محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1826663267
گزارش پشت صحنه «چراغ خاموش» كمكم چراغ ها روشن ميشود
واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین: گزارش پشت صحنه «چراغ خاموش» كمكم چراغ ها روشن ميشود
جام جم آنلاين: گزارشي كه اكنون مقابل چشمان جستجوگر شما قرار دارد، گزارشي است از پشت صحنه يك برنامه تلويزيوني، خاموش يا روشن، نميدانم. من زماني با آنها همراه شدم كه چراغها روشن روشن بود و هوا هم گرم. تمايز گزارش من از آدمهاي مقابل دوربين يا پشت دوربين برنامه «چراغ خاموش» كار سختي بود. همين!
من يك روز با گروه اين برنامه همراه شدم تا از نزديك با سوژهاش آشنا شوم. اگر به اين معتقد باشيم كه خداوند تمام افراد بشر را پاك و منزه آفريده است، به اين شكل عدهاي به چراغ راهنما نياز دارند تا دچار توفان نشوند و از امواج خروشان جان سالم به در ببرند.
معتادان يا آدمهايي كه زندگيشان در دور تكرار گرفتار ميآيد از اين نوع هستند و شما هم اگر كمي، فقط كمي تلاش كنيد ميتوانيد از پشت تاريك روشن پرده كركرههاي خاك گرفته به بيرون نگاه كنيد و اگر كمي ريزتر شويد واقعيتهاي زندگي پيرامونتان را بيشتر لمس ميكنيد. بلايي خانمان برانداز چون اعتياد، آخر خط نيست. شايد اول خط باشد و شروعي دوباره.
درست حدس زديد اين بار چراغ خاموش به سراغ معتادان رفته و قرار است از نزديك و هنگام مصرف يا تزريق شاهد آنها باشد. همين كافي است تا من هم شروع به نوشتن درباره مشاهداتم كنم، اما فكر ميكنم بيشتر شبيه يك قصه شده باشد تا گزارش.
الو. من الان نرسيده به ميدون شوشم. كجا بايد بيام؟
خب بياييد سمت راهآهن.
راهآهن؟ باشه... آقاي راننده بريد راهآهن.
الو، فكر كنم الان تو ميدان راهآهن هستيم.
خب يك ماشين آتشنشاني اطراف آنجا هست.
نكنه تو ماشين آتشنشاني مستقر شدين؟!
نه يه پارك كنار ماشين آتشنشانيه. ما اونجاييم. اگر بيننده اين برنامه بوديد، ميدانيد كه چراغ خاموش با پرداختن به سوژههايي داغ به طرح مشكلات و نمايش آنها ميپردازد. تا چه ميزان طرح و نمايش اين مشكلات در سطح شهر صحيح است يا نيست؟ بايد از منظر تخصصي تاثير رسانه بر مخاطب، به آن پرداخت كه اصلا جايش اينجا نيست؛ اما اگر درباره بعد آگاهيدهي مخاطب صحبت كنيم به گفته بختياري، تهيهكننده برنامه اين حق مردم است كه بدانند كجا زندگي ميكنند و چه خبر است.
مثل پرداختن به كمبودهاي بهداشتي و تفريحي، احترام گذاشتن به حريم خصوصي افراد و بيتوجهي به بهداشت اماكن عمومي در رستورانها و غيره همه از مشكلات كلانشهري مانند تهران است كه البته در تمام شهرها و كشورهاي دنيا نيز وجود دارد.
تنها با كمي صبر و حوصله و البته مديريت و برنامهريزي كلان ميتوان سر از گريبان اين ناملايمات بيرون آورد؛ كراك، شيشه، هروئين، ترياك، قرص و غيره. آيا تنها پاكسازي اماكن عمومي از وجود آدمهاي معتاد، تنها راه رسيدن به سالمسازي شهري است؟!
هميشه اين پرسش وجود داشته و دارد كه آيا معتادان مقصران اصلي هستند؟ دليل اعتياد آنها چيست؟ و چرا سن اعتياد كاهش يافته است؟ اين آخري پرسش غلامرضا بختياري است تا به اين بهانه دوربين برنامه را روي دوش ساسان گلستانه، تصويربردار برنامه بگذارد و از زاغهها، پاركها يا خانههاي مجردي تصاويري ضبط كند.
اگر خانوادهام من را بپذيرند، ترك ميكنم
به پارك كه رسيدم هومن ستوده (گزارشگر برنامه) داشت با يك نفر صحبت ميكرد و آدمهاي زيادي دور آنها جمع شده بودند كه با چشمهاي جستجوگر سوالهاي مختلفي پرسيدند. نميدانم وارد شدن به اين محيط يا همراه شدن با دوربين برنامه تلويزيوني باعث ميشود كه با اين افراد بيشتر در ارتباط باشيد يا ... آنچه واضح است اين كه امروزه ديگر دليل اعتياد تنها نداري و فقر نيست، بلكه دارا بودن و در رفاه گذراندن زندگي نيز ميتواند كسي را به سوي اعتياد بكشاند، درست مثل پسر جواني به اسم عابد كه بعد از گذشت يك سال و 8 ماه از ترك كراك، اكنون آمده بود پيام كمپ را به جوانان بدهد تا آنها نيز مانند او طعم سلامت را بچشند. او ميتواند راهنماي خوبي براي اين گروه باشد تا زودتر به سوژههايشان دسترسي پيدا كنند. عابد پسري مو بور با چشماني رنگي بود.
تصويربردار به سراغ او رفت. اسمش افشين بود. 2ماه پيش از زندان آزاد شده بود. لاغر و رنگ و رو رفته و اطراف چشم چپش زخمهايي مثل خراشيدگي داشت. از او خواستند كه وقتي تزريق ميكند، حرف نزند. كيفش را زمين گذاشت و 3 تا سرنگ از آن درآورد.
گفتيد: اينها رو هر روز به ما ميدن با انسولين. آمپولها را شكست و داخل سرنگ كرد. از او پرسيدم: براي چي زندان بودي؟ گفت: به خاطر مظنونيت به سرقت. سرنگ كه آماده ميشود معذرت خواهي ميكند كه من آنجا نباشم، چون ميخواست جايي تزريق كند كه... دور شدم و از دور به حالت خميدگي بدن افشين نگاه ميكردم.
بعد از تزريق گفت: تو رو خدا شماره پدر و مادرم رو بنويسين و زنگ بزنين، اگه راهم بدهن من هم دست برميدارم. يكدفعه سر و كله يكي از نگهبانان پيدا شد و گفت: «پا شو بند و بساطت رو جمع كن ببينم.» همهاش حواسم به تصويربردار بود.
از او پرسيدم، نميترسين كه به سوژهها نزديك ميشين؟ خنده تلخي كرد و گفت: خب از قبل ميدونيم كجا بريم و اگه خطرناك باشه من وارد نميشم. پرسيدم: تا حالا براي شما مشكلي پيش نيومده؟ با عجله ميرفت و ميگفت: تا حالا كه پيش نيومده! گلستانه در دانشگاه گرافيك خوانده است. جوان ساكت و سر به زيري است و گفت: تصاويري كه ما پخش ميكنيم. بارها و بارها مردم در اجتماع شاهد آنها بودهاند؛ يعني تصاوير غيرقابل باوري نيست. كسي از اين كه حقيقت پخش شه ناراحت نميشه.
همانطور كه به طرف ديگر پارك ميرفتيم از او پرسيدم تا حالا شده از صحنهاي خيلي ناراحت شوين كه حتي گريه كنين؟ ميگفت من به عنوان تصويربردار حق ندارم هيجانزده شوم و هر صحنهاي هم هر قدر تلخ و دردناك باشه بايد كار خودم رو انجام دهم. 2نفر از اعتياد نميتونستن روي پاهاشون بايستن و سيگار لاي انگشت دستهايشان لقلق ميخورد. تهيهكننده برنامه با خنده گفت: وقتي خبرنگاري چنين سوالاتي ميپرسه، حتما قراره اتفاقي بيفته! اما فكر ميكردم خانواده چقدر مهم است. اگر خانواده افشين، او را بپذيرند، چه؟ سوار ماشين شديم و به سمت دروازه غار رفتيم از تهيهكننده پرسيدم: دوربين مخفي رو كجا كار ميگذارين؟ او گفت: همهجا ميتونه باشه.
دوباره پرسيدم: خب كجاها، چهطوري؟ گفت: تو لباس دكمه، كمد و تو ساك، اما ضبط اون جاي ديگري است و فقط لنز اون در لباس و... است. از فرصت استفاده كردم و پرسيدم. خب تا حالا دستتون رو نشده؟ گفت: نه ولي تيكه انداختهاند وگفتهاند دوربين مخفيه!
سه سوت براي معتاد شدن
كوچهها و خيابانهاي باريك و قديمي و بچههاي شيطاني كه توي جوي آب دنبال چيزي ميگشتند و بازي ميكردند. زني داشت زخم روي پايش را دستكاري ميكرد. پرسيدم: پات چي شده؟ سرش را بلند كرد. او هم روي پلك چشم چپش خراشيدگي داشت و چند تا دندان بيشتر در دهانش نبود. يك زن مسنتر هم كمي آن طرفتر كنار مردي كه چاي ميفروخت نشسته بود.
گزارشگر برنامه از او پرسيد: معتاد بودين؟ گفت: آره، ولي الان نه. دستهايش را بالا زد و گفت: الان ديگه تزريق نميكنم. يكي ديگر از دور سر و كلهاش پيداشد. گوني بزرگي تو دستش بود. به او گفتند: پاتو بزن بالا ببينم. گفت 12 ساله معتاد است، 9 سال به ترياك و بعد هروئين و بعد هم كراك و حالا هم يك هفته است كه متادون مصرف ميكند. باند كرمرنگي به پاي راستش بسته بود و ميگفت: چيزي نيست.
من 3 بار دستگير شدهام ولي تو مخم فرو نميره... اطرافمان پر از جمعيت شده بود. ناگهان گزارشگر برنامه چيزي پرسيد كه به او برخورد و رفت. به او نگاه ميكردم كه پيرزني هي زير گوشم حرف ميزد و ميگفت: اون زنه دروغ ميگه. خودش مشكل داره و از اين حرفها. دوباره گزارشگر برنامه از همان مرد پرسيد چقدر طول ميكشه مصرف كني؟ برگشت و با غيظ نگاهي كرد. نفسش لاي فضاي خالي دندونهاش صداي سوتمانندي ايجاد كرد و گفت: سه سوت و رفت و تازه ماهي 60 هزار تومان هم خرج مصرف اعتيادش بود. هومن ستوده كلافه به نظر ميرسيد. او 26ساله است و در دانشگاه و سينما با گرايش تدوين خوانده است.
از او پرسيدم: پرسشهاي شما از پيش تعيين شده است يا...؟ ميگويد: با توجه به موضوع برنامه بعضي پرسشها رو از قبل تعيين ميكنيم ولي بعضي زماني به وجود ميآيد كه با سوژهها صحبت ميكنيم. پرسيدم: تلخترين صحنه يا سوژهاي كه در اين برنامه داشتي چي بوده؟ گفت: سختترين صحنه، ديدن بچه 3سالهاي بود كه سرطان داشت. نگاه آن بچه و بغض پدر و مادري كه بچه آنها ذره ذره آب ميشد، تلخ بود. داشتيم از پارك بيرون ميرفتيم. بچهها به نظر خسته ميآمدند. از ستوده پرسيدم: فكر ميكني ديدن اين صحنهها براي مخاطب تلويزيون جالب خواهد بود؟ او گفت: با پخش بيست و چند قسمت كه برخورد و انعكاس مردم خوب بوده است. بيشتر هدف ما گوشزد كردن اين مسائل به مخاطب است، چون خيليها نميدانند و بعد هم هوشياري مسوولان.
پرسيدم: آقاي ستوده! تا حالا به دليل شناخته شدن چهره شما، براتون مشكلي پيش نيومده؟! خنديد و گفت: خدا بزرگه. باز پرسيدم: پس حتما پيش اومده. گفت: تا حالا كه پيش نيومده و اگر پيش بياد، از جانب كساني است كه كار خلاف كردن و من خوشحال ميشم.
چون برنامه ديده شده است. پرسيدم: حتي اگر به قيمت به خطر افتادن جان شما تمام شه؟ با جسارت گفت: حتي اگر به قيمت جانم تمام شود، چون چراغ خاموش را به اندازه جانم دوست دارم. ستوده اميدوار است به اين شكل آرام آرام چراغها روشن شوند. از آن به بعد عابد راهنماي ما بود. سوار ماشين شد تا كمك كند و خانههاي مجردي را نشان بدهد.
اينجا تهران است؟
نميدانم تا حالا به كوچه پسكوچههاي كاهگلي و مخروبه اين شهر رفتهايد؟ حس تلخي دارد. انگار خاطرات خوب از اين محلهها پر كشيده و آدم فكر ميكند اينجا دنياي ديگري است. اينجا انگار اصلا تهران نيست. كوچههاي بنبست، مغازههاي تاريك و خاك گرفته كه آدمهايش بيرون از مغازه تجمع كردهاند و دارند سيگار ميكشند و... از عابد پرسيدم: تو چرا كراك تزريق ميكردي؟ گفت از پول زياد. اونقدر بابام به من داد كه از طريق پسرهاي همين محله معتاد شدم. وقتي پدرم پول نميداد از خونه خودمون دزدي ميكردم و زماني كه ديگه هيچي نداشتم... برگشتم و نگاهش كردم.
با خنده گفت: آره تا انتها رفتم و بعد برگشتم! يكمرتبه گفت: اينجا وايسين. اين خونه كه درش بازه. اون موقع بهش ميگفتن خونه قمر خانوم. وقتي داخل شديم بيشتر از اين كه بترسيم، حس خفگي به من دست داد. مراقب اطراف بودم كه عابد آمد. گفت: سال گذشته اينجا رو پاكسازي كردن. خانه اتاقهاي زيادي داشت و آدمها از كنار پردههاي رنگارنگ يواشكي پايين را ديد ميزدند.
يكي با عرقگير دراز كشيده بود و دستهايش را زير گردنش قلاب كرده بود و انگار نه انگار. پسر كوچكي در حياط چيزهايي زير زبان ميگفت آن يكي كه بزرگتر بود، بهش چشمغره ميرفت كه هيچي نگو. ازش پرسيدم اسمت چيه؟
نشنيدم كه چي گفت. عابد جلو آمد و گفت: آره يه خانوم صاحب اين خونه بوده. اون پسره كه نميدونم اسمش چي بود، گفت: من وا ميستادم در خونه و مشتريهاش رو ميپروندم. نگاش كردم! خنده تلخي كرد و رفت. داخل خونه ديگري شديم. يك پيرزن از همه جا بيخبر تو بالكن خوابيده بود و نگاه ميكرد. خانه به نظر ساكت ميآمد. غافل از اينكه در هر اتاق هفت، هشت يا ده نفر تجمع كرده بودند. تا دوربين را ديدند، انكار كردند كه مشغول كشيدن ترياك هستند. يكي حاضر شد حرف بزند.
ميگفت: من اينجا نمييام. امروز با زنم حرفم شده اومدم فراموش كنم. از پلهها پايين رفتم سفرهاي پر از نان خشك و خربزه و كارد بزرگي آنجا بود. حالا ديگه كلي زن و بچه در حياط بودند و ميگفتند: ترياك! اينجا كسي ترياكي نيست! هوا ديگر تاريك شد. همسايهها كوچهاي بنبست را نشان دادند و گفتند اگر دنبال خانه مجردي هستيد، تو اين كوچه هست.
صداي اذان در كوچهها ميپيچيد و از آن طرف صداي دسته اركستر خيلي بلندي، موزيك قديمي مينواخت.
بالاخره در باز شد. پسري با زيرپوش و شلوارك كوتاه دست و رويش را ميشست و انگار ما را نديده بود. بچهها بسرعت تقسيم شدند من گيج شده بودم و با تصويربردار بالا رفتم. در يك اتاق 3 نفر مشغول كشيدن ترياك با وافور بودند. يك كپسول گاز آنجا بود و يك تكه زغال كه به قول معروف گل كرده بود. طول كشيد تا يكيشان مقابل دوربين حرف بزند. ميگفت زن و بچه دارد و التماس ميكرد.
بالاخره دستهايش را محكم جلو چشمش گذاشت و حرف زد: آنقدر اتاق شلوغ بود و گرم كه اصلا متوجه نشدم چه گفت. در اتاق بغلي هم چند تا پسر بودند و صداي جيغ و فرياد يك خانم كه داشت پسگردنيهاي آبداري به پسرش ميزد و ميگفت: مگه نگفتم اينجا نيا ... ها ... پسر هي داشت ميگفت كه كاري نكردم، ولي مادرش هي او را ميزد.
مردي گفت: اين پسر رو ميبينيد و با دستش او را در داخل اتاق نشان داد و گفت:با داداشش قهر كرده و اومده اينجا. ما اومديم ببريمش. هوا ديگر تاريك تاريك شده بود، اما از خانهاي هنوز صداي ساز و آواز عروسي بلند بود. به دنبال خانهاي ديگر سر از جايي در آورديم كه پيرمردي در آن مشغول كشيدن شيشه بود. راستي شما ديدهايد شيشه چه طوري است؟
چيزي شبيه لوله شيشهاي خودكار بيك است كه سر آن شيشه گردي است، مثل سرگردسوزهاي قديمي كه مواد را داخل آن ميريزند. از خانه كه بيرون آمديم، هنوز كوچه پس كوچهها پر از جمعيت بود. از چند كوچه گذشتيم و 2 نفر در حال دعوا و كتككاري بودند.
دانستن حق مردم است
از تهيهكننده پرسيدم چگونه ايده اين برنامه شكل گرفت؟ او كه در حال رانندگي بود، گفت: ابتدا قرار بود به پيشنهاد فرشاد صادقي مدير گروه قبلي شبكه اول درباره خدمات 110،118 و 115 گزارش تهيه كنيم، ولي كمكم پس از تشكيل گروه تحقيق و همينطور اتاق فكر شش نفره به اين موضوعاتي كه الان در برنامه ميبينين رسيديم.
پرسيدم: ميخواستين نشان دهين بيامنيتي وجود داره؟ گفت: نه، تنها ميخواستيم نشان دهيم چنين مشكلاتي هم هست. ما اگر چراغ خاموش وارد ميشيم پس از اون آيتمي هم به اسم چراغ روشن داريم كه بعد از حل مشكلات سراغ اونا خواهيم رفت.
تهيه كننده چراغ خاموش با اشاره به اينكه رسانه، چشم جامعه است و دانستن حق جامعه، درباره حضور مهمانان در برنامه گفت : ما مشكلي نداريم گله اين بود كه خود اونا به اين دليل كه مقابل دوربين بايد پاسخگو باشن، عذر بخوان. بختياري با اشاره به انتخاب مدرسي به عنوان مجري استوديو و اين كه او هيچوقت بر موج رسانه سوار نميشود و مثل خود رسانه بيطرف است، گفت: خصوصيت خوب اينه كه جوگير گزارشهاي برنامه نميشه.
از او پرسيدم تلخترين صحنهاي كه ديده چي بوده؟ با چشماني خسته گفت: ميدونين الان ديگه ديدن صحنهها شايد تلخ نباشه. تلختر از اون، تاثيريه كه ممكنه بعد از ديدن آدمها و محيط در ذهن باقي بمونه اين كه آدم تو چه محيطي زندگي ميكنه؟!
از دست معتادها خسته شديم
گروه چراغ خاموش با 2 دوربين تصاوير را ضبط ميكرد. خيلي جالب بود كه بستر شهر آماده بود و همه خود حاضر ميشدند مقابل دوربين حتي تزريق كنند! گزارشگر پرسيد تاكنون شما معتاد بودهايد؟
مردي كه از چهرهاش مشخص بود و هيچ دنداني هم در دهان نداشت با شجاعت گفت: نه تا حالا معتاد نبودهام. اطرافيانش در پارك نگاهش مي كردند. اين طرفتر مردي پرسيد، از كجا آمدين؟
از كدوم برنامه؟ براي چي؟من فقط نگاه ميكردم. كس ديگري ميگفت: كي ميخوان اينها رو از تو پاركها جمع كنن ما خسته شدهايم! پسر بچهها دزدكي نگاه ميكردند و مثل اين كه ترسيده باشند، در ميرفتند. حس بدي حاكم بود، حس ترس، حس شك، حتي حس تنهايي و درد. خيلي تلخ است كه ببينيد يك نفر يواشكي پشت پارك دارد به خودش كراك تزريق ميكند.
مريم درستاني
پنجشنبه 3 مرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[مشاهده در: www.jamejamonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 120]
-
گوناگون
پربازدیدترینها