محبوبترینها
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1830804817
پدر، مادر دوستم بداريد
واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: منبع : مجله راه زندگی براساس نامه خواهر شهرزاد ـ ر از تهران همه ما آدمها براي متولد شدن عجله داريم.انگار دوست داريم هر چه زودتر زيباييهايجهان را ببينم و نور و شادي و خوشبختي راتجربه كنيم. ولي بيشتر ما بعد از اين كه به دنياآمديم و توانستيم درك درستي از زندگي داشتهباشيم، از آن همه عجله پشيمان ميشويم. چونتازه ميفهميم آنچه كه در ذهن خود پروراندهايمفقط يك روياي شيرين و غيرقابل دسترسياست و دنياي واقعي آنقدر حقيقتهاي تلخ داردكه لحظات زندگي در بين غصهها و مشكلات گمميشوند. راستش را بخواهيد، بارها تصميم گرفتهامبرايتان نامه بنويسم. حتي چند بار چند خطيهم نوشتم ولي پشيمان شدم و به خودم گفتمنامه من هيچ وقت چاپ نميشود پس براي چهسخنان ناگفتهاي را كه روزي هزار بار در ذهنمتكرار ميكنم، بر روي كاغذ بياورم و داغ دلم راتازه كنم. اما حالا تصميم گرفتهام كه هر طورشده بنويسم. چون حتي اگر كسي نوشتهام رانخواند، نه تنها چيزي را از دست ندادهام بلكهحداقل قدري سبك شدهام. بگذاريد همه چيز رابيپرده و از همان آغاز برايتان تعريف كنم: همه دوستانم ميدانند كه من دختري نوزدهساله و ديپلمه هستم ولي اگر بخواهم بيشتردرباره زندگيام توضيح بدهم بايد بگويم كهحاصل ازدواجي ناعاقلانه و غيرمنطقي ميباشم.ازدواجي كه هر چه فكر ميكنم، حتي براي يكلحظه نميتوانم به غلط بودن آن شك نكنم.چون پدر و مادر من با وجود اين كه هر دوتحصيل كرده و دنيا ديده بودند، تفاوتهايوحشتناك خانوادههايشان را ناديده گرفتند.آنها در زمان ازدواج بر اختلاف سني و اخلاقهايمتفاوتشان چشم بستند. حقيقتش را بخواهيد،مادرم به خانوادهاي مذهبي تعلق داشت و پدرماگر نخواهم بگويم از خانوادهاي بيدين بود وليحداقل او و فاميلش به اصول فكري مادرم كهخيلي هم برايش مهم بود، بياعتقاد بودند. ايناختلاف فكري، سرآغاز مشكلات خانوادگي مابود. پدر و مادرم مدام با هم دعوا ميكردند و منكه تنها فرزندشان بودم نه تنها آماج سيليهايپدرم قرار ميگرفتم بلكه روح خود را ذره ذره ازدست ميدادم. ده ساله بودم و در كلاس چهارم دبستاندرس ميخواندم كه تراژدي طلاق براي من همتكرار شد. البته من آن موقع خيلي ناراحت شدماما حالا كه به اين موضوع فكر ميكنم، نه. چونبعد از جدايي، حداقل از كتك خوردن من خبرينبود. بخصوص كه مادرم از مهريه خود گذشت ومرا انتخاب كرد و من كه هميشه مادرم را بيش ازپدر دوست داشتم، رفتم تا با او و پدربزرگمزندگي كنم. راستش را بخواهيد، حالا كه فكرميكنم ميبينم كه در روز طلاق آنها، من از وسطنصف شدم و به دو فرد كاملا مجزا تبديل گشتم.نيمه ديگر پنهانم، روح عصيان زده و ياغي منبود كه در پوششي از آرامش قبل از توفان بلوغ،پنهان شده بود. در اين ميان پدر به طور كلي اززندگي من خارج شد و در طي تمام سالهاي بعد،حتي براي يكبار هم نخواست مرا ببينند ياخبري از من بگيرد. انگار من در روز جدايي آنها،از صفحه روزگار محو شده بودم. پدر بياحساسمطوري رفتار ميكرد كه انگار فرزندي ندارد. خو گرفتن به زندگي جديدي كه هيچ تنوعيجز بيماريهاي گاه و بيگاه پدربزرگ وخواستگارهاي مادر نداشت، براي من خيليسخت بود. من تمام سالهاي نوجواني خود را باهراس از ازدواج او گذراندم. هميشه از اينميترسيدم كه مادرم برود و مرا به امان خدا وپدر بيخيالم بسپارد. ولي او بنا به دلايلي هيچگاه ازدواج نكرد و روزگار چرخيد و چرخيد تا منسرانجام ديپلم گرفتم و در حادثهاي كه بعدهافهميدم ساختگي بوده است، پدرم را بعد ازمدتها ديدم. او در اين فاصله ازدواج كرده بودولي ميگفت كه ميخواهد همسرش را طلاق دهدو مجددا با مادرم ازدواج كند. به همين خاطرميخواست واسطه بين آنان شوم. و آن دو را باهم آشتي دهم. او نميتوانست بفهمد كه پيوندزدن شاخهاي شكسته پس از گذشت سالهابيفايده است. حالا يكسال است كه من با پدرم در ارتباطهستم يعني يا او را ميبينم و يا تلفني با همصحبت ميكنيم. ولي برخلاف تمام آرزوها وانتظارهاي من، اين نزديكي تشنگي روح خستهو تنهاي مرا برطرف نميكند. نميدانم حرف مراميفهميد يا نه. آخر وقتي پدري بالا سر آدمنباشد، روياها و تصويرهاي زيبايي از ذهن را پرميكند، تصاويري كه در چند برخورد كوتاه درقاب خيالت ترك برميدارند و خرد ميشوند.راستش را بخواهيد من وقتي بعد از هشت سالپدرم را ديدم، احساس عجيبي را در دلم لمسكردم. حس غريبي، دوري و بيگانگي و در عيننزديكي و آشنايي. در اين سالها، هر دوي ماآنقدر عوض شده بوديم كه ديگر نميشناختمشولي خطوط آشناي چهرهاش كه شبيه صورت منبود به من ميگفت كه ميتوانم همهنامهربانيهايش را ناديده بگيرم و سرم را رويشانههايش بگذارم و از چشمه محبتش سيرابشوم اما خيلي زود فهميدم او بدون آنكه دستنوازشي بر سرم بكشد و شريك دلتنگيهايمشود، از من انتظار دارد به او محبت كنم و نه تنهادختر او كه مادرش نيز باشم. ولي اين كار از حدتوانايي من خارج است. شرايط زندگي مرا بهدختري منزوي و تنها تبديل كرده است. من كمترميتوانم با كسي ارتباط برقرار كنم. به هميندليل درس خواندن و مطالعه را به هر كاريترجيح ميدهم و حتي در مهمانيها وقتيموضوع صحبت برايم كسالتآور شود به اتاقديگري ميروم و دور از جمع خود را به دريايحوادث كتابها ميسپارم. شايد به همين خاطراست كه با هيچ كس احساس نزديكي نميكنم ونميتوانم به او اعتماد نمايم. آخر شما بگوييد كهمن با اين شرايط ميتوانم به كسي كه در كوراندوران بلوغ و نوجواني تنهايم گذاشته و رهايمكرده اعتماد كنم، با او دوست شوم و محبتبيدريغم را نثارش كنم. مشكل ديگر من، بيكاري پدرم است. او نه بهمن ماهيانهاي ميدهد و نه خرج تحصيلاتدانشگاهيام را تقبل ميكند. به همين خاطر هروقت به او زنگ ميزنم، تلفن را برنميدارد. اوفكر ميكند كه اگر به تماسهايم پاسخ دهد،توقعات ماليام را با او در ميان ميگذارم. راستشرا بخواهيد، ميدانم كه او پساندازي در بانكدارد و به همسر دومش ماهانه 30 هزار تومانميدهد ولي از من كه تنها فرزندش هستم، همهچيز را دريغ ميكند. چند روز پيش از يكي ازآشنايان پدرم شنيدم مرا به درد نخور دانستهاست و گفته كه دلش نميخواهد يكبار ديگر منرا ببيند. شايد فكر كنيد با وجود اين همه مشكلي كهپدرم در طي يكسال اخير برايم ايجاد كردهاست، حداقل پناهگاهي به نام مادر دارم. ولي اوهم دست كمي از بابا ندارد. مادرم آنقدر سر بهسرم ميگذارد كه گاهي كنترلم را از دستميدهم، با او دهن به دهن ميشوم و دعواميكنم. من تا جايي كه بتوانم در كارهاي خانه بهاو كمك ميكنم اما او هيچ وقت راضي نميشود ومدام ميگويد: پحتي پدرت دوستت ندارد. تويك موجود اضافي هستي كه جلوي ازدواج مراگرفتهاي و معلوم نيست از جان من چهميخواهي و...پ آخر شما جاي من باشيد درمقابل اين حرفها چه عكسالعملي نشانميدهيد. بخصوص كه مادرم جديدا مرا تحتفشار قرار ميدهد و ميگويد كه بايد با پدرمزندگي كنم. اما وقتي او علنا ميگويد مرانميخواهد، چطور ميتوانم پيشش بروم. در بنبست عجيبي گير كردهام و در اينمخمصه هيچ پناه و مأوايي ندارم. پذيرفتن اينموضوع خيلي سخت است ولي نه پدرم مراميخواهد و نه مادرم دوستم دارد. مادرم درمقابل خواستههاي من ميگويد: پسر كار برو و هرچه خواستي براي خودت بخر. چرا از من توقعداري؟پ درست است پرتوقع هستم اما آيا اينتوقع به جا نيست؟ آيا آنها وظيفه ندارند تازماني كه استقلال مالي پيدا كنم، از منپشتيباني و حمايت نمايند. البته خودم دوستدارم هم سر كار بروم و هم ادامه تحصيل بدهممن در اين دوازده سال مثل همه همسن وسالهايم فقط درس خواندهام و كار ديگري بلدنيستم. نه تخصصي دارم و نه هنري پس چگونهميتوانم انتظار استخدام شدن را داشته باشم. از اين حرفها بگذريم. ميخواهمدلتنگيهايم را برايتان تعريف كنم و به شمابگويم با وجود اين كه هميشه از نظر نجابت ودرسخواني در فاميل الگو بودهام ولي هيچ وقتنتوانستهام با اين تحسينها خود را راضي كنم ونياز روحيام را برطرف نمايم. نميدانيد چقدردلم براي يك نوازش پدرانه و يك گفتگوي بدونتحقير تنگ شده است. باور كنيد تازگيها وقتيبچههاي كوچك را دست در دست پدر ومادرهايشان ميبينم، گريهام ميگيرد و دلمميخواهد جاي آنها باشم. ولي ميدانم كه نهپيش پدر جايي دارم و نه نزد مادر. از طرفينميتوانم جداي از آنها زندگي كنم به همينخاطر است كه مجبور به سوختن و ساختنهستم. فعلا تنها دلخوشيام اين است كه شبهاپشت پنجره اتاقم بنشينم. به كورسويچراغهاي بلوار روبروي خانهمان نگاه كنم.روزهاي باقيمانده تا اعلام نتايج كنكور را باضربان پراضطراب قلبم بشمارم و از خدا بخواهمكه اسمم در ميان قبوليها چاپ شود. من در اين شرايط بحراني ميتوانم وضعخود و والدينم را به خوبي تحليل كنم اما فقط ازپاسخ دادن به يك پرسش عاجز هستم ونميتوانم بفهمم كه چرا زنها و مردها بدونمطالعه ازدواج ميكنند و بعد هم با عجله از همجدا ميشوند. انگار ازدواج و زندگي مشترككفش است كه اگر تنگ يا گشاد بود بايد دورانداخته شود. در اين ميان تنها كساني كه قربانيكينه بزرگترها ميشوند ما بچهها هستيم.بچههايي كه حق شاد بودن، زندگي كردن و اززندگي لذت بردن را به خاطر گناهي كه در آنهيچ نقشي ندارند، از دست ميدهند. از شما ميخواهم به من نگوييد آيندهايوجود دارد و بايد اميدوار باشم. چون مطمئنم كههيچ آيندهاي حداقل براي من وجود ندارد. منيك عمر به دنبال آرامش، عشق و محبت بيغلو غش بودهام ولي حتي نتوانستهام آن را درآغوش كساني كه وجودم را از آنان دارم، پيداكنم. همه اميدهاي من سرابي بيش نبوده است ومن ميدانم كه وقتي زمان حال وجود نداشتهباشد، مسلما آينده هم بيمعنا است. به همينخاطر، گاهي اوقات از خدا ميخواهم كه مرا پيشخودش ببرد. به جايي كه نه از قهر و غضب نشانيباشد و نه از نامهرباني و تحقير. ولي اگر زندهماندم و سالهاي زيادي را در پيش داشتم، چهكنم؟ با روزهاي خاليام با قلب افسردهام و باروح تنهايم چگونه سر نمايم؟ اي كاش كسي بودكه راهنماييام ميكرد و مرا به فرداها گره ميزد.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 546]
صفحات پیشنهادی
سنگ بزرگ نشانه ی نزدن است
... از حد كمالگرا هستند، در كودكی والدینی داشتهاند قدرتطلب؛ پدر و مادری که توی کله بچهشان ... من از جمله والدین، همسر، بچهها و همکارانم باید مرا تأیید كنند و دوستم بدارند». ...
... از حد كمالگرا هستند، در كودكی والدینی داشتهاند قدرتطلب؛ پدر و مادری که توی کله بچهشان ... من از جمله والدین، همسر، بچهها و همکارانم باید مرا تأیید كنند و دوستم بدارند». ...
مرض بيعاطفگي(دوستم داشته باش)
مرض بيعاطفگي(دوستم داشته باش) ... بايد در جنبه محبت، خودي نشان دهد و نظر طفل نيمي به سوي پدر و نيمي به سوي مادر باشد و اين براي رشد اجتماعي كودك ضروري است. ...
مرض بيعاطفگي(دوستم داشته باش) ... بايد در جنبه محبت، خودي نشان دهد و نظر طفل نيمي به سوي پدر و نيمي به سوي مادر باشد و اين براي رشد اجتماعي كودك ضروري است. ...
یک کلمه جادویی!
نظر شخصی من این :دوست دارم طرف مقابلم بگه دوستم داره ،احساسش را بدونم ... کنند و بدونی که واقعا طرف مقابلشون رو واقعا دوست بدارند و زمانی که دوستت دارم ... باشه و دوستت دارم رو به کسی بگیم که واقعا عاشقانه دوستش داریم مثلا پدر - مادر - برادر - و . ...
نظر شخصی من این :دوست دارم طرف مقابلم بگه دوستم داره ،احساسش را بدونم ... کنند و بدونی که واقعا طرف مقابلشون رو واقعا دوست بدارند و زمانی که دوستت دارم ... باشه و دوستت دارم رو به کسی بگیم که واقعا عاشقانه دوستش داریم مثلا پدر - مادر - برادر - و . ...
به همسرت احترام بگذار
همسر شما قبلا از محبتهاى بىشائبه پدر و مادر كاملابرخوردار بود. ... پيش خود فكر ميكندچرا براى شوهرى جان بكنم كه دوستم ندارد. ... پس همسرانتان را دوستبداريد (7) . ...
همسر شما قبلا از محبتهاى بىشائبه پدر و مادر كاملابرخوردار بود. ... پيش خود فكر ميكندچرا براى شوهرى جان بكنم كه دوستم ندارد. ... پس همسرانتان را دوستبداريد (7) . ...
زوجهاي جوان !نقشه هاي مهر و محبت خود را بهبود ببخشيد.
و اگر به درستي کسي را نشناسيد ،چگونه مي توانيد او را دوست بداريد ؟بي جهت نيست ... او کاري را که بسياري از پدرها مي کنند ،نکرد و از دايره مادر و فرزندش فاصله نگرفت.اين گونه آنها .... در دوران کودکي من بهترين دوستم چه کسي بود؟(3)34.مجله مورد .... آيا پدر و مادرتان نشان دادند که به داشتن فرزندي چون شما افتخارمي کنند؟چگونه اين کار ...
و اگر به درستي کسي را نشناسيد ،چگونه مي توانيد او را دوست بداريد ؟بي جهت نيست ... او کاري را که بسياري از پدرها مي کنند ،نکرد و از دايره مادر و فرزندش فاصله نگرفت.اين گونه آنها .... در دوران کودکي من بهترين دوستم چه کسي بود؟(3)34.مجله مورد .... آيا پدر و مادرتان نشان دادند که به داشتن فرزندي چون شما افتخارمي کنند؟چگونه اين کار ...
اشتباه، چه یک وجب چه صد وجب!
... از درگیر شدن با آنهاست، همه افراد مهم زندگی من باید مرا تایید کنند و دوستم بدارند. ... آدمهایی که بیش از حد کمالگرا هستند، در کودکی والدینی داشتهاند قدرتطلب؛ پدر و ...
... از درگیر شدن با آنهاست، همه افراد مهم زندگی من باید مرا تایید کنند و دوستم بدارند. ... آدمهایی که بیش از حد کمالگرا هستند، در کودکی والدینی داشتهاند قدرتطلب؛ پدر و ...
صبر یا حریت از قید نفس
... موارد تخلف داشته و همت خود به افزايش صبر و تحصيل سعه صدر معطوف بداريد . داستان هاي صبر : بانوي صبور : چنين نقل شده است که می گوید: که همراه دوستم به .... مادر آن پسر همين که احساس کرد نزدیک است بچه از دنيا برود ابوطلحه را به بهانه ای نزد ... مرد بچه ها را صدا زد ناگهان آن دو کودک زنده شده و به سوی پدر دویدند زن که این منظره را دید ...
... موارد تخلف داشته و همت خود به افزايش صبر و تحصيل سعه صدر معطوف بداريد . داستان هاي صبر : بانوي صبور : چنين نقل شده است که می گوید: که همراه دوستم به .... مادر آن پسر همين که احساس کرد نزدیک است بچه از دنيا برود ابوطلحه را به بهانه ای نزد ... مرد بچه ها را صدا زد ناگهان آن دو کودک زنده شده و به سوی پدر دویدند زن که این منظره را دید ...
زن ها و نیاز به ارزشمند بودن
بدين معنا که تلاش خواهد کرد مادر بهتر،آشپز بهتر و خياط بهتري باشد و به .... بعد از آن که خنده مان تمام شد و گوشي را قطع کرديم به آنچه دوستم گفته بود فکر کردم. ..... اين قابليت ها و استعدادها را در او گرامي بداريد و از او بخواهيد آن ها را با شما سهيم شود. ...
بدين معنا که تلاش خواهد کرد مادر بهتر،آشپز بهتر و خياط بهتري باشد و به .... بعد از آن که خنده مان تمام شد و گوشي را قطع کرديم به آنچه دوستم گفته بود فکر کردم. ..... اين قابليت ها و استعدادها را در او گرامي بداريد و از او بخواهيد آن ها را با شما سهيم شود. ...
-
گوناگون
پربازدیدترینها