واضح آرشیو وب فارسی:همشهری: جمعه با من در استخر بانك...
علي ميرزايي
جمعه 21 تيرماه ساعت 10 صبح خسته از برگزاري مراسمي در روز پنجشنبه 20 تيرماه، راه افتادم به طرف مجموعه ورزشي يكي از بانك هاي دولتي. اين مجموعه نسبتاً تر و تميز در زمان مديرعامل پيشين اين بانك ساخته شد كه مهندس راه و ساختمان يا معمار بود. او در شهرك درياكنار نيز مجموعه زيبا و كارآمدي براي آموزش و گذران اوقات فراغت همكارانش ساخت.
از او به خير و خوشي ياد مي كنم. به استخر رسيدم. زود رسيده بودم. حدود 15 دقيقه بايد صبر مي كردم تا بليت ورودي بخرم و وارد شوم. هيچ مكاني براي منتظران كه در خيابان ايستاده بودند يا نشسته بودند، پيش بيني نشده است. به هرحال وارد شدم. بلندگويي با صداي نخراشيده برنامه «صبح جمعه» راديو ايران را پخش مي كند. چند جمعه پيش كه به اين مجموعه آمده بودم به يكي از همكاران اين مجتمع گفتم؛ مردم براي تمدد اعصاب و آرام شدن جسم و جان به استخر و سونا مي آيند؛ اين صداي بلند براي چيست؟ اگر اصرار داريد صدايي پخش كنيد، مي توانيد پيانوي استاد معروفي را پخش كنيد. به هرحال صداي نخراشيده و نامربوط راديو در همان لحظه ورود توي ذوقم زد. خسته خسته بودم. دنبال آرامش مي گشتم. جواني خوش برخورد كليد قفسه لباس را مي دهد و چند دقيقه بعد دوش مي گيرم و وارد محوطه سونا و جكوزي (خزينه خودمان) مي شوم. چند نفر اطراف جكوزي نشسته اند و ايستاده اند. هيچ كس داخل جكوزي نيست. تعجب مي كنم. نوك پايم را وارد آب مي كنم و فوري بيرون مي آورم. آب اينقدر داغ است كه كسي قدرت وارد شدن به آن را ندارد. مي روم به سوناي بخار. دقايقي بعد بيرون مي آيم. دوش مي گيرم حالا اين محوطه پر از آدم است. مردم با صداي بلند صحبت مي كنند. عده يي هم با شدت تمام به داخل حوضچه آب سرد مي پرند؛ جفت پا، بلندگو هم غوغا مي كند. آب جكوزي همچنان گرم است. عده يي غر مي زنند ولي كسي را پيدا نمي كنند كه اعتراض خود را به او بگويند. جوان بلندبالاي آذري كه در روزهاي ديگر او را مي ديدم و پي برده بودم، مسووليتي دارد، ديده نمي شود. كسي آنجا نيست كه مثلاً تي شرتي به تن داشته باشد كه او را از ديگران متمايز كند و نشان بدهد مسووليتي دارد.
از خير جكوزي مي گذرم و مي روم به استخر. صداي راديو بيداد مي كند، هر چه فكر مي كنم به حكمت پخش صداي راديو در اين مكان پرسر و صدا پي نمي برم. دقايقي در استخر مي مانم. خسته مي شوم. بيرون مي آيم. جايي براي نشستن نيست. صندلي نيست. بايد زمين بنشينم. باز به دنبال كسي مي گردم كه اين كم و كاستي را به او بگويم. كسي را نمي يابم. كسي با پيراهن مشخص كننده در آن محيط پيدا نمي شود. دو نفر را مي بينم كه پوست برنزه دارند و هيكل آنها نشان مي دهد اهل ورزش هستند. اين دو نفر دارند با جواني با تن و بدن پف كرده از چربي حرف مي زنند. اصلاً حواس شان به من و ما نيست. اين دو نفر بايد كساني باشند كه مراقب سلامت مردم و مسوول اعمال مقررات هستند. اينها بايد پيراهني بپوشند كه روي سينه آنها كلمه «منجي» يا «ناجي» نوشته شده باشد.
برمي گردم به محوطه سونا و جكوزي. پايم را به آب مي زنم. قابل تحمل شده است. وارد مي شوم. در كمال شگفتي مي بينم كه سه كودك خردسال داخل جكوزي هستند. روي ديوار نوشته اند ورود كساني كه كمتر از 14 سال دارند به اين محوطه ممنوع است ولي اينها آمده اند. كسي هم نيست كه مقررات را اعمال كند و بر اجراي آن نظارت داشته باشد. ترديد نكنيد كه به اين ماموران نياز داريم، اگر نياز نبود پليس استخدام نمي كردند.
بگذريم. پوست بدن آن سه كودك قرمز شده است. پدري هم فرزند كم سن و سالش را داخل جكوزي دودستي كاملاً مهار كرده، روي زانو نشانده است. مرد ديگري پسرش را روي دو دست بلند كرده و مي خواهد به داخل جكوزي بيندازد. كودك جيغ مي كشد و روي دستان پدر مانند كبوتري در دام صياد دست و پا مي زند. به مرد مي گويم بچه داره زهره ترك مي شود. مرد مي گويد؛«آخه بچه هاي ديگه رفته اند داخل جكوزي، اين هم بايد بياد.» به او مي گويم؛«ديگران اشتباه كرده اند. آب به اين گرمي براي قلب كودكان زيان آور است. سلامتي شان را به خطر مي اندازد.» مرد كوتاه مي آيد و كودك از چنگال او نجات پيدا مي كند. بچه هاي ديگر هم يواش يواش مي روند بيرون. ولي مردان ديگري از راه مي رسند و كودكاني را به زور داخل جكوزي مي كنند. دنبال كسي مي گردم كه از او كمك بگيرم. هيچ كسي نيست. اگر هم هست من او را نمي يابم. منجي، ناجي، مامور، نگهبان، يا هر اسمي كه دارد بايد با پيراهني مخصوص مشخص شود. مردم از كجا بدانند چه كسي مامور است و چه كسي مامور نيست. آيا اينجا هم از «گشت نامحسوس» استفاده مي كنيم؟
من معمولاً بعدازظهر روزهاي وسط هفته به اين استخر مي آيم. در اين دو سه ماهي كه به اين استخر مي آيم در امور بانكي هم كارشناس شده ام، كارمندان بانك در داخل اين جكوزي چه ها كه نمي گويند، از وام ها مي گويند، از اضافه كاري مي گويند، از رئيس شعبه ها مي گويند، از درجه بندي شعبه ها مي گويند، از زمين هايي كه خريده اند مي گويند، جوك هاي كثيف هم مي گويند، از جوك هايي كه با پيام هاي كوتاه مبادله مي شود، مي گويند، از «بسته» سياستي- نظارتي بانك مركزي مي گويند، از مديرعامل بانك مي گويند، از اعضاي هيات مديره هم مي گويند و از مدير خدمات كه اين تاسيسات زيرنظر او است، مي گويند. يك نفر هم هست كه از منظومه ليلي و مجنون نظامي شعر مي خواند ولي شعرهاي من درآوردي و كثيف. سراسر ديوان نظامي را اگر زير و رو كنيد چنين شعرهايي نمي بينيد، ولي او هر بار مي گويد كه اين شعرها را از آن كتاب نقل مي كند؛ شعرهاي پورنوگرافيك. در چنين مكاني با آلودگي شديد صوتي و آلودگي كلامي چگونه مي توان به آرامش اعصاب رسيد؟ اين مجتمع با پول مردم ساخته شده، متعلق به همه ملت است، سازنده آن نيت خير داشته، ما هم سپاسگزاريم و اميدواريم درهايش به روي مردم باز باشد، ولي مديريت اين مجتمع ها نيز بايد خدماتي با استاندارد بالا ارائه كند. كارمندان بانك ها هم بايد آموزش ببينند كه دهان شان اينقدر باز نباشد و اسرار حرفه يي خود را در هر كوي و برزني به زبان نياورند. خسته از همه اين حرف ها خودم را به داخل سوناي بخار مي اندازم. وارد كه مي شوم يكي از جوانان نشسته در داخل سونا مي گويد؛ هواي اين سونا مثل هواي «شعبه» است. خواهش از مديران اين بانك؛ مساله را حل بفرماييد. صورت مساله را پاك نفرماييد.
يکشنبه 30 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: همشهری]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 121]