محبوبترینها
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
سه برند برتر کلید و پریز خارجی، لگراند، ویکو و اشنایدر
مراحل قانونی انحصار وراثت در یک نگاه: از کجا شروع کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1824974033
انديشه - آنها كه ليبرال نيستند
واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین: انديشه - آنها كه ليبرال نيستند
انديشه - آنها كه ليبرال نيستند
گروه انديشه: مقاله مراد فرهادپور در صفحه انديشه (اول و دوم تيرماه) در نقد محمدرضا نيكفر و در پاسخ به پرسشِ «كدام ستم» واكنشهاي مختلفي را به همراه داشت كه در طيف گستردهاي از رسانههاي مختلف كشور، از روزنامههاي اصولگرايان گرفته تا نشريات اصلاحطلبان، بازتاب يافت. از آنجمله، و مهمترين آنها، نقد خشايار ديهيمي بود در نشريه شهروند امروز (يكشنبه 9 تيرماه) با عنوان «مسوولانه نوشتن». خشايار ديهيمي در اين مقاله معتقد بود: «واقعيت اين است كه دنيا اگر بهتر نشده است، بدتر هم نشده است. انواعي از ستم اگر محو نشدهاند، كمرنگتر شدهاند و البته انواع تازهاي از ستم هم بروز كردهاند. اما مسئوليت ما در اين ميان چيست؟ آنهايي كه شعار ميدهند كم نيستند و نيازي نيست كه ما هم به اين جمع شعار دهندگان اضافه شويم. جهاني عاري از ظلم و ستم يك آرزوست، اما يافتن راههايي براي كمتر كردن اين زورها و ستمها كاري عملي است. زور و ستم هر روز خودش را در رنگي و جامهاي تازه عرضه ميكند، اين بخشي از وضع بشري است و آنهايي كه ميكوشند هر بار راههاي تازه گام به گامي براي اصلاح امور بيابند وزنه تعادل اين وضع بشري هستند. «عالمي از نو ساختن و آدمي از نو» راهي است كه آزموده شده است و جز به بار آوردن وضعي خونين و ستمبارترين موقعيتهاي بشري نتيجهاي نداده است. آزموده را آزمودن خطاست.» مراد فرهادپور در جوابيهاي به نقدهاي مذكور پاسخ گفته است كه متن آن را از نظر ميگذرانيد. بديهي است گروه انديشه باب اين بحث را باز ميبيند و آماده چاپ مقالات و پاسخهاي مختلف از سوي طرفين مجادله است. امري كه ميتواند موجب گسترش فضاي فكري و ايضاح مفاهيم موجود در فضاي روشنفكري ايران شود.
انتشار متن سخنراني من در دانشكده علوم اجتماعي واكنشهايي را برانگيخت كه براي خودم بسيار تعجبآور بود، بهويژه از آن جهت كه همه آنها بدون هيچ اشارهاي به موضوع و استدلال اصلي مقاله، صرفا بر دو عبارت كوتاه سه جملهاي در آغاز و پايان مقاله متكي بودند.
تأكيد نهادن بر دستاورد تاريخيـ اخلاقيـ فلسفيِ اديان ابراهيمي و تفاوت جدايي دين از سياست با جدايي دين از دولت حرف تازهاي نبود؛ من خود قبلا بارها بدان اشاره كرده بودم. در قياس با خصلت قومي، نژادي و جزئيگرايي اديان پاگان، اين اديان هر يك به شيوه و درجهاي خاص بر حقيقت بهمثابه امر كلي تأكيد مينهند و خطاب آنها متوجه همگان است، يعني بر برابري همه آدميان مستقل از جنسيت، زبان، نژاد، تبار، طبقه، قدرت، ثروت، و يا حتي معرفت. ايمان و رستگاري در گرو هيچ آيين، ورد، حكمت، يا رمزي سري نيست (و به همين سبب است كه ميتوان گفت هر گونه باور يا كنشي كه اين كليت را به تفاوتهاي جزئي تجزيه كند و اينگونه تفاوتها، حتي فرق ميان مؤمن و غيرمؤمن را برجسته و بارزتر سازد، با روح كليگراي اين اديان ناسازگار است). از آنجا كه سياست راديكال نيز دقيقا به همين شيوه همگان را در مورد حقيقتي كلي ـ مثلا برابري زن و مرد يا سياه و سفيدـ مورد خطاب قرار ميدهد، ميتوان به درستي اعلام كرد كه «سياست روحِ اين اديان است.» ولي اگر اين پيوند ميان دين، سياست، حقيقت، و كليگرايي را بپذيريم آنگاه بايد به صراحت خواستار جدايي دين از دولت شويم. نميتوان فقط بخش اول آن عبارت مشهور را بر زبان آورد ـ «ديانت ما عين سياست ماست» ـ ولي بخش دوم آن ـ «سياست ما عين ديانت ماست» ـ را مسكوت گذاشت. چنين سياستي بهواسطه پيوند ذاتياش با ديانت و حقايق كلي و جهانشمول، نميتواند با دولت، ملت، حاكميت ارضي، منافع ملي و امثالهم رابطهاي داشته باشد؛ و همچنين با محصولات و پيامدهاي آنها نظير قانون، مرز، رقابت با ساير دول، جنگ و غيره. در واقع چنين سياستي نقطه مقابل سياست قدرت و حكومت، چه در داخل يك دولت و چه ميان دولتها، است، يعني نقطه مقابل هر كنشي كه بر مهم دانستن تفاوتها و ايجاد تقابل ميان «ما» و «آنها» يا خودي و غيرخودي استوار است. بهعلاوه، ماهيت دموكراتيك يا استبدادي دولتها، و همچنين خصلت مردمي يا فرمايشي اين كنشهاي جمعي هيچ تغييري در وضعيت ايجاد نميكند، زيرا در هر حال اين كلي بودنِ حقيقت است كه قرباني جزئيگرايي ميشود. و دقيقا به همين علت است كه جدايي دين از دولت شرط ضروري سياسي شدن دين و حفظ كليگرايي و برابري همگان به عنوان دستاورد اديان الهي است؛ در حالي كه ديني كردن سياست قدرت، گذشته از افزودن سويهاي ايدئولوژيك و انباشته از تعصب و كينه به نبرد حاكمان و دولتها و ابر دولتها، فقط ميتواند حوزه جنگ يا نزاع سازمانيافته را، كه طي چند قرن گذشت محدود و مختص به دولتها بوده است، تحت عناويني چون «جنگ عليه ترور» يا «عمليات انتحاري» بهنحوي غيرقابل پيشبيني گسترش بخشد كه امروزه به لطف «سياست» امثال بوش و بنلادن شاهد تحقق آن در سراسر جهان هستيم.
واكنش دوم به عبارتي در ابتداي سخنراني مربوط ميشود حاكي از آن كه وضع دنيا به لحاظ جنگ و كشتار و بدبختي نسبت به 100 يا 200 سال پيش بدتر شده است. آقاي ديهيمي و آقاي نامداري از اين عبارت چنين نتيجه گرفتهاند كه من در مقام فردي عاطل و بيكار و بيمسووليت كه به علم توجهاي ندارد و خود را مركز عالم ميپندارد و صرفا از همهچيز و همهكس ايراد ميگيرد و براي دموكراسي و حقوق بشر ارزشي قائل نيست و برخلاف خانم عبادي و آقاي زيدآبادي و گنجي و غيره، هيچ كاري براي دفاع از زندانيان سياسي نكرده است و به دلايلي نامعلوم سركوب هم نميشود، نمونه بارز روشنفكر چپگرايِ توتاليتر و آرمانخواهي است كه زير لواي تغيير جهان و تبديل آن به بهشت، فقط دوزخ برپا ميكند.
سنت چپ بسيار غنيتر و پيچيدهتر از آن است كه بتوان آن را به يك نام خاص فروكاست (حتي نامي به عظمت و يكتايي كارل هاينريش ماركس)؛ از اينرو، مايلم روشن ساختن استدلال اصلي آن سخنراني و رفع برخي كاستيها و ابهامات نقد خودم از موضع نيكفر را به وقتي ديگر واگذار كنم، و در عوض باقي اين نوشته را به بررسي خصلت بيمارگونه اين واكنش اختصاص دهم كه به روشني زوال و تباهي سنت «ارزشمند» ليبراليسم غربي را (حتي بيرون از خود مغرب زمين) به اثبات ميرساند و اين كه چرا فقط در دو كشور ايران و آمريكا (كه هر دو فاقد يك سنت قوي سوسياليستي هستند) صفت «ليبرال» نوعي فحش سياسي محسوب ميشود و نئوليبرالهايِ نومحافظهكارش، همچون هيلاري كلينتون، پا به پاي اصولگرايان، خواستار محو كشورها از صفحه روزگار ميشوند.
1- كساني را كه مدام دم از تساهل و مدارا ميزنند و تكثر را شرط ضروري آزادي ميدانند، اما نميتوانند «حرافيهاي غيرعلمي يك روشنفكر عاطل و غيرمبارز» را تحمل كنند، نميتوان ليبرال ناميد.
2- كساني را كه درست همزمان با دستگيري و ضرب و شتم دهها دانشجوي چپگرا، به بهانه زندان نرفتن من، در نهايت حقارت و زبوني ترس و كينه خود را بر سر كوتاهترين ديوار فرو ميريزند و دانشجو را به «اعتدال و تدبير عقلاني» دعوت ميكنند تا مبادا براي هميشه از سفره قدرت حذف شوند (همان سفرهاي كه حذف سنت چپ درواقع استثناي برسازندهاش بوده است) نميتوان ليبرال يا آزاديخواه ناميد. اين نكته كه در هر دو نوشته ديهيمي و نامداري، بهويژه دومي، موضوع و استدلال اصلي سخنراني كلا ناديده گرفته شده است، و برعكس، همه چيز در پرداختن به يك مقايسه كوتاه دو خطي خلاصه شده است، خود نمونه بارزي از رفتار مبتني بر ترس است: جيغ زدن و از جا جستن بهخاطر سايه درخت روي ديوار يا خش خش چند برگ و در همان حال نديدن چاهي كه در يك قدمي ماست؛ به بيان ديگر، ترسيدن از توهم بيخطري كه نبايد از آن ترسيد و غافل ماندن از خطر واقعي و تهديد آن. در تاريخ معاصر ايران، واكنش به سنت چپ، صرف نظر از سوژه آن، غالبا از همين الگو پيروي كرده است.
3- كساني كه هنوز در فلسفه سياسي پوپر و هايك (كه انباشته از تحريفها و غلطهاي تاريخي و مفهومي بودند و بيش از آنكه به گسترش آزادي ياري برسانند به مارگارت تاچر كمك كردند تا ايدئولوژيِ نئوليبراليِ سرمايهداريِ هار را بر جهان حاكم سازد) در جا ميزنند، آنقدر با تاريخ سنت خود آشنا نيستند كه بدانند يكي از بزرگترين رياضيدانان قرن بيستم كه در عين حال يكي از برجستهترين چهرههاي ليبراليسم غربي است (چون در جواني بهخاطر مخالفت با جنگ به زندان رفت و در اوج شهرت و محبوبيت همراه با سارتر ماركسيست براي افشاي جنايات جنگي آمريكا در ويتنام و خشونت پليس در آلمان شرقي و غربي، دادگاهي تشكيل داد) يعني لرد برتراند راسل كتابي نوشته است به نام «در ستايش از بطالت»، نميتوان ليبرال ناميد. چرا؟ چون اين افراد كه به شيوهاي نهچندان بيشباهت با بنلادن شيفته علم و تكنولوژياند، هنوز نميدانند كه برتريِ جامعه مدرن و آزاد غربي و جهانگيرشدنِ ارزشهاي مدنيِ آن از توپ و تانك و موشكهايي ناشي نميشود كه غربيها به كمك آنها براي چند قرن مردمان آسيا، آفريقا و آمريكاي جنوبي را مستقيما غارت كردند (و امروزه نيز با تكيه بر همين تسليحات است كه به غارت غيرمستقيم خود در دورانِ بهاصطلاح «پسا استعماري» ادامه ميدهند). بلكه درست برعكس، برتري غرب نهايتا در اين واقعيت ريشه دارد كه آدمها به عوض كارهاي سودآور و سازنده به درختي لم ميدهند و درك رايج زمانهاشان از وضعيت طبيعي و اجتماعي را بدون هيچ «مبناي علمي»، يا «عقل خودبنياد»، به پرسش ميكشند، آن هم با طرح سوالاتِ عاطل، بيفايده، بيمعنا و مسخرهاي چون: چگونه سيب وقتي از درخت جدا ميشود به عوض بالا رفتن، به زمين ميافتد، يا چگونه است كه مجموعه اعداد حقيقي بينهايت بزرگتر است از مجموعه اعداد طبيعي در حالي كه هر دوي آنها بينهايت عضو دارند، يا اينكه چرا فرآيند عقلاني شدن در اروپاي پس از رنسانس تداوم يافت و ريشه دواند. بنابراين، «بنياد» تمدنِ مدرن و آزاد غربي آن است كه تفكر انتقادي هيچ بنيادي ندارد و يا، به زبان آقايان، امري سراپا ناشي از بطالت و بيكاري و حرافي و عدمتوجه به آن چيزي است كه در آن زمان علم يا واقعيت مورد قبول همگان محسوب ميشود. اگر بخواهيم حقيقتا از ليبراليسم و دستاوردهاي علمي، سياسي و هنرياش دفاع كنيم بايد، به قول اميد مهرگان، براي يك بار هم كه شده صراحتا اعلام كنيم: آري ما افرادي عاطل و بيكاريم كه دلمان ميخواهد از همه چيز و همه كس ايراد بگيريم و مدام نق بزنيم و هر كاري هم كه شما بكنيد باز هم از آن ايراد خواهيم گرفت و حتي اگر جهان بهشت شود هم به نق زدن خود ادامه خواهيم داد، فقط به اين دليل كه دلمان ميخواهد. كساني كه براي آزادي و تفكر انتقادي به دنبال مبنايي ميگردند ظاهرا قادر به درك اين نكته ساده نيستند كه در اين صورت نقد خود اين مبنا ناممكن خواهد بود و در نتيجه ما صرفا با يك نظام جزمي و اسطورهاي و بنيادگرايانه ديگري سر و كار خواهيم داشت كه هيچ فرقي با استبداد فكري كليساي قرون وسطا نخواهد داشت.
4- و مهمتر از همه كساني را كه رنج و ستم آدميان را با همان معيارهايي «اندازهگيري» ميكنند كه براي سنجش ميزان توليد سيبزميني به كار ميرود نميتوان ليبرال ناميد. حتي اگر آمار و ارقام علمي نادرست بودن حكمِ كليِ من را اثبات كنند (كه فيالواقع نميكنند زيرا پس از يك قرن حكومت علم و تكنولوژيِ مدرن گويا قرار بود در دهه دوم قرن بيست يكم، گرسنگي به طور كامل محو شود حال آنكه امسال فائو در غذا رساندن به همان ميزان سابق نيز درمانده است) باز هم بايد در كنار آدميان و بر عليه آمار ايستاد. اين موضعي رمانتيك و روشنفكرمآبانه نيست زيرا اگر از فايدهگراييِ اومانيستي (بيشترين خوشبختي براي بيشترين افراد) كه مبناي ديدگاه آماري و علمي است پيروي كنيم آن گاه ناچار خواهيم بود همچون ريچارد رورتي به بدترين شكلِ نسبيگرايي تن سپاريم؛ به عبارت ديگر، بهرغم بهتر شدن وضع جهان در كل اگر از بد اقبالي در دارفور به دنيا آمده باشيد از فقر و فلاكت خواهيد مرد. اين ديدگاه علمي هيچ جايي براي اخلاق يا هر نوع كليگرايي باقي نميگذارد. و تعجبآور آن است كه كساني كه درباره فلسفه داستايفسكي ـ يعني همو كه تبديل جهان به بهشت به قيمت شكنجه فقط يك كودك را بر نميتافت ـ قلمفرسايي ميكنند و از مسووليت نوشتن دم ميزنند ظاهرا به اين تناقضِ «علمي» آگاه نيستند.
5- به همين ترتيب كساني را كه از حقوق بشر و دستاوردهاي مدنيِ شهروندانِ جوامع ليبرالـ دموكراتيك سخن ميرانند اما از نقش اساسيِ جنبش كارگري و سنت سوسياليستي در كسب و حفاظت از اين حقوق (كه بدون مقاومت سياسي مردمان در يك چشم بر هم زدن توسط همين حاكمانِ تكنوكرات و نئوليبرال و حاميان فوق ثروتمندشان لگدمال خواهد شد) و حتي از نقد ريشهاي ليبرالهايي چون آرنت از «افولِ دولتـملتها و پايانِ حقوق بشر»، غافلاند، نميتوان ليبرال ناميد، كساني كه به عمد اين حقيقت را ناديده ميگيرند كه نقد من از بيمعنا شدن مفاهيمي چون دموكراسي و حقوق بشر متكي بر پيوند و گرهخوردن آنها با بدهبستان قدرت و ثروت در ميان حاكمان جهان بود. اگر چه بيشك چپگرايان بسياري نيز بودهاند كه، آگاهانه يا ناآگاهانه، چشم بر حقيقت بستهاند، اما محدود كردن آزادي به انتخاب ميان توحش «علمي» نوليبرالهاي محافظهكاري (كه رهبري سرمايهداري هار جهاني را به دست دارند) و خشونت عريان و «غير كارشناسانه» اصولگرايان محافظهكاري (كه سرمايه داري هار داخلي را هدايت ميكنند)؛ يعني برپا ساختن جهاني كه در آن همه كور مادرزادند.
شنبه 22 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[مشاهده در: www.jamejamonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 263]
-
گوناگون
پربازدیدترینها