واضح آرشیو وب فارسی:ايرنا: كودكان كار، كارگران كوچك و نان آوران خستگي ناپذير(1)
تهران-خبرگزاري جمهوري اسلامي (ايرنا): روزي نيست كه درمعابر، ميادين و گذرگاههاي شهر قزوين به كودكان دستفروش كه به مشاغل كاذب اشتغال دارند، برنخوريم.
معضل كودكان كار كه به دليل فقر اقتصادي و شايد عاطفي و معنوي به بيرون از خانه مي روند، تنها به تحمل زحمت و تحقير براي كسب درآمدي ناچيز محدود نمي شود، بلكه همواره نابهنجاريهاي اجتماعي آنها را تهديد مي كند.
بسياري از كودكان كه معصومانه به دنبال كسب درآمدند، با حوادثي مواجه مي شوند كه ناخواسته آنها را به انواع آسيبهاي اجتماعي آلوده كرده و پس از چندي در دامن باندهاي تبهكار فعال در زمينه سرقتهاي فردي، جمعي، مسلحانه و خريد و فروش مواد مخدر مي كشاند.
شهر قزوين به دليل موقعيت جغرافيايي، اقتصادي و مهاجرپذير بودن نه تنها از اين معضل مستثني نيست، اما برغم ادعاي مسوولان بهزيستي قزوين كه آماري رسمي از تعداد كودكان كار ندارند، ولي پيش بيني مي شود اين استان درمقايسه با شهرهاي ديگر از اين مقوله بيشتر رنج مي برد.
در ميان انبوه جمعيت بازار قزوين دو كودك خردسال ژنده پوش كه سن بزرگترين آنها از 10 سال تجاوز نمي كند، نظر ما را به خود جلب مي كند كه از خيل جمعيت مي خواهند از آنها خريد كنند.
كودكي كه بيش از هشت سال به نظر نمي رسد، نزديك مي آيد و اصرار دارد كه سه بسته بيسكوئيت به قيمت 2000 ريال از وي خريداري نمايم.
اين اولين كلامي بود كه بين خبرنگار ايرنا با "مرتضي" رد و بدل شده و دستمايه اي براي تهيه گزارش مي شود.
وي در گفت وگو با خبرنگار ايرنا مي گويد: پدر ندارم و مادرم با كلفتي در خانه مردم، زندگي ما را تامين مي كند.
مرتضي كه به گفته خود بخاطر فقر مادي از درس خواندن محروم بوده اظهار مي دارد: من از موقعي كه توانستم مسير بازار تا خانه را ياد بگيرم به كار دستفروشي مشغول بودم.
افشين 10ساله كه نيمي از بدنش سوخته در حاليكه ساك دستي مي فروشد،مي گويد: پدر ومادرم را در يك سانحه آتش سوزي از دست داده وخود نيز بدينگونه سوختم و الان بخاطر سپري كردن زندگي در خانه عمويم براي كمك به آنها كار مي كنم.
جلوتر كه مي رويم به نوجواني 12 ساله برخورد مي كنيم كه با خواهر كوچكش در كنار خيابان با ترازويي در پيش رو به وزن كردن عابرين مي پردازد.
ساعت درست 15/13 دقيقه است، لذا دستمالي را گوشه پياده رو و كنار ابزار كسب و كارش سفره كرده و هر دو به آرامي مشغول خوردن نان سنگك به همراه ماست مي باشند.
به آنها نزديك شده و اجازه مي خواهم كه خود را وزن كنم، مي گويد: 78 كيلو هستي و در ادامه خواهرش با لهجه معصومانه مي گويد:چي مي خوري كه اينقدر چاق شدي ؟ اين جمله مرا مشتاق مي كند كه راحت تر باشم، لذا از كسب و كار، زندگي و آرزوهايشان مي پرسم.
خود را ناصر و خواهرش را محبوبه معرفي كرده و مي گويد، پدرش را در كودكي از دست داده و چرخ زندگيشان را دستهاي كوچك او مي چرخاند.
از كارش راضي و خدا را شاكر است كه تكديگري نمي كند و آرزو دارد كه مغازه كوچكي اول بازار داشته باشد و همانند كسبه اي كه اول صبح مغازه ها را باز مي كنند به كار مشغول باشد و همچنين عروسي آبرومندانه اي هم براي خواهرش ترتيب دهد.
تكديگري، پاك كردن شيشه ماشين، جمع آوري ضايعات و نان خشك، واكس زني، فروش برگه فال، دودكردن اسفند و نواختن ضرب توسط كودكان از جمله مشاغلي است كه در نيمروزي مي توان شاهد آن بود.
در اين ميان بسياري از اين كودكان جدايي پدر و مادر و يا تامين نشدن اقتصاد خانواده را عمده دليل كشانده شدن به حاشيه خيابانها و دست فروشي ابراز مي كنند.
به يقين كودكي دوران بازي، تفريح و رهايي از هرگونه قيد و بندي است و همه از دوران كودكي تنها لذات، بازي ها و يا شيطنت هاي كودكانه را به خاطر دارند، اما اين كارگران كم سن و سال تنها كوله باري از رنج و زحمت را در دفترچه خاطرات خود به يادگار دارند.
ك/4 ادامه دارد .
.
.
7389/ 614/ 1645 شماره 176 ساعت 11:37 تمام
دوشنبه 31 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ايرنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 54]