واضح آرشیو وب فارسی:واحد مرکزي خبر: نگاهي به موزيكال عاشقانه نامتعارف «يك بار» تموم شد ترانه...
نويد غضنفري
«... نوشتن درباره عشق سخت ترين كار دنياست، بس كه ساده است و دقيقاً همين چيزيه كه نوشتن راجع بهش رو سخت مي كنه، آدم بايد از طريق جزئيات دركش كنه، مثل (توصيف) نور آفتاب اول صبح كه روي حلبي تيره ناودون خونه ات مي تابه...»
و اين توصيف هايي است كه دان بًرنام (رًي ميلاند)
- نويسنده آماتور و دائم الخمر داستان «تعطيلات از دست رفته» بيلي وايلدر- دارد براي نت (هوارد داسيلوا)، صاحب كافه، از «عشق» و پروسه دريغ انگيز نوشتن درباره آن مي گويد؛ هنرمند آماتور اما بااستعدادي كه تمامي مواد لازم براي توليد يك رمان عاشقانه بي نظير را جمع و جور كرده اما هي براي نوشتن اش اين دست و آن دست مي كند و توليد آن را به مهيا بودن شرايط خاص خود ( كه در اين داستان وجود نوشيدني الكلي براي خالق دائم الخمر ماجراست) ملزم مي داند، آنچنان كه مي بينيم او وقتي كبك اش خروس مي خواند، فصل آشنايي اش با هلن (جين وايمن) در اپرا را براي نت بي نظير توصيف مي كند (اما مكتوب نمي كند). حالا چقدر ما خوش اقباليم كه بعد از سپري شدن عمري بيش از 60 سال از سينما نسبت به آن داستان كلاسيك، امروز خالق/ كارگردان جوان و ايرلندي تبار، جان كارني، تصميم گرفته اين قافله پريشان و آشفته را به سرمنزل مقصود برساند، آن هم با ساده و دستمالي شده ترين گونه سينمايي يعني موزيكال و تازه از نوع نامتعارف اش.
توي حواشي توليد فيلم درباره انتخاب عنوان دوپهلو و داراي ايهام فيلم- «Once»- آمده است كه اين عنوان برمي گردد به تمامي هنرمندان/ موزيسين هاي خلاقي كه مرتب با گفتن عبارت « (بالاخره) يه روزي...» دائماً از زير بار سنگين مسووليت خلق و خرق هنري شانه خالي مي كنند و مرتب فرآيند توليد خلاقه شان را به تعويق و تاخير مي اندازند. يعني عنوان «يك بار» را مي شود با اين تعبير و تفسير، «يك روزي/ موقعي» هم ترجمه كرد. از يك سو پسره يي (گلن هنسارد) داريم كه نوازنده يي دوره گرد است و روزها ترانه هاي آشنا و مال ديگران را براي عموم در معابر دوبلين اجرا مي كند و شب ها «دلي» ها را؛ ترانه هايي كه خودش ساخته و اميدي به جذب مخاطب برايشان ندارد، و از سوي ديگر دختره يي (ماركًتا ايرگلوا)- پسر و دختر هر دو طي داستان بي نام اند- كه توي يكي از همين شب ها جذب يكي از ترانه هاي بداهه پسره مي شود و همچون فرشته سمج خلق و باروري مقابل پسر گيتاريست ظاهر مي شود و يقه اش را تا آخر داستان مي چسبد. البته سر و شكل پسره، سازش و طرز نواختن و خواندن او به گونه يي است كه مي شود تشخيص داد كلي زندگي كرده و رنج ديده تا به زيبايي هنرش بيفزايد و چيزي دارد كه همواره انتظار آمدنش را مي كشد. او خودش را براي دختر (با يكي از ترانه هاي بداهه اش البته) «پسر دل شكسته و رقت انگيز تعميركار جاروبرقي» معرفي مي كند و خيلي زود مي فهميم كه وضع مالي چندان بدي هم ندارد، پس چرا روز و شب مي آيد و در معابر دوبلين نوازندگي مي كند؟ تا چه شود كه يكي خوش اش بيايد و برايش يك 10 سنتي بيندازد. اصلاً چرا لپ تاپ اش را كه پر از تصاوير و خاطره هاي قديمي است از معشوقه بي وفايش، با يك گيتار سالم عوض نمي كند؟ او با اين گيتار شكسته چه خاطراتي دارد؟ اين طوري است كه وقتي زوج داستان به پيشنهاد دختر به آن سازفروشي مي روند كه صاحب اش آدم پايه يي است و مي گذارد با پيانوهاي داخل مغازه بزنند، همين كه دختر قطعه مسحوركننده «ترانه بي كلام» فاني مندلسون را مي نوازد، ميزان اصالت موسيقايي او دست پسره مي آيد؛ اين دختر پيانيست همان كسي است كه مي تواند روي آهنگ هاي بي كلام روي هم تلنبار شده پسر، شعرهايي مناسب بگذارد. آن دو ديگر تركيبي غمگنانه (گام مينور؟) و دريغ انگيز از ترانه و شعرند كه دارند در گام ماژور- اميدوارانه و بي پروا- ترانه «آرام آرام دل باختن» را توي آن سازفروشي مي زنند و مي خوانند؛ «...كلمه ها و اشعار بر من فرود مي آيند/ و فريبم مي دهند/ و من نمي توانم واكنشي نشان بدهم...»، و ما كه درست مثل صاحب كار درست و اهل دل آن سازفروشي مجذوب و جادوي اين دوئت دلربا شده ايم، يكهو موقعي به خودمان مي آييم كه ترانه رو به اتمام است. و اما زوج دل داده اين عاشقانه جان كارني، حتي واقع بينانه تر از جسي و سلين (ايتن هاوك و ژولي دلپي) در «پيش از طلوع» (ريچارد لينكليتر، 1995) به سرانجام و عاقبت محتوم رابطه شان مي نگرند. آن دو به خوبي مي دانند كه ادامه رابطه مقطعي شان فقط به خاطر ضبط چند ترانه ساخته پسر است كه آنها را با خود بردارد و به لندن ببرد تا شايد بتواند دوباره دل معشوقه قديمي اش را به دست بياورد. به همين خاطر پسر و دختر «يك بار»، در سرتاسر فيلم فقط مي خوانند و مي نوازند و با ترانه هايشان نمي خواهند كه هيچ داستاني را پيش ببرند. اتفاقاً كارني هم همه چيز را تا پايان ساده برگزار كرده و جز فصلي كه دختر موقع خواندن ترانه «تپه» توي استوديو و پهلوي پسر، يك دفعه مي زند زير گريه، تصاوير احساسي مستقيم و پررنگ ديگري طي فيلم نداريم. همه چيز مهياست كه يك بند چهار يا پنج نفره پاپ راك (كه اتفاقاً همه شان نوازنده دوره گرد هستند) دور هم جمع شوند و ترانه «وقتي تصميمت رو گرفتي» را ضبط كنند. نكته يي كليدي كه از همان تيتراژ ابتدايي و با ايده شكل گرفتن عنوان فيلم رويش تاكيد مي شود؛ ابتدا حرف سي/ C كه اشاره يي است به هسته اصلي گروه (پسر و دختر) ظاهر مي شود و سه حرف باقي مانده عنوان فيلم - اï، اًن و اي (One)- از اطراف به آن مي پيوندند، درست شبيه پيوستن آن سه نوازنده دوره گرد درامز و گيتاربيس و گيتار ليد بهشان و تشكيل يك راك بîند كامل. ... خب، گروهي (گيريم موقتي) شكل گرفت و ترانه يي متولد شد. به دلپذيرترين قسمت ماجرا رسيده ايم؛ به رغم اينكه مي دانيم بودن و ماندن پسر و دختر كنار هم فقط تا لحظه تولد آن ترانه ميسر است. دم دماي صبح، صدابردار پايه و اهل دل استوديوي ضبط ترانه (مشابه سازفروش اول ماجرا) پيشنهاد يك «تست ماشيني» (به نظر او تست اصلي آهنگ ضبط شده بايد داخل ماشين و با باندهاي ضعيف تر نسبت به باندهاي قوي توي استوديو انجام شود) به بر و بچه هاي گروه مي دهد و آنها مي ريزند توي ماشين و مي روند لب ساحل تا لحظه غيرقابل توصيف خلق هنري شان را جشن بگيرند و بعد هم كه هر كس رهسپار خانه اش مي شود. تا «ترانه» هست، زندگي بايد كرد.
دوشنبه 31 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: واحد مرکزي خبر]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 176]