واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: فرهنگ > ادبیات - کورت وُنهگات جونیور ادبیات را یک عامل هشدار دهنده و گاه خطرناک توصیف میکند. به گزارش خبرآنلاین، چهار گفتوگو با نویسندگان برتر ادبیات علمیتخیلی بین سالهای 1987 تا 2001 صورت گرفته است و در بخش زیر کورت ونهگات جونیور دلیل علاقه خود به این ژانر و آینده آن را توضیح میدهد. کورت ونهگات جونیور (1922-2007) نویسنده آمریکایی بود. آثار او غالباً ترکیبی از طنز سیاه و مایههای علمیتخیلی است که از میان آنها «گهواره گربه» (1963)، «سلاخخانه شماره پنج» (1969) و «صبحانه قهرمانان» (1973) بیشتر مورد ستایش قرار گرفتهاند. در سال 1999 سیارک 25399 را به بزرگداشت او ونهگات نامیدند. اولین اثر شما به نام «نوازنده پیانو» در دنیای آینده میگذرد اما احساس میشود داستان برای همین امروز است، بااین حال این داستان شما را به عنوان نویسنده علمیتخیلی معرفی کرد. بعضی معتقد هستند تا شما به اعتبار رسیدید از این ژانر بیرون آمدید اما این حرف درست نیست چون مدام به این ژانر برمیگردید. جذابیت این ژانر برای شما چیست؟ در آن زندگی نمیکنید اما مدام به آن سرمی زنید.خب من واقعا در آن زندگی میکنم، فقط ادعا نمیکنم اهل آنجا باشم چون عواقب اجتماعی دارد. ما یک جریان اصلی داریم و این ژانر هم آبراههای است کنار آن. نویسندگان علمیتخیلی همیشه خیلی سریع مینویسند و کمتر به ظرافتهای ادبی توجه کردهاند و کمتر به فکر شخصیتپردازی بودهاند به همین دلایل آبراهه است. عناصر علمیتخیلی چطور وارد «سلاخخانه شماره پنج» شدند؟کاری کاملا بدون فکر بود. مثل اسکی کردن، اگر به آن فکر کنید بهتر است فراموشش کنید. باید شانس داشته باشید و از درونتان چیزی بجوشد. بهتر است وقت زیادی داشته باشید. اغلب مردم وقت ندارند. به همین دلیل خیلی سخت است که شبها یا آخرهفته داستان بنویسید، برای نوشتن به تمرکز نیاز است. خب من نمیدانم چرا این کار را کردم اما به نظر درست میآمد. تا دلتان بخواهد کارهایی کردهام که دنیا به چشم خودش ندیده، اگر ایدهای خوب نباشد آن را حواله سطل زباله میکنم. در «سلاخخانه شماره پنج» بارها و بارها و بارها با خودم گفت «خوبه». اگر مثل خیلی از منتقدها فکر میکردم ایده خوبی نیست اصلا نوشته نمیشد. بسیاری از رمانهای شما مثل «اَجی مَجی» کنایهای به آمریکا و شرایط آن است. انگار یک معلم اجتماعی درون شما وجود دارد.امیدوارم. یکی از کارهایی که در «اجی مجی» انجام دادن استفاده از «آلامو» بود که یکی از نمادهای این کشور است. یک گروه یانکی سفیدپوست میروند و زمینی در مکزیک را قصب میکنند و بعد شورش میکنند و بعدش هم اعلام استقلال میکنند. در اولین نبرد همین یانکیها در آلامو که نشانه آزادی است شکست میخورند. شما بارها داستان این افراد را شنیده بودید اما نمیدانستید چرا تا دم مرگ مبارزه کردند، دلیلش علاقه این سفیدها به بردهداری بود. چقدر باید ادبیات را جدی بگیریم؟ شما گفتهاید ادبیات بیضرر است اما از طرفی گفتهاید مانند قناری در معدن زغالسنگ است، یعنی اولین کسی که متوجه بوی گاز میشود.متعصبها و راستگراها باید از ادبیات بهویژه برای کودکان بترسند. وقتی بچه هستید زمانی هست که در برابر افکار دیگران محافظی ندارید. بعدا این ایمنی در شما شکل میگیرد. ادبیات مثل یک زهرِ آرام است، وقتی دربرابر آن دفاعی ندارید به شما ضربه میزند. یعنی 20 سال قبل از اینکه فرد مبتلا بر مسندی اجتماعی بنشیند. من تحت تاثیر نویسندگان سوسیالیست دهه 1930 قرار گرفتم، افرادی مثل اشتینبک یا آپتن سینکلر و این شدم که هستم. در خون من است. اگر این تاثیر یک بیماری بود بیماری مهلکی بود. من سعی کردم جوانان را مبتلا به انسانیت و بیمیلی به قتل کنم. یک وحشت دیگر هم در ادبیات است. مثلا آمریکایی که توصیف میکنید آمریکای بدون فرهنگ و جامعه واقعی است. دنیایی از هم گسیخته.همینطور هم است. آمریکا جامعهای بسیار تنها است چون بسیار تحرک دارد و کشور مهاجرانی است که ریشه خانوادگی ندارند. پس بسیاری آدم اینجا هست که مشکلی اگر داشته باشد یا با پلیس تماس میگیرد یا آتشنشانی. کس دیگری برای کمک نیست. این از هم گسیختگی در نثر شما هم هست، چرا نمیگذارید نثرتان تدوام داشته باشد و مدام آن را قطعه قطعه میکنید؟چون معلم هستم و میخواهم مردم توجه کنند. نمیخواهم با خط داستانی خودکاری روبرو شوند. اگر قرار باشد سخنرانی کنید و صدای خوشی داشته باشید و همه در مدرسه شما را چنین بشناسند حالا درمورد هرچیزی که صحبت کنید همه فقط برای شنیدن صدای شما میآیند نه محتوای سخنرانی. برای اینکه دانشآموز متوجه محتوا شود گاهی باید ناگهان با مشت روی میز بکوبید یا چیزی روی تخته بنویسید. و اگر شانس داشته باشید گچ روی تخته جیغ میکشد و شاگردها از خواب میپرند و توجه میکنند. این مشکل تدریس است. منتقدها از طرف دیگر پیر میشوند و میبینند تمام عمر هیچ کاری نکردهاند، جز اینکه یکی پس از دیگری کتاب خواندهاند. عادت کردهاند به خط داستانی خودکار و غر زدنشان هم به همین دلیل است. برای من یک سوال مهم وجود دارد: «ارزشش را دارم به من توجه کنند یا نه؟» و خدا جواب این سوال را میداند نه من. گاردین / 14 مه / ترجمه: حسین عیدیزاده 57241
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 239]