويت تكنيكي آثار او كرده است. در دوره دوم همانند دوره اول بياتي همچنان در بخش هايي از كادر انتخابي اش با مساله پر كردن فضاي خالي روبه روست. اين وضعيت را مي توان نقطه يي نام گذاشت كه در آن نقاش كارش را از ديد خودش به پايان رسانده است (يعني موضوعش را بيان كرده) اما تركيب بندي ها و كادر او را مجبور مي كند تا به زعم خودش دست به اقداماتي بزند تا كار را تمام شده و كامل تلقي كنند.
اگرچه ضعف در اجراي فيگوراتيو در آثار دوره اول بياتي (با اين پيش فرض كه عامدانه رخ نداده باشد) در دوره دوم كمتر شده است، اما براي حل اين مساله راهكار ديگري هم جز راه حلي كه نقاش انتخاب كرده، ممكن بود. بياتي در اين آثار شايد بنا به ضرورت موضوعش يا از فيگور استفاده نمي كند يا با پوشاندن برخي از سطوح با رنگ هاي خالص بخش هايي از فيگور به كار برده شده را حذف مي كند. در اين حالت اين رنگ هاي خالص در كل كار زيادتر از آنچه بايد به چشم مي آيند و ديگر موارد موجود در كار را متاثر مي كنند. استفاده از خط در مجموعه آثار بياتي نسبت به استفاده از عناصر ديگر ضعيف تر و شتاب زده تر نشان مي دهد. در دوره دوم آثار او اگر چه اين خط هاي تيره جاي خود را به خط هاي رنگي مي دهند و در مواردي از شتابزدگي آن كاسته مي شود اما در نهايت با تاكيد بر ضعف فيگوراتيو اين آثار بيشتر از آنكه در خدمت نقاشي باشند به ضرر آن عمل مي كنند. اگرچه بايد در نهايت حساب خط هايي را كه از بافت رنگي حاصل مي شوند و فضايي مشبك را در تعدادي از آثار ايجاد كرده اند از اين مبحث جدا دانست، اما اين عادت رايج در ايجاد بافت و كمك به پلان بندي هاي بيشتر را به گونه هاي مختلفي در اين سال ها شاهد بوده ايم. گونه هايي كه تنها موجب مي شوند آثار بعد از خودشان را به خود منتسب كنند.
نقاشي هاي هادي تقي نسب
سخت است كه با ديدن آثار هادي تقي نسب آنها را به نقاشي هايي با موضوعات مشابه از «سهراب سپهري» يا «فريده لاشايي» مرتبط نكنيم. اگر چه چنين تناسبي بيشتر به واسطه موضوع صورت مي گيرد اما تركيب بندي ها و نوع برخورد با كادر بر اين تشابه تاكيد بيشتري مي كند. تقي نسب با به كار بردن رنگ كوشيده است تا اين تناسب را به هم بريزد اما تصور حاصل از اولين برخورد با آثار او با پس زمينه تاريخي آنقدر قوي نشان مي دهد كه حتي رنگ بندي هاي او را هم بي اثر مي سازد. با اين حساب اين آثار در مرز ميان «مقايسه» و «تفاوت» شناورند و همين مورد، صحبت كردن درباره آثار او را تحت تاثير قرار مي دهد. فارغ از موضوع، در اين آثار با سطحي پوشيده از رنگ هاي تند مواجهيم كه بعضاً هنرمند با استفاده از فضا هاي حاصل از نبود رنگ در بخشي از اثر مي كوشد آن را متعادل سازد. حذف رنگ هاي واسطه (و نه خاكستري) در آثار تقي نسب بيش از آنكه به تفسيري عمدي از عمل او منجر شود به ضعف اين آثار تعبير مي شود. با اين حساب استفاده از رنگ هاي تند و فعال در مجموعه اين آثار اگر چه در اولين نگاه آنها را در مركز توجه قرار مي دهد اما در بلندمدت مخاطب را در برخورد با ديگر عناصر كار اين هنرمند دچار مشكل مي كند. اگر بپذيريم اين آثار دفعتاً خلق شده اند و بيانگر همان حسي هستند كه در رنگ ها وجود دارد و مهم تر از آن قرار باشد با هيچ پس زمينه تاريخي به اين آثار نگاه نكنيم، زمان ارتباط و درگيري مخاطب با اين آثار نيز به اندازه تاثير حسي همان رنگ ها شكل خواهد گرفت. اين زمان اگر به شكل كاملاً طبيعي هم طي شود بسيار كوتاه است و حالا نوبت ديگر عناصر نقاشي است تا آن را تمديد كنند. تقي نسب علاقه يي به استفاده از لايه هاي رنگي ندارد و اين شايد به خاطر نوع تكنيك انتخابي اش باشد.او تلاش نمي كند تا تركيب كارش را به نقطه متعادلي برساند و با استفاده از مواردي از اين دست در كارش خواه ناخواه زمان رويارويي مخاطب با آثارش را به حداقل رسانده است. با اين حساب اگرچه بافت را در آثارش به خوبي استفاده كرده يا تيرگي و روشني ها را براي تقويت رنگي آثارش به كار برده است اما هيچ يك از اينها خاصيتي به اندازه تاثير ماندگاري خاصيت جذابيت و چشمگيري رنگ هايش (و شايد دلزدگي از اين رنگ ها) ندارند. با اين حساب شايد بهتر باشد برخوردي كاملاً حسي با اين آثار داشت. بدين شكل نكته قابل توجه در اين آثار استفاده تقي نسب از رنگ هايي است كه نقاشان مرد كمتر به سراغ آن مي روند. اين اگر چه مي تواند نكته مثبتي در تمايز اين آثار محسوب شود اما با توجه به خصلت حسي بودنش قابل تعميم به بحث ديگري نيست.
نقاشي هاي محمدرضا شاهرخي نژاد
آثار شاهرخي نژاد را پيش از آنكه بتوان به جرياني فكري و نقاشانه در ايران نسبت داد، نقاشاني را به ياد مي آورد كه در سالهاي بعد از جنگ جهاني دوم با ايده هايي از نقد جريان تاريخي و اجتماعي شروع به كار كردند. اين نقاشان با آثارشان از يك سو مي كوشيدند تا جريان تاريخي و هنري موجود را به نقد بكشند و از سويي ديگر با انتخاب شيوه و اجرايي نو تلاش مي كردند حرف تازه يي در مقابل مكتب هاي پيش از خود داشته باشند. فضاسازي ها، استفاده از عناصر و فرم هاي تكرار شونده و بيشتر از همه توجه به فيگور و نسبت هاي پيش بيني شده براي آن در بخشي از آثار شاهرخي نژاد شبيه همان نگاهي است كه نقاشان مورد اشاره به اتفاقات رخ داده در زمان خود داشتند. حتي شكل استفاده از رنگ و فضاسازي هايي كه به واسطه سطوح رنگي ايجاد مي شود هم آنقدر نزديك به نقاشان اروپايي آن زمان است كه ديگر نيازي به رديابي اين جريان در هنر ايران به چشم نمي خورد. آثار شاهرخي نژاد در نمايشگاه اخيرش با اين ويژگي ها اگر چه ممكن است از طرف ديگران از جمله نگارنده بهانه يي براي ضعف محسوب شود، اما در كنار آثار پيشين او تجربه يي رو به رشد نشان مي دهد. در اين صورت نوع نگاه به اين آثار است كه سرنوشت آنها را در ذهن مخاطب تعيين مي كند. اگر قرار باشد در بازخواني فرم هاي به كار رفته در اين آثار به استعاره تكيه كنيم بي شك با فرض هايي هم از اين دست در مواجهه با رنگ ها و ديگر عناصر موجود در آثار شاهرخي نژاد مواجهيم. با اين حساب المان هاي تصويري همچون قيچي و جغد در اين آثار خصلتي دوگانه (هم ايراني و هم غيرايراني) پيدا مي كنند. اين خصلت به رغم دوگانگي اش ضربه يي به خوانش اثر شاهرخي نژاد وارد نمي كند و البته با توجه به تجربه هاي قبلي او (نه لزوماً با همين عناصر) پخته تر هم نشان مي دهد.
حضور غالب اين المان ها و موضوعات در آثار شاهرخي نژاد اگر چه ممكن است تفسيري اجتماعي هم به همراه داشته باشند، اما شكل استفاده او از ديگر عناصر موجود در تابلو نشان مي دهد كه وجود يا عدم وجود چنين تفسيري دغدغه اصلي او نيست. او در آثارش عمده تلاش خود را براي سلب كردن تفسيرهاي متعددي كه ممكن است از اين المان ها وجود داشته باشند، صرف مي كند و در اين ميان با تاكيد بر تركيب بندي اثرش و استفاده از رنگ هاي غالب (هم در جهت كاستن غلبه فرم و هم در جهت كادربندي اثرش) به خواسته اش قوت بيشتري مي بخشد. با اين حساب و به عقيده نگارنده لحظه تفسير و فهم اين آثار زماني است كه دريابيم آيا فضا به واسطه فرم هاي اشاره شده شكل گرفته يا اينكه فرم هاي غالب موجود در اثر، اين فضاسازي را پيشنهاد داده اند؟ در اين صورت تنها مساله مورد بحث در آثار اين نمايشگاه نه موضوع بلكه تكنيك است؛ تكنيكي كه نسبت به آثار قبلي شاهرخي نژاد كنترل شده تر و جاافتاده تر نشان مي دهد.
يکشنبه 6 مرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ايرنا]
[مشاهده در: www.irna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 829]
-
گوناگون
پربازدیدترینها