محبوبترینها
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
سه برند برتر کلید و پریز خارجی، لگراند، ویکو و اشنایدر
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1825948563
نويسنده: احمد رهدار روحانيت شيعه و برخورد با غرب (قسمت اول)
واضح آرشیو وب فارسی:فارس: نويسنده: احمد رهدار روحانيت شيعه و برخورد با غرب (قسمت اول)
خبرگزاري فارس: اين نوشته در صدد است تا به كلياتي از موضعگيري علماي شيعه در قبال انديشه و تفكر غرب و ورود آن به ايران بپردازد.
ظهور و بروز انديشهها و جريانهاي جديد، در نسبت به انديشهها و جريانهاي موجود به يكي از سه شكل متصور ذيل صورت ميگيرد:
1. بر انديشهها و جريانها موجود تأثير ميگذارد و آنها را در درون خود حل ميكند؛ آنگونه كه ورود اسلام به ايران چنين كرد و همه مناسبات انديشهاي و رفتاري ايراني را به رنگ خود درآورد.
2. در انديشهها و جريانهاي موجود حل ميشود؛ آنگونه كه مغولان فاتح كشورهاي اسلامي در آن حل شدند و پس از مدتي كوتاه، عملاً انديشه و جريان مغولي از بين رفت.
3. در نزاعي نسبتاً طولاني وارد خواهند شد؛ آنگونه كه انديشه تجدد و مدرنيته با انديشه اسلامي، بهويژه نوع شيعي آن درافتاده است. در اين نزاع، گاه، شاهد غلبه انديشه تجدد هستيم؛ آنگونه كه در مشروطه دوم محقق شد و گاه شاهد غلبه انديشه و تفكر شيعي هستيم؛ آنگونه كه در پيروزي انقلاب اسلامي و پس از آن محقق شد.
از زمان ورود انديشههاي غربي به كشورهاي شرقي چون ايران، روشنفكران اسلامي، براي تعامل ميان انديشه شيعي و تفكر غرب كه از آن به تعامل سنت و تجدد تعبير كردهاند، عمدتاً يكياز دو راه «تسليم محض»، آنگونه كه در انديشههاي ملكم خان ناظمالدوله، تقيزاده، آخوندزاده و... وجود دارد، ميبينيم و «اخذ و اقتباس گزينشي» بيشتر در روشنفكران متأخر مشاهده ميكنيم. جريان روحانيت شيعه در سير موضعگيري خود در قبال غرب، هيچگاه پيشنهاد «تسليم محض» را نپذيرفته است، و علاوه بر پيشنهاد «اخذ و اقتباس گزينشي»، دو پيشنهاد ديگر نيز داده است: نخست پيشنهاد «طرد مطلق انديشه غربي» كه بيشتر در ابتداي ورود آن از سوي برخي علماي سطوح پايين شيعه ارايه شده است و ديگري پيشنهاد «تصرف در انديشه غربي» كه اوج آن را در انديشه و نظام سياسي امام خميني (ره) ميبينيم. تصرف نه تسليم است، نه اقتباس و نه طرد، بلكه راهي مستقل است كه انديشه روحانيت شيعه در سير تكامل غربشناسي خود بدان رسيده است.اين نوشته در صدد است تا به كلياتي از موضعگيري علماي شيعه در قبال انديشه و تفكر غرب و ورود آن به ايران بپردازد.
مقدمه:
تا پيش از ورود اسلام به ايران، مهمترين عنصر قوامبخش جامعه كه بيشترين نقش را در ائتلاف افراد و گروههاي متكثر داشته، عنصر قوميت بوده كه غالباً در قالب «ايل فاتح و مستبد»، حضور تاريخي خود را ثبت و ضبط ميكرده است.
با ظهور اسلام براي مدتي هرچند محدود، اين عنصر تا حدّ زيادي به حاشيه رانده شد و جاي خود را به عنصر دين و اعتقادات مذهبي داد. از آن پس، دين و مذهب محور ائتلاف افراد و اقوام در جهان اسلام قرار گرفت. با تحريف جريان «امامت» و تبديل آن به «خلافت» و سپس «سلطنت»، هرچند دوباره عنصر «قوميت»، محور ائتلافات افراد و اقوام اسلامي قرار نگرفت، اما در صورت عنصري مهم و تأثيرگذار، در كنار عنصر دين و مذهب جلوه يافت و بيش از ده قرن در عرصه قدرت و سياست تاريخ ايران نقشي فعال بازي كرد و به تناسب پيچيدگي روابط اجتماعي، استبدادي پيچيده و پيچيدهتر را رقم زد.
با ظهور سلسله صفويه و محوريت يافتن دوباره عنصر دين و مذهب، عنصر قوميت، قدرت اجتماعي خود را تا حدّ زيادي از دست داد و دوباره به حاشيه تاريخ قدرت در ايران رانده شد. همزمان بهويژه از طريق پيمانها، ائتلافها و تعاملات ويژهاي كه سلسله صفويه با جريان جديد و تازه وارد تفكر نوين غرب داشت، پاي عنصر سومي به مناسبات اجتماعي ايران كشيده شد كه پس از سه سده از ظهور سلسله صفويه، به عنوان رقيب قدرتمندي در برابر دو عنصر «قوميت» و «مذهب» ظاهر شد. در اوايل عهد قاجار، هر دو عنصر «قوميت» و «مذهب» تا حدّ زيادي تضعيف شده بودند؛ عنصر قوميت و استبداد، علاوه بر اينكه در فاصله بيش از دو قرن حكومت ديني صفوي تضعيف شده بود، با زوال و سقوط سلسله صفويه نيز به دليل فقدان يك دولت و حكومت مركزي كه به معني فقدان حضور يك «ايل فاتح» ميباشد و وجود جنگهاي متعدد قومي، ضعيفتر شده بود و تنها با برتري قوم ترك قاجار توسط آغامحمدخان قاجار ميرفت تا جاني تازه بگيرد.
عنصر دين نيز به دليل مهاجرت علما و نگهبانان شريعت به ساير كشورهاي اسلامي در پي سقوط صفويه و فشارهاي افغانان و حتي نادرشاه و...، تا حدّ قابل توجهي تضعيف شده بود. درست در شرايط ضعف دو نيروي قديمي مذهب و قوميت استبدادي، عنصر سوم از طريق افرادي به نام "منورالفكر "كمكم جاي پاي خود را بهويژه در عرصه مناسبات اجتماعي ايران محكم و محكمتر ميكرد. اين در حالي بود كه برخي وقايع تاريخي از جمله جنگهاي ايران و روس و نتيجه شوم شكست ايرانيان در آنها، برخي گزارشات مبالغهآميز از نظم و پيشرفت غربيها توسط كساني كه با انگليسيها و فرانسويها در هندوستان و ديگر جاها در تعامل و رفت و آمد بودند، نو بودن عنصر سوم و تأثير رواني "لكل جديد، لذّه" و... تا حدّ زيادي زمينه اجتماعي رواني براي پذيرش اين عنصر سوم و تأمل در آن را آمادهتر ميساخت. تصوير حضور اين نيروهاي سهگانه در عرصه قدرت ايران در نوشته يكي از محققان تاريخ معاصر چنين آمده است:
با پيدايش نيروي منورالفكري، سه نيرو در جامعه ايران كه بر اساس سه نوع معرفت و شناخت، وحدت و انسجام يافتهاند، رودرروي يكديگر قرار ميگيرند و هركدام به تناسب خصوصيات معرفتي و موقعيت اجتماعي، به طريقي خاص، قدرت خود را تأمين كرده، با وسايلي متناسب اعمال قدرت ميكنند. دو نيروي مذهبي و استبداد در تاريخ گذشته ايران از سابقهاي طولاني برخوردارند و فراز و نشيبهاي زيادي را طي كردهاند، ولي نيروي منورالفكري، نيروي تازهبنيادي است كه هويت معرفتي و آرمانيهاي اجتماعي آن نه تنها براي دو نيروي ديگر، بلكه براي كساني كه در متن آن قرار ميگيرند، چندان مشخص نيست.1
اينجا بود كه دو عنصر "قوميت" و "مذهب" بر خود لازم ديدند كه نحوه تعامل خود با اين ميهمان تازه وارد را مشخص كنند. شرايط تاريخي عنصر قوميت به گونهاي بود كه چندان نتوانست با قوّتي مناسب، با اين عنصر جديد (غرب) به تعارض يا گفتگو بنشيند، اما عنصر مذهب كه با آگاهي دقيق از شرايط جديدِ به وجود آمده، احساس خطر ميكرد و اين امر به نوبه خود، باعث نوعي خودآگاهي ويژه و انسجام دروني بيشتر آن شد.
اين موضعگيري عنصر "مذهب" در برابر "تفكر نوين غرب"، در شرايط تاريخي متفاوت، اشكال مختلفي كه در ميان دو خط گفتگو و درگيري قرار دارند به خود گرفت.2 با نگاهي بيروني به كليت اين موضعگيري، نكات حايز اهميت ذيل به دست ميآيد.
1. ضرورت جريانشناسي غربشناسي علماي شيعه
فهم جريانشناسي يك انديشه به دلايل متعددي بر فهم خود آن انديشه تقدم و ضرورت دارد. اول اينكه جايگاه تاريخي و سير انديشه (تكاملي يا غيرتكاملي) بهتر فهم ميشود. به عنوان مثال؛ جريانشناسيانديشه "ولايت فقيه "باعث ميشود تا به اين انديشه صرفاً از زاويه آخرين دلايل اقامه شده بر آن نگريسته نشود، بلكه به نتايج عملي اين انديشه در يك بستر تاريخي نيز توجه شود. چنين نگرشي به انديشه، وزن و ارزش واقعي آن را بهتر نمايان ميسازد و موافقت و مخالفت با آن را از منطقي قويتر برخوردار ميسازد. ثانياً نظر به عقبه و پيشينه يك انديشه باعث ميشود تا گام و مرحله بعديانديشه را بهتر پيشبيني ، برنامهريزي و محاسبه كرد. بسياري از اهل انديشه و فكر در مواجه با امور به ظاهر مستحدث، تلاش ميكنند تا رگههاي تاريخي اين امور را پيدا كنند و با تجربهاي كه از امور محقق پيشين دارند، تصميم عملي مناسبي نيز براي اين امور مستحدث بگيرند. به عنوان مثال ميتوان به تجربه رويارويي با مردم، فقها و عالمان ديني، مقدسات، موءلفههاي فرهنگي ريشهدار و باسابقه و... از سويي، و تجربه رويارويي با استعمار خارجي، استبداد داخلي، عناصر بيريشه و هويت و... از سوي ديگر، درسهاي بزرگ تاريخي است كه جريانشناسي هر كدام آنها ميتواند به عنوان منشور و مانيفيستيبراي اعمال حال و آينده ما باشد. ثالثاً فهم نسبت تاريخي يك انديشه با انديشه محوري آن تاريخ (مثل انديشه شيعه در تاريخ معاصر ايران) درجه اصالت و اعتبار آن انديشه را معين ميكند. اينگونه نگاههاي كلان به انديشههاي تاريخي باعث ميشود تا حتي فهم گزارههاي جزيي آن انديشه شفافتر و بهتر صورت گيرد.
متأسفانه تاكنون از جانب هيچ كسي، درباره "جريانشناسي غربشناسي علماي شيعه در تاريخ معاصر" تحقيقي ارايه نشده است. بسياري از قضاوتهاي نويسندگان تاريخ معاصر درباره كيفيت ارتباط و تعامل علماي شيعه با غرب، حداقل گرفتار يكي از چند مشكل ذيل ميباشد:
الف) موضوع تحقيق، جزيي و موردي است، به عنوان مثال؛ تنها به بررسي غربشناسي يكي از علما اشاره كرده است. نتيجه چنين تحقيقي تنها ميتواند انسان را به قضاوت درباره كيفيت غربشناسي همان شخص رهنمون سازد. به عنوان مثال؛ مقاله درج شده در كتاب "ديدهبان بيدار" با عنوان "زمانآگاهي و غربشناسي شيخ فضلالله"، نمونه چنين رويكردي به اين بحث ميباشد.3
ب) موضوع مورد تحقيق، هرچند فردي و جزيي نميباشد، اما ناظر به نحوه تعامل علماي شيعه با بخشي از غرب (مثلاً برخورد علما با پديده استعمار) ميباشد. چنين تحقيقي نيز نميتواند ما را به قضاوت صحيحي در باب غربشناسي علما رهنمون سازد. تحقيق سليم الحسني در كتاب "دور علماء الشيعه في مواجهه الاستعمار"4 در اين دسته قرار ميگيرد.
ج) موضوع مورد تحقيق، هرچند ناظر به همه ابعاد غرب ميباشد، و هرچند در آن، به قضاوت طيفي از علما درباره غرب اشاره شده است، اما ناظر به نوع نگاه علماي يك مقطع تاريخي به غرب ميباشد. ديدگاه فريدون آدميت درباره غربشناسي علماي شيعه، بهويژه در كتاب "ايدئولوژي نهضت مشروطيت ايران"، در اين دسته جا ميگيرد كه وي، تنها به نحوه رويكرد علماي يك مقطع تاريخي (علماي كميقبل و بعد مشروطه) به غرب ميپردازد و سپس، نتيجه تحقيقات مربوط به اين مقطع را به كل تاريخ معاصر ايران تعميم ميدهد.
د) ميتوان به نوع چهارمي از تحقيق و بررسي درباره موضوع غربشناسي علماي شيعه اشاره كرد كه هرچند تاكنون اتفاق نيفتاده است، اما تصوير و ترسيم فضاي آن به تبيين ديدگاه مختار در اين خصوص، كمك ميكند. در اين روش، ممكن است كه به كيفيت رويكرد علماي شيعه در طول تاريخ معاصر به همه ابعاد غرب، اشاره شود، اما به نقطهعطفهاي اين نگاه تاريخي و به عبارت ديگر؛ به سير تكامل و يا تنزّل آن اشاره نشود و بلكه در هر مقطع خردتر تاريخي، تنها به نحوه برخورد علماي شيعه با ابعاد مختلف غرب پرداخته شود، بيآنكه زنجيره تاريخي اين نگاه كه همه نگاههاي خرد را به مثابه نخ تسبيح در كنار يكديگر ميگذارد و نسبت هر كدام به ديگري را روشن ميسازد و به عبارت ديگر؛ مشخص ميكند كه هر نگاه متقدم، چه ميراثي براي نگاه متأخر از خود ميگذارد را نشان دهد. در اين صورت، هرچند به مجموعهاي از رويكردهاي متفاوت علماي شيعه به غرب، اشاره شده است، اما چنين تحقيقي مسلماً به جريانشناسي غربشناسي علماي شيعه در تاريخ معاصر نپرداخته است.
اشكالات و نواقص فوقالذكر باعث شده است تا نتوانيم زنجيره دقيقي از جريان تاريخي غربشناسي علماي شيعه ارايه دهيم، مگر اينكه به مجموعه ديدگاههاي علماي شيعه نگاهي بيروني، جامع و خطيداشته باشيم به گونهاي كه بتوان در آن نگاه، سهم هر ديدگاه در تأثيرگذاري بر كليت اين جريان را تشخيص داد.
2. ضرورت تحفظ بر نام علما
در بحث غربشناسي علماي شيعه و ارزيابي و قضاوت درباره آن، بايد بر نام "علما" تحفظ داشت. بحث غربشناسي علماي شيعه آنگاه به درستي ارزيابي ميشود كه به تعريف عالِم پايبند باشيم. در برخيتحليلها از جمله تحليلهاي فريدون آدميت، مفهوم عالِم تا مرز كساني كه صرفاً به تحصيل در علوم ديني مشغول بودهاند تقليل يافته است. واقعيت اين است كه غالب تحولات مهم تاريخ معاصر ما از سيصد سال گذشته تا كنون به گونهاي بوده است كه تا حدّ قابل توجهي با دنياي غرب اعم از تكنولوژي، سياستهاي منطقهاي و منافع استعماري آن در ارتباط بوده است و در نوع اين تحولات مرتبط با غرب، قبل از اينكه علماي بزرگ شيعه به قضاوت نشسته باشند، بسياري از مردم و از جمله روحانيون مستقر در شهرهاي مختلف به قضاوت نشستهاند. شايد در روزگار ما نيز هنوز اين قضيه به همين نحو باشد. چه، بسياري از مردم قبل از اظهار نظر متخصصان، خود به اظهار نظر ميپردازند و تنها زماني احساس نياز جدّي به نظر متخصص ميكنند كه كاملاً به بنبست رسيده و بحران را به وضوح دريافته باشند.
در گذشته نيز چنين بوده است؛ بسياري از مردم قبل از اظهار نظر متخصصان ديني كه مراجع تقليد و مجتهدان شهرها ميباشند، در امور مختلف و از جمله مسايل مربوط به غرب بهويژه تكنولوژي آن كه از بد اتفاق، قضاوت متخصصان ديني درباره آنها در معرض بدترين تحريفها و تهمتها قرار گرفته است به اظهار نظر پرداختهاند. پافشاري بر برخي از اين اظهارنظرها كه از بد اتفاق، اشتباه و غلط بوده است، پيامدهاي منفي و زيانباري داشته است و احياناً تبديل به بحران، حداقل در حوزه معرفت شده است. بدتر از آن، انتساب آن نظرها و بحرانهاي به تبع آنها به عالماني است كه نه تنها در آن نظريهها و بحرانها سهيم نبودهاند، بلكه خود از مخالفان و معارضان آن ديدگاهها بودهاند. در حقيقت، چنين اتهام و تحريفي به دو گونه صورت گرفته است: گاه صاحبان نظريات اشتباه كه در مواردي از طلاب و روحانيان علوم دينيبودهاند، ارتقاي رتبي يافته و در اشتباهي تاريخي، عمد يا غيرعمد نام عالم به خود گرفتهاند و گاه، نظريات آنها كه در حقيقت از علما نبودند، به علما نسبت داده شده است.
براي مثال ميتوان به اين قول تحريفي كه «علماي شيعه در استفاده از ابزار تكنولوژي از جمله بلندگو ترديد داشته، بلكه فتوا در عدم استفاده از آن، از باب احتياط ميدادند.» اشاره كرد. صاحبان فتوا در شيعه (مراجع و مجتهدان)، نه تنها هرگز چنين فتوايي ندادهاند، بلكه وقتيبرخي روحانيون به عدم جواز استفاده از آنها فتوا دادند، آنها به جواز استفاده از بلندگو تصريح كردهاند.5
افراد انجمن ]تبليغات اسلامي (دهه 1320 ش) [در مجالس خود از بلندگو استفاده ميكردند كه برخي اعتراض و حتي شايع كرده بودند كه مراجع، فتواي منع استفاده از بلندگو را دادهاند. اين مسئله به حدّيشهرت يافت كه شعبه انجمن در اصفهان، در اينباره پرسشي از آيتالله بروجردي كرد كه ايشان جواب داد: استفاده از بلندگو فاقد اشكال است.6
يا ميتوان اين قول تحريفي را كه «علماي شيعه از زمان خود عقب بودند و نوعاً به مباحث سطحي ميپرداختند» شاهد مثال آورد. شايد برخي يا حتي بسياري روحانيت شيعه، در گذشته چنين بودند؛ اما علماي بزرگ شيعه و كساني كه مردم دين و ديانت خود را از آنها ميآموختند و بيشترين تأثير را در هدايت جامعه داشتند، نه تنها از زمان خود عقب نبودند، بلكه حداقل از جامعه روشنفكري كه از بد اتفاق، تهمت عقبماندگي به عالمان شيعه بيشتر از جانب همين افراد زده شده است حتي در مسايل روز، بسيار جلوتر بودند. به عنوان مثال؛ ميتوان به كتاب سهجلدي آيتالله شيخ محمدرضا نجفي اصفهانيمسجدشاهي (ابوالمجد)7 (1287 1362 ق) تحت عنوان "نقد فلسفه داروين" اشاره كرد كه آن را در سال 1331 قمري (قريب به يك قرن قبل) تأليف كرده است.8 يا ميتوان به كتاب "تاريخ مختصر نفت در دنيا" اثر آيت الله زند كرماني اشاره كرد كه كمي بعد از جنگ جهاني اول تأليف شده است.9 يا ميتوان به كتاب "الحياه و الهيئه" اشاره كرد كه بيش از نيم سده قبل آن را آيتالله سيد هبهالدين شهرستاني در تطبيق ميان آيات كيهاني با مباحث و مسايل نجوم جديد نگاشته است. يكي از محققين تاريخ معاصر در اين خصوص مينويسد:
يكي از معروفترين آثار وي كه شمار آنها بالغ بر يكصد عنوان است كتاب "الهيئه و الاسلام" است كه گويا براي نخستين بار متن عربي آن در سال 1328 ق در بغداد (مطبعهالاداب) به چاپ رسيد. وي در اين كتاب، دانش نجوم را از زواياي مختلف با اطلاعات قرآني، روايي و آنچه كه در فرهنگ علمي مسلمانان آمده، مورد بررسي قرار داده است. درباره آن گفته شده است: "كتاب يبحث في استخراج مسايل الهيئه الجديده من ظواهر الكتاب و السنه"10
ضرورت تحفظ بر نام علما زماني بيشتر احساس خواهد شد، كه بدانيم، علماي شيعه از نوعي سلوك عملي خاص برخوردار بودهاند كه آگاهي به نمونهها و بلكه قواعد آن، به خوبي ميتواند پذيرش بسياري از رفتارها و افكار منتسب به آنها را مورد ترديد قرار دهد و يا بسياري از افراد مشهور به عالم بودن را از صف عالمان جدا كند. متأسفانه از آنجا كه به جرأت ميتوان گفت تاريخنگاري معاصر ما تا حدّ قابل توجهيتحريفي و بيگانه با واقعيت تاريخي ميباشد، بايد اذعان كرد كه بسياري از رتبههاي تاريخي غيرواقعي ميباشد. چه بسيار عالمان وارستهاي كه بيشترين سهم را در تحولات عصر خويش داشتهاند اما كمترين اثر و نامي از آنها در صفحات بيشمار تاريخ معاصر ما يافت نميشود. در مقابل، چه بسيار افراد نالايقي كه تنها هنر آنها بهرهبرداري از امواجي بوده است كه ديگران خلقش كردهاند، اما بخشها و برگهاي مختلفي از تاريخ ما را به خود اختصاص دادهاند و از بد اتفاق به نام عالم نيز شهرت گرفتهاند. امثال ملكالمتكلمين كه در كتابهاي تاريخ معاصر ما به غلط از وي به اولين شهيد مشروطه ياد ميشود سيد جمال واعظ، شريعت سنگلجي و... از زمره اين عالمان كذايي هستند. غفلت از ميزگذاري دقيق ميان عالمان واقعي و حقيقي با عالمنمايان بيعلم و به كارگيري لفظ عالم بر آنچه معمول تاريخنگاري معاصر ما ميباشد، خلط ميان اين دو گروه و حمل اشتباه ويژگيهاي يكي بر ديگري را در پي خواهد داشت.
3. سير تكاملي غربشناسي علماي شيعه
غربشناسي علماي شيعه از زمان تعامل دولت ايران با غرب جغرافيايي كه به تبع آن، غرب انديشهاي براي عنصر ايراني مسأله شده است سيري تكاملي داشته است به گونهاي كه با مطالعه تاريخ مناسبات فكري رفتاري علماي شيعه با جريان تجدد و مدرنيته در ايران، به وضوح درمييابيم كه چگونه نگاه ابتدايي و نخستين علما به غرب در فرايند زمان به نگاهي عميق و پخته تبديل شده است. نگاههاي نخستين و اوليه علماي شيعه به غرب، تا حدّي ابتدايي و ساده بوده است، اساساً يكي از علتهايي كه غربشناسي علما و بلكه همه غربشناسيهاي اوليه دچار كاستيها و نقصهايي ميباشد، اين است كه در شرايط اوليه، خود غرب هنوز به تمام ابعادش ظاهر نشده بود و لذا چون ظهور غرب، ناقص بود، شناخت آن نيز ناقص جلوه ميكرد.
اين نكته حايز اهميت است كه فهم ناقص بودن غربشناسيهاي اوليه اينك كه مدتها از آن زمان گذشته و فرصت لازم در اختيار غرب براي نشان دادن خودش گذاشته شده است، ميسور گشته است. در شرايط اوليه ظهور غرب، حتي خود غربيها هم تا حدّ قابل توجهي نميدانستند كه چه فكر و چه ابزاري خلق كرده و آفريدهاند و نتايج اين چيزها چه خواهد بود. به همين علت، تقريباً چهار قرن پس از ظهور تفكر جديد غرب (از قرن 15 تا قرن 19)، پس از اينكه هم علم و هم تكنيك غرب تا حدّ زيادي وارد زندگي بشر شد و بشر غربي را گمان آن رفت كه با اين علم و تكنيك ميتواند بر همه مشكلات و گرفتاريهاي بشر فايق آيد، كمكم نقصها و پيامدهاي منفي علم و تكنيك، خود را نشان داد و در همان غرب نيز، عدهاي از دانشمندان به مخاطرات آن هشدار دادند.11
در شرق، و از جمله در ايران نيز اين مشكل براي شناخت غرب جديد، بهويژه در شرايط اوليه ظهورش وجود داشت. اينجا نيز نياز بود تا اين علم و تكنيك كه از قضا در اينجا، تكنيك غرب، بسيار زودتر از علم آن مورد توجه قرار گرفت تا حدّي فراگير شود و سايه چتر خود را بر همه زندگي بشر بيفكند و آنگاه نتايج و پيامدهاي منفي خود را نشان دهد. به همين علت است كه رويكرد علما به رويه دانش و علم و تكنيك غرب، در شرايط اوليه، سراسر تمجيد و تحسين بوده است و نقد علما به غرب در اين شرايط، بيشتر ناظر به رويه استعماري غرب ميباشد. البته اين امر تا حدّ قابل توجهي معلول شرايط خاص آن زمان نيز بوده است. يكي از نويسندگان تاريخ معاصر، مشكل شناخت اوليه غرب توسط علما را اينگونه بيان ميكند:
به هر روي، مجتهدان شيعه دشمناني كم و ناتوان نداشتند و ناچار بودند براي پاسداري از موضع و موقع خويش در چند جبهه پيوسته در ستيز باشند. در شرايطي از اين دست، و بهويژه با توجه به اينكه دولت ايران در جنگ با روسيان درگير بود، خردمندانه نمينموده است كه رهبران مذهبي ستيز سازمانيافته و گستردهاي را بر ضد دانش نوين غرب رهبري كنند. به سخن ديگر، در آن مقطع ويژه زماني، فرصتيدرخور براي رهبران سرشناس مذهبي دست نداد تا به شيوهاي يكپارچه و روشن، موضع و باور خويش را در برابر نوسازي اعلام دارند. چنين مينمايد كه اگر اين ويژگيهاي ويژه آن روزگار در ميان نبود و رهبران مذهبي و مجتهدان اصولي در موضع و موقعي استوارتر قرار داشتند و ايران با كشوري نيرومند و نامسلمان مانند روسيه در حال جنگ نبود، مجتهدان با آشنايي ايرانيان با دانشها و كارشناسيهاييكه از اروپاي نامسلمان ريشه ميگرفت همنوايي چنداني نشان نميدادند. برخي از نوشتههاي مربوط به آن روزگار گواهي روشن بر اين امر است.12
به همين علت كه هنوز ماهيت غرب خود را نشان نداده بود، غربشناسي اوليه علما بسيار با احتياط و دقيق بوده است. آنان به ضرورت شرايط و بهويژه در پس شكست ايران از روسيه حتي اگر به پيشرفتهاي علمي و تكنيكي غرب به ديده تكريم ياد كردهاند، در عين حال، اخذ و اقتباس بدون منطق و تعريف نشده آنها را جايز نميدانستند و سخت بر نتايج اسفبار اين تقليد كوركورانه شوريدهاند. البته پيش از جنگ ايران و روس و يا در متن آن جنگها نيز، نقدهايي ناظر به سطح بيروني غرب از جانب علماي شيعه بر غرب وارد شده است. به عنوان مثال؛ ميتوان به نوع رسالههاي جهاديه از جمله "جامعه الشتات" ميرزاي قمي و "كشفالغطاء" آيتالله شيخ جعفر كاشف الغطاء و... اشاره كرد كه در آنها به نتايجي كه چهره استعماري غرب بهويژه در امور مربوط به عفت و ناموس و... اشاره شده است. اما در دورههاي بعد، كمكم علما به نقدهاي جديتر و عميقتري درباره غرب پرداختند. در ابتدا تنها به نحوه اخذ و اقتباس تكنولوژي غرب توسط ايرانيها و سپس همزمان، به نقد مباني معرفتشناسي، هستيشناسيو انسانشناسي غرب پرداختند.
به عنوان مثال ميتوان به نقد ماهنامه "درّه النجف" كه در زمان مشروطه (1328 ق) به عنوان ارگان فكري حوزه علميه نجف در شهر نجف به چاپ ميرسيده است، در خصوص نحوه استفاده از علم و تكنيك غربي اشاره كرد:
امير عبدالرحمنخان افغان در كتاب تاريخ خود ميگويد كه ما براي اطلاع به علوم لازمه كه در خارجه است، بايست كه از آن بلاد مستخدم بخواهيم و مدت خاصي براي خدمت آنها مقرر داريم و با آنها شرط موءكد كنيم كه پس از انقضاي مدت، تمام شاگردهايي كه به او سپردهايم، امتحان بدهد كه خود آنها بدون مداخله او مباشر عمل شوند و از امتحان درآيند تا معلوم شود تمام عمل را بدون خيانت تعليم داده؛ و شرط موءكد كنيم كه اگر غير از اين شد، مستحق اجرت نباشد. اگر همچه كرديم، در زمان كمي از خارجه مستغني خواهيم شد. و نبايست كه از اول جوانان ساده خود را به آن بلاد بفرستيم كه هر چه اخلاق رذيله كه خوي آن بلاد است و طبع جوانان به او راغب است، اخذ كنند و تخم آن را در مملكت ما آورده در بپاشند. بلي؛ در صورتي كه جوانان ما در مملكت خود تربيت شدند و معناي استعمار ملكي و شرف قومي و حُب وطني را درست فهميدند و در قلب آنها رسوخ يافت، آن وقت كه اگر به خارجه رفتند، از محاسن اخلاق آنجا هرچه را كه مناسب تمدن مملكت خود ديد، براي آنها به رسم ارمغان خواهد آورد نه آنچه را كه موجب خرابي ملك و ملت او است. كرورها از مال اين ملت بدبخت خرج مدرسه دارالفنون شد و كرورها مصرف كساني شد كه براي تعليم به اروپا مسافرت كردند، هنوز سر هر كاري كه ميآييم كه به علوم جديده محتاج است، بايست از اروپا مستخدم بگيريم و پس از دو قرن تعليم و تعلم، كساني در بين ما پيدا نشدند كه اقلاً صورت هر يك از اين علوم را ولو تقليداً كامل نه ناقص اخذ كرده باشند كه در مقام حاجت به كار ببرند و ما را از احتياج به استخدام از خارجه مستغني كنند، چه جاي آنكه در مقام اجتهاد و استنباط مطالب تازه و اختراعات جديده باشد.13
نيز ميتوان به نقد شيخ فضلالله نوري بر برخي مباني تفكر غرب اشاره كرد. به عنوان مثال؛ وي به اين ايده كه مقتضيات عصر را بايد حتي در برابر اصول اسلامي اولويت داد، سخت مقاومت ميكرد؛ چرا كه معني اين ايده، تقدم و اصالت عقل بشري بر آموزههاي وحياني و ديني ميباشد. عينالسلطنه در خاطرات خود مينويسد:
شيخ، خاصه در اواخر عمر، با قاطعيتْ هر نوع برخورد انفعالي در برابر امواج فكري و سياسي جديد را محكوم ميكرد و شريعت جاويد نبوي (ص) را تحت هيچ عنوان و بهانهاي نظير عنوانِ فريباي "مقتضيات عصر"، تغييرپذير نميدانست. سخن او اين بود كه: من حكم خدا و رسول را مينويسم، نه مقتضيات عصر را. 14
شيخ فضلالله خود در رساله تذكره الغافل مينويسد:
اگر كسي را گمان آن باشد كه مقتضيات عصر تغييردهنده بعض مواد قانون الهي است يا مُكَمَّلِ آن است، چنين كس هم از عقايد اسلامي خارج است، به جهت آنكه: ]پيغمبر ما [خاتم انبياست و قانون او ختم قوانين است، و خاتَم، آن كسي است كه آنچه مقتضي صلاحِ حالِ عباد است إلي يَومِ الصُّور به سوي او وحي شده باشد و دين را كامل كرده باشد. پس جعل قانون كلاً ام بعضاً منافات با اسلام دارد... والله، ابداً گمان آن نداشتم كه كسي جعل قانون را امضا كند و از براي مملكت اسلام، قانوني جز قانون الهي بپسندد و مقتضيات عصر را مُغايرِ بعضي مواد قانون الهي بداند؛ و مع ذلك او معتقد به خاتميت و كمال دين محمد (ص) باشد.15
شيخ فضلالله حتي تلاش ميكرده است تا از جزئيات مطروحه در اروپا از جمله مندرجات نشريات مهم آنجا نيز اطلاع حاصل نمايد. يكي از محققين تاريخ معاصر در اين خصوص مينويسد:
اوراق و نشرياتي كه در خارج از كشور نشر يافته و ربطي به اسلام و ايران داشت، به وسيله مرحوم نجمالدوله (دانشمند ذوفنون عصر قاجار) ترجمه و تحويل شيخ ميگرديد. شيخ، همچنين براي تهيه و ترجمه مندرجات جرايد اروپا درباره ايران، از ميرزا محمدخان قزويني معروف بهره ميگرفت كه نزد شيخ درس خوانده بود و در صدر مشروطه در اروپا به سر ميبرد.16
نيز ميتوان به نقد غرب در نامه آيتالله شيخالشّريعه اصفهاني به كلنل ولسن فرماندار انگليسي عراق اشاره كرد. اين نامه مربوط به دوران انقلاب عراق عليه سلطه انگلستان كه تحت اشراف و مديريت علمايديني صورت گرفته است ميباشد. قضيه از اين قرار است كه پس از رحلت مرحوم آيتاللَّه ميرزا محمدتقي شيرازي، كلنل ولسن فرماندار انگليسي عراق، خطاب به آيتاللَّه شيخالشّريعه اصفهاني، رهبر انقلاب مردم عراق نامهاي نوشت و در آن از عدالت و ليبراليزم و آزادي غربي سخن به ميان ميآورد. گزيدهاي از نامه وي چنين است:
مصائبي كه بر عراق و اهالي عراق وارد گرديده، نتيجه آراي سلف شما مرحوم ميرزا محمدتقي شيرازي ميباشد. ايشان در يكي از مذاكرات اخير خود ادعا نمود كه خواهان صلح بين حكومت و ملت هستند و از خونريزي و قتل اجتناب مينمايند و امكان ندارد كه مانند حضرتعالي به اين مسايل توجه ننماييد. حكومت بريتانياي عظمي، هميشه متكي بر سه اصل بوده است: اصل ترحم، اصل عدالت و اصل آزاديدين و عقيده.
آيتالله شيخالشّريعه اصفهاني در جواب كلنل ولسن، نامهاي بسيار مفصل، كه حاوي مطالبي بسيار صريح و روشنگر ميباشد مينويسد و در آن به نقد باطن غرب و شعارهاي ادعايي آن ميپردازد. گزيدهاي از آن نامه چنين است:
براي اينكه از تقاضاهاي مردم مطلع نشويد، در گوشها پنبه گذاشتهايد. بعد از وعدهها و اميدواريها، مردم را ميترسانيد. پس از آرزوها، سخن از عدم موفقيت ميگوييد. شدت عمل به خرج داديد؛ عدهاي را تبعيد نموديد، جمعي را كشتيد؛ بعضي را نيز به زندان افكنديد. نسبت به روءساي عشاير، اهانت روا داشتيد. شما ميخواهيد كساني را كه به آنها ستم شده و به اموالشان خسارات وارد آمده، مجازات كنيد؟ آيا آنها چارهاي جز دفاع از خانه و كاشانه خود داشتند؟ آنها به واجب خود عمل كردند؛ دفاع نمودند. شما براي هواي نفس به آنها حمله و هجوم آورديد. مرحوم آيتاللَّه شيرازي را به من تسليت ميگوييد و مصائبي را كه به عراق و مردم وارد نمودهايد، نتيجه آراي مقدس ايشان ميدانيد. با اين نسبت، احساسات من و عواطف مسلمين را جريحهدار نموديد. شما منكريد و خود را كاملاً بياطلاع جلوه ميدهيد. كشتيهاي پر از اسباب تخريب و آلات جنگ ميفرستيد و قواي خود را براي بيچارگي اين ملت مظلوم و پايمال كردن حقوق آن كامل مينماييد. در اعلاميه و نامه خود ادعا مينماييد هميشه اساس حكومت انگلستان مبتني بر سه ركن ترحم، عدالت و اصل آزادي دين و عقيده است. به نظر من، منظور از اصل اول (ترحم)، اين است كه هر وقت ملت عراق استقلال خود را مطالبه نمايد، سربازانتان را عليه آن وادار كارزار نماييد و روءساي آن را بكشيد و علما و زعما و نمايندگان مردم را تبعيد و زنان و اطفال را هدف گلوله قرار دهيد و منازل و مزارع و اموال كساني را كه مخالف قيموميت انگلستان و خواهان تشكيل حكومت ملي عرب هستند، بزنيد و هتك حيثيت و آبرو بنماييد و اموال بيگناهان را مصادره كنيد و شهرها را براي تلف شدن مردم از گرسنگي محاصره نماييد و تجهيز شهرستانها را براي دفاع مخالف قوانين اعلام كنيد. اصل دوم يا عدالت، يعني كشتار و اعدام، بدون جرم و محاكمه و تبعيد، به مجرد مطالبه استقلال و استعمال سرنيزه در زندان به اندك شبههاي و عدم استماع دعوايي كه عليه انگلستان باشد و غير اينها از اموري كه نه موافق عقل است و نه مطابق قانون. اصل سوم يا آزادي دين و عقيده، عبارت است از تيراندازي هواپيماها و كاميونها بر مساجد و كشتن عبادتكنندگان و زنها و بچهها و تشكيل دادگاه نظاميبراي مجازات كساني كه جهت ذكر مناقب رسول اكرم (ص) به جهت سوگواري حضرت امام حسين (ع) مجالسي برپا سازند مگر با اجازه فرماندار نظامي. نظر ما اين است كه به عراقيها استقلال تام داده شود؛ استقلالي كه خالي از هر عيب و قيدي باشد.17
آنچه از نامه حضرت شيخالشريعه اصفهاني برميآيد، غير از نوع نگاهي است كه علما در مراحل اوليه غربشناسيشان داشتند. اگرچه اين نامه و جواب آن، داراي سياق و محتواي سياسي ميباشد، اما مطالب ارزندهاي كه شيخالشريعه اصفهاني در جواب ولسن مينويسد، در حقيقت نقدي بر لايههاي باطنيتر تفكر غرب جديد ميباشد. به عنوان مثال؛ ايشان به خوبي موفق شدند تا با ادبياتي سياسي، نقديعلمي بر دو ادعا از سه ادعاي بزرگ ولسن درباره انگليس (و بلكه روح حاكم بر تفكر اروپايي) ارايه دهند. آن دو ادعا، يكي اصل عدالت و ديگري اصل آزادي عقيده و مذهب ميباشد كه امروزه به عنوان دو اصل مهم در منشور جهاني حقوق بشر حضور دارند. حضرت شيخالشريعه اصفهاني، با تفسيري كه از عدالت و آزادي در نزد غربيها ارايه ميدهد، در حقيقت روح و باطن غرب را به چالش كشيده است.
4. جهت رسالت علماي شيعه در تعامل با غرب
ريچارد رورتي18 براي تبيين هويت افراد از مفهوم "واژگان نهايي" كمك ميگيرد. وي مينويسد: همه افراد وقتي از آنها خواسته ميشود از اميد، عقايد و آرزوهايشان تبيينهايي ارايه دهند، مجموعهاي از كلمات و عبارات را دارند كه بدانها متوسل ميشوند. اينها همان "واژگان نهايي" هستند. ما داستان خودمان را به وسيله اين واژگان نقل ميكنيم؛ آنها به اين دليل نهايي هستند كه فراتر از آنها، تكرار مكررات، جزميت، يا سكوت وجود دارد.19
اصل اساسي در تعامل علماي شيعه به عنوان طلايهداران و نگهبانان محوري عنصر دين، با دنياي غرب، حفظ واژه اسلام و يا تشيع به عنوان واژگان نهايي در توصيف عنصر ايراني بوده است. به عبارت ديگر؛ در همه مناسبات و تعاملاتي كه علماي شيعه با دنياي غرب داشتهاند اعم از شكل رفاقت يا رقابت و ستيز يا سازش تلاش كردهاند تا بر واژگان نهايي خودشان كه همان اسلام (مذهب تشيع) است تحفظ داشته باشند و اساساً اين تحفظ، ملاك ستيز و سازش آنها بوده است كه البته به لحاظ تجربه تاريخي در اكثر موارد كار آنها با غرب، به ستيز ميكشيده است تا به سازش.
در طول تاريخ يكي از دغدغههاي مهم علماي شيعه، آگاهي دادن به مردم در راستاي حفظ اسلام بوده است. بهويژه آنكه پس از عصر غيبت، عصر مهجوريت تاريخي تفكر شيعه شروع شده و تا ظهور سلسله صفويه (قريب به هشت قرن) ادامه يافته است. در اين مدت طولاني، شرايط شيعيان بيشتر شرايط تقيه، انزوا، فراري، عزلتنشيني و... بوده است. مهمترين دغدغه جامعه شيعه در اين مدت طولاني، حفظ جان و مال و عرض و ناموسش بوده است. علماي شيعه با لطايفالحيلي، بيشتر در قالب اصل "جواز العمل مع السلطان الجائر" توانستهاند اين شرايط طولاني را به گونهاي حفظ كنند كه اساس اسلام و شيعه باقي بماند و از بين نرود. البته در همين مدت طولاني، در گوشه و كنار قلمروي وسيع اسلامي، در مقاطعي قبايل، خاندان و حتي حكومتهايي شيعي و يا حداقل داراي مماشت با شيعه نيز به وجود آمدهاند كه علماي اسلام بيشترين بهرهبرداري را از آن فرصتها نمودهاند، اما واقعيت اين است كه اين فرصتها و مقاطع در برابر تهديدهاي مقاطع به مراتب طولانيتر و قلمروهاي به مراتب گستردهتر بسيار ناچيز و اندك بوده است.
با ظهور سلسله صفويه، اگرچه تفكر شيعه بهويژه با رونق يافتن حوزه علميه اصفهان كه تقريباً چهارصد سال پس از اين تاريخ را توانسته است، تغذيه فكري كند فرصتي براي ظهور و بروز و بالندگي يافت، اما جداي از جريان انحرافي اخباريگري و برخي نحلههاي انحرافي مانند شيخيه و... كه در جاي خود توانستند به مانعي براي ارتباط عميق شيعيان با فرهنگ غني خود شوند و همچنين وجود نظام سلطنتي و پادشاهي كه در هر حال، سطح خاصي از نشو و نماي انديشههاي اسلامي را برميتابيد، باز شدن پاي رقيبي به نام غرب كه از سويي، ناشناخته و بديع مينمود و تعيين نسبت و موضع صحيح در قبال او مسلماً نيازمند گذشت زمان بود و از سويي، بسيار سريع، تهاجمي، فراگير و مدعي ميراثخواري شرق و از جمله اسلام شد به عنوان مهمترين مانع بر سر ارتباط وثيق مسلمانان با فرهنگ اسلامي، همچنان حضور داشت. اين مشكل زماني به طور دقيق فهم ميشود كه توجه داشته باشيم كه خيزش و نفوذ غرب در ميان مسلمانان در ابتدا نه از طريق انديشه و فكر، بلكه از طريق ابزار زندگي اعم از آلات جنگي، صنعت و تكنولوژي و... بوده است و مبارزه با انديشه غرب تا حدودي مستلزم مبارزه با نوع و سبك و سياق زندگي جديدي بوده است كه مدتها مسلمانان به غلط بدان خو گرفته بودند. رسالت ويژه علماي اسلام در همين مرحله نهفته است كه بايد به گونهاي عمل كنند كه ضمن داشتن مردم، به نقد تفكر رقيب بپردازند. البته نبايد كتمان كرد كه اگرچه غرب به ظاهر در زندگي مسلمانان در حال ورود بود، اما ريشههاي اسلام در تاروپود حيات مسلمانان به گونهاي عميق بوده كه علماي اسلام به راحتي ميتوانستند از اين پتانسيل براي بيدار كردن و آگاهي دادن به آنها استفاده كنند. از همين روست كه در مقاطع مختلف حادّ شدن درگيري علماي شيعه با غرب، آنان با بهكارگيري عميقترين عناصر و موءلفههاي ديني از سويي به تحريك و احساسات مردم ميپرداختند و از سويي مردم را به عمق فاجعهاي كه شايد به ظاهر هم مهم جلوه ننمايد، رهنمون ميساختند. استفاده از پتانسيل كربلا و شهادت عاشورايي در برخي اعلاميهها، فتاوا و رسالههاي جهاديه علما به هنگام جنگ ايران و روس و نيز استفاده از موءلفه مهدويت و امامت به عنوان يكياز مهمترين آموزههاي اعتقادي مسلمانان و بهويژه شيعيان در نهضت تنباكو و حتي نهضت مشروطه، خود نشان از چنين روشي دارد كه بهروشني سطح و عمق مبارزه و حتي فاجعهاي كه اگر غفلت شود ممكن است به بار آيد را نشان ميدهد.
ادامه دارد/
يکشنبه 23 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 194]
-
گوناگون
پربازدیدترینها